eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.8هزار دنبال‌کننده
257 عکس
163 ویدیو
36 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian دوستان سوالات خود را می توانند در آی دی استاد ارسال کنند. @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
قاسم آن نو باوه ی باغ حسن‏ گوهر شاداب دریاى محن‏(1) شیر مست جام لبریز بلا تازه داماد شهید کربلا چارده ساله جوان نونهال‏ برده ماه چارده شب را به سال‏ قامتش شمشاد باغستان عشق روُش مرآت نگارستان عشق‏ در حیا فرزانه فرزند حسن‏ در شجاعت حیدر لشگر شکن با زبان لابه نزد شاه شد خواستار عزم قربانگاه شد گفت شه کِاى رشک بستان اِرَم‏ رو تو در باغ جوانى خوش به چم(2)‏ همچو سرو از باغ غم آزاد باش‏ شاد زى وُ شاد بال و شاد باش‏ مهلاً اى زیبا تذر و خوش خرام‏ این بیابان سر به سر بند است و دام‏ الله ‏اى آهوى مشگین تتار(3) تیر بارانست دشت و کوهسار بوى خون می‌آید از دامان دشت‏ نیست کس را زان امید بازگشت‏ چون تو را من دور دارم از کنار اى مرا تو از برادر یادگار کى روا باشد که این رعنا نهال‏ گردد از سم ستوران پایمال‏ کى روا باشد که این روى چو ورد غلطد اندر خون به میدان نبرد گفت قاسم کِاى خدیو مستطاب‏ اى تو ملک عشق را مالک رقاب‏ گرچه خود من کودک نو رسته‏ ام لیک دست از کامرانى شسته‏ ام‏ من به مهد عاشقى پرورده‏ ام‏ خون به جاى شیر مادر خورده‏ ام کرده در روز ولادت کام من باز، با شهد شهادت مام من‏ گرچه در دور جوانى کام‏ها است‏ کام من رفتن به کام اژدها است‏ کام عاشق غرقه در خون گشتن است‏ سر به خاک کوى جانان هشتن است‏ ننگ باشد در طریق بندگى‏ بر غلامان بى شهنشه زندگى‏ زندگى را بى تو بر سرخاک باد کامرانى را جگر صد چاک باد لابه‏ هاى آن قتیل تیر عشق مى ‏نشد پذرُفته نزد پیر عشق‏ بازگشت آن نو گل باغ رسول از حضور شاه نومید و ملول‏ شد به سوى خیمه آن گلگون عذار از دو نرگس بر شقایق ژاله بار چون نگردد گفت سیر از زندگى آن که نپسندد شهش بر بندگى‏ چوُن زِ بى قدرى نکردت شه قبول‏ رَخت بر بند از تن اى جان ملول‏ سر که فتراکش نبست آن شهسوار گور سر خود گیر و بر سر خاکبار سر به زانوى غم آن والا نژاد کآمدش ناگه ز عهد باب یاد که به هنگام رحیل آن شاه فرد هیکلى بر بازویش تعویذ کرد گفت هر جا سخت گردد بر تو کار نامه بگشا و نظر بر وى گمار هر کجا سیل غم آرد بر تو رو این وصیت باز کن بنگر در او گفت کارى سخت‏تر زین کار نیست‏ که به قربانگاه عشقم بار نیست‏ یا چه غم زین بیش‏تر که شاه راد ره به خلوتگاه خاصانم نداد نامه را بگشود و دیدش کَش پدر کرده عهدش کاى همایون رخ پسر اى تو نور چشم عم و جان باب وى مرا تو در وفا نایب مناب‏ من نباشم در زمین کربلا بر تو بخشیدم من این تاج ولا چون ببینى عم خود را بى معین در میان کارزارِ اهل کین‏ زینهار اى سرو رعناى سهى لابه‏ ها کن تا به پایش سر نهى‏ جهد کن فردا نباشى شرمسار در حضور عاشقان جان نثار جان به شمع عشق چون پروانه زن خود بر آتش چابک و مردانه زن بر قد موزون کفن میکن قبا اندر آن صحرا قیامت کن بپا شاهزاده خواند چون عهد پدر با ادب بوسید و بنهادش به سر مینگنجد از خوشى در پیرهن حجله ی داماد شد بیت الحَزَن عقده هاى مشکلش گردید حل وان همه اَندُه(اندوه)به شادى شد بدل‏ از شعف چون غنچه خندان شکفت‏ شکر ایزد را به جاى آورد و گفت اى همایون قرعه ی اقبال من‏ کآیه ی لاتَقنَط آمد فال من شکرُ لِله کِافتتاح این مثال‏ کوکب به ختم بر آورد از وبال‏ در فضاى عشق بال افشان شدم لایق قربانى جانان شدم‏ عهده نامه برد شادان نزد شاه‏ با تضرع گفت کاى ظل اله سوى درگاهت به کف جان آمدم نک ز شه در دست فرمان آمدم‏ مگر خط امضا ده این منشور را وز جسارت عذر نه مامور را دید چون شاه آن خط مینو نگار شد بسیم(4) از جزع مروارید بار گفت کاى صورت نگار خوب و زشت‏ جان فداى دست توکاین خط نوشت جان فداى دست تو اى دست حق که گرفته بر همه دستى سبق‏ این بگفت و راند سوى رزمگاه‏ با تعنت گفت به امیر سیاه‏ کاسب خود را داده‏ئى آب اى لعین‏ گفت آرى گفت ویحک شرم بین اسب تو سیراب و فرزند رسول نک زتاب تشنگى از جان ملول‏ سر به زیر افکند از شرم آن عنید که به پاسخ حجتى در خور ندید شامئى را گفت ساز جنگ کن‏ سوى روزم این صبى آهنک کن‏ گفت شامى ننک باشد در نبرد کافکند با کودکى پیکار مرد خود تو دانى که مرا مردان کار یک تنه همسر شمارد با هزار دارم اینک چار فرزند دلیر هر یکى در جنگ ز اوى شیر گیر نک روان دارم یکى بر جنگ او با همین از چهره شویم ننک او گفت اینان زادگان حیدرند در شجاعت وارث آن سرورند خردسال از بینیش خرده مگیر که ز مادر شیر زاید زاد شیر از طراز چرخ بودى جوشنش گر بخردى تن بر این دادى تنش این شررها کن نژاد آتشند خرمنى هر لحظه در آتش کشند نسل حیدر جملگى عمر و افکنند که به نسبت خوشه آن خرمنند آن که از پستان شیرى خورد شیر گرچه خرد آمد شجاع است و دلیر گر نبودى منع زنجیر قضا تنگ بودى بر دلیریشان فضا داد شامى از سیه بختى جواز پور را بر حرب آن ماه حجاز شاهزاده راند باره سوى او یافت ناگه دست بر گیسوى او مرکشان بربود از زین پیکرش داد جولان در مصاف لشگرش‏
. سلام‌الله‌علیه زینب چو دید پیکر آن شه به روی خاک‌ از دل کشید ناله به صد درد سوزناک: «کای خفته خوش به بستر خون، دیده باز کن‌ احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن ای وارث سریر امامت! به پای خیز بر کشتگان بی‌کفن خود نماز کن طفلان خود به ورطه‌ی بحر بلا نگر دستی به دستگیری ایشان دراز کن بس دردهاست در دلم از دست روزگار     دستی به گردنم کن و گوشم به راز کن سیرم ز زندگانی دنیا، یکی مرا     لب بر گلو رسان و ز جان بی‌نیاز کن برخیز، صبح شام شد ای میر کاروان‌! ما را سوار بر شتر بی‌جهاز کن ..... یا دست ما بگیر و از این دشت پر هراس‌ بار دگر روانه به سوی حجاز کن» پس چشمه‌سار دیده پر از خون ناب کرد بر چرخ کج مدار به زاری خطاب کرد: «کای چرخ سفله، داد ازین سرگرانیا     کردی عزیز فاطمه خوار و ، ندانیا خوش در جهان به کام رسید از تو اهل بیت‌     تا حشر در جهان نکنی کامرانیا این کی کجا رواست که دونان دهر را در کاخ زر به مسند عزت نشانیا؟ بستی به قید بازوی سجاد، هیچ رحم‌     نامد تو را بر آن تن و آن ناتوانیا؟ کُشتی به زاری اصغر و هیچت نسوخت دل‌ زان شمع روی دلکش و آن گل فشانیا؟ هرگز نکرده بود کس ای دهر سفله طبع‌! بر میهمان خویش چنین میزبانیا» آتش شو ای درون و بسوزان زبان من‌     ای خاک بر سر من و این داستان من حجةالاسلام نیر تبریزی ............................................................................. کانال اشعار ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه آموزش مقتل https://t.me/joinchat/1mMEyJCOrVMwYmI0 گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
افتاد شور و غلغله در طاق نه رواق چون آفتاب دين قدم از خيمه زد برون‏ اين خرگه عزاي تو، اين طارم کبود لبريز خون ز داغ تو پيمانه‏ي وجود وي هر ستاره قطره‏ي خوني که علويان در ماتم تو ريخته از ديدگان فرود گريه ست برتو هر چه نوازنده را نواست ناله‏ست بي تو، هر چه سراينده را سرود تنها نه خاکيان به عزاي تو اشک ريز ماتمسراست بهر تو از غيب تا شهود از خون کشتگان تو صحراي ماريه باغي و سنبلش همه گيسوي مشک سود کي بر سنان تلاوت قرآن کند سري بيدار ملک کهف تويي، ديگران رقود اشعار حسینی و آموزش مداحی, [۰۷.۱۰.۲۲ ۱۹:۱۶] . برای حضرت خدیجه سلام الله علیها از این معامله آری خودش خبر دارد تجارتی که سراسر ، فقط ثمر دارد خدیجه تاجر بازار عشق و مهر و وفاست خودش حساب ‌و کتاب ِ سودوضرر دارد برای هردو طرف‌ این معامله سود ، است در‌ ایـن‌ مـعامـله ، دریایـی از گـهر دارد خدیجه آمده تا زوجة النبی باشد برای کار بزرگی ، که در نظر دارد ... مطاع دین خدا را که بر زمین مانده... به دوش خود بکشد با رسول ، بر دارد کسی که عاشق و دلداده بود می فهمد که عاشقی به چه اندازه ، دردسر دارد کسی که آمده در جاده‌ی سفر تا عشق ز مشکلات ِ سر راه خود ، خبر دارد کسی که پای نبوت نشسته می داند سه سال شِعب ابوطالبش خطر دارد کسی نداند اگر‌هم خدیجه ابتر نیست گمان کنم که حمیرا ، ولی ، خبر دارد خدیجه مادر محبوبه و نجیبی که ... دوازده گل خوشبو ترین ، پسر دارد چقدر خورده غم کربلا ، نمی دانم... کفن ندارد اگر چه ، دو چشم تر دارد روح الله قناعتیان✍️ ........................................................ کانال اشعار ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه آموزش مقتل https://t.me/joinchat/1mMEyJCOrVMwYmI0 گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
تلاوت قرآن از فراز نیزه بر اهل ملکوت(نیرتبریزی ) کي بر سنان تلاوت قرآن کند سري بيدار ملک کهف تويي، ديگران نير تبريزي ميرزا محمد تقي بن ملا محمد مامقاني متخلص به نير و مشهور به حجةالاسلام، از علما و دانشمندان اوايل قرن چهاردهم آذربايجان است. او به سال 1247 ه.ق. در تبريز متولد شد و در 22 سالگي براي تکميل تحصيلات خود به نجف رفت. در آنجا از محاضر استادان و مشايخ آن سامان استفاضه کرده و سپس به تبريز بازگشت. نير در رمضان سال 1312 ه.ق. درگذشت و او را در وادي‏السلام نجف دفن کردند. تأليفات بسياري از او بر جاي مانده است. [1] شهيد عشق که تنگ است پوست بر بدنش تو خصم بين که به يغما زره برد ز تنش‏ دگر بشير به کنعان چه ارمغان آرد؟ ز يوسفي که قبا کرده گرگ، پيرهنش‏ چراغ دوده‏ي طاها فلک به يثرب کشت ز قصر شام برآورد دود انجمنش‏ زمانه گلشن زهرا چنان به غارت داد که بار قافله شد، ارغوان و ياسمنش‏ اي خفته خوش به بستر خون، ديده باز کن احوال ما بپرس و سپس خواب ناز کن‏ اي وارث سرير امامت، به پاي خيز بر کشتگان بي‏کفن خود نماز کن‏ طفلان خود به ورطه‏ي بحر بلا نگر دستي به دستگيري ايشان دراز کن‏ برخيز، صبح شام شد، اي مير کاروان ما را سوار بر شتر بي جهاز کن‏ يا دست ما بگير و ازين دشت پر هراس بار دگر روانه به سوي حجاز کن‏ اگر صبح قيامت را شبي هست آن شب است امشب طبيب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب‏ فلک، از دور ناهنجار خود لختي عنان درکش شکايتهاي گوناگون مرا با کوکب است امشب‏ برادر جان، يکي سر برکن از خواب و تماشا کن که زينب بي تو، چون در ذکر يارب يارب است امشب‏ سرت مهمان خولي و تنت با ساربان همدم مرا با هر دو اندر دل، هزاران مطلب است امشب‏ بگو با ساربان امشب نبندد محمل ليلا ز زلف و عارض اکبر، قمر در عقرب است امشب‏ صبا از من به زهرا گو، بيا شام غريبان بين که گريان ديده‏ي دشمن به حال زينب است امشب‏ اي ز داغ تو روان خون دل از ديده‏ي حور بي تو عالم همه ماتمکده تا نفخه‏ي صور ز تماشاي تجلاي تو، مدهوش کليم اي سرت سر «انا الله» [2] و سنان نخله‏ي طور ديده‏ها گو همه دريا شو و دريا همه خون که پس از قتل تو منسوخ شد آيين سرور پاي در سلسله سجاد و به سر تاج، يزيد خاک عالم به سر افسر و ديهيم و قصور دير ترسا و سر سبط رسول مدني آه اگر طعنه به قران زند، انجيل و زبور تا جهان باشد و بوده ست که داده‏ست نشان ميزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور؟ سر بي تن که شنيدست به لب آيه کهف؟ يا که ديده ست به مشکوة تنور، آيه‏ي نور؟ جان فداي تو که از حالت جانباري تو در صف ماريه از ياد بشد شور نشور قدسيان سر به گريبان به حجاب ملکوت حورياين دست به گيسوي پريشان ز قصور گوش خضرا همه پر غلغله‏ي ديو و پري سطح غبرا، همه پر ولوله‏ي وحش و طيور غرق درياي تحير ز لب خشک تو نوح دست حسرت به دل، از صبر تو ايوب صبور کوفيان، دست به تارج حرم کرده دراز آهوان حرم از واهمه در شيون و شور انبيا محو تماشا و ملايک مبهوت شمر سرشار تمنا و تو سرگرم حضور داد آسمان به باد ستم خانمان من تا از کدام باديه پرسي نشان من‏ گردون به انتقام قتيلان روز بدر نگذاشت يک ستاره به هفت آسمان من‏ بيخود درين چمن نکشم ناله‏هاي زار آن طايرم که سوخت فلک آشيان من‏ آن سرو قامتي که تو ديدي ز غم خميد ديدي که چون کشيد غم آخر کمان من‏ رفت آن که بود بر سر من سايه‏ي هماي شد دست خاک بيز، کنون سايبان من‏ گفتم ز صد يکي به تو از حال کوفه،باش کز بارگاه شام برآيد فغان من‏ عنقاي قاف را هوس آشيانه بود غوفاي نينوا همه در ره بهانه بود جايي که خورده مي، آنجا نهاد سر دردي کشي که مست شراب شبانه بود در يک طبق به جلوه‏ي جانان نثار کرد هر در شاهوار کش اندر خزانه بود نامد بجز نواي حسيني به پرده راست روي که در حريم الست اين ترانه بود کوري نظاره کن که شکستند کوفيان آيينه‏اي که مظهر حسن يگانه بود گلگون سوار وادي خونخوار کربلا بي‏سر فتاده در صف پيکار کربلا فرياد بانوان سراپرده‏ي عفاف آيد هنوز از در و ديوار کربلا بر چرخ مي رود ز فراز سنان هنوز صوت تلاوت سر سردار کربلا سيارگان دشت بلا، بسته بار شام در خواب رفته قافله سالار کربلا شد يوسف عزيز به زندان غم اسير درهم شکست، رونق بازار کربلا بس گل که برد بهر خسي تحفه سوي شام گلچين روزگار ز گلزار کربلا چون سر زد از سرادق جلباب نيلگون صبح قيامتي نتوان گفتنش که چون‏ صبحي ولي چو شام ستمديدگان سياه روزي ولي چو روز دل افسردگان زبون‏ ترک فلک ز جيش شب از بس بريد سر لبريز شد ز خون شفق، طشت آبگون‏ آسيمه سر نمود رخ از پرده‏ي شفق خور، چون سر بريده‏ي يحيي ز طشت خون‏ کانال اشعار ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af
. بود شور عشق پنهان در ستور شور این سر در جهان افکند شور بوالبشر از شور این سر از بهشت سر بدین دیر خراب آباد هشت آتش سودای این سر شد دلیل سوی قربانگه به هابیل قتیل شدخلیل از شور او چون گرم شوق کرد هدی خود به قربانگاه سوق شور این سر در ازل یعقوب را داد قسمت فرقت محبوب را شور این سر یوسف دور از وطن کرد در غربت بزندان محن شور این سر داد صبر ایوبرا آن بلاد محنت دل کویرا شور این سر برد موسی را بطور رب ارنی گوی با وجد حضور چون مسیح از شور او سرشار شد با هزاران شوق سوی دار شد هر که را سودای عشق در سر است شور عشق این سر بی پیکر است حسن جانانرا چو میل عشق شد شور این سر عشق را سرمشق شد پیر دیر آن سر گرفت اندر کنار کرد مروارید تر بر وی نثار شست با کافور عنبر موی او با ادب بنهاد رو بر روی او دید زان تابنده رو آن نیکبخت آنچه در شب دید موسی از درخت سر ببالا کرد کایشاه قدم حق عیسای مسیح پاک دم حکم کن کاین سر گشاید لب بگفت سازدم آگاه از این سرّ نهفت پس بگفتار آمد آن نطق فصیح همچو در گهواره عیسای مسیح گفت برگو خواستار کیستی گفت بالله فاش گو تو کیستی من برآنم که توئی دادار رب عیسی ابن و روح ناموس تو اب روح و عیسی از تو شد صاحب نظر ایتو روح القدس و عیسی را پدر گفت نی نی الحذر زین کیش بد رو فرو خوان قل هو الله احد پاک یزدان لم یلد لم یولد است ساختش عاری از این قید و حد است من ز روح این و آب آنسوترم کردگار لم یلد را مظهرم هین منم آن طلعت دادار فرد که بعیسی جلوه در ساعیر کرد عیسی مریم ز روحم یکدمست صد هزاران روح قدسم در کم است من حسین این علی عالیم که بملک آفرینش والیم مرحوم ✍ .