eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
239 ویدیو
37 فایل
💚 #به‌دماءشهدائنااللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://harfeto.timefriend.net/17350393203337 . ‌. ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
👣شهادت👣 👣عباس بابایی 👈پس از ۶۰ مأموریت جنگی ... در روز سال شمسی... مصادف با ... با یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ علی محمد نادری) به منظور ... و صحیح اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای ... از پایگاه هوایی به پرواز درآمدند... و وارد آسمان شدند. و پس از انجام دادن مأموریت،.... ،... در منطقه عملیاتی ... در ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ مورد هدف شیلکا 23 میلی متری پدافند خودی قرارگرفتند و از ناحیه و شهید شد 👣 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.سلام‌الله‌علیها. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 رمان واقعی ، مفهومی و بصیرتی 🐎 🌴قسمت ۴۲ غروب کن خورشید! بگذار شب، آفتابى شود و بر روى غمها و اشکها و خستگیها سایه بیندازد! زمین، دم کرده است.... بگذار فرا رسد و درهاى آسمان گشوده شود.... خورشید، شرمزده خود را فرو مى کشد و تو شتابناك، را بغل مى زنى، ... به نگاه مى کنى و به سمت راه مى افتى. این نگاه هم سکینه خوب مى فهمد... که این کودك باید از زنان و کودکان دیگر بماند و را به این نمک نیازارد. وقتى به خیمه مى رسى،... مى بینى که ، را کرده است. یعنى به هم اجازه داده است که از ، سهمى داشته باشند.... بچه ها را مى بینى که با رنگ روى زرد، با لبهاى چاك چاك و گلوهاى عطشناك ، مقابل ظرفهاى آب نشسته اند اما هیچ کدام لب به آب نمى زنند.... ... به آب نگاه مى کنند و گریه مى کنند.. یکى عطش را به یاد مى آورد،.. یکى تشنگى را تداعى مى کند،... یکى به یاد مى افتد،... یکى از بى تابى مى گوید و... در این میانه ، لحن از همه است که با خود مى کند: _✨هل سقى ابى ام قتل عطشانا؟(19) این منظره ، بى مدد از ، ممکن نیست. پرده را کنار مى زنى و چشم به دور دستهاى مى دوزى؛... به ازل ، به پیش از خلقت ، به لوح ، به قلم ، به نقش آفرینى خامه تکوین ، به معمارى آفرینش و... مى بینى که به اشارت که راه به پیدا مى کند و در رگهاى جارى مى شود.... که تا دمى پیش به روى بسته بود... و هم اکنون به رویشان گشوده است.... باز مى گردى. دانستن این و مرورشان ، بار مصیبت را مى کند.... باید به هر زبان که هست آب را به بچه ها بنوشانى تا و ، از سپاه تو دیگرى نگیرد.... چه شبى تا بدین پایه فرود آمده است یا زمین زیر پاى تو تا جایگاه خدا اوج گرفته است؟ حسین ، این خطه را با خود تا عرش بالا برده است... یا عرش به زیر پیکر حسین بال گسترده است ؟ 🌟الرحمن على العرش استوى.🌟 ؟! اگر چه خسته و شکسته اى زینب ! اما نمازت را ایستاده بخوان ! پیش روى خدا منشین! 🏴پرتو سیزدهم🏴 آدمى به ، شناخته مى شود یا ؟ کشته اى را اگر بخواهند شناسایى کنند، به مى نگرند یا به که پیش از رزم بر تن کرده است؟ اما اگر دشمن آنقدر باشد که را از بدن جدا کرده و برده باشد، چه باید کرد؟... اگر دشمن ، پیراهن را هم به غنیمت برده باشد، چه باید کرد؟... لابد به دنبال علامتى ، نشانه اى ، ، چیزى باید گشت. اما اگر سپاهى دشمن در سیاهى شب ، به بردن انگشتر، را هم بریده باشد و هر دو را با هم برده باشد، نشانه اى کشته خویش را باز مى توان شناخت ؟... البته نیاز به این علائم و نشانه ها مخصوص ... 🌴ادامه دارد.... 🐎اثری از؛ سیدمهدی شجاعی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🐎🐎🐎🌴🌴🐎🌴🌴🌴
🌹نحوه شهادت از زبان «محمدحسن» برادر شهید🌹 دفاع این عزیزان از وطن در شهر سوسنگرد و روستای ابوحمیضه به جایی رسید.... که جنگ به شد،... برادر شهیدم اول از ناحیه مجروح میشود و بعد از آن با اصابت تیر کالیبر ۵۰ به ایشان در سن ۱۸ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد،... در زمانی که ایشان شهید شدند برادر بزرگم (آزاده رحیم طالب زاده) یکماه بود که در پاسگاه طلاییه اولین پاسگاه مرزی به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمده بود،... که به لطف خدای متعال بعد از ۱۰ سال آزاد شدند و به وطن برگشتند. منبع؛ خانواده شهید 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🍃یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. 🍃پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند. که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: _" به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره... 🕊تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد... زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی اما ، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید.. 🏴عملیات فتح المبین انجام شد.. و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه داشت و نه . هم نداشت.. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...😭 اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته.اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند.. .. 🕊 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5