👣شهادت👣
👣عباس بابایی 👈پس از ۶۰ مأموریت جنگی #موفق...
در #صبح روز #پانزدهم_مرداد
سال #شصت_وشش شمسی...
مصادف با #روزعیدقربان...
#همراه با یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ علی محمد نادری)
به منظور #شناسایی_منطقه...
و #تعیین_راه_کار صحیح اجرای عملیات،
با یک فروند هواپیمای #اف_۵_دوکابینه...
از پایگاه هوایی #تبریز به پرواز درآمدند...
و وارد آسمان #عراق شدند.
#بابایی و #نادری پس از انجام دادن مأموریت،....
#به_هنگام_بازگشت،...
در منطقه عملیاتی #سردشت...
در ۱۵ مرداد ۱۳۶۶
مورد هدف #شلیک_توپ_ضدهوایی
شیلکا 23 میلی متری پدافند خودی قرارگرفتند
و از ناحیه #سر #مجروح و #بلافاصله شهید شد
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهشان_پررهرو
👣 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.سلاماللهعلیها.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 رمان واقعی ، مفهومی و بصیرتی
🐎 #آفتاب_درحجاب
🌴قسمت ۴۲
غروب کن خورشید!
بگذار شب، آفتابى شود و بر روى غمها و اشکها و خستگیها سایه بیندازد!
زمین، دم کرده است....
بگذار #وقت_نماز فرا رسد و درهاى آسمان گشوده شود....
خورشید، شرمزده خود را فرو مى کشد و تو شتابناك، #کودك_جانباخته را بغل مى زنى، ...
به #سکینه نگاه مى کنى و به سمت #خیمه راه مى افتى.
#بى_اشارت این نگاه هم سکینه خوب مى فهمد...
که #خبرمرگ این کودك باید از زنان و کودکان دیگر #پنهان بماند
و #جگرهاى_زخم_خورده را به این نمک نیازارد.
وقتى به خیمه مى رسى،...
مى بینى که #دشمن، #آب را #آزاد کرده است.
یعنى به #فرزندان_زهرا هم اجازه داده است که از #مهریه_مادرشان ، سهمى داشته باشند....
بچه ها را مى بینى که با رنگ روى زرد، با لبهاى چاك چاك و گلوهاى عطشناك ، مقابل ظرفهاى آب نشسته اند اما هیچ
کدام لب به آب نمى زنند....
#فقط_گریه_مى_کنند...
به آب نگاه مى کنند و گریه مى کنند..
یکى عطش #عباس را به یاد مى آورد،..
یکى تشنگى #على_اکبر را تداعى مى کند،...
یکى به یاد #قاسم مى افتد،...
یکى از بى تابى #على_اصغر مى گوید و...
در این میانه ، لحن #سکینه از همه #جانسوزتر است که با خود #مویه مى کند:
_✨هل سقى ابى ام قتل عطشانا؟(19)
#تاب_دیدن این منظره #طاقت_سوز، بى مدد از #غیب ، ممکن نیست.
پرده را کنار مى زنى و چشم به دور دستهاى مى دوزى؛...
به ازل ،
به پیش از خلقت ،
به لوح ، به قلم ،
به نقش آفرینى خامه تکوین ،
به معمارى آفرینش و...
مى بینى که #آب به اشارت #زهراست که راه به #جهان پیدا مى کند و در رگهاى
#خلقت جارى مى شود....
#همان_آبى که #دشمن تا دمى پیش به روى #فرزندان_زهرا بسته بود...
و هم اکنون #بامنت به رویشان گشوده است....
باز مى گردى.
دانستن این #رازهاى_سربه_مهرخلقت و مرورشان ، بار مصیبت را #سنگین_تر مى کند....
باید به هر زبان که هست آب را به بچه ها بنوشانى تا #حسرت و #عطش ، از سپاه تو #قربانى دیگرى نگیرد....
چه شبى تا بدین پایه فرود آمده است یا زمین زیر پاى تو تا جایگاه خدا اوج گرفته است؟
حسین ، این خطه را با خود تا عرش بالا برده است... یا عرش به زیر پیکر حسین بال گسترده است ؟
🌟الرحمن على العرش استوى.🌟
#اینجاکربلاست_یاعرش_خداست؟!
اگر چه خسته و شکسته اى زینب !
اما نمازت را ایستاده بخوان !
پیش روى خدا منشین!
🏴پرتو سیزدهم🏴
آدمى به #سر، شناخته مى شود یا #لباس؟
کشته اى را اگر بخواهند شناسایى کنند، به #چهره_اش مى نگرند یا به #لباسى که پیش از رزم بر تن کرده است؟
اما اگر دشمن آنقدر #پلید باشد که
#سرها را از بدن جدا کرده و برده باشد، چه باید کرد؟...
اگر دشمن ، #کهنه_ترین پیراهن را هم به غنیمت برده باشد، چه باید کرد؟...
لابد به دنبال علامتى ،
نشانه اى ،
#انگشترى ، چیزى باید گشت.
اما اگر #پست_ترین سپاهى دشمن در سیاهى شب ، به #بهانه بردن انگشتر، #انگشت را هم بریده باشد و هر دو را با هم برده باشد، #به_چه_علامت نشانه اى کشته خویش را باز مى توان شناخت ؟...
البته نیاز به این علائم و نشانه ها مخصوص #غریبه_هاست...
🌴ادامه دارد....
🐎اثری از؛ سیدمهدی شجاعی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🐎🐎🐎🌴🌴🐎🌴🌴🌴
🌹نحوه شهادت از زبان «محمدحسن» برادر شهید🌹
دفاع این عزیزان از وطن در شهر سوسنگرد و روستای ابوحمیضه به جایی رسید....
که جنگ #تن به #تانک شد،...
برادر شهیدم اول از ناحیه #مچ_پا مجروح میشود و بعد از آن با اصابت تیر کالیبر ۵۰ به #سر ایشان در سن ۱۸ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد،...
در زمانی که ایشان شهید شدند برادر بزرگم (آزاده رحیم طالب زاده) یکماه بود که در پاسگاه طلاییه اولین پاسگاه مرزی به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمده بود،...
که به لطف خدای متعال بعد از ۱۰ سال آزاد شدند و به وطن برگشتند.
منبع؛ خانواده شهید
🌹 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🍃یه روز شهیدخرازی گفت:
چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن.
🍃پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند. که اولینشون عباسعلی بود.
قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت:
_" به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...
🕊تخریبچی ها رفتند...
یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته...
اونایی که برگشته بودند گفتند:
نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد... زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت:
حسین! عباسعلی #سنش_کمه اما #خیلی_مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید..
🏴عملیات فتح المبین انجام شد..
و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه #پلاک داشت و نه #کارت_شناسایی. #سر هم نداشت..
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت:
این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...😭
اسرای عراقی میگفتند:
روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته.اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند..
#گرزسربریده_میترسیدیم
#درمحفل_عاشقان_نمیرقصیدیم..
🕊 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5