eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
275 دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
269 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹 🥀🌹 18 فروردین 66 ✍️✍️✍️ راوی : محمد با عجله اومد و گفت سوار شوید بریم خط وضع خط خیلی آشفته است دشمن داره میکنه و داره زمین وزمان رو به هم میدوزه من و و جلوی وانت سوار شدیم و وهادی کسکنی هم پشت وانت و رفتیم توی خط. غوغایی بود از زمین و آسمان گلوله میریخت اونقدر گلوله توپ و خمپاره زمین خوره بود و درست کرده بود که ماشین توی چاله ها میفتاد و به زحمت بیرون میومد چاله های کم عمق رو با فشار دادن گاز شهید سید محمد رد میکرد اما یه خورده جلو تر ماشین توی یه چاله ی توپ که عمیق بود افتادیم هرچه گاز دادیم ماشین بالا نیومد اومدیم پایین که چرخ ماشین رو توی لوک بذاریم که یه خمپاره کنار ماشین به زمین خورد من و کنار ماشین بودیم با انفجار هردوتامون به هوا پرتاپ شدیم به خودم اومدم دیدم پاهام رو نمیتونم تکون بدم. گفتم پاهام قطع شد!!! دیدم دستم هم در اختیارخودم نیست دستم هم شکست کمرم هم بالا نمیومد اون هم آسیب دید چشم هام رو باز کردم دیدم در کنارم به صورت افتاده هرچی صداش کردم جواب نداد با کمک و هادی من رو داخل یک سوله بردند داخل سوله پر بود از جنازه های عراقی ها. یه ماشین برای خط وسایل میبرد.وسایلش رو خالی کرد و برگشت . من رو سوار ماشین کردند پاهام بالا مونده بود و هیچ حرکتی نداشتم سید مدام بالای سرم بود رسیدیم پست امداد خط ریختند دور من میشنیدم به آقا سید میگفتند این بنده خدا ما کاری نمیتونیم بکنیم رفتند پلاستیک هم آوردن وپهن کردند که من رو توش کنند اما سید محمد میگفت: بابا پاهاش هنوز داغه این شهید نشده با اصرار من رو برای مداوا به عنوان مجروح عقب فرستادند و زخم هام رو بستند. توی این سرو صداهای توی بهداری داخل خط. دیدم وشنیدم که آقا سید دو دستی میزد توی سرش و میگفت: امیدم رفت..مسوول محورم رفت. سید داشت در غم از دست دادن بی تابی میکرد اون شب من به شدت مجروح شدم و یه راست رفت بهشت... خوش به حالش فرمانده گردان تخریب لشگر10 و شهید حمید رضا دادو در تیر ماه 66 آسمانی شدند 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹 شب خیلی به شهید زینال حسینی فرمانده تخریب اصرار کرد که با تیم ما جلو بیاد و توی زدن به ما کمک کنه. اما شهید سید محمد مخالفت کرد و با تیم برادر هادی راهی شد... دوتا تیم معبر ما قرار بود با دو تا گروهان (ع) روی به دشمن بزنه و معبر اول رو ما بزنیم و نیرو رو عبور بدهیم و گروهان دوم هم سراغ تپه بعدی بروند و دشمن رو قلع وقمع کنند. وقتی میرفتیم تا به گردان علی اکبر (ع) ملحق شویم من و حمید پشت وانت بودیم من شروع کردم به شعر حماسی خوندن وبقیه بچه ها جواب میدادن و حمید هم عشق میکرد یه دفع دست انداخت گردنم وگفت برادر جعفر: داریم میریم شهید بشیم بیا و از این ساعت مچی ات بگذر و به من یادگار بده..خودت از دستت باز کن و به من هدیه کن و نگذار بیام توی و از دست شهید ساعت باز کنم من هم زدم پشت کله اش گفتم حمید تا من حلوای تو رو نخورم شهید نمیشم. لحظات به تندی گذشت و دو تا تیم مامور به گردان علی اکبر مهیا برای زدن معبر شدند که کار به هم ریخت و موقع حرکت ستون های دو تا گروهان قاطی شدند و ما بچه ها تخریب هم جابجا شدیم و موقع معبر زدن با حمید و شهید حاج رسول فیروزبخت روبرو شدیم . قرار شد هر دو تیم با کمک هم دوتا معبر رو باز کنیم و حمید اینجا سر از پا نمیشناخت.. معبر اول که باز شد و نیرو رو عبور دادیم دیگه حمید رو ندیدیم و هرچی گشتیم وسراغ گرفتیم از حمید خبری نبود . صبح عملیات بچه های تخریب رو جمع کردیم تقریبا کار بچه های تخریب توی خط تموم شده بود . از بچه هایی که با حمید رفته بود سراغ حمید رو گرفتیم و اون ها خبر شهادت حمید رو دادند. و 14 تیرماه 1366 از پرکشید راوی: @golzarshohada
🌷🍃 شهادت عملیات نصر4 : 1346/4/1 : 1366/4/14 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 وقتی دعا میکرد اشاره به میکرد و میفرمود: خدایا این رو از تن ما بیرون نکن. آخرش هم به آرزوش رسید و با به خاک رفت راوی : 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 عملیات عاشورای 3 ✍️✍️ راوی عاشورای3 بود با دشمن درگیر شد همان دقایق اول عملیات گردان علی اصغر علیه السلام با آتش دشمن مجروح شد همه ی کادر گردان وحشت زده دنبال امدادگر میگشتند که یک نوجوون لاغر اندام و نحیف خودش رو رسوند و با دقت و آرامش مشغول بستن زخم های عمو غفار خصوصا شکمش شد که خیلی آسیب دیده بود. اونقدر با حوصله و آرامش کار میکرد که انگار نه انگار که از زمین وزمان آتیش میریزه . همه حیران آرامش این امدادگر به ظاهر کوچولو بودن. از این همه دلاوری حیرت کرده بود که چطوری این رزمنده بدون توجه به این هیاهو داره کارش رو میکنه. این امدادگرهمون رزمنده نحیف و لاغری بود که فرمانده گردان قصد داشت در خط پدافندی فکه اون رو نگهداره و جلو نیاد . کی باور میکرد این نوجوون امدادگر موقع عملیات یک شیرمرده. این امدادگر شجاع ودلیر کسی نبود غیر از که بعدها به رفت ودر تیرماه 66 در عملیات نصر4 به شهادت رسید 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍃🍂🍃🍂🍃🍂💐 💐 عکسی که شب ولادت مولا امیرالمومنین علی علیه السلام در مراسم جشن در اسفند ماه سال 1365 به ثبت رسید همه شاد و مسرورند به وجد اومده هم صورتش گل انداخته. یاد شون بخیر @alvaresinchannel
18 فروردین 66 ✍️✍️✍️ راوی : محمد با عجله اومد و گفت سوار شوید بریم خط وضع خط خیلی آشفته است دشمن داره میکنه و داره زمین وزمان رو به هم میدوزه من و و جلوی وانت سوار شدیم و وهادی کسکنی هم پشت وانت و رفتیم توی خط. غوغایی بود از زمین و آسمان گلوله میریخت اونقدر گلوله توپ و خمپاره زمین خوره بود و درست کرده بود که ماشین توی چاله ها میفتاد و به زحمت بیرون میومد چاله های کم عمق رو با فشار دادن گاز شهید سید محمد رد میکرد اما یه خورده جلو تر ماشین توی یه چاله ی توپ که عمیق بود افتادیم هرچه گاز دادیم ماشین بالا نیومد اومدیم پایین که چرخ ماشین رو توی لوک بذاریم که یه خمپاره کنار ماشین به زمین خورد من و کنار ماشین بودیم با انفجار هردوتامون به هوا پرتاپ شدیم به خودم اومدم دیدم پاهام رو نمیتونم تکون بدم. گفتم پاهام قطع شد!!! دیدم دستم هم در اختیارخودم نیست دستم هم شکست کمرم هم بالا نمیومد اون هم آسیب دید چشم هام رو باز کردم دیدم در کنارم به صورت افتاده هرچی صداش کردم جواب نداد با کمک و هادی من رو داخل یک سوله بردند داخل سوله پر بود از جنازه های عراقی ها. یه ماشین برای خط وسایل میبرد.وسایلش رو خالی کرد و برگشت . من رو سوار ماشین کردند پاهام بالا مونده بود و هیچ حرکتی نداشتم سید مدام بالای سرم بود رسیدیم پست امداد خط ریختند دور من میشنیدم به آقا سید میگفتند این بنده خدا ما کاری نمیتونیم بکنیم رفتند پلاستیک هم آوردن وپهن کردند که من رو توش کنند اما سید محمد میگفت: بابا پاهاش هنوز داغه این شهید نشده با اصرار من رو برای مداوا به عنوان مجروح عقب فرستادند و زخم هام رو بستند. توی این سرو صداهای توی بهداری داخل خط. دیدم وشنیدم که آقا سید دو دستی میزد توی سرش و میگفت: امیدم رفت..مسوول محورم رفت. سید داشت در غم از دست دادن بی تابی میکرد اون شب من به شدت مجروح شدم و یه راست رفت بهشت... خوش به حالش فرمانده گردان تخریب لشگر10 و شهید حمید رضا دادو در تیر ماه 66 آسمانی شدند 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 سی و هفت سال پیش در چنین روزی 4 آذرماه 66 تیم گشت و شناسایی لشگر10 که شب های قبل برای شناسایی مواضع دشمن در درجنوب اعزام شده بودند در مسیر برگشت در اثر برخورد با دو نفر از شهید و تیم شناسایی مجروح میشود. ✅ در این ماموریت و به شهادت رسیدند. پیکر این دو شهید در امام زاده عباس چهاردانگه به خاک سپرده شد. تصویر بالا دیماه سال 1365 از سمت راست برادر محمد رضا توانا @alvaresinchannel
، در چهارم آذرماه ۱۳۶۶ , تیم گشت و شناسایی لشگر10 سیدالشهدا(ع) که شب های قبل برای شناسایی مواضع دشمن در درجنوب اعزام شده بودند در مسیر برگشت در اثر برخورد با ، دو تن از شهید و تیم شناسایی، مجروح میشود. ✅ در این ماموریت، و به شهادت رسیدند. پیکر این دو شهید در امام زاده عباس چهاردانگه به خاک سپرده شد. 👆تصویر بالا؛ دیماه سال 1365 از سمت راست: برادر محمد رضا توانا