eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
6هزار دنبال‌کننده
270 عکس
204 ویدیو
44 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. بزرگداشت از یمن اوست خانه‌ی دل‌ها منور است مسرور و شاد، حضرت موسی‌بن‌جعفر است ذی‌القعده را رسید فروغ دوباره‌ای یعنی که ماه جلوه برانگیز اختر است از نسل مصطفاست اینکه شکوفا شده چنین در باغ عشق آینه‌دار صنوبر است همنام مصطفاست غنچه‌ی گلزار موسوی وز عطر اوست گلشن جان‌ها معطر است احمد شکفت پیش دوچشم ستاره‌ها حالا رخش به لوح بهشتی مصور است طفلی که گشت نور دو چشم امام عشق این نورسیده جاری الطاف کوثر است هفتم امام بوسه به رخساره‌اش زند رخساره‌ای که ماه به چشمش مسخر است گر خوانده‌اند شاهچراغش به بزم عشق این چلچراغ جلوه‌ی نورش مکرر است «یاسر» نرفت دست تهی از حریم وی گنجینه‌ی ولاست که لبریز گوهر است ✍ .
. تضمین غزل سعدی ----------- پیچید سمت صحرا آوای بی قراران برخاست بوی ماتم از اشک رهگذاران می گویم از غم گل اندوه گلعِذاران بگذار تا بگریم چون ابرِ در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران در کوی بی قراری هر کس رسیده باشد تصویری از رخ گل بر دل کشیده باشد از وصل روی یارش باید شنیده باشد هر کو شراب فُرقت روزی چشیده باشد داند که سخت باشد قطع امیدواران از هجر روی گلها خون شد گلاب چشمم لبریز باد و باران گشته سحاب چشمم شبنم ز رخ چکیده در اضطراب چشمم با ساربان بگویید احوال آب چشمم تا بر شتر نبندد محمل به روز باران افتاده دل ز هجران در پیچ و تاب حسرت بر دیده ها نتابد جز آفتاب حسرت مانده درین بیابان تنها سراب حسرت بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران بر دوشِ رازداران بار ملامت آمد بگذشت شام حسرت صبح سعادت آمد چون روشنای عالَم با این اشارت آمد ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران تا دیده و دل من شد آشنای عشقت افتاد بر سر من حال و هوای عشقت با اشتیاق گفتم من از وفای عشقت چندین که بر شمردم از ماجرای عشقت اندوه دل نگفتم الّا یک از هزاران «یاسر» اگر که تیری آید ز دهر بر دل افتد شرار بر جان سوزد ز هجر گر دل گوییم از رخ یار آئينه گشت هر دل «سعدی» به روزگاران مهری نشسته در دل بیرون نمی توان کرد الّا به روزگاران دارم ز هجر یارا اندوه بی نهایت از تو نگویم ای گل از خود کنم شکایت خون کرده قلب ما را هر جمله زین روایت چندت کنم حکایت شرح این قدَر کفایت باقی نمی توان گفت الّا به غمگساران ** «یاسر» .
. ولادت امام هادی (ع) / رباعی ها ----------- از عرش برون روی فلق می آید آئينه و گل طبق طبق می آید با عطر محمّدی معطّر بشوید زیرا که دهم حجّت حق می آید در نیمه ی ذِالْحَجِّه برون آمد ماه آن ماه که با سپیده گردد همراه گویید درین ولادت فرخنده لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللّه بر بام فلک نور ولایت آمد خورشید صلابت و درایت آمد دل را به ولایت امامت بدهید چارم علی از نسل هدایت آمد تفسیر سخا امام هادی آمد لبریز عطا امام هادی آمد از بهر هدایت بشر در عالَم خورشید ولا امام هادی آمد دل‌های محبّان همه غرقِ شادی ست یک نور ازین ماه به هر آبادی ست جان را به گلستان محمّد ببرید زیرا که ولادت امام هادی ست ** «یاسر»✍ .............. در عشق ببین جلوه ی شمشادی را بنشان به لبت تبسّم شادی را در پرتو آسمانی نور غدیر تبریک بگو ولادت هادی را ..
. در مسیر ولایت مولا علی علیه السلام ----------- در دیده ی من مهر تو شد صبح درخشان در سینه ی من نور تو شد تابش قرآن داری به دلم ای گل حق جلوه ی تابان بنوشته چنین آینه بر چهره ی گلها مَن ماتَ علی - حُب علی - ماتَ شَهیدا مولای من و روح من و راحت جانی ای هستی من صاحب دل جان جهانی هم نور خدا عطر ولا عطر جنانی هر مرده دلی می شود از نور تو احیا مَن ماتَ علی - حُب علی - ماتَ شَهیدا از کودکی ام در همه جا دل به تو دادم بر درگه تو آمدم و چهره نهادم ای راه من و مقصد من ای تو مرادم هرگز ندهم دل به کسی غیر تو مولا مَن ماتَ علی - حُب علی - ماتَ شَهیدا ای دست خدا چشم خدا وجه الهی ای آن که به ما در همه جا پشت و پناهی بر عاشق خود با کرمت کن تو نگاهی بر لطف تو و جود تواَم غرق تمنا مَن ماتَ علی - حُب علی - ماتَ شَهیدا قرآن تویی و دین تویی و مظهر حقی ایمان تویی و گل تویی و گوهر حقی در فُلک جهان بحر کرم لنگر حقی در سینه ی ما مهر تو گل عشق تو دریا مَن ماتَ علی - حُب علی - ماتَ شَهیدا در هر دو جهان با دل و جان دل به تو بستم با عشق تو حق جام ولا داده به دستم نوشنده ای از جام تو و جام الستم از مهر علی باغ دلم گشته شکوفا مَن ماتَ علی حُب علی ماتَ شَهیدا ** «یاسر»✍ .
. به نام خدا ما پیرو راه شهیدان خداییم یعنی حماسه ساز در اوج وفاییم در روز جمعه رأی ما سازنده باشد ایران اسلامی ز ما بالنده باشد ما با شهیدان عهد خود بستیم بستیم با آن که خدمت می کند هستیم هستیم در خط اهل فتنه سربازیم ، هرگز با تشنه ی قدرت نمی سازیم هرگز بی واهمه در موج و توفان بود باید همچون رئیسی مرد میدان بود باید ما غیر عزّت بهر کشور را نخواهیم ما ارتباطِ با ستمگر را نخواهیم ای کدخدا خواهان ، چرا این بی خدایی آری چرا این بی خدایی ، این جدایی ما با ولایت بوده و هستیم آری پیمان خود را با علی بستیم آری ما چون خروش ذوالفقار حیدر استیم پروانه ی شمع وجود رهبر استیم آن کس که در راه ولا اِستاده ماییم با حاج قاسم دست بیعت داده ماییم بعضی دوباره در پی گرد و غبارند یعنی به سر شور و شرار فتنه دارند دشمن بداند حق پذیران در طنین اند مردم فهیم اند و بصیرت آفرین اند آن فتنه گر کآمیخته با زهر و نیش است با نعره ی خود در پی اثبات خویش است ** «یاسر»✍ .
. بیداری دل از حسین است به عالم همه بیداری دل کس نیامد بجز از وی پی غمخواری دل راه او راه حقیقت ، ره او راه خداست نهضتش نهضت حق ، نهضت بیداری دل می بَرد تیرگی از قلب گنهکار بیا می شود پاک ازو رنجش بیماری دل دل اگر بار فتاده ست مدد گیر ز وی می کند نام حسین بن علی یاری دل عزّت هر دو جهان مهر حسین بن علی ست دور کن با گل مهرش به جهان خواری دل سعی کن تا که دلت را نبری جای دگر گر که در راه حسین است وفاداری دل انعکاس دل تو آینه ی کرب و بلاست می رود سوی جنان آینه ی جاری دل می کند ناله و زاری دلم از داغ حسین فقط از داغ حسین است چنین زاری دل دل من سرخ ترین واژه ی پرپر شده است لاله ای نیست درین دشت به گلناری دل گرچه خون می چکد از چشم پریشان اما هیچ زخمی نرسیده ست به خونباری دل دل آئينه اگر بسته به زنگار غم است «یاسر» از اشک بَرَد ظلمت زنگاری دل ** «یاسر»✍ .
. با امام زمان عج ، در روز عاشورا ---------- غم هجران تو را با که کنم عنوانش که بگیرد جگر سوخته ام دامانش سخن از هجر نگویم به کسی چون دانم می زند شعله به جان یار من و هجرانش آوَرَد نور به شب های غریبانه ی ما گر پدیدار شود ماه رخ پنهانش همه دم سوخته ام ، هیچ ندانم مولا به کجا ختم شود عمر من و پایانش چه جگر سوز تر از این که بگویم آقا سائل افتاده جدا از حرم سلطانش دوری از یار فراهم بکند بُحران ها چه کنم از غم هجران تو و بُحرانش آمدم تا که مرا هم بنوازی مولا مثل ابری که رسد بر همه کس احسانش بگذارید که شرحی بنویسند از خون باز بر نیزه شده حضرت حق قرآنش می برم نام حسین و جگرم می سوزد که به عالَم زده صد شعله غم سوزانش وقتی از سوز عطش یاد کنم با دل خون چه جگرها که بسوزد ز لب عطشانش خصم زد سنگ به پیشانی نورانی او ریخت خون های جبینش ، به رخ تابانش شد جدا رأس حسین و به حرم غوغایی ست سینه زن ، ناله کُنان از غم او طفلانش شد حسین بن علی غرقِ به خون بعد از آن ناگهان سوخت در آتش همه ی سامانش بر تنش تاخته اند اسب ز کین اهل جفا آه از کفر که اینگونه بُوَد طغیانش نه فقط «یاسر» ازین مرثیه ها می گرید اهل عرش اند همه گریه کُنان نالانش ** «یاسر»✍ .
. تقدیم به سید شهیدان مقاومت ، سید حسن نصرالله ------------ تو بگو نَصْرُ مِنَ الله که نصرت باقی ست رفت اگر آینه انوار شهادت باقی ست بنویسید به گلبرگ سحر روشن تر سَیّدی رفت ولی نور سیادت باقی ست راوی نَصْرُ مِنَ الله ، « حسن نصرالله » آن که راهش به تجلّای صداقت باقی ست آن که برخاست علیه ستمِ صهیون ها از مرامش به جهان باز فتوّت باقی ست آن که تفسیر کند آیه ی « بَلْ اَحْیاء » را رزق حق می خورد و سفره رحمت باقی ست دعوت عشق چنین بود ، به خون غلتیدن بهر هر عاشق دلسوخته دعوت باقی ست بوسه بر تربتشان هست گواه سخنم از شهیدان خدا عشق و صلابت باقی ست شهدا بار امانت همه بگذاشته اند روی دوش من و تو بار امانت باقی ست نرسد هیچ به پایان رهِ گلگون شهید بهرِ مردانِ رهِ عشق حکایت باقی ست بر سرِ منتظرانی که به سنگر هستند سایه ی مرحمت حضرت حجَّت باقی ست قامت افراخته در کُلّ جهان حزب الله تا بدانند همه نور ولایت باقی ست پرچم کرب و بلا نقش به خون شهداست زیر این پرچم گلگون شده عزّت باقی ست «یاسر» از راه شهیدان به طلب عزّت و عشق کز شهیدان رهِ عشق حقیقت باقی ست ** «یاسر»✍ ------------ وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فیِ سَبیِلِ اللهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ آل عمران ، ١۶٩ .
. حضرت فاطمه سلام الله علیها ، قرآن مجسّم ------------- تو کیستی بانو که مثل قرآنی شبیه « وَ الشّمْس » و « سَبا » و « فرقانی » شبیه « وَ التِّیِن » و شبیه « وَ الزَّیْتُون » تو آفرینش را « خَلَقْنَا الْاِنْسانی » تو سوره ی « مریم » تو « مؤمنون » باشی تو « قدری » و « کوثر » تو « آل عمرانی » ز « آل طاها » و ، ز « آل یاسینی » ز نسل حق جویان ز نسل ایمانی تو زهره ی زهرا تو « وَ الْقَمَر » بانو تو چون « فَلَق » دائم چنین درخشانی ز « انبیا » یعنی ز نسل « ابراهیم » بدین سبب بانو همیشه تابانی تمامی « نَصْر » و تمامی « فَتْحی » اگرچه زن امّا تو مرد میدانی طلوعی از « اخلاص » ازآن فراتر هم شمیمی از رحمت به هر گلستانی عزیز پیغمبر حبیبه ی داور تو عبدی و او را به «سجده » می خوانی « قلم » به شوق تو نوشته یا « رحمان » تو « عَلَّمَ الْقُرآن » به لفظ رحمانی پدر تو را خوانَد برای خود مادر که تو « محمّد » را همیشه چون جانی منزّه و پاکی چو آیه ی تطهیر به سوره ی « اِسْرا » که نور یزدانی حریم تو برتر ز وادی « طور » است برای فرعون ها شبیه طوفانی تو « لَیْلَةُ الْقَدْری » به قَدْر آن سوگند بنای ایمان را اساس و بُنیانی کجا مَه و مِهرت بخوانم ای زهرا زبان ببندم من که برتر از آنی اگرچه از دنیا گذشته ای امّا به خاطر عالم همیشه می مانی اگرچه عمرت کم ولی جهان با توست چنان علی بانو مرا تو سلطانی تو مژده ی مهر و ، تو مادر آبی برای هر تشنه نسیم بارانی ببین تهیدستم بگیر دستم را شکسته بالی را رهان ز حیرانی به « صف » شدند اکنون تمام سائل ها به درگهت بانو که غرقِ احسانی منم منم «یاسر» غلام درگاهت غلام خود آیا مرا نمی دانی ؟! ** ------------ لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ فیِ اَحْسَنِ تَقْویِم ، سوره تین - آیه ی ۴ سوره هایی که نام آنها در سروده فوق آمده است عبارتند از : شمس ، سبا ، فرقان ، تین ، انسان ، مریم ، مؤمنون ، قدر ، کوثر ، آل عمران ، طاها ، قمر ، فلق ، انبیاء ، ابراهیم ، نصر ، فتح ، اخلاص ، سجده ، قلم ، رحمن ، محمّد ، اِسْراء ، طور ، صف «یاسر»✍ ------------ .
به نام خدا دردی ست درد هجر که درمان پذیر نیست اصلاً وصال شامل شخص حقیر نیست با این همه گناه که دارم ، وصال او می دانم ای عزیز که امکان پذیر نیست مستغنی است آنکه به وصلش رسیده است آری گدای کوی وصالش فقیر نیست راهی ست راه عشق که تنها رضای اوست جز این مسیر ، بهر وصالش مسیر نیست اوّل پیام بهرِ وصالش بصیرت است ره گم شود برای کسی که بصیر نیست گرچه گذشت عمرِ عزیزت به انتظار از جان بکوش بهر وصالش که دیر نیست چون بندگانِ عشق به وصلش بکوش و بس هر بنده ای به بند محبّت اسیر نیست جز راه وصلِ دوست به راهی دگر مرو جز این طریق ، طریقی خطیر نیست بعد از کویرِ هجر به باغ وصال رَس عاشق نباشد آن که دلش در کویر نیست در رهگذار وصل نشستم شکسته دل جز شوق روی یار مرا در ضمیر نیست «یاسر» مجویْ غیر حریم وصال را در این حریم غیر جنابش امیر نیست ** «یاسر»✍ ----------- پاورقی ، بحریست بحرِ عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست « حافظ »
در محراب وصل ------------ من تیره دلم چون شب و مهتاب توباشی من ریگ بیابان ، گهر ناب تو باشی حتّی به شب تارِ فِراق ای مهِ دوران بی نور نباشیم که مهتاب تو باشی بازآ که به شوق تو نوشتیم به محراب زیبنده ترین شخص به محراب تو باشی در گلشن هجر تو نشستیم که دیدیم آن باغ که دارد گل نایاب تو باشی ما تشنه از آنیم که از جام تو نوشیم ای آب بقا بر لب ما آب تو باشی باید که بمیریم ازین قصّه ی جانسوز ما کرده گناه این همه بی تاب تو باشی کی عاشق دیدار تو باشیم که هر شب ما دیده فرو بسته و بی خواب تو باشی در وقت مناجات و عبادات یقین است ما خسته ترین بوده و شاداب تو باشی از روشنی روی تو فهمید دل من آئینه ی قلب همه اصحاب تو باشی تصویر شبِ وصل تو افتاده به چشمم یعنی به دل خسته ی من قاب تو باشی چون «یاسر» اگر نام تو بی حاشیه بردم زیباتر و شیوا تر از القاب تو باشی محمود تاری «یاسر» ................ در طلب طلعت یار ------------- می شود خون جگرم از غم هجران که مپرس دارم از دوری او حال پریشان که مپرس دارم از روز فراقش شب تاری که مبین دارم از هجر چنین شام غریبان که مپرس می زند شعله به جان آه شرربار ز هجر می چکد از نفسم آتش سوزان که مپرس عطش عشق مرا می کُشَد آبی بدهید تشنه ی جام وی ام با لب عطشان که مپرس شده ام دربِدَر کوی وصالش همه دم آن چنانم ز غمش بی سر و سامان که مپرس انتظار قدمش را کِشد از شوق هنوز خانه ی قلب من و کلبه احزان که مپرس شب پی ماهِ رخش ، روز پی مهر وصال کنم از یار طلب طلعت تابان که مپرس گرچه درمان شود از بُردن نامش دل من سخت محتاج شدم باز به درمان که مپرس شمعِ بزم دلِ بیچاره ی عاشق شده ام دارد از دوری گل دیده ی گریان که مپرس هر که ویران شود از سیل حوادث حرمش دارم از سیل غمش خانه ی ویران که مپرس بس که آتش به جگر دارم و بس ناله ز هجر می زند شعله برون از دل نالان که مپرس گرچه از یار بسی دیده ام احسان ز وفا بسته ام دیده خود باز به احسان که مپرس نیستم بر سر پا تا که به کویش برسم دارم از هجر رخش حالت بُحران که مپرس چشم «یاسر» شده دریای خروشان آری دارد از اشک غمش گوهر غلتان که مپرس «یاسر»✍ .
. لالایی خون به یاد کودکان مظلوم ------------ در غزّه نسیم لاله گون را دیدم از حرمله ها تیر جنون را دیدم ای وای در آغوش زنی در آوار لالایی طفل غرقِ خون را دیدم هر نخل ز داغ کودکان محزون بود انگار که خون دو دیده ی گردون بود چون پیکر مادران غلتیده بخون گهواره ز خون کودکان گلگون بود دل غرقِ بخون گشت و غمی افزون دید چون کودک غزّه غنچه را گلگون دید دانی که چرا چشم فلک خون گرید لالایی مادرانه را در خون دید زین ماتم و غم فزون بگرید گردون با قلب حزین کنون بگرید گردون چون مادر بی قرارِ غزّه یاران بر کودک غزّه خون بگرید گردون از گلشنِ آه ناله ها را چیدم مانند شفق به رنگ خون گردیدم یک غزّه و مادران و طفلان شهید لالایی خون ندیده بودم دیدم زیتون و رطب بخون تپیده یاران از قلب سپیده خون دمیده یاران مظلوم تر از کودک غزّه .... بگذر تاریخ به چشم خود ندیده یاران در خون ،غم خویش گفته بودند ای وای در معبر خاک خفته بودند ای وای طفلان نخورده شیر از کینه ی خصم چون غنچه بخون شکفته بودند ای وای ** «یاسر»✍ .