با آینههای پاک خویشاوند است
با رایحۀ بهار در پیوند است
در شصتو سهسال لب به نفرین نگشود
پیغمبر ما معجزهاش لبخند است
#میثم_مؤمنی_نژاد
پرواز ملائک به زمین دیدنی است
عرضِ ادبِ روح الامین دیدنی است
در غار حرا پر شده عطر #صلوات
لبخند محمد امین دیدنی است
#میثم_مؤمنی_نژاد
اسلام من آغاز شد با یا رسول الله
من بندهی ناچیزم و آقا، رسول الله
من از ازل تا روز آخر عبد درگاهم
از ابتدا تا انتها مولا، رسول الله
ما ذرهایم! از ذره، کاری بر نمیآید
میسازد از ما قطرهها دریا، رسول الله
وقت اذان دست مؤذن را که میگیرد،
الا خدا الا علی الا رسول الله؟!
نام علی را میبرم زیرا که میدانم
راضیست از ما با علی تنها، رسول الله
پیغام مبعث را که آوردی بمان جبریل
بگذار تا حیدر بگوید با رسول الله
نور علی، نور محمد بوده از اول
در صورت حیدر شود پیدا رسول الله
از کعبه و از مسجد الاقصی کجا میرفت؟
با مرتضی در لیلة الاسرا رسول الله
هرجا محمد بوده آنجا با علی بوده
با مرتضی بوده است در هر جا، رسول الله
وقتی منافقها فراری میشدند از جنگ
میماند در حصن علی، حتی رسول الله
من معتقد هستم به تأیید علی راحت،
پروندهام را میزند امضا رسول الله
#محسن_ناصحی
ماندهام، احمد پیمبر بود یا عطار عشق؟
بس که سلمانها مسلمان کرد با بوی علی
#قاسم_صرافان
#عیدمبعث_مبارک 🌷
عشقت گرفته است سراپای این جهان
ای رحمت الهی و ای فیض بی کران
لبخند تو تکامل اخلاق و خلقت است
مدهوش یک نگاه تو جمله پیمبران
ای مظهر جمال الهی ز خود بگو
بعد از تو شرمسار بوَد ماه و اختران
تو بی نهایت از همه عالم فراتری
تنها علی است در همه جا با تو هم زبان
گشتم تمام وسعت تاریخ را ولی
کو از یم کمال محمّد در آن نشان؟
این قطره ها که وسعت او را نداشتند
اما همین بس است بنوشید عاشقان
#محمدجواد_جلالی
🔹رحمةٌ للعالمین🔹
کيستی ای خندههايت رحمةٌ للعالمين
گيسوانت ليلةالقدر سماوات و زمین
ای اشارتهای ابروهای تو لا ريب فيه
مهربانیهای چشمانت هدیً للمتقين
ای شب معراج، سبحان الذی أسرای من
عروة الوثقیست دامان تو يا حبل المتين
ايّها المزّمّل امشب تا سحر بيدار باش
تا طلوع فجر قرآنها بخوانی با یقین
در رکوع کيست آن زيباترين انگشتری
راز بگشا ای نماز اولين و آخرين
نخلهای سالها خشکيده خرما میدهند
مینشينی تا کنار اين دل چادرنشين
#مهدی_جهاندار
چه اعجازیست در چشمش، که نازل کرده باران را
گلستان میکند لبخندهای او بیابان را
بزرگان از همان اول به پایش سجده میکردند
مدائن از سرِ تعظیم ویران کرد ایوان را...
میان شانههایش میدرخشد قرص خورشیدی
که روزی در تجارتها بحیرا دیده بود آن را
عذاب دوری از کویش، خیال دیدن رویش
پریشان میکند نزدیک سیصد سال، سلمان را
نیازی نیست هنگام فتوحاتش به شمشیری
فقط کافیست طولانی کند تحریر قرآن را
به غیر از دوستی با اهل بیت اجری نمیخواهد
نمک از سفرهاش برداشتی، مشکن نمکدان را
ولی چندیست زهرا روز و شب از گریه بیتاب است
علی این روزها باید بسازد بیتالاحزان را
علی، شب با چراغی خانههای شهر را میگشت
ملول از دیو و ددها آرزو میکرد انسان را
نَفَس در سینهام تنگ است، از این ماجرا بگذر
مجالی تا فدای نَفسِ پیغمبر کنم جان را
همین کافیست مقبول تو باشد بیتی از شعرم
که لبخند تو زیبا میکند اشعار حَسّان را
#محمدمهدی_خانمحمدی