سلام_آقا_مهدی
اول که نشناختمت ولی نگاهت آشنا بود.
در ذهنم به دنبال پیرمردی ٥٠_٦٠ ساله میگشتم.
سر و صورت خاکی و پوتین های کهنه ات را که دیدم گفتم:
#تو_مهدی_هستی
#مهدی_باکری
#فرمانده_لشگر_عاشورا
تو اینجا ٢٨ سالت است، ولی چرا انقدر خسته؟
شک ندارم که این عکس خستگی های بعد #عملیات را نشان میدهد؛
فکر کنم ٣_٤ شب نخوابیده ای که چشمهایت از خستگی باز نميشود.
#آخ_که_چقدر_من_عاشقم
#عاشق سادگی و سر و روی خاکی ات.
عاشق #مردانگی و تواضع ات.
عاشق بی ادعایی ات.
راستی #سردار
سر دوشی ات کو؟
لباس فرمت؟
آقا مهدی
#نمیدانم_دقیقا_کجایی
اما میدانم به #اروند پیوستی و #دریا شدی.
آه که چقدر با تو حرف دارم
چقدر از خودم خجالت میکشم.
از سالهای عمری که طی شد و حتی لحظه ای شبیه تو نبودم.
حال این روزهای من شاید خوب باشد اما بالم...
روزمرگی ها، تعلقات و عادات دنیای ما
#پای_رفتن و #بال_پرواز را بسته و حسابی زمین گیر شدیم.
میدانی
دنیای این روزهای ما، مثل شما را کم دارد
💚اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3191013389Cbefb30f800
🚨 #خبر_فوری
🌷ورود پیکرهای مطهر #شهدای تازه تفحص شده به کشور
💠پیکرهای مطهر #44شهید تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس روز 📆پنجشنبه ۲۰تیر ماه ساعت ۹ صبح از مرز #شلمچه وارد کشور خواهند شد.
🔸این شهدا🌷 مربوط به #عملیات های ✓رمضان، ✓محرم، ✓خیبر، ✓کربلای پنج ✓و تک دشمن در #سال۶۷ هستند.
💐 مراسم #استقبال از پیکرهای شهدا توسط یگان تشریفات نیروی انتظامی استان خوزستان و با حضور مردم شریف آبادان و خرمشهر در مرز شلمچه برگزار خواهد شد🌷
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇
@asganshadt🌹🍃
🔻 #حـاج_حسین_یکتـــا:
🌾شهدا وسط عملیات
#ولایت_پذیری رو تمرین کردند
🍂و ما الان #وسط_معبریم
در یک پیچ مهـــم تاریخی🗓
🌾هر کس از #حضرت_زهــرا(س)
طلب کمک کنه؛ خانــــم دستش رو
خواهد گرفت👌
🍂وسط این همه #انحــراف و شبهه و
حرف و حدیث نباید کُپـی کنیم❌
درست #توســـل کنید؛ سیل و
طوفانے🌪 که اومده همه رو میبره !
🌾مگر اینکه خـ♥️ـدا به کسی نظر کنه
شهــدا🌷 وسط #معبر کم نیاورند
و اقتدا به #ارباب کردند !
راست گفتند: به #امام_زمان دوستت
داریم❤️ و عمل کردند به حرفشون
🍂 نکنه ما کم بیاریم تو #عملیـات
حرف، سر و صدا نمیخرن❌
#عمـــــل میخـــــــــرن !
شبتون شهدایی🌈
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌈
@asganshadt
🌷حضرت زهرا سلام ا... علیها گفتند: فردا #خودم عملیات را #فرماندهی میکنم🌷
❣روز قبل از شهادتش به اتفاق جمعی از دوستانش منطقهای را گرفته بودند و دو #شهید هم داده بودند.
❣دوستان انصار که همراهش بودند گفتند بعد از عملیات و گرفتن روستا خوابید و روز بعد با چهره #بشاش گفت: دیشب مادرم #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) را در خواب دیدم که گفت شب گذشته که #عملیات کردید، لحظه لحظه آن را دیدم. اما عملیات فردا را خودم فرماندهی میکنم. عملیات انجام شد و منطقه مهمی را هم در سوریه #آزاد کردند.
راوی: سردار علیاصغر گرجیزاده فرمانده حفاظت سپاه
#شهید_سیدمصطفی_موسوی🌷
#شهید_مدافع_حرم_فاطمیون
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌈
@asganshadt 🌈
3⃣3⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔰هاشم دهقانی از #پاسداران جوان تیپ ۳۷ سپاه حضرت عباس (ع) و از رزمی کاران زبده استان بود👌 که قبل از عید به جمع #مدافعان_حرم پیوسته بود پیش از اعزام به سوریه این شهید را از دور دیده بودم اما از نزدیک ملاقات نکرده بودم👥 تا اینکه در ماموریت سوریه با این شهید #همرزم شدم و در اولین روزهای ماموریت به رشادتها و جدیت این شهید🌷 در انجام ماموریت محوله پی بردم.
🔰قبل از #عملیات ۷ اسفند ماه شهید دهقانی را به خوبی نمیشناختم تا اینکه در عملیات ۷ اسفند سال ۹۴📅 با این شهید همرزم همراه شدم و جهت انجام ماموریت به یکی از روستاهای #سوریه آماده شدیم و در شب عملیات، بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء 📿به طرف یکی از روستاهای سوریه حرکت کردیم
🔰شهید دهقانی در این ماموریت #فرماندهی یکی از دسته های گردان را بر عهده داشت و در حین حرکت دسته این شهید پیش رو بود👤 و وقتی عملیات شروع شد در هر محوری که با آتش سنگین💥 دشمن مواجه میشدیم از #شهید_دهقانی خواسته میشود تا در محل حاضر شود و تا زمانی که آتش دشمن را خاموش نمیکرد باز نمیگشت🚷 تا اینکه آن روستا را به تصرف خود درآوردیم لذا در آن شب با شجاعتها و #رشادتهای این شهید جوان آشنا شدم.
🔰بنده بعد از مجروحیت💔 وارد حیاتی شدم و به دنبال من #رزمنده دیگری به نام حاجی رضا وارد حیات شد در آن لحظه به شدت زخمی و ضعیف شده بودم😓حاجی رضا، شهید دهقانی را فراخواند و وضعیت مرا به وی اطلاع داد آنان خواستند مرا به محلی امن منتقل کنند🚑 اما آن حیات تنها یک راه ورودی داشت که از آن ورودی هم امکان تردد وجود نداشت🚫 لذا مجبور بودیم از دیوار بپریم.
🔰از انجایی که به شدت #مجروح شده بودم امکان پریدن از دیوار وجود نداشت و آنان نیز از وضعیت جسمی من ناامید شده بودند😔 تا اینکه شهید دهقانی ازم خواست به طرف دیوار حرکت کنم و با کمک وی توانستم از دیوار عبور کنم💪شهامت شهید هاشم دهقانی در آن زمان مثال زدنی بود که موجب شد #نجات یابم.
🔰در بیمارستان #حلب بودم که از رزمندگان خبر نحوه زخمی💔 شدن دهقانی را شنیدم به طوری که #تکفیریها برای بازپس گیری به این روستا حمله ور شده بودند و چند تن از پاسداران جوان با #شجاعت تمام در مقابل تکفیریها ایستاده بودند که از جمله آنان شهید دهقانی🌷 بود که با نهایت تلاش در مقابل دشمن ایستادگی و دفاع کرده بود که در نهایت وی بر اثر مجروحیت #قطع_نخاع شده و حرکت برای این شهید غیر ممکن شده بود.
🔰از آنجایی که به علت مجروحیت از #منطقه خارج شده بودم دیگر خبری از وی نداشتم😢 تا اینکه #خبر_شهادت این جوان دلاور را شنیدم.
راوی: حجت الاسلام رضایی
#شهید_هاشم_دهقانی_نیا
#سالروز_شهادت🌷
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌹
@asganshadt
🔸رفته بوديم سریلانكا، سال هفتاد. احمد هم همراهمان بود. چند تا از فرماندهان نظام و مسئولین #سريانكا آمده بودند استقبالمان. افراد را من به آنها معرفی میكردم. موقع معرفی #احمد گفتم:
🔹ايشان #فاتح_خرمشهر بوده. چهار، پنج روز آن جا بوديم. آنها احمد را ول نمیكردند. احمد به عنوان يك فرماندهی با اقتدار💪 در نظرشان جلوه كرده بود. هر چه میگفت، تندتند مینوشتند📝
🔸احمد راجع به بحثهای نظامی زياد صحبت كرد، ولي راجع به كاری كه خودش در #عمليات فتح خرمشهر كرد، چيزي نگفت❌ نه آن جا، نه هيچ جاي ديگر. هيچ وقت نشد كه لام تا كام دربارهی خدماتی كه زمان جنگ يا قبل و بعد از آن كرده، حرفی بزند.
🔹خدا رحمتش كند؛ دقيقاً روحيهی #حسين_خرازی و امثال آن خدا بيامرز را داشت. حسين هم يكی از دو فاتح خرمشهر بود، ولي هيچ وقت راجع به آن فتح كمنظير، در هيچ كجا صحبت نكرد✘
#شهيد_احمد_کاظمی🌷
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇
@asganshadt
🔸رفته بوديم سریلانكا، سال هفتاد. احمد هم همراهمان بود. چند تا از فرماندهان نظام و مسئولین #سريانكا آمده بودند استقبالمان. افراد را من به آنها معرفی میكردم. موقع معرفی #احمد گفتم:
🔹ايشان #فاتح_خرمشهر بوده. چهار، پنج روز آن جا بوديم. آنها احمد را ول نمیكردند. احمد به عنوان يك فرماندهی با اقتدار💪 در نظرشان جلوه كرده بود. هر چه میگفت، تندتند مینوشتند📝
🔸احمد راجع به بحثهای نظامی زياد صحبت كرد، ولي راجع به كاری كه خودش در #عمليات فتح خرمشهر كرد، چيزي نگفت❌ نه آن جا، نه هيچ جاي ديگر. هيچ وقت نشد كه لام تا كام دربارهی خدماتی كه زمان جنگ يا قبل و بعد از آن كرده، حرفی بزند.
🔹خدا رحمتش كند؛ دقيقاً روحيهی #حسين_خرازی و امثال آن خدا بيامرز را داشت. حسين هم يكی از دو فاتح خرمشهر بود، ولي هيچ وقت راجع به آن فتح كمنظير، در هيچ كجا صحبت نكرد✘
#شهيد_احمد_کاظمی🌷
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️
@asganshadt
#دلم_رفیق_میخواهد
💢دلم #رفیقی میخواهد از جنس #مهدی_باکری که از اربابش علے ابن ابے طالب حضرت ابوتراب یاد گرفت خاکی باشد
♻️دلم رفیقب میخواهد از جنس
#مهدی_زین_الدین ڪه در موقع عملیات عڪس📸 فرزند نازنینش رو آوردند گفتن آقا مهدے بچه ت به دنیا اومده اینم عڪسش، عڪسش رو گرفت گذاشت داخل جیبش گفت الان #عملیات واجتره✔️
💢دلم رفیقے میخواهد از جنس شهید زهرایے🌷 حاج مهدے #اسلامے نسب ڪه تیر به پهلوش میخوره💥 و مانند مادرش بے بے فاطمه زهرا سلام الله علیها #شهید میشود
♻️دلم رفیقے میخواهد از جنس شهید زهرایے #علیرضا_هاشم_نژاد ڪه در روز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گفت من دیگه باید برم و موقعش هست ڪه در آن روز شهید شد🕊
بلـــه !!!!!
آی شهدا🌷 ڪارے ڪنید براے ما
ما در این دنیاے #پرگناه و شلوغ گم شدیم
#شهدا_گاهےنگاهے 😔😔
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️
@asganshadt
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_یکم
💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
💠 چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
💠 ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
💠 ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
💠 تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
💠 ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
💠 از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
💠 مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️
@asganshadt
🕊🌴🕊🌴🕊
🌼در #عملیات کربلای۴
از یک گـروه #هفت نفری که با قایق به آن طرف اروند رفته بودند، تنها #حاجستار توانست جانِ سالم بِدَر ببرد وبه عقب برگردد ، و #اکثر آنها از جمله
🍀 صمدبرادرِ حاج ستار #شهید شدند ...وقتی که از حاجی پرسیدیم :
« حاجی، تو که #میتوانستی
جنازهی #برادرت را با خود بیاوری ،
چرا این کار را نکردی ؟»
🌼در #جواب گفت :
« همه بچه هـا برادر من هستند کدامشان را می آوردم⁉️فرمانده #گردان۱۵۵-لشکر۳۲
انصارالحسین
#شهید_ستار_ابراهیمی🌷
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸
@asganshadt
⚜#تولد_خان_دایی(صدام)🌸🍂
💢علیرضا رضاییمفرد از #همرزمان علی درباره به عزا تبدیل کردن مراسم تولد صدام به #فرماندهی چیتسازیان توضیح میدهد: در یک سخنرانی پیش از انجام #عملیاتی علی بیان کرد که:
«امشب شب🌙 تولد صدام است. عدنان خیرالله گفته که به چادر زنان بغداد قسم ظرف ۴۸ ساعت آینده، فاو را از ایرانیها پس میگیریم.»
💢بسیجیا! #شیرینی تولد صدام رو شما باید زودتر بهش بدید. عدنان خیرالله برای صدام میخواد خوش #رقصی کنه، اما شما برای #آبروی امام زمان (عج) میجنگید....☄
💢شوق و شور، نیروهای آماده عملیات را گرفت.همان شب🌟 خط کارخانه نمک، #کُنج جاده فاو بصره شکسته شد.
اسم اون #عملیات هم شد عملیات صاحب الزمان (عج).
یاد شهدا با صلوات
#شهید_علی_چیتسازیان🌷
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸
@asganshadt