💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین125 یا رئوف یک زن و شوهر اسپانیایی را در صحن امام رضا علیه السلام میبینید که در هتل شما ات
#تمرین126
نور
دختر هستید. امروز روزتان است. رفتهاید پارک. شراره را میبینید که روی نیمکت نشسته و یاد قدیم ها میافتید که مادرش موهایش را عروسکی شانه میکرد. و مادر شما موهایتان را دمبه اسبی میبست. به شراره میگویید که امروز روز دختر است و دوتایی با هم جیغ میکشید. مکان عمومی است و شما حیا نمیکنید.
خیلی زشت است، شما دیگر یک شتر گُنده شدهاید ولی هنوز دست از این کارها برنداشتهاید. به خودتان نمیگویید شاید پسر همسایه که بسیار بسیار باشخصیت است شما را در آن وضعیت ببیند و از تصمیم خودش پشیمان شود؟! بله. پس چی. همین یک موقعیت را هم دستی دستی خراب کنید. با شراره به گشت و گذار و تفریح میپردازید و دیر میرسید خانه. پدرتان دارد به گلها آب میدهد. وقتی شما را میبیند چشمانش برق میزند و همه چیز اسلوموشن میشود. به سمت هم پرواز میکنید و تمام گلها به آسمان میپاشد. پدرتان وقتی به شما میرسد سه، چهار تا تراول پنجاه تومنی به شما میدهد و خیلی آرام میگوید: تربچه بابا! مادرت جعبه شیرینی رو قایم کرده... بپر سر کوچه یه جعبه شیرینی بگیر که دیگه طاقت ندارم.
شما باید بین مبارزه با دیابت یا خوشحالیاش یکی را انتخاب کنید. کدام را انتخاب میکنید؟
مادرتان صدایتان میزند و میگوید: بابات اگر خواست بفرستتد قنادی نری ها....قندش روی چهارصد بود صبحی. شما در این دوراهی گیر افتاده اید که برادرتان به همسرش و سه بچه اش وارد میشود و یک جعبه نون خامه ای در دست دارد.
مادرتان را کارد بزنید خونش در نمیآید. ولی کارد خطرناک است و بدون اجازه بزرگترها برش ندارید. خواهر کوچکترتان موهایش را خرگوشی بسته و میپرد توی بغل برادرتان و مجلس خیلی بی ریا میشود....بوس و ماچ و ناز و شما که شدیدا با دیدن این صحنهها عاطفی شدهاید اشکتان در میآید...ناگهان صدای پسر همسایه را میشنوید که خیلی با شخصیت دارد میرود نان بگیرد. خب. حالا در این موقعیت یادتان رفته برای خواهرتان هدیه بخرید. سه، چهار تا تراول دارید. یک فکر شیطانی میکنید. این فکر شیطانی هیچ ارتباطی با اولاد ذکور همسایه ندارد. فقط مربوط به خرید هدیه روز دختر است با همان چند تراول. ماجرای امشب را با همین فرمان ادامه دهید یا یک ماجرای جذاب بنویسید.
#تمرین
#خاطره
#داستانک
#داستان
#تمرین126
#روز_دختر
#دخترانه
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
با هشتگهای
#بانوی_کرامت،
#دختر_یعنی...،
#شادی_یعنی...،
#عزیز_دل_پدر،
#عزیز_دل_برادر،
#دُردانه
مونولوگ، دیالوگ، متن ادبی، شعر، دلنوشته و...
بنویسید.
⭕️ از بیعرضگی صداوسیما و مسئولین فرهنگی مملکته که مردم این حقایق رو نمیدونن و تا تقی به توقی میخوره عدهای شعار میدن رضا شاه روحت شاد!
سید منصور موسوی
💡به نظر من روی ایده به طور جدی فکر کنید. برای رمان. تحقیقات رو شروع کنید. حداقل ده دوازده تا رمان خوب از توش بیرون میاد.
مخصوصا کسانی که ایلیاتی هستند و خون اجدادشان به دست رژیم منحوس پهلوی ریخته شده. الان وقت روشنگری است. وقت تبیین است.
#ایده
#رمان
#داستان
@TWTenghelabi﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از S.nasiri
از فاطمه میگویم؛ فاطمهای که از نسل زهراست، اما حرم دارد.
از معصومه میگویم؛ بانویی که عظمتش جهان شمول است و وجودش سراسر نور. شافیست و همچون تمام خاندان کریمش شفاعت میکند شیعیانش را...
(یا فاطمه اشفعی لی فی الجنه)
عالمهای که در نبود پدر پاسخگوی هر پرسشیست و به حق گفتهاند که عالمان زمان به هرجا رسیدهاند از زانو زدن در برابر فاطمه معصومه بوده است.
دلیل این همه بزرگی و عظمت این است که معصومه سلام الله علیها فدای امام زمانش شد...
فقط یک ندا از امامش کافی بود تا هر چه دارد بگذارد و راهی شود برای یاری مولایش.
منتظر بود و آماده...
و این آماده بودن، این گوش به فرمان بودن، این ننشستن و در خواب غفلت نبودن، همه از ویژگی های منتظر است...
منتظر حقیقی همیشه آمادهست و قائم...
همانطور که امامش قائم است و آماده...
زن بودن راحت است، اما بانوی دین گستر و یاریگر شدن، هزاران بار ارزنده تر و سخت تر است؛ اما یک زن اگر بخواهد میتواند پابه پای امامش قدم بردارد،
و چه رویای شیرینیست این که هم خودت یاریگر امام شوی و هم یاور امام تربیت کنی...
هم زن باشی و زنانگی کنی و مادرانه ها بسازی، هم سرباز باشی و پا در رکاب فرمانده بگذاری.
میشود زن بود و معصومه شد.
میشود زن بود و همچون زهرا درِ تکتک خانهها را برای امامت بزنی.
میشود زن بود و همچون زینب، پیام امامت را به گوش جهان برسانی.
میشود زن بود و نامت را مابین یاران امام ثبت کنی.
میشود زن بود و ظهور امام زمانت را پیش اندازی، و چه زیبا سرور و جشن و طربی خواهد شد، زمانی که امام و فرمانده و سلطان و صاحب جهان بیاید.
پس باتمام وجود تمنا میکنیم بخشی زیبا از زیارتنامهی فاطمه معصومه سلام الله علیها را:
أَسْئَلُ الله أَنْ یُر ِیَنافیکُمُ السُّروُرَ وَ الْفَرَجَ وَ أَنْ یَجْمَعَنا وَ إِیّاکُمْ فى زُمْرَة ِ جَدِّکُمْ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْه ِ وَ آلِه ِ وَ أَنْ لا یَسْلُبَنا مَعْرفَتَکُمْ؛
از خدا مىخواهم که سرور و فرج شما را به ما بنمایاند، ما و شما را در زمره جدّ بزرگوارتان حضرت محمّد ـ گرد آورد، و معرفت شما را از ما نگیرد.
#بانوی_کرامت
#نصیری
هدایت شده از خاتَم(ص)
#دختر_یعنی اونی که وقتی خسته از سرکار میآیی، میپره بغلت و با خنده میگه: بابایی دوسِت دارم.
#خاتم
هدایت شده از خاتَم(ص)
#دختر_یعنی اونی که اگه تب کنی، برات میمیره...
#خاتم
هدایت شده از خاتَم(ص)
#دختر_یعنی اونی که با دستهای کوچکش غمهای بزرگ رو از دلت پاک میکنه.
#خاتم
هدایت شده از خاتَم(ص)
گفت: معصومه ع
گفتم: اشفعی لی فی الجنة
#بانوی_کرامت
#خاتم
هدایت شده از خاتَم(ص)
تو معصومهای و جاری ازسرچشمهی عصمت...
میلادت مبارک
#بانوی_کرامت
#خاتم
هدایت شده از محبوب
#دختر_یعنی مریم (سلام الله علیها) که خدا او را برای اهل ایمان مثال زده.
#دختر_یعنی فاطمه (علیها سلام) که مادر پدرش بود.
#دختر_یعنی معصومه (علیها سلام) که زائر مزارش، اهل بهشت است.
هدایت شده از خاتَم(ص)
#دختر_یعنی... اونی که سفرهی محبتش همیشه توی خونه پهن است.
#خاتم
هدایت شده از خاتَم(ص)
#دختر_یعنی...اگه اذیتم کنی بابا رو صدا میکنم...
بااا بااا ....
#خاتم
هدایت شده از محبوب
دختر که باشی تمام وجودت پر از اشک و لبخنده، پر از تپش، پر از دوست داشتن...
دختر که باشی میتونی دنیا رو رنگی رنگی ببینی، میتونی حتی درختها رو هم صورتی ببینی.
دختر که باشی حتی میتونی دنیا رو یک رنگ ببینی، اما خدا نکنه با این همه قدرتی که داری، دنیا رو سیاه ببینی....
#دختر_یعنی
هدایت شده از یا علی بن موسی الرضا
#دخترانه
دستمال را کمی نمناک کرد و گوشه لب پدر کشید. هنوز لب پایینی بابا بهخاطر سکته چند ماه پیش کمی کج بود. پیشانی پدر را بوسید. بالشها را پشتش صاف کرد. آرام شانه پدر را به عقب هدایت کرد و گفت:
-یکم تکیه بده... فعلا دراز نکش... دلت درد میآد.
پدر لبهایش را به سختی جنباند:
-باشه
پدر چشمهایش را بست. ناخنگیر را برداشت. ناخنهای دست و پای بابا را گرفت و سوهان زد. دستمال تمیزی برداشت، کمی نمناک کرد و لابهلای انگشتان پای پدر را تمیز کرد. پدر چشمهایش را باز کرد:
-خانوم... ببخشید... میشه... خانوم... من رو... صدا... کنی... باید... باید... دستشویی
نم اشک در چشمان پدر و دختر درخشید. گونه پدر را لمس کرد و گفت:
-بابا... منم... دخترت... مامان الان نیس...
آرام زیر شانههای پدر را گرفت. به سختی تن شکسته و پیر پدر را خواباند. گونه خیس پدر را بوسید و پوشک بزرگسال را از زیر تخت بیرون کشید.
تا دستانش را بشوید و برگردد، پدر کمی از لبه تخت آویزان شده بود. داشت میافتاد که گرفتش. دستان ظریف و زنانهاش توان جابهجایی هیکل مردانه پدر را نداشت. پدر را بالا کشید و باز تکیهگاهش را مرتب کرد. یکدفعه پدر، محکم به عقب هلش داد و گفت:
-برو اون ور زنیکه... محرم... نامحرم سرت نمیشه...
پایین تخت نشست. اشکش را پاک کرد و گفت:
-بابا آب میخوری؟
#دختر_یعنی
هدایت شده از یا فاطمة الزهرا
#عزیز_دل_پدر که باشی،
حرفت همیشه بُرِش داره
هدایت شده از خاتَم(ص)
#شادی_یعنی... با اجازه خدا برای دیگران، شمع باشی....
#خاتم