eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.7هزار دنبال‌کننده
240 عکس
152 ویدیو
36 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian دوستان سوالات خود را می توانند در آی دی استاد ارسال کنند. @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. میلادیه امام هادی علیه السلام امام هُدا آن شب مدينه غرق تجلاّی نوربود آيات نوردرهمه جادرظهور بود گـردون دوباره جلوه ی وادی طوربود هرسوفرشته ای به فلك درعبوربود آئينه ای زنورخدا داشت شهرنور گنجينه ای زصدق وصفاداشت شهرنور كروبيان به شوق قدومش صلازدند دم ازفروغ چهره ی شمس الضحی زدند باهرنفس كه درره صدق وصفازدند گم كرده گان راه وفاراصدا زدند گفتند گرنشاط سماوات بی حداست فصل ظهور هادی آل محمّداست خيز وببين سُلالة خيرالأنام را آئينه ای زلال، زحُسن تمام را دربرگرفته است امامی امام را دادند بارعام تمام عوام را دستي برآروعيدی ازآن مقتدا بگير! ازدرگه جواد جواز جزا بگير! اوجلوه ی هميشه بهار ولايت است خورشيد تابناك سپهر هدايت است چارم علی زآل رسول عنايت است الطاف اين امام مبين بی نهايت است ای تشنه كام لب به لب كوثری بزن! ازچشمه ی كرامت اوساغری بزن! آئينه ی نجابت گل های نوراوست فلك نجات وگوهردريای نور اوست مشعل فروز سينه ی سينای نوراوست شمس هدايت همه، معنای نور اوست اين انعكاس نوردر آئينه ی خـداست معنای نور آيه ی والشمس والضحاست اوراخدای عزّوُجل برگزيده است بهربشر امام هُدا آفريده است وقتی دعای جامعه ازاورسيده است يعنی زلال وحی ازآن گل چكيده است اين كوثر هميشه زلالی كه جاری است هرگز خزان نداردو دائم بهاری است ايمان شكوفه ای ست به گلزارجان او تقوا نشانه ايست زحُسن بيان او اخلاص چشمه ايست ز چشم روان او ايثار آيتی است درعالم شان او قدرش اگركه نامتناهی است اين امام مجموعه ی صفات الهی است اين امام اين است آن امام كه ازنورباورش ظلمت شده اسير هميشه به محضرش عطرحيات می دهد انفاس اطهرش شيران نشسته اند همه دربرابرش درپای آن امام مبين سر نهاده اند سررا به خاكبوسی دلبر نهاده اند اشكی زشوق درقدم او فشانده ام خود را به آستانه ی آن گُل کشانده ام دل را به راه سامره ی اونشانده ام من هرچه خواستم از او ستانده ام اين بارهم كرامت اوراطلب كنم باردگربه درگهش عرض ادب كنم ای واجب السّلام نثارت سلام من شيرين شده زجام ولای توكام من نامت هميشه موج زند دركلام من تو باخبر زحال منی ای امام من چشم«وفایی»است به بخشيدن شما روز حساب دست من و دامن شما ✍ .
. خبر دهید دوباره به تشنگان غدیر رسیده برسراین چشمه، کاروان غدیر هنوز از سرگلدسته های عشق وشرف بگوش می رسد از آسمان اذان غدیر به شوق تشنه لبان ولایتش جاری است زچشمه سار ولا چشمه ی روان غدیر هماره در دل تاریخ روشن اسلام روان چو کوثر جاری است داستان غدیر گواه روز ظهور ولایت مولاست اگر که باز شود در جزا زبان غدیر علی نه گل که گلستانی از ولایت بود قسم به زحمت بی حد باغبان غدیر به غیر بوذر و سلمان و چند یار دگر که سرفراز برون شد ز امتحان غدیر سه روز تابش خورشید دیدنی شده بود چقدر رنگ طرب داشت آسمان غدیر امین وحی ستاده به صورت انسان به احترام ولایت در آستان غدیر خوشا کسی که به دستش رسید هدیه ی دوست ولایت علوی بود ارمغان غدیر ز آفتاب قیامت به دل هراسش نیست فتاد بر سر هرکس، که سایبان غدیر سعادت ابدی می دهد «وفایی» را اگر قبول کنندش ز شاعران غدیر ✍ .
. باز دلم صحیفه ی نورشد صحن دلم چو وادی طور شد ظلمت غم زسینه ام دور شد غرق نشاط وطرب وشور شد نوید شادی از بشیر آمده که موسم عید غدیر آمده من که به عشق تو اسیرم علی مهر توباشد به ضمیرم علی گرچه بود طبع فقیرم علی زمزمه پرداز غدیرم علی با تو دلم زمزمه آغاز کرد طبع من از نام تو اعجاز کرد بار دگر باب کرم باز شد نام تودرعشق سرآغاز شد پیک خدا چون که درآواز شد نغمه ی اکملت لکم ساز شد آیه ی بلغ زخدای مجید همره جبریل به احمد رسید غدیر روز عشق وامدادشد غدیر جلوه ای خداداد شد غدیر خم مبدأ میعاد شد مکتب سازنده ی ارشاد شد غدیرخم برکه ی خورشید شد چشمه ی رحمتی زامید شد باتو علی قبله نما شد غدیر کعبه ی امید ووفا شد غدیر گلشن سرسبز ولا شد غدیر جلوه گه نورخدا شدغدیر باتو غدیر آینه ی راز شد طور وتجلی گه اعجاز شد غدیر گنجینه ی اسرارشد کویر خفته ای که بیدار شد زمین بایری که گلزار شد آینه ای زنور سرشار شد غدیر جلوه ا زاستادگی است حکایتی زعشق وآزادگی است آن که زدین کرد حمایت تویی مشعل پرنور هدایت تویی چشمۀ جوشان عنایت تویی گلبن سرسبز ولایت تویی ای که تویی ماه منیر همه پس ازنبی تویی امیرهمه وای به آنان که به تو تاختند جدا زدین به خویش پرداختند تاکه تو را خانه نشین ساختند نرد وفا را زجفا باختند مگر نه این بودکه روز غدیر تمام گفتند تو هستی امیر هرکه به دل بذر ولای توکشت کویرسینه اش زتو شدبهشت به وصف تو ای گل مینو سرشت موسم عید تو «وفایی» نوشت غدیر تو حقیقتی ایزدی است برای شیعه گلشنی سرمدی است ✍ .
. رخصت بده كه خيمه ی ماتم به پا كنيم پيراهن سياه به تن با شما كنيم آيد صدازغيب كه قد قامت العزا رخصت بده اقامه ی بزم عزا كنيم بگذار بازيارت ناحيه ی تو، باز دل را محیط غصه و ماتم سرا كنيم درحد ما كه نيست وليكن خداكند برگريه های روز وشبت اقتدا كنيم دوكاسه اشك ويك دل خونين زداغ را آورده ايم نذر غم كربلا كنيم موعود هل اتی چه شود يك مُحّرمی توروضه ای بخوانی وما جان فداكنيم برما بخوان توروضه ی شيب الخضيب را تاگريه برحسين سرازتن جداكنيم «تكليف انتقام شهيدان به دوش توست »1 ای منتقم برای ظهورت دعا كنيم ماه محّرم است «وفایی» به ناله گفت باناله های خويش قیامت به پاكنيم .
. آه دل دراین جا کرده ای منزل برادر نشاندی برزمین محمل برادر دلم دراین بیابان غرق غم شد چه آهی می کشی از دل برادر منزل آخر درون سینه ام توفان به پا شد دل غم دیده ام ماتم‌ سرا شد شنیدم منزل آخر رسیدم میان کربلا دل پربلاشد .
. امشب که محفلم زحضورت منّوراست روی منّور تو مرا مهر انور است ای باغبان که سر زده ای باسرت به من از عطر تو خرابه بهشتی معطّر است من تشنه ی وصال توبودم ، خدا گواست دیدار چهرۀ تو مرا آب کوثر است در آیه های مصحف روی توخوانده ام زخم سرت زداغ دل من فزون تراست برچهره ومحاسن غرقه به خون تو هم خون اکبر تو و هم خون اصغر است ای داده بوسه برلب تومصطفی، چرا روی لبت نشانه زچوب ستمگر است روی کبود مادر خود راکه دیده ای روی کبود دختر تو مثل مادر است اشکم وضو وقبله تو و مُهرمن لبت وقت نماز آخر والله واکبر است کردم سجودونیست قیامی پس از سجود هنگام رفتن است ونفس های آخراست با اشک خودسرود«وفایی» که ای حسین ازماتم رقیّه دلم درد پرور است ✍ .
. حماسۀ دیگر عمو ببین به چه حالی رسیده ام این جا زخیمه گاه به سویت دویده ام این جا تمام عمرکم من نثاریک نفست نفس نفس زده ام تارسیده ام این جا اگرچه کودکم اما معین توهستم نوای بی کسی ات را شنیده ام این جا غریبی توبه آتش کشیده جان مرا اگرکه آه زسینه کشیده ام این جا چه قابلی ست که افتد به پای تودستم که دل به راه توازجان بریده ام این جا برای دیدن بابا دلم بسی تنگ است به خواب وصل پدرراچودیده ام این جا زتیرحرمله پرپرزدم ، ولی شادم که روی دامن توآرمیده ام این جا نمی کنم دگراحساس تشنگی، زیرا زشهد جام شهادت چشیده ام این جا نوشت کلک«وفایی» که باشهادت خود حماسۀدگری آفریده ام این جا ✍ .
. نقش ربّنا به زير سُمّ ستوران تنت رها مانده عموفدای توگردد تنت كجامانده صدازدی توعمورا ولی خبردارم كه نيمی ازنفست درگلوت جا مانده گل بهشتی من گرچه پرپرت كردند شميم ناب تودرخاك كربلامانده زپشت پرده ی خونين اشك خودديدم به عضوعضوتنت زخم نيزه هامانده شكسته اند چرا حُرمت تورا ای گل چقدربربدنت جای رّدپا مانده هنوزظرف عسل ازلبت نيفتاده هنوز روی لبت ،نقش ربنّا مانده صداي خواندن امّن يجيب می آيد كه نجمه منتظرت دست بردعا مانده توراچگونه بردخيمه گه عمو بنگر كنارجسم توازپا دراين منا مانده نوشت اشك «وفایی» پس ازشهادت تو حديث عاشقی ات برزبان مامانده ✍ .
. ماه شب چارده گشته پامال عموجان زچه این سان بدنت پاره پاره شده از ضربت شمشیرتنت تاکنار بدن تو به شتاب آمده ام شده همرنگ دل غرقه بخونم بدنت بدرقه کرد تورااشک ونگاهم که نبود زرهی برتنت ای گل به جزاز پیرهنت ازغم وداغ تو خون ریخته از چشم ترم مثل لاله شده پرخون زچه جام دهنت باز کن لب سخنی ازلب خاموش بگو مانده درذائقه ی من عسلی از سخنت رُخت ای ماه شب چارده ازخون ترشد رفتی وماند فروغ رجز شب شکنت گرچه حاجت به کفن نیست شهیدان رالیک شده پیراهن خونین تن تو کفنت درکنار تن صدچاک تو فریاد زنم یادگار حسنم ،سوختم از سوختنت به چه حالی ببرم سوی حرم جسم تورا منتظر مانده به ره مادر غرق محنت داغ برداغ دلم آمده گر می گریم تازه شد داغ علی باغم پرپر شدنت سوخت گرچه دل محزون «وفایی» امّا صدهزاران دل عاشق شده بیت الحزنت ✍ .
. کودک گلپوش ای گل زیبا بهشتی روی من غنچه ی نشکفته ی مینوی من کودک گلپوش عاشورائیان اصغر من مونس ودلجوی من من گلم تو بلبل خاموش من بلبلی که سرنهد بردوش من ای لبت سرچشمه ی آب حیات ای که گشتی اُسوه ی صبروثبات تا قیام روز رستاخیز هست ازلبان تو خجل آب فرات تشنه ای امّا زآب سلسبیل شاهد ایثار تو شد جبرئیل غنچه ی من روح وریحانم تویی یاور وهم عهدو پیمانم تویی گرتورا باخودبه میدان می برم آخرین سرباز میدانم تویی خون تو اعجاز عاشورا بود آبروی مکتب زهرا بود ای پرستوی به خون غلطیده ام من تو را گرم عبادت دیده ام تاکه دامان افق گلگون شود برفلک خون تو را پاشیده ام گرزخونت خاک صحرا گل شود برسر عالم بلا نازل شود تا شدی پرپر گل بستان من غرق برگ غنچه شد دامان من شمع سان آتش گرفتم سوختم خنده ی تو زد شرر برجان من با نگه با من تکلم می کنی ازچه بر رویم تبسّم می کنی تا شدی خاموش شمع روشنم سوخت درآتش تمام گلشنم باز شد چشمان بی تابت ولی دست وپا کمتربزن دردامنم جان فدای چهره ی گلگون تو دامنم رنگین شده ازخون تو دانی ازچه آه حسرت می کشم یا که دراین غم مشقت می کشم جسم تو به روی دستم مانده است از رباب اکنون خجالت می کشم شرم می ریزد زچشمان ترم ورنه جسمت را به خیمه می برم صبرکن ای کودک پرشور وحال ای که شددل ها زداغت پُرملال سُم اسبان در زمین کربلا تاکه قرآن را نسازد پایمال من به دست خویشتن خاکت کنم درزمین پنهان تن پاکت کنم شاهد مظلومی من اصغرم داغ تو برده توان از پیکرم گرجدا گردیده ای ازمادرت می شوی مهمان زهرا مادرم درجزا جلوه نمائی کنی خود حمایت از «وفایی» می کنی ✍ .
. بيا گلم كه گلستان گلاب مي خواهد شتاب كن كه شهادت شتاب می خواهد براي رفتن ميدان درنگ جايز نيست امير، عاشق پادرركاب می خواهد توآخرين گل باغی بيا گل سُرخم كه رنگ سُرخ زتوانقلاب می خواهد تورا برای چنين روز پروريده،مگر تورا برای دل خودرباب می خواهد؟ هنوز ديده ی ترديد سوی مادارند كه گفته است كه اين غنچه آب ميخواهد؟ نظركنندببينند كزگلوگا هت فلك براي ابد آفتاب می خواهد دراين بهارشهادت دراين عطش آباد خدا توراگل من كامياب می خواهد قسم به سرخی لبخندتو،امام غريب مگركه سرخ ترازاين جواب می خواهد؟ ✍ .
وقتی سربريده ی تو درتنوربود آن شب تنور وادی سينای طور بود جبريل با نگاه به سوی سرت حسين حيران زنورآيه ی الله و نور بود ازعرش تاكنارسر غرق خون تو تاصبح دسته دسته ملك درعبوربود چيزي كه شعله بردل افلاكيان فكند غمناله های فاطمه درآن تنور بود وقتی صدای ناله ی زهرا بلندشد گويا كه وقت خاستن نفخ صوربود باديدن شكسته جبينت زهم شكست پهلوشكسته ای كه دلش چون بلوربود قرآن ورق ورق شده بود ودريغ ودرد يك سوره اش به خاك زسم ستوربود خون گريه كن«وفایی»كه هفت آسمان پُر از فرياد غم گرفته ی جانی صبوربـود .
. نمازعشق بخوان حسين غريبم ،كه سخت دل گيرم نگاه كن كه زداغت ،چه خسته و پيرم به رحل نيزه توقرآن بخوان ،عزيز دلم كه باز از نفس اطهرتو جان گيرم چه غافل ند چنين مردمی كه پندارند به سنگ كينه ی خود می كنند تحقيرم بخوان مفسر قرآن،« لِيُذهِبَ عَنكُم» بخوان و شرح بده آيه ای ز تطهيرم بخوان «ولّيكم الله»را،كه تا از جهل كسی دگر نگشايد زبان به تكفيرم كمان ابرويت از سنگ شاميان بشكست دگرمخوان كه غمت می زند به دل تيرم مخوان كه خون ز گلويت به نيزه می ريزد قسم به قطره ی خونت زعمرخود سيرم فرشتگان به تو کردند اقتدا ، ازعرش نمازعشق بخوان با صدای تكبيرم چگونه باتو بگويم كه غيرت اللهی كشيده ديده ی نامحرمان به تصويرم نوشته است«وفایی»به اشك خونين اش كه من رضا به رضای خدا و تقديرم ✍ .
. برگشتم ازسفر گل درخون طپيده ام اي سرو سرفراز ببين قدخميده ام وقتي دلم به خون جگر موج ميزند گوئي كه من به جاي تودرخون طپيده ام بابوسه برگلوي تورفتم زكربلا باشوق بوسه اي به مزارت رسيده ام شمعم كه ازشرارغمت آب گشته ام گرقطره قطره برروي خاكت چكيده ام ازكربلا به كوفه وازكوفه تابه شام تنها به شوق ديدن رويت دويده ام اززخم تازيانه ندارم شكايتي زخم زبان زكوفي وشامي شنيده ام ازجذبه نگاه توازروي نيزه بود باخطبه ام حماسه اگرآفريده ام داغ رقيه تودرآن شام غم نهاد يك داغ ديگري به دل داغديده ام باكلو له بار غم بسويت آمدم ولي هرگز خلل نديدو نبيند عقيده ام اين چامه اي كه گفت«وفابي»زقول من تنها اشاره اي بود از آن چه ديده ام ✍ .
خواهر بی برادر با سر رسیده ام ، تن بی سر، حسین من پرپر شدم ، شکوفه ی پرپر، حسین من خاکم به سر که بی تو نفس می کشم هنوز ریزم غبار قبر تو بر سر ، حسین من مانند لحظه ای که به جسمت فتاده است افتاده روی فبر تو خواهر ، حسین من می خواهم از خدا که به قربانتان شود این نیمه جان مانده به پیکر ، حسین من فریاد می زنم زفراقت ، مرا ببخش خوابیده روی سینه ات اصغر ، حسین من زینب فدای این ادب اکبرت شود افتاده روی پای تو اکبر ، حسین من با گریه ی سکینه و با ناله ی رباب برپا شده مصیبت و محشر، حسین من جای رقیه کاش فدای تو می شدم آن شب که سر زدی تو به دختر ، حسین من با شعله ای زخطبه ی آتشفشانی ام آتش زدم به جان ستمگر ، حسین من با تو من از مدینه سفر کرده ام،روم بی تو کجا به شهر پیمبر ، حسین من با ناله می نوشت «وفایی» زحالتِ این خواهر بدون برادر ، حسین من
. پیروزی قیام بعد از تو بهر ما همه ساز سفر زدند فریاد الرحیل به کوه و کمر زدند بستند دست کودک و زن را به ریسمان آتش به جان و قلب و دل شعله ور زدند رحمی به کودکان تو هرگز نکرده اند با ضرب تازیانه به آنان تشر زدند رجاله های کوفه اسیران خویش را گاهی به تازیانه و گاهی سپر زدند آیا خبر رساند صبا بر سرت به نی کز پشت سر به نیزه مرا بی خبر زدند؟ سرتاسر وجود همه لطمه خورده است گاهی به چهره گاه به دست و کمر زدند خواندم وان یکاد برایت ولی حسین این کوفیان شوم، سرت را نظر زدند خون می گریست بهر مصیبات اهل بیت سنگی که برسر همه در هر گذر زدند آن لحظه ای که چوب ، عدو برلب تو زد خنجر به قلب زینب خونین جگر زدند داغ رقیه را به دل ما گذاشتند آتش به بال کودک بی بال وپر زدند حالا رسیده ام به همان جا که دشمنان شمیشر برپسر مقابل چشم پدر زدند این غم کجا برم که در آغوش یک پدر تیر سه شعبه را به گلوی پسر زدند وقتی زدند آتش کینه به خیمه ها یادآور مدینه شد آتش به در زدند آن قدر تکه تکه شدی که به جسم تو گویی به جای نیزه وخنجر، تبر زدند پیروز این قیام ،قیام حسینی است در پیش زینبت ز چه دم از ظفر زدند؟ آتش گرفت جان «وفایی» که اهل بیت در اربعین زمین و زمان را شرر زدند ✍ .
. سلام ما به توو سامراي اطهرتو سلام ما به حرمخانه ی معطرتو سلام برتو و برحُرمتت که جبرائیل جبین گذاشته برآستانه ی درتو سلام ما به تو ای عسکری لقب، که خدا نهاده خیل ملک را معین وعسکر تو سلام ما به شکوه و به شوکت وقدرت که آگه است ازاین قدر و جاه داور تو قسم به عمرکمت ای گل بهشت رسول دوباره زنده شده یاد عمر مادرتو سلام ما به دل پاره پاره ات هردم سلام اهل سماواتیان به پیکرتو سلام مابه تو و آن گُلی که از داغت شررگرفته دل او کنار بسترتو ز بس که رعشه به جانت فتاده بود از زهر به دست او شده سیراب لعل اطهر تو صدای آیه ی امن یجیب می آید به پاس آن گل درد آشنا و مضطر تو برای روز ظهورش تو خود دعایی کن که مستجاب شود هر دعا زمحضر تو به روز حشر «وفایی» کجا غمی دارد اگر که ثبت شود نام او به دفتر تو ✍ .
. تسلیت به مولا در کبوترانه بیا عاشقانه پر بزنیم به سامرای امام غریب سر بزنیم گهی به رسم ادب دست خود به سینه نهیم گهی به خاک حرم بوسه ای دگر بزنیم به خانه ای که امام زمان عزادار است به پاس تسلیت برامام در بزنیم ازاین که گرد یتیمی نشسته بر رویش بیا زشعله ی ناله به دل شرر بزنیم کجا گرفته عزای پدر، پسر تا ما سری به بزم عزاداری پسر بزنیم شنیده ام به سرایش هجوم آوردند به پاس غربت او ناله از جگر بزنیم شروع غیبت مهدی چه درد انگیز است سزاست ضجه برآن یار در سفر بزنیم به شوق روز ظهورش بخوان دعای فرج به منکران ظهورش بیا تشر بزنیم رواست گرکه «وفایی» مثال منتظران همیشه ندبه کنان دم زمنتظر بزنیم
. ماه وخورشید که مانند تونورانی نیست هرفروغی که چو انوار تو یزدانی نیست جزهمانی که درآئینه ی عشقت محواست هیچ کس باخبرازعالم حیرانی نیست مُلک عالم به امیری تو می نازد وبس غیرتو هیچ کسی لایق سلطانی نیست همه آفاق پر ازشعشعه ی مهر شماست گوهر مهرتو درتاج سلیمانی نیست عشق مجنون تو گردید و بیابانی شد در رهت خوشتر ازاین بی سرو سامانی نیست خواب دیدم که تو می آیی واین روًیا را هیچ تعبیر به جز آن چه تو می دانی نیست وارث عدل وامان، جان علی زود بیا! جمع مارا به خدا غیرپریشانی نیست جمعه ای را که اثراز تو ندارد سرداست دم بی یاد شما، لحظه ی روحانی نیست همگی ندبه کنان ذکر فرج می خوانند شیعه را طاقت این غیبت طولانی نیست تا که با یاد تو آقا نفسی تازه کنم مهدی آباد دلم روی به ویرانی نیست هرچه گفتم به عنایات تو،عرض ادب است هدف شعر«وفایی» که غزل خوانی نیست ✍ .
. پیروز آن قطره که شد وصل به دریا مائیم دلباخته ی علی وزهرا مائیم با لطف امام عصر تا روز ظهور پیروز ترین ملت دنیا مائیم ✍ .
. تقدیم به مقام معظم رهبری «امام خامنه ای» فصل الخطاب آرام جان ماست، سلام تو ای عزیز محبوب قلب ها شده نام تو ای عزیز با جان خود به هرسخنت گوش می دهیم فصل الخطاب ماست، کلام تو ای عزیز جانباز انقلاب و شجاع و مجاهدی ایثار و همت است مرام تو ای عزیز ای مهربان امام که از لاله های سرخ آید شمیم گل به مشام تو ای عزیز بُرده تو را به عالم معراج با خدا شهدی که ریخته دوست به جام تو ای عزیز ای مقتدر ز اقتدار تو برپاست انقلاب هرگز نگون مباد زمام تو ای عزیز کوتاهی کلام من بی بضاعتی هرگز نمی رسد به مقام تو ای عزیز مستکبرین ز عزم تو درمانده گشته اند صد آفرین به رزم مدام تو ای عزیز خواهم ز کردگار، به سجّاده ی نیاز درهر نماز خویش، قوام تو ای عزیز نسلت حسینی است،که با پیروی از او محشر به پا شود ز قیام تو ای عزیز سوریه وعراق و یمن، فتح می شود هنگام انفجار پیام تو ای عزیز همراه باشماست،«وفایی»، شب فراق چشم انتظار وصل امام تو ای عزیز .
. خوش تر زعطر عشق شمیم حریم توست دل غرق در صفای نسیم حریم توست عبدالعظیم هستی وکوچک شمرده ام گویم اگر که عشق شمیم حریم توست ری با وجود اطهرتان چون بهشت شد بال فرشته فرش وگلیم حریم توست از نسل خاندان کریمی و عالمی غرق کرم ز ابر کریم حریم توست گویی نشسته است به ایوان کربلا هر دل شکسته ای که مقیم حریم توست رو برسرای حاتم طایی نمی برد هرکس که مستمند نعیم حریم توست این زائری که آمده از ره جدید نیست از زائران عهد قدیم حریم توست دست نوازشی به سر ما دراز کن آخر دل شکسته یتیم حریم توست هرگز نمی روم به در دیگری ، که دل مدیون لطف عام و رحیم حریم توست عزت اگر که یافت «وفایی» در این دیار خاک سخنوران فهیم حریم توست ✍ ایام .
. بازنسیم سحر،عطر بهار آورد زگلشن آرزو،نکهت یارآورد صدسبد غرق گل ،بهر نثارآورد نوید تابیدن ،روی نگارآورد زگلشن آرزو، گلی به سینه بزن کبوترانه پری، تا به مدینه بزن زآسمان ولا، نور خدا جلوه کرد تجلیات خدا، درهمه جا جلوه کرد آینه ی روشن ، صدق وصفا جلوه کرد چوگلشن غرق گل، دلبرما جلوه کرد دل ازهمه می برد، به شیوة دلبری آن که ملقّب بود بر حسن عسکری شهرمدینه ازاو، نورعلی نور شد سینة سینا شدو، آینه ی طورشد زدیدن روی او ،جهان پراز شور شد غم جهان از دل، اهل ولا دور شد به دست هادی دین،شمس ضحی راببین دیده ی دل باز کن، نور خدا را ببین اوحسن دوم آل رسول لله است چون پدرش هادی ورهنمای ره است این ملکوتی خصال، زسّر حق آگه است سرمه ی چشم ملک ، غبار این درگه است ز ده امام مبین، شور وهدف یافته آینه ی روشن فضل و شرف یافته آن که الهی بود، فضای روز وشبش غیرکلام خدا ،نیست دگر مطلبش وارث علم نبی، وحی چکد ازلبش درس شرف می دهد، به شیعه درمکتبش جدا زکانون او، شیعه کجا می رسد زمکتب او بشر، تا به خدا می رسد خلیل زانو زده ،به خاک درگاه او کلیم حیران شده، زجلوه وجاه او مسیح را کرده مات، از رخ چون ماه او یوسف صدیق شد، شیفته ی راه او مشتری روی او، ماه شد ومشتری ای صلوات خدا برحسن عسکری مهدی موعود او، منجی عالم بود آینه ی حیدر وعدل مجسم بود روی دل آرای او،جنت خرم بود دیدن رخسار او، فیض دمادم بود چشم زمین وزمان، منتظر روی اوست که مُهر فتح وقریب نقش به بازوی اوست کنون که بر روی لب،آیه ی نامش رسد کاش به گوش بشر،طنین گامش رسد به اذن پروردگار، وقت قیامش رسد مسیح از آسمان، به احترامش رسد کاش که او آید و، صبح وفا سرزند «وفایی»منتظر،به سوی او پر زند ✍ .
. گلخانه ی وحی بس که زیباشده است جبـریل درآن محو تماشا شده است وقتی که نظرکرد دراین گلشن، دید یک غنچه به نام عسکری وا شده است ..... برخلق فروغ ایزدی داده خدا سرچشمه ی فیض سرمدی داده خدا در دست امام هادی ازباغ بهشت امروز گل محمدی داده خدا ......... تانغمه ی شادی ازدل باغ شنفت گل بانفس بهارخندیدوشکفت میلاد امام عسکری را به همه بایک صلوات تهنیت باید گفت ........... جبریل چوبلبلی ترنم کرده است گوئی که زشوق دست وپاگم کرده است می گفت که درباغ امام هادی بر غنچه ی خود گلی تبسم کرده است ............ گفتند شکوه حیدری را نگرید آئینه ی حسن و دلبری رانگرید گفتم که شکوه در کدام آینه است؟ گفتند امام عسکری رانگرید ✍ .
. سلاله ی نور زمین قم پُر انوار آسمانی توست شکوفه زار ولایت زباغبانی توست تو از سلاله ی نور از تبار خورشیدی چراغ صبح به دستان آسمانی توست کریمه ای و به قدر وفضیلتت گفتند شرافت وکرم ومعرفت معانی توست رئوفه ای و هرآن کس که زائرت گردد اسیر مرحمت و جود و مهربانی توست جلیله ای و به مدحت ،فرشته ی رحمت به نغمه های روان گرم نغمه خوانی توست قسم به جلوه ی محراب و نور بیت النور که راه روشن ما سیر زندگانی توست جوانی تو به پیروجوان کرامت داد جلال ومنزلت خلق از جوانی توست نوشته اند که این بارگاه هستی بخش حدیث روشنی از عمر جاودانی توست اگر چه نیست نشانی ز تربت زهرا بهشت و روضه ی قم بهترین نشانی توست کسی که مثل «وفایی» شده است مهمانت همیشه غرق عنایت زمیزبانی توست ✍ .