#ریشهشناسی
#کرج📣
فرهنگ نفیسی، کرج (karaj) را به معنی گوی، گریبان، چاک و شکاف جامه معنا کردهاست. همچنین محمدحسین بن خلف تبریزی در کتاب برهان قاطع دربارهٔ نام کرج چنین گفتهاست: بهفتح اول وسکون ثانی وجیم گوی گریبان را گویند. که این تعبیر نیز همان معنی را میدهد.
#فریدون_جنیدی از صاحب نظران زبان و فرهنگ ایران در مقالهای به نام «گزارشی پیرامون معنی واژه کرمان» بخش نخست این واژه یعنی «کر» را در نام مناطق فلات ایران نظیر کرمان، کرکوک، کرمانشاه، کرند، کرج و … را هم خانواده میداند و آنها را از واژه اوستایی کئری (kaeri) برگرفته میداند که به معنای رشتهکوه است.
جنیدی با توجه به موقعیت جغرافیایی کوهستانی کرج، این تعبیر از نام این شهر را منطقیترین معنای نام کرج خواندهاست که ریشهای ایرانی و اوستایی دارد. در کتاب از صید ماهی تا پادشاهی در مورد تاریخچه کرج آمده که از کلمه کرجی به معنی قایق گرفته شدهاست چون برای ورود به تفرج گاه کرج باید از رودخانه کرج با کرجی عبور میکردند.
#ریشه_کلمات
C᭄❁࿇༅══════┅─
@arayehha
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═
♋️ تیر
نام ماه چهارم در گاهنامۀ خورشیدی است که در فارسی میانه به صورت تیشتَر یا تیر آمده است. در تحریر ایلامی این واژه، کلمۀ «گرما» وجود دارد و باعث شده است که آن را «گرماوضع» یا «گرماپایه» و برخی «موقع گرما» معنی کنند. بنابر نجوم آن زمان، اول تیرماه مصادف با انقلاب تابستانی است که اوج گرما بهشمار میرود. آفرینشی که به این ماه تعلق داشته آب است. ازاینرو، در جشن تیرگان که در این ماه انجام میگرفته مراسم و آیینهایی همراه با آبپاشی و شستوشو برگزار میشده است.
#ریشهشناسی
علوم وفنون ادبی
@arayehha
سردا و گرما
واژۀ «گرما» از گرم+-ا ساخته شده.
واژۀ «سرما» نیز در اصل سرد+-ا بوده.
🔸پسوند «-ا» در اینگونه کلمات به صفت میچسبد و آن را تبدیل به اسم میکند. در کلمۀ «گرما» مسیر را درست طی کردهایم، اما در کلمۀ «سردا» جور دیگری عمل کردهایم؛ به قیاسِ کلمۀ گرما به «سرما» تغییرش دادهایم. در زبان پهلوی نیز واژۀ «سرماک» در مقابل «گرماک» بوده. علاوهبر سرما، کلمات بسیارِ دیگری داریم که براساس همین قیاسها ساخته شدهاند. برای نمونه، پسوند «-نا» در کلماتی مانند «فراخنا» و «تنگنا» همان پسوند «-ا» بوده که بر سر کلمات «فراخ» و «تنگ» آمده و بهجای اینکه «فراخا» و «تنگا» شوند، به قیاسِ کلمۀ «پهنا» (پهن+-ا)، شدهاند فراخنا و تنگنا.
🔸شاید اگر در زمانهای قدیم کتابهایی همچون غلط ننویسیم وجود داشت، مدخلهایی تنظیم میکردند و میگفتند استفاده از واژههای سرما و فراخنا و تنگنا غلط است و بهجای آن باید از واژۀ سردا و فراخا و تنگا استفاده کرد. شاید هم مینوشتند با اینکه واژۀ سرما و فراخنا و تنگنا جا افتاده است و دیگر نمیتوان آنها را غلط دانست، اما در فارسی معیار بهتر است از این کلمات استفاده نشود.
🔸هدف از بیان این مطالب ناارزندهسازی کتابهایی همچون غلط ننویسیم نیست، بلکه توجه دادن به چند چیز است: ۱. در امر واژهسازی سختگیریهای بیمورد نکنیم. قواعد سفت و سختی که میسازیم دست و پای مترجمها را، و همۀ آنهایی که در واژهسازی مشارکت میکنند، خواهد بست. ۲. زبان در درون خود مکانیسمهایی دارد که هر آنچه را بخواهد و نیاز داشته باشد نگه میدارد و چیزهایی را که نخواهد کنار میگذارد. ۳. پس اگر دیدیم پدیدهای در زبان هست که با قواعدِ ازپیشآموختهمان مغایرت دارد، فوراً دربارهاش حکم نکنیم؛ به این فکر کنیم که زبان احتمالاً به این پدیده یا رخداد زبانی احتیاج داشته که آن را حفظ کرده. ۴. ریشهشناسی و دستور تاریخی شناخت ما را از زبان بیشتر میکند. این شناخت میتواند ما را در تجویزهایمان گشودهتر کند، نه اینکه دست و پایمان را ببندد.
#واژگان #ریشهشناسی #واژهسازی #واژهگزینی
سجادسرگلی
@arayehha
زمان
🔸شاید گمانمان این باشد که «زمان» کلمهای عربی است، خصوصاً که این کلمه در زبان عربی هم وجود دارد و جمع مکسرش «ازمنه» است. اما «زمان» اصالتی فارسی دارد که به زبانهای آرامی راه پیدا کرده و به عبری و از آنجا به عربی رسیده. احتمالاً چنین مسیری را رفته باشد:
ایرانی باستان ← آرامی ← عبری (זְמַן) ← عربی
🔸زمان در فارسی میانه همان «زمان» [zamān] است و به همین صورت به فارسی نو رسیده است. ریشهٔ آن ظاهراً از واژهٔ «جَمانَه» [ǰamāna] در ایرانی باستان گرفته شده باشد.
🔸جَمانَه از ریشهٔ گَم- [-gam] به معنای «آمدن» مشتق شده و در کلمات زیر حضور دارد:
۱. انجام: گرفتهشده از ایرانی باستان: هم- [-ham] + جامه [ǰāma]: به پایان آمدن، تمام شدن.
۲. انجمن: گرفتهشده از ایرانی باستان: هم- [-ham] + جمنه [ǰamana]: گرد هم آمدن، گردهمایی.
۳. فرجام: گرفتهشده از ایرانی باستان: فرا- [-fra] + جامَه [ǰāma]: فرا آمدن، فرارسیدن، بهپایانرسیدن.
۴. هنگام/انگام: گرفتهشده از ایرانی باستان: هم- [-ham] + گامه [gāma]: به فرجام آمدن، تمام شدن.
۵. هنگفت: گرفتهشده از ایرانی باستان: هم- [-ham] + گمته [gamᶠta]: به هم آمدن، جمع شدن.
🔸بنابراین، «زمان» یعنی آنچه در حال آمدن است، آمدنی یا آیان.
🔸در پایان ممکن است این سؤال پیش بیاید که چرا /ǰ/ (ج) در جَمانه تبدیل به /z/ (ز) در زمان شد. پاسخ این است که همخوان /ǰ/ (ج) آغازی در فارسی باستان، در برخی مواقع، تبدیل به همخوان /z/ (ز) میشود، مانند:
جَن [-ǰan]، فارسی باستان > زَتَن [zatan]، فارسی میانه > زدن [zadan]، فارسی نو
#ریشهشناسی #واژهشناسی #فارسی_در_عبری
سجادسرگلی
@arayehha
چندش
🔸مصدر «چندیدن» در زبان پهلوی به معنای «لرزیدن» است. «چند» در کلمۀ «بومچندگ» از همین مصدر گرفته شده، کلمهای که در فارسی میانه معادل زمینلرزه بوده. «بوم» (اسم) به معنای زمین + «چند» (بن مضارع) به معنای لرز + «-َگ» (پسوند اسمساز).
🔸با اینکه این مصدر در فارسی معیار از بین رفته، اما همچنان در بعضی گویشها حضور دارد، مثلاً میگویند «از درد به خود میچندم».
🔸از این ریشه یک کلمه هست که در فارسی معیار همچنان باقی مانده: «چندش» که اسم مصدر است. ایرج میرزا میگوید:
بر تنِ او چندشی آمد پدید
پس عرقی گرم به جانش دوید
جالب است که فرهنگ دهخدا در معنای چندش همین معنای لرزیدن را برجسته کرده: «لرز تند که با سرما نبود. لرزش نامطبوعی که در اعصاب آدمی پیدا شود، آنگاه که کاردی یا شیشۀ نوکتیزی را بر شیشه و امثال آن کشند. حالتی نامطبوع که از دیدن جراحتی صعب یا شنیدن آواز کشیده شدن نوکتیزی بر فلز و چوب سخت یا چیزی دیگر مزاجهای عصبانی را دست دهد». اما در فرهنگهای جدیدتر مثل فرهنگ فارسی عمید معنایی آمده که امروزه در ذهن ما متبادر میشود: «حالتی که از دیدن چیزی ناخوشایند به انسان دست بدهد». و از همینجا نیز میتوان به تحول معنایی این واژه پیبرد.
#واژگان #ریشهشناسی
سجادسر گلی
@arayehha
آفتاب و آفتابه
این دو واژه با اینکه شکل ظاهریشان شبیه هم است اما دو ساخت و معنای متفاوت دارند.
🔸«آفتاب» متشکل است از آف+تاب.
آف صورت تغییریافتۀ آب است که در اینجا به معنی water نیست، بلکه معنایش «درخشندگی، روشنی، نور، پرتو و فروغ» است. در کلمات «آبرو» و «خوشآبورنگ» آب به همین معناست (بنگرید به فرستۀ «آبِ رو/ماء الوجه» در همین کانال). تاب هم بن مضارع تابیدن یا تافتن است، چون «تافتن» معنای «پرتو انداختن و درخشیدن» هم میدهد. مثلاً جامی میگوید:
به نوری کز جمالت بر دلم تافت
یقین دانم که آخر خواهمت یافت
پس آفتاب یعنی «تابندۀ نور».
🔸«آفتابه» متشکل است از: آف+تابه.
آف در اینجا همان آب است، اما این بار به معنای water. تابه دلالت بر نوعی ظرف میکند که در کلمۀ «ماهیتابه» وجود دارد. تابه از کلمۀ tāpak/tābag در فارسی میانه آمده. میشود گفت تابه از تافتن در معنای «داغ کردن و گرم کردن» بهعلاوۀ «-ه» اسم آلتساز (باقیماندۀ همان ak ایرانی باستان و ag میانه) ساخته شده. کلمۀ «تابستان» هم از این معنای «تافتن» آمده. پس آفتابه یعنی ظرفی که در آن آب میریزند.
#واژگان #ریشهشناسی
سجادسرگلی
@arayehha