eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
4.7هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
219 ویدیو
37 فایل
#الهی‌به‌دماءشهدائناعجل‌لولیک‌الفرج . . . . 💚ن‍اشناسم‍ون https://daigo.ir/secret/4363844303 🤍لیست‌رمان‌هامون https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32344 ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۳۷♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷رمان واقعی 🌷قسمت ۱۴۵ 🌷 خدای دو زاری به ساعتم نگاه کردم ... و بلند شدم ... - کجا؟ ... تازه وسط بازیه ... - خسته شدی؟ ... همه زل زده بودن به من ... - تا شما یه استراحت کوتاه کنید ... این خدای دو زاری، نمازش رو می خونه و برمی گرده ... چهره هاشون وا رفت ... اما من آدمی نبودم که بودن با خدا رو ... با هیچ چیز عوض کنم ... فرهاد اومد سمت مون ... - من، خدا بشم؟ ... جمله از دهنش در نیومده ... سینا بطری آب دستش رو پرت کرد طرف فرهاد ... - برو تو هم با اون خدا شدنت ... هنوز یادمون نرفته چطور نامردی کردی ... دوست دخترش مافیا بود ... نامرد طرفش رو می گرفت ... بچه ها شروع کردن به شوخی و توی سر هم زدن ... منم از فرصت استفاده کردم و رفتم نماز ... وقتی برگشتم هنوز داشتن سر به سر هم میزاشتن ... بقیه هنوز بیدار بودن ... که من از جمع جدا شدم ... کیسه خوابم رو که برداشتم ... سینا اومد سمتم ... - به این زودی میری بخوابی؟ ... کیانوش می خواد واسه بچه ها قصه ترسناک بگه ... از خودش در میاره ولی آخرشه ... خندیدم و زدم روی شونه اش ... - قربانت ... ولی اگه نخوابم نمی تونم از اون طرف بیدار بشم... تا چشمم گرم می شد ... هر چند وقت یک بار جیغ دخترها بلند می شد ... و دوباره سکوت همه جا رو پر می کرد ... استاد قصه گویی بود ... من که بیدار شدم ... هنوز چند نفری بیدار بودن ... سکوت محض ... توی اون فضای فوق العاده و هوای تازه ... وزش باد بین شاخ و برگ درخت ها ... نور ماه که هر چند هلالی بیش نبود ... اما می شد چند قدمیت رو ببینی ... وضو گرفتم و از نقطه اسکان دور شدم ... یه فرورفتگی کوچیک بین اون سنگ های بزرگ پیدا کردم ... توی این هوا و فضای فوق العاده ... هیچ چیز، لذت بخش تر نبود ... نماز دوم تموم شده بود ... سرم رو که از سجده شکر برداشتم ... سایه یک نفر به سایه های جنگل و نور ماه اضافه شد ... یک قدمی من ایستاده بود ... . . ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 با ما همـــراه باشیـــــن 😊👇 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
〰〰🌤🌍〰〰 🌏اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج🌎 🌼رمان بصیرتی، مفهومی و معرفتی 🌼 🌼 قسمت ۷۱ 🌼ارباب من من مات و مبهوت به حرف هاي اونها گوش مي کردم ... مفهوم بعضي از کلمات رو نمي دونستم و درک نمي کردم ... اون کلمات واضح، عربي بود ... شايد رمز بود ... اما چه رمزي که هر دوي اونها گريه مي کردن ... اونها که نمي دونستن من به تلفن شون گوش مي کنم ... چند ثانيه بعد، دنيل اين سکوت مرگبار رو شکست ... - من رو ببخش بئا ... اين بار اصلا زمان خوبي براي رفتن نيست ... شايد سال ديگه ... و اون پريد وسط حرفش ... - مطمئني سال ديگه من و تو زنده ايم؟ ... يادته کريس هم مي خواست امسال با ما بياد؟ ... دوباره بغض راه گلوش رو سد کرد ... بغضي که داشت من رو هم خفه مي کرد ... - اما اون ديگه نمي تونه بياد ... اون ديگه فرصت ديدن 🍃حرم هاي مقدس🍃رو نداره ... کي مي دونه سال ديگه اي براي من و تو وجود داشته باشه؟ ... نفس هاي ساندرز دوباره عميق شده بود ... از عمقي خارج مي شد که حرارت آتش و درد درونش با اونها کنده مي شد و بیرون می اومد ... به زحمت بغضش رو کنترل کرد ... - کارآگاهي که روي پرونده کريس کار مي کرد رو يادته؟ ... و دوباره سکوت ... - اون رفتارش با من مثل يه آدم عادي نيست ... دقيقا از زماني که فهميد ما مسلمانيم ... طوري با من برمي خورد مي کنه که ... «بئاتريس» ... من نمي تونم علت رفتارش رو پيدا کنم ... اگه به چيزي فکر کرده باشه که حقيقت نداره ... و اگه چيزي رو نوشته باشه که ... مي دوني اگه حدس من درست باشه ... چه اتفاقي ممکنه براي ما بيوفته؟ ... فکر مي کني کسي باور مي کنه ما ... صداي اشک هاي همسرش بلندتر از صداي خسته دنيل بود ... صدايي که با بلند شدنش، همون نفس هاي خسته رو هم ساکت کرد ... فقط اشک مي ريخت بدون اينکه کلامي از زبانش خارج بشه ... و من گيج و سردرگم گوش مي کردم ... اون کلمات هر چه بود، رمز نبود ... اون اشک ها بود ... براي چيزهايي که من اصلا متوجه نمي شدم ... حتي مفهوم اون لغات عربي رو هم نمي فهميدم ... چند بار صداش کرد ... آرام ... و با فاصله ... - بئاتريس ... بئاتریس ... اما هيچ پاسخي جز اشک نبود ... تا اينکه ... - 🌸فاطمه جان🌸 ... نمي دونستم يعني چي ... اما تنها کلمه اي بود که اون بهش پاسخ داد ... صداي اشک ها آرام تر شد ... تا زماني که فقط يک بغض عميق و سنگين باقي بود ... - تقصیر تو نیست ... اشتباه من بود دنيل ... من نبايد چنين سفري رو ازت مي خواستم ... ما هر دو مثل هميم ... بايد از اون کسي مي خواستم که اين قطرات به خاطرش فرو ريخت ... اونقدر حس شون زنده بود که انگار داشتم هر دوشون رو مي ديدم ... حس می کردم از جاش بلند شده ... صداش آرام تر از قبل، توي گوشي مي پيچيد ... انگار گوشي از دهانش فاصله گرفته بود ... - ارباب من ... باور دارم کلماتم رو می شنوی ... و ما رو می بینی ... ما مشتاق ديدار توئيم ... اگر لايق ديدار تو هستيم ما رو بپذير ... اين بار صداي اشک هاي دنيل، بلندتر از کلمات همسرش بود ... و بي جواب، تلفن قطع شد ... حالا ديگه تنها صدايي که توي گوش من مي پيچيد ... بوق هاي پي در پي تماس قطع شده بود ... 🌍ادامه دارد.... 🌼نویسنده شهید مدافع طاها ایمانی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 〰〰〰🌤🌍〰〰〰〰
🌹🕊 بسم الله القاصم الجبارین🕊🌹 /°°مقدمه رمان°°\ 🌹بر اساس حوادث زمستان ٨٩ تا پاییز ٩۵ درسوریه. و با اشاره به گوشه ای از رشادتهای مدافعان حرم..به ویژه 🕊 و 🕊 در بستر داستانی عاشقانه روایت شد. 🕊هدیه به روح مطهر همه شهدا، سیدالشهدای مدافعان حرم 🌹حاج قاسم سلیمانی🌹 و همه در پاسخ به پرسش مخاطبین عزیز، جهت نشر حداکثری آثار مربوط به جبهه مقاومت، بازنشر داستانهای این کانال به هرصورت و با هر لینکی است. 🕌 رمان 🕌قسمت ۱ ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ١٣٩٠ مانده بود و در این نیمه شب رؤیایی، خانه کوچکمان از همیشه دیدنی تر بود. روی میز شیشه ای اتاق پذیرایی هفت سین ساده ای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر ایرانی نبود دلم میخواست حداقل به اینهمه خوش سلیقه گی ام توجه کند. باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی اش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس میشد. میدانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی اش همیشه خلع سالحم میکرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم _هر چی خبر خوندی،بسه! به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد _شماها که آخر حریف نظام نشدید، شاید ما حریف نظام شدیم! لحن محکم عربی اش وقتی در لطافت کلمات فارسی مینشست، شنیدنی تر میشد که برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت العربیه باز بود... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕊 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه 🌸قسمت ۱۷۵ و ۱۷۶ _....قرار میگذارن که دو گروه همدیگه رو نفرین کنن تا مشخص بشه کی بر حقه به این عمل میگن مباهله بین پیامبر اسلام و مسیحیان مدینه همین اتفاق افتاد ژانت کنجکاو بپرسید: _نتیجه چه شد؟ _ بنا شد اسقف های مسیحی با تمام طائفه شون بیان و پیامبر هم با طایفه خودش پیامبر طائفه ای نبرد فقط با خانواده خودش سر قرار حاضر شد ولی اونها نیومدن یعنی پشیمون شدن _ واقعاً؟ خب خانواده پیامبر کی بود همسرش خدیجه؟ _ نه گفتم که متاسفانه حضرت خدیجه توی شعب ابی طالب یعنی اصلاً قبل از هجرت به مدینه از دنیا میرن پیغمبر به همراه دخترش و و برای مباهله رفتن _ فاطمه دختر خدیجه است یا همسر دیگه ای؟ گفتم: _بله دختر حضرت خدیجه _ همسر و فرزندانش چه کسانی هستن؟ _ همسرش همون امیرالمومنین علی‌بن‌ابیطالب که گفتم داماد پیغمبر بودن فرزندانشون هم حسن بن علی و حسین بن علی نوه های پیامبر _ حالا واقعا اسقف ها نیومدن؟ _ نه نیومدن بعد از مکث کوتاهی کتایون سر حرف رو باز کرد: _ آیه ۷۲ میگه هرکی از اسلام خارج بشه حکمش اعدامه خب این چه قانونیه ملت رو حبس میکنید توی دینتون؟ _ اولاً این حکم علت داره یهود شمال مدینه قرار گذاشتن که برای کوچک کردن اسلام با حجمه فرهنگی، بهش ایمان بیارن و بعد از چند روز مجدد از دین برگردن بگن چیزی ندیدیم چون اینها بین مردم اهل کتاب بودن خیلی اثرگذاریشون به لحاظ روانی بالا بود خدا هم پیش دستی کرد این حکم رو داد نقشه شون رو سوزوند اما در مجموع دین موروثی چیز خوبی نیست خیلی از صاحب نظران هم معتقدند که بهتره امکانی باشه که از یه سنی هر فردی بیاد دین خودش رو اعلام کنه و بتونه تغییر بده در هر صورت یه سری بحثهای فقهی داره که باید حل بشه ولی در کل کسی تحقیق کنه هیچوقت تصمیم نمی‌گیره از اسلام خارج بشه و وارد دین دیگه بشه اگر یک مقایسه کنید پیش خودتون شهادت میدید مگر اینکه بخواد کافر باشه که اینجا دیگه تغییر دین معنا نمیده _ ولی اگر این امکان وجود داشت یا به وجود می‌اومد میدیدید که چقدر توی تعداد ریزش میکنید _ خنده داره واقعا باشه شما میتونید با این حرف‌ها خودتون رو آروم کنید ولی واقعیت اینه که بی اعتقادی و دین شناسنامه‌ای توی همه ادیان هست اما شیب جذب اسلام با هیچ دینی قابل مقایسه نیست بیشترین تعداد جذب در سال و تغییر دین تشرف به اسلامه اینو که میدونی این که دیگه با آگاهی محضه امروز تو بروکسل پرتکرارترین اسم محمده! اینارو کی مجبور کرده کشور اسلامی هم که نیست! سکوت کمی طولانی شد نگاهی به دفترم انداختم: _خب به نظرم جزء سه هم تموم شد... کتایون مامانت جواب نداد؟ _چرا... همون دیشب پیام داده بود منم صبح دیدم گفت میشناسدش! _چقدرخوب پس میتونی ازش بپرسی دیگه _آره حالا برم خونه حتما سوال پیچش میکنم امیدوارم راستشو بگه! ژانت با چشمهای درشت بینمون نگاه چرخوند: _موضوع چیه؟ صدای اذان گوشیم بلند شد بلند شدم برای وضو گرفتن و کتایون مشغول توضیح ماجرا شد همین که وارد اتاق شدم و چادرم رو برداشتم که سر کنم دیدم ژانت خندان جلوی در ایستاده جعبه تسبیح ها هم توی دستش: _ببخشید این از دیشب پیشم موند برده بودم اتاقم یادم رفت برات بیارم با خنده رفتم جلو و جعبه رو ازش گرفتم: قابل نداشت بذار الان برات میارمش خندید: _تعارف نکن یهو دیدی همه رو برداشتم ها جا نمازم رو باز کردم و تسبیح رو به طرفش گرفتم: _اصلا همش مال تو به جز این... و تسبیح تربت رو جدا کردم و گذاشتم روی سجاده پرسید: _چرا مگه این چه فرقی با بقیه داره اصلا نگفتی خاک کجاست؟ گفتم: _این تسبیح از خاک کربلا درست شده _کربلا کجاست چرا از خاکش تسبیح درست میکنید تسبیح سنگی که قشنگتره نفس عمیقی کشیدم: _ولی این خیلی حس بهتری داره بیا یه دقیقه بگیر دستت ببین چطوره تسبیح رو از دستم گرفت و توی دستش نگه داشت صدای اذان قطع شده بود خواستم قامت ببندم که تسبیح رو گرفت طرفم: _راست میگی خاک یه جورایی حس‌زندگی داره شاید خاک از سنگ بهتر باشه من میرم تو هم نمازتو خوندی بیا ژانت با تسبیح ام البنینش رفت و من هم قامت بستم!... وقتی برگشتم ژانت هدفون روی گوشش بود و کتایون مشغول چت کردن! همین که نشستم هر دو گوشی ها رو کنار گذاشتن دفترم رو باز کردم و آهسته گفتم: _ببخشید معطل شدید جزء چهارم سوره آل عمران آیه ۱۰۰ میفرماید اگر از یهود پیروی کنید بعد از ایمان به کفر برتون میگردونن یعنی ممکنه جامعه مسلمان کافر بشه؟ حتماً میشه که قرآن خطر بالقوه ارتباط با یهود و یهودیزه شدن اسلام رو گوشزد میکنه مدام همون بلایی که سر مسیحیت هم آوردن تخصص دارن اینا تو فاسد کردن همه چیز! اینم که میگیم یهود منظورمون پیروان دین موسی(ع) نیست... 🌱ادامه دارد..... 🌸نویسنده؛ بانو شین-الف 🌟 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه 🌸قسمت ۲۸۳ و ۲۸۴ _بستری برای این هدفه و با هدف دیگه ای توجیه نمیشه موجودیتش اما انسان که خدا رو نمیبینه سختشه که عاشق خدا بشه! برای همین خدا رو طراحی کرده یعنی کسی که هم انسانه و موجودات درکش میکنن و میتونن ببیننش و هم صفات خداست هر صفتی که در خدا هست در ابعاد کوچکتر در این فرد هم هست پس کسی که عاشق این انسان ها که نماد و تجسم اون صفات هستن میشه در واقع عاشق اون صفات خداگونه و در نهایت عاشق خدا شده و برعکس کسی که با اونها دشمنی کنه و دوستشون نداشته باشه به این معناست که با اون صفات زاویه داره و درونیاتش با جهت الهی همسو نیست چون این افراد چیزی از خودشون ندارن تماما آینه ی خدانما هستن که خدا خالص کرده برای مجسم کردن خودش در ابعاد کوچک و متجلی شدن* آیه یادتونه؟ فلسفه معصومیت همینه پس خدا این امکان رو خلق کرده تا ما راحتتر پیداش کنیم به عنوان آدرس و نشونه* و از همین جهته که واسطه بین خدا و مخلوقات هستن و ما هم چون ذاتا کشش داریم به خدا چون مبدا و خاستگاه ماست، ذاتا این افراد رو هم دوست داریم پس یک امر ذاتیه و الگو قرارشون میدیم چون اونها حالت ایده آل همون صفات ما هستن و ما هم دوست داریم اون صفات رو درونمون کامل کنیم پس فاکتوری که عنصر اصلی و پایه اعتقاد یعنی ولایت رو جامیندازه و برپا میکنه محبته میخوام بگم اون عشق حقیقی که همه عالم به دنبالشن اینجاست! عشق به انسان کامل به عدل محض به مهربانی و دلسوزی محض به محبت و خلوص محض به شجاعت و استحکام محض پس عشق به ولی خدا نماد و تابلو و تجلی قابل نمایشِ عشق به خداست حالا ما توی مکتبمون کسی رو داریم که در خلق عشق در طول تاریخ بشر بی نظیره کسی که بیشترین اشعار احساسی جهان در وصف او سروده شده، بیشترین نواها در وصفش ساخته و پرداخته شده، بیشترین قطرات اشک که پاک ترین و ارزشمند ترین تبلور احساسات انسانی هستن برای او ریخته شده کسی که بزرگترین اجتماع بشری به بهانه او و برای دیدن مزار و بارگاه او شکل گرفته متشکل از 25 میلیون نفر با نژاد ها و حتی مذاهب مختلف! هیچ انسانی روی کره زمین تا این حد عشق و محبت تولید و متصاعد نکرده تا امروز! کسی که آدمها حاضرن بخاطرش از جیب خرج کنن بیشترین نذری ها و غذاهای رایگان بخاطر او و از طرف او به مردم هدیه میشه* خب به نظر شما این طبیعیه؟ یک نفر دیگه توی دنیا میتونید مثال بزنید در طول کل تاریخ، که این حجم از محبوبیت رو درک کرده باشه؟ اگر هست مثال بزنید خب به نظر شما علتش چیه؟ ژانت صورتش رو با کنجکاوی جمع کرد: _منظور تو...؟! _امام حسین(ع)امام سوم شیعیان فوری گفت: _همه اینایی که گفتی واقعی بود؟ _بله _خب... چرا تا این حد محبوبه؟! _منم همینو پرسیدم ازتون چی میشه که یک انسان تا این حد متمایز میشه چرا در مورد کس دیگه ای به این حجم رخ نداده؟! سکوت شد و باز خودم شکستمش: _خیلی خب خودم توضیح میدم امام حسین فرزند دوم امیرالمومنین و حضرت زهرا و نوه پیغمبر بود بعد از شهادت امام حسن مجتبی امام دوم شیعیان، ایشون به امامت رسید و تا زمانی که معاویه خلیفه بود سکوت کرد چون پیشتر بر سر سیاسی اجتماعی امام حسن مجتبی با شخص معاویه مصالحه کرده بود* ولی وقتی معاویه مرد و پسرش یزید خلیفه شد علم قیام برداشت تا حاکمیتی که غصب شده بود رو پس بگیره و خلافت اسلامی رو برای بشر احیا کنه کتایون به حرف اومد: _خب چرا؟ شما میگید که امام بوده و حکومت اسلامی شایسته امام صالحه پس چرا از اول مبارزه نکرد؟ _ دلیل مصالحه امام مجتبی رو که گفتم جبر سیاسی اجتماعی بود از یک طرف سرحدات روم آماده مبارزه با کلیت حکومت اسلامی بود و درگیری داخلی بیش از این به صلاح نبود مشابه شرایط صدر اسلام از طرفی هم مردم برای جهاد آماده نبودن پشت امام معصوم رو خالی کردن معاویه فرمانده سپاه امام حسن رو خرید و 8 هزار نفر از سپاه 12 هزار نفره! باهاش رفتن عملا جنگیدن ممکن نبود چون معاویه آدم ظاهر الصلاحی بود و نمیشد با خون رسواش کرد توی مبارزه باید میزان اثرگذاری رو هم سنجید! قصد خودکشی که نداریم برای همین هم وقتی امام حسین به امامت میرسه در برابر معاویه قیام نمیکنه چون اولا قبلا مصالحه کردن با شخص معاویه و ثانیا قیام چیزی رو ثابت نمیکنه چون معاویه تو لاک نفاقه و نمیشه کفرش رو به مردم اثبات کرد ولی یزید اینطور نبود کفرش علنی بود و همه امت هم میدونستن که حدود اسلامی رو رعایت نمیکنه و ابایی هم از بیانش نداشت! و از طرفی معاویه شرط مصالحه رو نقض کرده بود چون شرط این بود که بعد از خودش جانشین تعیین نکنه ولی کرد پس اینجا قیام مقبولیت و منطق هم داره کتایون:_یه سوال شما میگید امام علم کائنات رو در دست داره و از غیب آگاهه پس اگه اینطوره.... 🌱ادامه دارد..... 🌸نویسنده؛ بانو شین-الف 🌟 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱