eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
6.1هزار دنبال‌کننده
270 عکس
204 ویدیو
44 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. ما را ضریح ِ قبر ِ تو ، در آفتاب کُشت این‌داغ‌ودرد ، حسرت و اشک و عذاب کشت « خدالتریب » صورت خاکی ، تو را شکست «شیب الخضیبِ»صورت‌ِدرخون‌خضاب‌کشت چشمت به آب خورد و به کامت حرام شد یعقوب ِ دل‌شکسته ، تو را ، داغ آب کشت قلب تو را به سینه چهل سال ، امام صبر بغض ِ صدای ِ تشنه ی طفل ِ رباب ، کشت دیـدی سر ِ بریـده ، سـر ِ نیزه ها ، ولی ... زخم زبان و طعنه ، تو را بی حساب کشت یابن الخلیل ، نوبت آتش شد و تو را ... لجبازی و حرارت ِ سرب ِ مذاب کشت وقتی که خواهرت ، به کنیزی خطاب شد عمری غرور ِ قلب تو را این "خطاب" کشت رقصیدن ِ کنار ِ سر ِ حجت ِ خدا ... رفتن میان ِ مجلس ِ بزم ِ شراب... کشت آمد میان شهر و صدا زد ، گناه نیست ... یک مشرکی اگر که به قصد ثواب کشت پروانه ای و با پر ِ سجاده ، سوختی با داغ کربلا ، سرِ سجاده ، سوختی ............................................. کانال اشعار ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه آموزش مقتل https://t.me/joinchat/1mMEyJCOrVMwYmI0 گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
. 🔹با کاروان نیزه🔹 می‌آیم از رهی که خطرها در او گم است از هفت‌منزلی که سفرها در او گم است از لا‌به‌لای آتش و خون جمع کرده‌ام اوراق مقتلی که خبرها در او گم است دردی کشیده‌ام که دلم داغدار اوست داغی چشیده‌ام که جگرها در او گم است با تشنگان چشمۀ اَحلی مِن العسل نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است این سرخی غروب که همرنگ آتش است توفان کربلاست که سرها در او گم است یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید اشک است جوهری که گهرها در او گم است هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند این است آن شبی که سحرها در او گم است باران نیزه بود و سر شهسوارها جز تشنگی نکرد علاج خمارها جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر نشنید کس مصیبت از این جانگدازتر صبحی دمید از شب عاصی سیاه‌تر وز پی شبی ز روز قیامت درازتر بر نیزه‌ها تلاوت خورشید، دیدنی‌ست قرآن کسی شنیده از این دلنوازتر؟ قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر عشق توام کشاند بدین‌جا، نه کوفیان من بی‌نیازم از همه، تو بی‌نیازتر قنداق اصغر است مرا تیر آخرین در عاشقی نبوده ز من پاکبازتر با کاروان نیزه شبی را سحر کنید باران شوید و با همه تن گریه سر کنید فرصت دهید گریه کند بی‌صدا، فرات با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید در بر گرفته مویه‌کنان مشک را فرات چشم فرات در ره او اشک بود و اشک زآن گونه اشک‌ها که مرا هست با فرات حالی به داغ تازۀ خود گریه می‌کنی تا می‌رسی به مرقد عباس، یا فرات از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات از طفل آب، خجلت بسیار می‌کشم آن یوسفم که ناز خریدار می‌کشم بعد از شما به سایۀ ما تیر می‌زدند زخم زبان به بغض گلوگیر می‌زدند پیشانی تمامی‌شان داغ سجده داشت آنان که خیمه‌گاه مرا تیر می‌زدند این مردمان غریبه نبودند، ای پدر دیروز در رکاب تو شمشیر می‌زدند غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار آتش به جان کودک بی‌شیر می‌زدند ماندند در بطالت اعمال حجشان محرم نگشته تیغ به تقصیر می‌زدند در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان بر عشق، چار مرتبه تکبیر می‌زدند هم روز و شب به گرد تو بودند سینه‌زن هم ماه و سال، بعد تو زنجیر می‌زدند از حلق‌های تشنه، صدای اذان رسید در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسید... ای زلف خون فشان توام لیلة البرات وقت نماز شب شده، حی علی الصلات از منظر بلند، ببین صف کشیده‌اند پشت سرت تمامی ذرات کائنات خود، جاری وضوست، ولی در نماز عشق از مشک‌های تشنه وضو می‌کند، فرات توفان خون وزیده، سر کیست در تنور؟ خاک تو نوح حادثه را می‌دهد نجات! بین دو نهر، خضر شهادت به جستجوست تا آب نوشد از لبت، ای چشمۀ حیات ما را حیات لم یزلی، جز رخ تو نیست ما بی‌تو چشم بسته و ماتیم و در ممات عشقت نشاند، باز به دریای خون، مرا وقت است تیغت آورد از خود، برون، مرا... خون می‌رود هنوز ز چشم تر شما خرمن زده‌ست ماه، به گرد سر شما آن زخم‌های شعله‌فشان، هفت اخترند یا زخم‌های نعش علی اکبر شما؟ آن کهکشان شعله‌ور راه شیری است یا روشنانِ خون علی اصغر شما؟ دیوان کوفه از پی تاراج آمدند گم شد نگین آبی انگشتر شما از مکه و مدینه، نشان داشت کربلا گل داد «نور» و «واقعه» در حنجر شما با زخم خویش، بوسه به محراب می‌زدید زان پیشتر که نیزه شود منبر شما گاهی به غمزه، یاد ز اصحاب می‌کنی بر نیزه، شرح سورۀ احزاب می‌کنی... قربان آن نی‌ای که دمندش سحر، مدام قربان آن می‌ای که دهندش علی الدوام قربان آن پری که رساند تو را به عرش قربان آن سری که سجودش شود قیام هنگامۀ برون شدن از خویش، چون حسین راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام این خطی از حکایت مستان کربلاست: ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام! تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما یک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام اشکم تمام گشت و نشد گریه‌ام خموش مجلس به سر رسید و نشد روضه‌ام تمام با کاروان نیزه به دنبال، می‌رویم در منزل نخست تو از حال می‌رویم 📝 ............................................... کانال اشعار ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه آموزش مقتل https://t.me/joinchat/1mMEyJCOrVMwYmI0 گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
. خدا کند که جهان رنگ آفتاب بگیرد اگر دلِ یکی از آل‌ بوتراب بگیرد گرفته است دل زینب از زمین و زمانه خوشا دلی که از این درد بی‌حساب بگیرد برای عصمت کبری چگونه فرض کنم که کسی بیاید و از روی او حجاب بگیرد؟ اگرچه داغ همه بر دلش نشست، ولی باز ندیده‌اند که او چشم از رباب بگیرد چه باغبان که به چشمان خود نشسته و دیده که نعل مرکب‌ها از گلش گلاب بگیرد بگو چگونه نگیرد دلش اگر که ببیند به سمت تشت کسی جامی از شراب بگیرد کسی ندیده که لب‌های قاری سر نیزه صله نگیرد و از خیزران جواب بگیرد تمام اهل حرم را سوار کرده و حالا کسی نمانده برای خودش رکاب بگیرد... قسم دهید خدا را به حق زینب کبری به این امید که امر فرج شتاب بگیرد. ................................................... کانال اشعار ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه آموزش مقتل https://t.me/joinchat/1mMEyJCOrVMwYmI0 گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
. (س) از روی نیزه بر من غمگین نظاره ای حرفی کنایه ای سخنی یا اشاره ای پلکی بزن که حال حرم روبه راه نیست کافی است بزم سوختگان را شراره ای سوسو بزن به سوی من ای سوی دیده ام در آسمان به جز تو ندارم ستاره ای دستم نمی رسد به سر نیزه ات اگر در دست زینب است گریبان پاره ای یک قتلگاه رفتی و صد قتلگاه من... گشتم به هر دیار حسین دوباره ای چشمم کبود گشت و جدا از سرت نشد از بحر بر کنار نگردد کناره ای با هر تکان نیزه تکان می خورد سرت جانا به گوش نیزه مگر گوشواره ای پیشانی ات شکست که پیشانی ام شکست آیینه بی خبر نشود از نظاره ای جایش به روی صورت من درد می گرفت میخورد تا که بر رخ تو سنگ خاره ای بی پوشیه به پیش نگاه حرامیان جز آستین پاره نداریم چاره ای شاعر: ..................................................... کانال اشعار ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه آموزش مقتل https://t.me/joinchat/1mMEyJCOrVMwYmI0 گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
. بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟ افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟ راهب به خیل می زدگان گفت «گِرد نی امشب شده ستاره فراوان برای چه؟»... بر غربتت گریست کواکب که ماهِ دین امشب شده به صومعه مهمان برای چه؟... پرسیده زآن لبان ترک‌خورده از عطش نام تو چیست؟ کشتۀ عطشان برای چه؟ گفتی که زادۀ نبی‌ام، گفت «پس تو را کشتند مردمان مسلمان برای چه؟» آه ای لبت عزیزترین غنچۀ خدا از تو دریغ آمده باران برای چه؟... صورت خضاب کرده‌ای از خونِ خود، چرا؟ موی تو خاکی است و پریشان برای چه؟... این شمع‌ها برای چه هی شعله می‌کشند؟ قندیل‌های صومعه، لرزان برای چه؟ تمثال مریم از چه به محراب، خون گریست؟ چشم مسیح شد به تو گریان برای چه؟... ای در غمت صحایف پیشین گریسته ظلمی چنین بر اشرف انسان برای چه؟ 📝 ✍ . ........................................................ کانال اشعار ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه آموزش مقتل https://t.me/joinchat/1mMEyJCOrVMwYmI0 گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
. آتش گرفته خیمه میسوخت پا به پایش خورشید شعله ور شد در آسمان برایش زنجیر می زدند و بزم عزا گرفتند ‌زنجیرهای بسته بر رویِ دست و پایش دستان عمه زینب(س) را بسته دید و بی شک هر آن از این مصیبت شد بیشتر عزایش در ازدحام شام و در تنگنایِ بازار در زیر دست و پا رفت در هر قدم عبایش یک روز داغ دید و یک عمر روضه خوان شد با لرزشی که افتاد از بغض، در صدایش میرفت سمت مسجد افتاد یادِ بابا از دست پیرمردی افتاد تا عصایش یادِ غروبِ گودال سر میگذاشت بر خاک آرام گریه میکرد با ذکر سجده هایش یادِ محاسنی که خون می چکید از آن یادِ تنی که پُر بود از زخم، جای-جایش لعنت به تیر و شمشیر، لعنت به ذات نیزه لعنت به خنجری که شد واردِ قفایش تصویرِ نعل تازه از خاطرش نمیرفت یک داغِ بیکران بود سوغاتِ کربلایش! شاعر: ......................................................... کانال اشعار ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه آموزش مقتل https://t.me/joinchat/1mMEyJCOrVMwYmI0 گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
تلاوت قرآن از فراز نیزه بر اهل ملکوت(نیرتبریزی ) کي بر سنان تلاوت قرآن کند سري بيدار ملک کهف تويي، ديگران نير تبريزي ميرزا محمد تقي بن ملا محمد مامقاني متخلص به نير و مشهور به حجةالاسلام، از علما و دانشمندان اوايل قرن چهاردهم آذربايجان است. او به سال 1247 ه.ق. در تبريز متولد شد و در 22 سالگي براي تکميل تحصيلات خود به نجف رفت. در آنجا از محاضر استادان و مشايخ آن سامان استفاضه کرده و سپس به تبريز بازگشت. نير در رمضان سال 1312 ه.ق. درگذشت و او را در وادي‏السلام نجف دفن کردند. تأليفات بسياري از او بر جاي مانده است. [1] شهيد عشق که تنگ است پوست بر بدنش تو خصم بين که به يغما زره برد ز تنش‏ دگر بشير به کنعان چه ارمغان آرد؟ ز يوسفي که قبا کرده گرگ، پيرهنش‏ چراغ دوده‏ي طاها فلک به يثرب کشت ز قصر شام برآورد دود انجمنش‏ زمانه گلشن زهرا چنان به غارت داد که بار قافله شد، ارغوان و ياسمنش‏ اي خفته خوش به بستر خون، ديده باز کن احوال ما بپرس و سپس خواب ناز کن‏ اي وارث سرير امامت، به پاي خيز بر کشتگان بي‏کفن خود نماز کن‏ طفلان خود به ورطه‏ي بحر بلا نگر دستي به دستگيري ايشان دراز کن‏ برخيز، صبح شام شد، اي مير کاروان ما را سوار بر شتر بي جهاز کن‏ يا دست ما بگير و ازين دشت پر هراس بار دگر روانه به سوي حجاز کن‏ اگر صبح قيامت را شبي هست آن شب است امشب طبيب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب‏ فلک، از دور ناهنجار خود لختي عنان درکش شکايتهاي گوناگون مرا با کوکب است امشب‏ برادر جان، يکي سر برکن از خواب و تماشا کن که زينب بي تو، چون در ذکر يارب يارب است امشب‏ سرت مهمان خولي و تنت با ساربان همدم مرا با هر دو اندر دل، هزاران مطلب است امشب‏ بگو با ساربان امشب نبندد محمل ليلا ز زلف و عارض اکبر، قمر در عقرب است امشب‏ صبا از من به زهرا گو، بيا شام غريبان بين که گريان ديده‏ي دشمن به حال زينب است امشب‏ اي ز داغ تو روان خون دل از ديده‏ي حور بي تو عالم همه ماتمکده تا نفخه‏ي صور ز تماشاي تجلاي تو، مدهوش کليم اي سرت سر «انا الله» [2] و سنان نخله‏ي طور ديده‏ها گو همه دريا شو و دريا همه خون که پس از قتل تو منسوخ شد آيين سرور پاي در سلسله سجاد و به سر تاج، يزيد خاک عالم به سر افسر و ديهيم و قصور دير ترسا و سر سبط رسول مدني آه اگر طعنه به قران زند، انجيل و زبور تا جهان باشد و بوده ست که داده‏ست نشان ميزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور؟ سر بي تن که شنيدست به لب آيه کهف؟ يا که ديده ست به مشکوة تنور، آيه‏ي نور؟ جان فداي تو که از حالت جانباري تو در صف ماريه از ياد بشد شور نشور قدسيان سر به گريبان به حجاب ملکوت حورياين دست به گيسوي پريشان ز قصور گوش خضرا همه پر غلغله‏ي ديو و پري سطح غبرا، همه پر ولوله‏ي وحش و طيور غرق درياي تحير ز لب خشک تو نوح دست حسرت به دل، از صبر تو ايوب صبور کوفيان، دست به تارج حرم کرده دراز آهوان حرم از واهمه در شيون و شور انبيا محو تماشا و ملايک مبهوت شمر سرشار تمنا و تو سرگرم حضور داد آسمان به باد ستم خانمان من تا از کدام باديه پرسي نشان من‏ گردون به انتقام قتيلان روز بدر نگذاشت يک ستاره به هفت آسمان من‏ بيخود درين چمن نکشم ناله‏هاي زار آن طايرم که سوخت فلک آشيان من‏ آن سرو قامتي که تو ديدي ز غم خميد ديدي که چون کشيد غم آخر کمان من‏ رفت آن که بود بر سر من سايه‏ي هماي شد دست خاک بيز، کنون سايبان من‏ گفتم ز صد يکي به تو از حال کوفه،باش کز بارگاه شام برآيد فغان من‏ عنقاي قاف را هوس آشيانه بود غوفاي نينوا همه در ره بهانه بود جايي که خورده مي، آنجا نهاد سر دردي کشي که مست شراب شبانه بود در يک طبق به جلوه‏ي جانان نثار کرد هر در شاهوار کش اندر خزانه بود نامد بجز نواي حسيني به پرده راست روي که در حريم الست اين ترانه بود کوري نظاره کن که شکستند کوفيان آيينه‏اي که مظهر حسن يگانه بود گلگون سوار وادي خونخوار کربلا بي‏سر فتاده در صف پيکار کربلا فرياد بانوان سراپرده‏ي عفاف آيد هنوز از در و ديوار کربلا بر چرخ مي رود ز فراز سنان هنوز صوت تلاوت سر سردار کربلا سيارگان دشت بلا، بسته بار شام در خواب رفته قافله سالار کربلا شد يوسف عزيز به زندان غم اسير درهم شکست، رونق بازار کربلا بس گل که برد بهر خسي تحفه سوي شام گلچين روزگار ز گلزار کربلا چون سر زد از سرادق جلباب نيلگون صبح قيامتي نتوان گفتنش که چون‏ صبحي ولي چو شام ستمديدگان سياه روزي ولي چو روز دل افسردگان زبون‏ ترک فلک ز جيش شب از بس بريد سر لبريز شد ز خون شفق، طشت آبگون‏ آسيمه سر نمود رخ از پرده‏ي شفق خور، چون سر بريده‏ي يحيي ز طشت خون‏ کانال اشعار ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af
. ذِکرُکُم فِی الذاکرین به لبت در همه دم ذکر خدا بود حسین گر چه جان و سر تو غرق بلا بود حسین چهره ات لحظه به لحظه چه برافروخته تر روی تو قبله ی جان شهدا بود حسین ذکر لا حول و لا قوة الا بالله گاه فریاد و گهی سرّ و خفا بود حسین زیر لب راز و نیاز و تنت افتاده به خاک مقتلت پر ز مناجات و دعا بود حسین جمله هایی که تو در قتلگه ات می گفتی همه دم در حرم عشق ندا بود حسین لحظه ای که سر تو از بدنت گشت جدا قدسیان را همه جا بانگ عزا بود حسین سر تو سرّ سویدای الهی بود و  سرّ اَخفای خدا رأس جدا بود حسین سر تو بر سر نی مرکز پرگارِ وجود رویت آرامش جمع اسرا بود حسین یکصد و بیست مکان بود که قرآن خواندی سر تو قاری قرآن خدا بود حسین زلف خونین تو بر نیزه شده پرچم عشق سرّ گیسوی تو در باد رها بود حسین یک شب از قافله یک طفل سه ساله جا ماند سر خونین تو آن لحظه کجا بود حسین چشمت از آه یتیمان به سر نیزه گریست خواهر از اشک تو در آه و نوا بود حسین به صبوری و به افشاگری و خطبه ی عشق زینب احیاگر این کرببلا بود حسین مادری در همه جا گفت : غریب مادر در تمامیِ سفر همره ما بود حسین ✍ .
. دوچشمم غرق خون بودو نظربرطشت زرکردم توقرآن خواندی و من برلبان تو نظر کردم گهی با دیدن لب های تو یاد حسن بودم گهی دیدم سرت راغرق خون یاد پدر کردم به امیدی که چشم بسته ات راوا کنی یکدم دمادم دیده را لبریز از خون جگرکردم درآن لحظه که دشمن چوب برلعل لبت می زد گریبان چاک دادم ازغم تودیده ترکردم اگربی طاقتی ازخود نشان دادم مکن منعم که من ازبهر طفلان تواحساس خطر کردم درآن جا شاهدم بودی چگونه خطبه ای خواندم دل بیدادگر رابا کلامم شعله ور کردم اگرجویای حال زینبت هستی خداداند پس از تو لحظه هایم رابه آه و گریه سر کردم قسم برآن «وفایی» کز تو دیدم در ره توحید جهان را از وفا و ازقیامت با خبرکردم .
. السلام علیک یا اباعبدالله بالا نشسته ای و ز بالا نظر کنی ای سر که روی نیزه به هر سو سفر کنی باور نمی کنم که تویی روبروی من یا از کنار محمل خونین گذر کنی وقتی که روی ناقه ی عریان نشسته ام باور نمی کنم ز نگاهم حذر کنی چشمان غرق خون خودت را نهان مکن طاقت نداری اشک مرا یک نظر کنی ؟ با قطره های اشک روان از دو دیده ات جان مرا ز سوز غمت شعله ور کنی آیا شود ز نور رخت ای فروغ ماه در شام غصه ها شب من را سحر کنی گاهی ز روی نیزه در آغوش گیرمت مهمان من شوی و مرا مفتخر کنی برگو که نیزه خم شود از اسم اعظمت تا که ببوسمت سفرم پرثمر کنی تا سنگ کینه ها نشود سهم کودکان ای سر چرا همیشه خودت را سپر کنی ؟ چشمان هرزه را به بر کاروان ببین قرآن بخوان که از رخ ما دفع شر کنی ای غیرت خدا به طرفداری از حرم باید که ماه علقمه را هم خبر کنی در تشت زر دوباره بخوان آیه ای ز کهف تا از کنیزیِ همه رفع خطر کنی وقتی نمی شود که ز معجر سخن کنم باید که شرح واقعه را مختصر کنی تنها همین بگویمت ای غیرت علی باید به حال غربت ما دیده تر کنی .
. | | ای فخر کائنات! گذر کن دمی به شام ما را اسیر بین، تو ای سیّد انام! دانند شامیان ز جفا، خون ما حلال بگذر به ما که گشته به ما زندگی، حرام دردم نه یک، نه صد، نه هزار است، این سفر زین درد بی‌شمار، برت بشمرم کدام؟ در بزم عام، ز اهل و عیال تو، این گروه آن یک کنیز خواهد و آن دیگری غلام اولاد خود ز کینه‌ی اعدا، دو دسته بین جمعی، شهید کوفه و برخی، اسیر شام اطفال ما گرسنه، شب و روز، تشنه‌لب یک شب کسی نداد به ایشان به شام، شام رأس حسین و دُرد شراب، این ‌چه حالت است؟ نه دهر دون، سر آمد و نه عمر ما، تمام لعل حسین و چوب جفا، زین ستم به ما نه پای استقامت و نه دست انتقام طعن سنان و جور یزید و جفای شمر ما را انیس و مونس و یار است، «و‌السّلام» آن گه یزید، حقّ نبی را بهانه کرد سوی مدینه، آل علی را روانه کرد ▫️ .
. هر که با رأس بریده گفتگویی داشته زینب اما گفتگوی کو به کویی داشته گفت با رأس برادر خواهر خونین جگر نیمه شب در گوشۀ ویران ، که ای نور بصر گر چه گاهی در تنور و دیر و بر نِی می روی از مدار چشم زینب ماه من کِی می روی گاه بر یک شاخه ای از یک درختی ، آشکار گاه بر نیزه به سنگ کینه می گردی شکار ناگهان در آسمان کوفه رؤیت می شوی ناگهان ای سر به بزم شام زینت می شوی گه بدامانِ تنور و گه به چشمانِ عبور شد نصیب تو وصال و من به هجرانت صبور گاه در خورجینِ خولی گاه در صندوقچه ای گاه باشی شاهد بازار و گاهی کوچه ای گاه زیر پای مرکبهای دشمن گم شوی گه زبانم لال تو بازیچۀ مردم شوی گاه از چشم یتیمانِ حرم گردی نهان ناگهان با آهِ یک جا مانده می گردی عیان ای خوش آن نیمه شبی که نورِ ویران می شوی در طَبق ای ماه ، مهمان یتیمان می شوی ای سرِ دور از وطن جای تو در ویرانه نیست حیف امّا چاره ای بر شمع و بر پروانه نیست بارها دیدی مرا بر ناقۀ عریان سوار سرخ گرییدی که دیدی عترتت را در حصار بارها دیدی مرا با دست بسته ، سرفراز بارها دیدی مرا بودم نشسته در نماز این همه درد و بلا و غم ولی با این همه غیر زیبایی ندیدم ای عزیز فاطمه می برد زینب چهل منزل پیامت یا اخی هر کجا هستی سرت بادا سلامت یا اخی ✍ .