.
#راس_الحسین_علیه_السلام
#اسارت
جز آن سر بریده به سر سایبان نداشت
جایی بدون درد به جسمش نشان نداشت
یک لحظه هم نشد که بگیرد امان ز شمر
با آنکه بود خسته و جانش امان نداشت
چون زینب فسرده و محزون و قد کمان
در بند بند و سلسله ها کاروان نداشت
میخواست تا که جان دهد ازغصه حسین
افسوس دیگر آن تن رنجور جان نداشت
از بس به جای اهل حرم تازیانه خورد
حتی برای پا شدنش هم توان نداشت
میدید حال دلبر و از غصه می گریست
از فرط گریه سو دگر آن دیدگان نداشت
خواهر میان سلسله اما برادرش
غیر از فراز نیزه دشمن مکان نداشت
میزد لگد به خواهر و سیلی به کودکان
آن ساربان که رحم، چو شمروسنان نداشت
#اسلام_مولایی ✍
.
.
🏴 #محرم۱۴۰۳
#شهادت_امام_سجاد
#امام_سجاد علیه السلام
#امام_حسین علیه السلام
#اسارت
#رضا_قاسمی
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
کجا یعقوب دیده خوابِ هجرانی که من دیدم
کجا یوسف شنیده وصفِ زندانی که من دیدم
زمین در روزگارِ نوح، شد سیراب از باران
ولی دریایی از خون شد به طوفانی که من دیدم
هم اسماعیلها سر را به تیغ امتحان دادند
هم ابراهیمها، در عیدِ قربانی که من دیدم
زمین از خونِ خاتمبخشیاش شد تربتِ اعلا
عقیقِ سرخ شد خاکِ سلیمانی که من دیدم
سرِ خورشید بر نِی شمعِ بزمِ ماتمِ خود بود
قیامت چیست؟ جز شامِ غریبانی که من دیدم
تمام آیهها شد "کاف و ها و یا و عین و صاد"
میان قاریان شد پخش، قرآنی که من دیدم
برادر، جای من شمشیر خورد و من غمِ ناموس
هزاران ارباًاربا داشت میدانی که من دیدم
نگاهِ حرمله هر بار پُر بود از هزاران تیر
عمو جانم ندیده تیربارانی که من دیدم
مسلمان نشنود کافر نبیند خوابِ این غم را
سر و تشت و شراب و چوب و دندانی که من دیدم
و پرچمها از آن روزی که باد از نیزهاش رد شد
پریشاناند، از زلف پریشانی که من دیدم
.
.
#کاروان_اسرا
#ترکیب_بند
🔹با کاروان نیزه🔹
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
از لابهلای آتش و خون جمع کردهام
اوراق مقتلی که خبرها در او گم است
دردی کشیدهام که دلم داغدار اوست
داغی چشیدهام که جگرها در او گم است
با تشنگان چشمۀ اَحلی مِن العسل
نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است
این سرخی غروب که همرنگ آتش است
توفان کربلاست که سرها در او گم است
یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید
اشک است جوهری که گهرها در او گم است
هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند
این است آن شبی که سحرها در او گم است
باران نیزه بود و سر شهسوارها
جز تشنگی نکرد علاج خمارها
::
جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر
نشنید کس مصیبت از این جانگدازتر
صبحی دمید از شب عاصی سیاهتر
وز پی شبی ز روز قیامت درازتر
بر نیزهها تلاوت خورشید، دیدنیست
قرآن کسی شنیده از این دلنوازتر؟
قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من
امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر
عشق توام کشاند بدینجا، نه کوفیان
من بینیازم از همه، تو بینیازتر
قنداق اصغر است مرا تیر آخرین
در عاشقی نبوده ز من پاکبازتر
با کاروان نیزه شبی را سحر کنید
باران شوید و با همه تن گریه سر کنید
::
فرصت دهید گریه کند بیصدا، فرات
با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات
گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا
باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات
با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید
در بر گرفته مویهکنان مشک را فرات
چشم فرات در ره او اشک بود و اشک
زآنگونه اشکها که مرا هست با فرات
حالی به داغ تازۀ خود گریه میکنی
تا میرسی به مرقد عباس، یا فرات
از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود
هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات
از طفل آب، خجلت بسیار میکشم
آن یوسفم که ناز خریدار میکشم
::
بعد از شما به سایۀ ما تیر میزدند
زخم زبان به بغض گلوگیر میزدند
پیشانی تمامیشان داغ سجده داشت
آنان که خیمهگاه مرا تیر میزدند
این مردمان غریبه نبودند، ای پدر
دیروز در رکاب تو شمشیر میزدند
غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار
آتش به جان کودک بیشیر میزدند
ماندند در بطالت اعمال حجشان
مُحرم نگشته تیغ به تقصیر میزدند
در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان
بر عشق، چار مرتبه تکبیر میزدند
هم روز و شب به گرد تو بودند سینهزن
هم ماه و سال، بعد تو زنجیر میزدند
از حلقهای تشنه، صدای اذان رسید
در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسید...
::
ای زلف خون فشان توام لیلة البرات
وقت نماز شب شده، حی علی الصلات
از منظر بلند، ببین صف کشیدهاند
پشت سرت تمامی ذرات کائنات
خود، جاری وضوست، ولی در نماز عشق
از مشکهای تشنه وضو میکند، فرات
توفان خون وزیده، سر کیست در تنور؟
خاک تو نوح حادثه را میدهد نجات!
بین دو نهر، خضر شهادت به جستجوست
تا آب نوشد از لبت، ای چشمۀ حیات
ما را حیات لم یزلی، جز رخ تو نیست
ما بیتو چشم بسته و ماتیم و در ممات
عشقت نشاند، باز به دریای خون، مرا
وقت است تیغت آورد از خود، برون، مرا...
::
خون میرود هنوز ز چشم تر شما
خرمن زدهست ماه، به گرد سر شما
آن زخمهای شعلهفشان، هفت اخترند
یا زخمهای نعش علیاکبر شما؟
آن کهکشان شعلهور راه شیری است
یا روشنانِ خون علیاصغر شما؟
دیوان کوفه از پی تاراج آمدند
گم شد نگین آبی انگشتر شما
از مکه و مدینه، نشان داشت کربلا
گل داد «نور» و «واقعه» در حنجر شما
با زخم خویش، بوسه به محراب میزدید
زآن پیشتر که نیزه شود منبر شما
گاهی به غمزه، یاد ز اصحاب میکنی
بر نیزه، شرح سورۀ احزاب میکنی...
::
قربان آن نیای که دمندش سحر، مدام
قربان آن میای که دهندش علی الدوام
قربان آن پری که رساند تو را به عرش
قربان آن سری که سجودش شود قیام
هنگامۀ برون شدن از خویش، چون حسین
راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام
این خطی از حکایت مستان کربلاست:
ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام!
تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما
یک اَلاَمان ز کوفه و صد اَلاَمان ز شام
اشکم تمام گشت و نشد گریهام خموش
مجلس به سر رسید و نشد روضهام تمام
با کاروان نیزه به دنبال، میرویم
در منزل نخست تو از حال میرویم
#علیرضا_قزوه✍
#اسارت
.
.
#راس_الحسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب
#اسارت
منزل به منزل، غصه ام، اشک روانم
با دست بسته، پشت محمل، روضه خوانم
خورشید، بعد از سال ها روی مرا دید
او هم دگر فهمید که بی سایه بانم
با این لباس پاره و وضعی که دارم
همراه با یک لشگر از نامحرمانم
دوره شدم از هر طرف شلاق خوردم
رویم کبود و مثل مادر قدکمانم
ماه دل آرایم، به شوقت سر شکستم
وقتی که کامل شد رخت در آسمانم
در محمل بی پرده رفتم بین انظار
شاگردها دادند با طعنه نشانم
همسایه ی سابق مرا خیرات بخشید
آتش گرفته بند بند استخوانم
دریاب حال دختر دردانه ات را
اشک یتیمی اش زده آتش به جانم
شد هم کلامم ابن مرجانه، برادر
فرزند بدکاره زده زخم زبانم
با خطبه هایم خوار کردم بی حیا را
صوت پدر خارج شد انگار از دهانم
میخواست زین العابدین را سر ببرد
سینه سپر کردم که باشد در امانم
لب های تو خونی شد و من دردم آمد
آشفته از برخورد چوب خیزرانم
باور نمی کردم که در زندان بخوابم
باور نمی کردم شود این امتحانم
نذرم شده این که بیایم اربعینت
تا قبر خاکی ات، اگر زنده بمانم
#مصائب_اسارت_شام_و_کوفه
#محمد_جواد_شیرازی ✍
.
.
#مجلس_یزید
#نزن_با_خیزران
پیش اینگلهای پژمرده نزن با خیزران
روی لب هایی که آزرده نزن با خیزران
آب که نه ! خورده امّا گاه سنگ و گاه مشت
قصر کوفه هم عصا خورده نزن با خیزران
شد سکینه، جان به لب از طعنه ی موسرخ شام
تا که دل بر مرگ، نَسْپرده نزن با خیزران
صدر مجلس،خنده ی تلخ سنان و شمر و زجر
طاقت از قلب همه برده نزن با خیزران
حرمله دارد شمارش میکند هر ضربه را
با هزاران طعنه بشمرده نزن با خیزران
✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
#شام #اسارت
.
.
#اسارت
◾بازار شام ویران
◾و مجلس یزید
دیدم سرت به نیزه راهم به کوفه گم شد
در نیمهی دل شب ماهم به کوفه گم شد
در بین سینه یکدم آهم به کوفه گم شد
گفتم به کل عالم شاهم به کوفه گم شد
با دستهای بسته در محضرت رسیدم
بار غم فراقت بر دوش خود کشیدم
نیزه سوار زهرا خوش آرمیده اینجا
بر خواهرت نظر کن ای ماهتاب بطحا
لحن حجازت از ما دل برده سبط طاها
آیات کهف خواندی محشر نموده بر پا
(دست از طلب ندارم تا کام دل برآید)
(یاجانرسد به جانان یا جان ز تن درآید)
من مظهر عفافم اینسان حجاب دارم
بر نوک نیزه حتی شب آفتاب دارم
در شام و کوفه هر چند صد پیچ و تاب دارم
از غصهی رقیه سر بر تراب دارم
بر طشت زر سرت را کردم نظاره ای شاه
لطمه زدم به صورت از دل کشیدهام آه
در هر نفس حسینجان نام ترا سُرایم
تو در کجایی و من بنگر که در کجایم
تو روی نوک نیزه من در کجاوههایم
از نوک نی برادر قرآن بخوان برایم
(بگشای لب که فریاد از مرد و زن بر آید)
زخم و زبان ز کوفه بر ما دگر سر آید
#مرتضی_محمودپور ✍
#مجلس_یزید
.
.
#اسارت
#حضرت_زینب
مجبور بودم از دل بازار بگذرم
از کوچه های خنده ی اشرار بگذرم
چیزی از ان جلال قدیمم نمانده بود
دست مدافعی ز حریمم نمانده بود
آنکس که روی سینه ی زخمی تو نشست
فریادها ش حرمت ما را زد و شکست
عباس کو که سایه ی آرامشم شود
چشمش دوباره آیه ی آسایشم شود
دستم نمی رسید سرت را بغل کنم
یا لحظه ای سر پسرت را بغل کنم
جانی نمانده بود به راهت فدا کنم
دستی نماند تا سپر سنگ ها کنم
یک قافله شکار هزاران هزار چشم
افتاده در حصار هزاران هزار چشم
پلکی به سمت این تن زخمی بزن حسین
خون می چکد ز چشم تو و چشم من حسین
قرآن بخوان قناری شیرین دهان من
قرآن بخوان مسافر نیزه مکان من
از آفتاب جان و تن ما گداختند
ما را به سنگ خارجی از دین نواختند
هم درد من شدند کنیزان سوخته
انداخت مردکی طرفم نان سوخته
کاش ان کنیز سابقه حرمت نمی شناخت
من را در این لباس اسارت نمی شناخت
آوار شد جهان به سر دختر علی
در کوچه های کینه ای از خیبر علی
تازه زمان اذیت آنها شروع شد
باران سنگ و آتش از آنجا شروع شد
می سوخت زیر آتش نیزه سرت حسین
آتش گرفت روسری دخترت حسین
باران سنگ از لب هر بام تا رسید
دیدم سرت ز نیزه که بر خاک پر کشید
خوردی زمین همینکه زمین خورد دخترت
خونین و خسته نام تو می برد دخترت
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#کوفه_تا_شام
#حسن_کردی✍
.
.
#راس_الحسین_علیه_السلام
#اسارت
از تنت دوری و سرنیزه مکانت شده است
آیه ی کهف خدا ذکر زبانت شده است
سرِ تو دست سنان است و گلویت خسته
خسته از دست تکان های سنانت شده است
بین هجده گل سرخم که به نی می سوزند
زخم پیشانی تو خوب نشانت شده است
برسان از سر نی نیم نگاهی به من و
دخترت که نفسش، مرثیه خوانت شده است
من عزادارم و دستانم اگر بسته، ولی
سنگ ها بر سر من لطمه زنانت شده است
شده امروز مرا همسفر کوفه و شام
آنکه دیروز تو را قاتل جانت شده است
معجر سوخته ی دخترکانت، امروز
بدترین زخم روی روح و روانت شده است
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#امام_حسین_علیه_السلام
#کوفه_تا_شام
#حسن_کردی✍
.
.
#اسارت
#حضرتزینبسلاماللهعلیها
در صبر نداریم به آوازهی زینب
کهنهشدنی نیست غمِ تازهی زینب
از خطبهی او نیست گرانتر ادواتی
ای دست مریزاد به این سازهی زینب
بر چوبهی محمل سر خود زد که بگوید
دلسوختهای نیست به اندازهی زینب
ناموس خدا را وسط هلهله بردند
پاشید در آن معرکه شیرازهی زینب
هر روضه که خواندیم دلی سوخت ولی باز
بدتر نشد از روضهی دروازهی زینب
#حضرت_زینب
#مظاهرکثیرینژاد✍
.
.
#خرابه_شام
«اسارت»
جمعی که خلق شد دو جهان از برایشان
دادند در خرابهی بیسقف، جایشان
آنان که بودشان به سر نُه سپهر، جای
مجروح از پیادهرَوی بود، پایشان
شخصی کنیز خواست از آن فرقهای که بود
جبریل، خادم درِ دولتسرایشان
آنان که بود بر سرشان مهر، سایبان
در آفتاب، سوخت رخ مهلقایشان
آنان که شُست قابلهشان ز آب سلسبیل
از تشنگی پرید رخ و رنگهایشان
جمعی که بانوی حرم کبریا بُدند
از نینوا به عرش برین شد، نوایشان
کردند نرم، سینهی جمعی که روز و شب
زهرا به روی سینه همیداد، جایشان
جمعی که بود پنجهی ایشان، گرهگشای
بستند دستها ز جفا از قفایشان
آن فرقهای که واسطهی رزق عالمند
دادند نان به رسم تصدّق، برایشان
«جودی»، به روزگار زند خیمهی شهی
از آن دمی که گشت گدای گدایشان
#جودی_خراسانی✍
#دیوان_جودی_عنبرانی
#اسارت
#کوفه
#شام
.
.
#مناجات_مهدوی جدید
با موضوع کاروان اسرا و شهادت حضرت شریفه خاتون علیهاالسلام
ای کاش می شد لحظه ای تنها نمانی
ای شاه عالم، گوشه ی صحرا نمانی
معشوق عالم هستی و دور از نظرها
ای کاش دور از عاشق شیدا نمانی
کاری نکرده شیعه ات، آقای مظلوم
تا که بدون همدم و مأوا نمانی
می شد به یاری ِدعاهامان، تو اینقدر
مضطر میان محنت دنیا نمانی
ای کاش می شد با هزاران آه، هر روز
در روضه های عصر عاشورا نمانی
بنگر که زینب می زند ناله؛ حسینم
ای کاش بر نی ای مه زیبا نمانی
ای کاش می شد با گلوی پاره پاره
هر روز پیش دیدگان ما نمانی
آمد کنار جسم بی جان شریفه
گفت ای عزیزم از بقیّه جا نمانی
ای گل قرار ما نبوده مثل قاسم
در زیر پای مرکب اعداء بمانی
ای کاش می شد با لب تشنه، دم مرگ
در پیش چشم خونی سقّا نمانی
هرگز قرار ما نبوده لاله ی من
دور از پدر در غربت اینجا بمانی
من خاک می ریزم به روی پیکر تو
ای کاش در حلّه، چنین تنها نمانی
✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
#اسارت #شریفه_بنت_الحسن
.
#کوفه
#شام
#اسارت
می روی نیزه نشینم کمی آهسته برو
تا تو را سیر ببینم کمی آهسته برو
از رد بوسه ی من نیزه نشینت کردند
اسب ها رد شده و نقش زمینت کردند
از سر نی به من و قافله احسان کردی
صورتت را سپر سنگ نوازان کردی
من اسیر تو شدم مهر تو در سر دارم
لحظه ای نیست که چشم از سر تو بردارم
همه شب سر زده خورشید شدی تابیدی
روی نی دور سر قافله می چرخیدی
من و یک قافله کودک،همه سیلی خورده
خواهرت آینه ی توست اگر پژمرده
جان نمانده ست حسینم به تنم اما حیف
تا حد مرگ سپر شد بدنم اما حیف
صورت کودک تو سوخت خجالت زده ام
ضربه او را به زمین دوخت خجالت زده ام
خنده ای مست به دنبال عذاب آمده است
باز هم حرمله با کاسه ای آب آمده ست
گله ای نیست از این زخم از این تنهایی
ما ندیدیم در این مرحله جز زیبایی
#حسن_کردی✍
.