eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
239 ویدیو
37 فایل
💚 #به‌دماءشهدائنااللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://harfeto.timefriend.net/17350393203337 . ‌. ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۸ از این همه اطمینان حرصم گرفته بود. _ به همین سادگی؟ یا من بمیرم یا شما؟؟ _ به همین سادگی، آنقدر میروم و می آیم تا آقاجون را راضی کنم، حالا بلند شو یک عکس از خودت برایم بیاور.. من_ عکس؟ عکس برای چی؟ من عکس ندارم. _ میخواهم به پدر و مادرم نشان بدهم. _من میگویم پدرم نمی گذارد، شما میگویید برو عکس بیاور؟؟ اصلا خودم هم مخالفم. میخواستم تلافی کنم... گفت: _ من آنقدر می روم و می آیم تا تو را هم راضی کنم. بلند شو یک عکس بیاور.... عکس نداشتم.عکس یکی از کارت هایم را کندم و گذاشتم کف دستش . . توی بله برون مخالف زیاد بود. مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی رسید جلوی این وصلت را بگیرند. دایی منوچهر، که همان اول مهمانی با مامان حرفش شده بود و زده بود بیرون... از چهره ی مادر ایوب هم میشد فهمید چندان راضی نیست. توی تبریز، طبق رسمشان برای ایوب دختر نشان کرده بودند. کار ایوب یک جور بود.داشت دختر غریبه میگرفت، آن هم از تهران. ایوب کنار مادرش نشسته بود و به ترکی می گفت: _ ناسلامتی بله برون من است آ...اخم هایت را باز کن. دایی حسین از جایش بلند شد. همه ساکت شدند.رفت را از روی تاقچه برداشت و بلند گفت: _الان همه هستیم؛ هم شما خانواده داماد، هم ما خانواده عروس، من قبلا هم گفتم به این وصلت نیستم چون پسر شما را میدانم. اصلا زندگی با سخت است، ما هم شما را نمی شناسیم، از طرفی می ترسیم دخترمان توی زندگی بکشد، ای هم ندارد که بگوییم درست و حسابی مالی دارد. دایی ✨قرآن✨ را گرفت جلوی خودش و گفت: _برای آرامش خودمان می ماند، این که را بگیریم. بعد رو کرد به من و ایوب - بلند شوید بچه ها، بیایید را روی بگذارید. من و ایوب بلند شدیم و دست هایمان را کنار هم روی قرآن گذاشتیم. دایی گفت: - بخورید ک هیچ شیله پیله ای توی زندگیتان نباشد، به و هم نکنید، هوای هم را داشته باشید... قسم خوردیم. ✨قرآن دوباره بین ما حکم شد✨ ادامه دارد... ✿❀ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.سلام‌الله‌علیها. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 رمان واقعی ، مفهومی و بصیرتی 🐎 🌴قسمت ۶۸ رو مى کند به یزید و مى گوید: _واى بر تو اى یزید! هیچ مى دانى چه کرده اى و چه مى کنى؟ به خدا قسم من بودم که بر همین لب و دندانى که تو چوب مى زنى ، بوسه مى زد و خودم شنیدم که درباره او و برادرش حسن، مى فرمود: (شما هر دو سرور جوانان اهل بهشتید. خدا بکشد قاتلان شما را و لعنتشان کند و مقیم دوزخشان گرداند که بد جایگاهى است.)(40) یزید از این کلام ابوبرزه اسلمى ، افزونتر مى شود.... و فرمان مى دهد که او را کشان کشان از مجلس بیرون ببرند. و او در آن حال که توسط ماموران بر زمین کشیده مى شود به یزید مى گوید: _بدان که تو در قیامت با محشور مى شوى و صاحب این سر، با محمد(صلى الله علیه و آله وسلم) برادر که همیشه از و یزید بوده است، فى البداهه این دو بیت را براى یزید مى خواند: _آنان که در کربلا بودند، در خویشاوندى نزدیکترند از ابن زیاد که به دروغ، خود را جا زده است.آیا این درست است که نسل سمیه مادر بدکاره ابن زیاد به شماره ریگ بیابانها باشد و از دختر رسول االله، نسلى باقى نماند؟!(41) یزید، را که در دست دارد، به سوى او مى کند و فریاد مى زند: _ببند دهانت را. یحیى به اعتراض از جا بلند مى شود و به قهر مجلس را ترك مى کند و به هنگام رفتن فقط مى گوید: _دیگر در هیچ کار با تو همراهى نخواهم کرد. ، پیر مردى است از بزرگ که یزید براى به رخ کشیدن قدرت خود، او را به این مجلس ، دعوت کرده است. اما اکنون شنیدن تو و دیدن یزید، او را دچار و شگفتى کرده است.... رو مى کند به یزید و مى پرسد: _آیا این سر، واقعا سر فرزند پیامبر شماست و این کاروان، خاندان اویند؟! یزید مى گوید: _آرى ، اینچنین است. راءس الجالوت مى پرسد: _به چه جرمى اینها کشته شدند؟ یزید پاسخ مى دهد: _او در مقابل حکومت ما قد برافراشت و قصد براندازى حکومت ما را داشت. راءس الجالوت ، بهت زده مى گوید: _فرزند پیامبر که به حکومت ، است. پس از پشت به پیامبر مى رسد و مردم به سبب این اتصال ، مرا گواهى مى دارند، خاك قدمهاى مرا بر چشم مى کشند و در هیچ مهم ، و و دستور من عمل نمى کنند.... چگونه است که شما را به فاصله مى کشید و به آن مى کنید؟ به خدا قسم که شما بدترین امتید. یزید که همه اینها را از چشم خطا به تو مى بیند،... خشمگین به تو نگاه مى کند و به او مى گوید، اگر پیامبر نگفته بود که : _اگر کسى، نامسلمانى را که در پناه و تعهد اسلام است بیازارد، روز قیامت دشمن او خواهم بود.(42) هم الان دستور قتلت را صادر مى کردم. راءس الجالوت مى گوید: _این کلام که خود توست. اگر شما دشمنى کسى خواهد بود که معاهد نامسلمان را بیازارد، با تو که اولاد او را کشته اى و آزرده اى چه خواهد کرد؟! من به چنین پیامبرى . و رو مى کند به سر بریده امام و مى گوید: _در پیشگاه جدت باش که من مى دهم به خدا و محمد (صلى الله علیه و آله و سلم). یزید دندان مى ساید و مى گوید: _عجب! به دین اسلام وارد شدى. من که پادشاه اسلامم ، چنین مسلمانى را نمى خواهم. و فریاد مى زند:... 🌴ادامه دارد.... 🐎اثری از؛ سیدمهدی شجاعی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🐎🐎🐎🌴🌴🐎🌴🌴🌴
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان انقلابی و واقعی 🌹قسمت ۵۰ دوست نداشتم خاطره ی بد توی ذهن بچه ها بمونه... تنها بودم بالای سرش.... کاری نمیتونستم بکنم. یه روز و نیم درد کشید و من بودم... میخواستم علی و هدی رو خبر کنم بیان بیمارستان،... سال تحویل رو چهارتایی کنار هم باشیم که مرخصش کردن... دلم میخواست ساعتها سجده کنم. میدونستم مهمون چند روزه ست.... برای همین چند روز دعا کردم... بین بد و بدتر بد را انتخاب می کردم. منوچهر می گفت _"بگو بین خوب و خوبتر، و تو خوب رو انتخاب میکنی...هنوز نتونستی خوبتر رو بپذیری. سر من رو کلاه میذاری." نمازش که تموم شد دستش رو حلقه کرد دور سه تایی مون.. گفت: _"شما به فکر چیزی هستید که می ترسید اتفاق بیفته اما من نگران عید سال بعد شما هستم. این طوری که میبینمتون، میمونم چه جوری شما رو " علی گفت: _"بابا، این چه حرفیه اول سال میزنی؟" گفت: _"نه باباجان، سالی که نکوست از بهارش پیداست. من از خدا خواستم توانم رو بسنجه. دیگه نمیتونم ادامه بدهم" ادامه دارد... 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ ✍نویسنده؛ مریم برادران https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
。☆✼★━━━━━💠━━━━━━★✼☆。 🍃رمان واقعی تلنگری و آموزنده 🍃روایت یکی از جانبازان مدافع حرم 🍃قسمت ۴۱ و ۴۲ و بدون حساب و بررسی اعمال به سوی بهشت برزخي ميرفتند! چهره خيلی از آنها را به خاطر سپردم.جوانی كه پشت ميز بود گفت: _برای بسياری از همكاران و دوستانت، شهادت را نوشته‌اند،به شرطی كه خودشان با ،توفيق شهادت را از بين نبرند. به جوان پشت ميز اشاره كردم و گفتم: _چكار ميتوانم بكنم كه من هم توفيق شهادت داشته باشم. او هم اشاره كرد و گفت: _در زمان امام عصر(عجل‌الله‌ تعالی‌ فرجه‌الشریف) زعامت و رهبری شيعه با است. پرچم اسلام به دست اوست. همان لحظه تصويری از ايشان را ديدم.عجيب اينکه افراد بسياری كه آنها را ميشناختم در اطراف بودند و تلاش ميكردند تا به ايشان صدمه بزنند،اما نميتوانستند! من اتفاقات زيادی را در همان لحظات ديدم و متوجه آنها شدم. اتفاقاتی كه هنوز در دنيا رخ نداده بود!خيلی‌ها را ديدم كه به شدت گرفتار هستند.حق‌الناس ميليونها انسان به گردن داشتند و از همه كمك ميخواستند اما هيچكس به آنها توجه نميكرد. مسئولينی كه روزگاری برای خودشان،كسی بودند و با خدم و حشم فراوان مشغول گذران زندگی بودند،حالا غرق در گرفتاری بودند و به همه التماس ميكردند. بعد سؤالاتی را از جوان پشت ميز پرسيدم و او جواب داد.مثلا در مورد امام عصر(عجل‌الله‌ تعالی‌فرجه‌الشریف)و زمان ظهور پرسيدم.ايشان گفت: _بايد مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولايشان زودتراتفاق بيفتد تا گرفتاری دنيا و آخرتشان برطرف شود.اما بيشتر مردم با وجود مشکلات، امام زمان(عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف) را نميخواهند. اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنيايی به ايشان مراجعه ميكنند. بعد مثالی زد و گفت: _مدتی پيش،مسابقه فوتبال بود.بسياری از مردم،در مکانهای مقدس،امام زمان (عجل‌الله‌ تعالی‌فرجه‌الشریف) را برای نتيجه اين بازی قسم ميدادند! من از نشانه‌های ظهور سؤال كردم.از اينكه اسرائيل و آمريكا مشغول دسيسه‌چينی در كشورهای اسلامی هستند و برخی كشورهای به ظاهر اسلامی با آنان‌همكاری ميكنند و... جوان پشت ميز لبخندي زد و گفت: _نگران نباش.اينها كفی بر روی آب هستند. نيست و نابود ميشوند.شما نبايد سست شويد. نبايد ايمان خود را از دست دهيد. مگر به آيه‌ی ۱۳۹ سوره آل‌عمران دقت نکرده‌ای:«وَلاتَهنُوا ولاتَحزَنوا و اَنتُم الاَعلَون اِن کُنتُم مُؤمِنین.»در اين آيه خداوند متعال ميفرمايند: سست نشويد و غمگين نباشيد،شما اگر ايمان داشته باشيد، برترين(گروه انسانها) هستيد. نكته ديگری كه آنجا شاهد بودم،انبوه كسانی بود كه زندگی دنيايی خود را تباه كرده بودند،آن هم فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خداوند! جوان گفت: _آنچه حضرت حق از طريق معصومين برای شما فرستاده است،در درجه اول، زندگی دنيایی شما را آبادميكند و بعد آخرت را ميسازد. مثلا به من گفتند: _اگر آن رابطه پيامکی با نامحرم را ادامه ميدادی، گناه بزرگی در نامه عملت ثبت ميشد و زندگی دنيایی تو را تحت‌الشعاع قرار ميداد. در همين حين متوجه شدم كه يك خانم با شخصيت و نورانی پشت سر من، البته كمی با فاصله ايستاده‌اند! از احترامی كه بقيه به ايشان گذاشتند متوجه شدم كه مادر ما "حضرت فاطمه‌زهرا سلام‌الله‌علیها" هستند.وقتي صفحات آخر كتاب اعمال من بررسی ميشد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده ميشد، خانم روی خودش را برميگرداند.اما وقتی به عمل خوبی ميرسيديم، بالبخند رضايت ايشان همراه بود. تمام توجه من به مادرم حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها بود.من در دنيا ارادت‌ ويژه‌ای به بانوی دو عالم داشتم. مرتب در ايام‌فاطميه روضه‌ خوانی داشتيم و سعی ميكردم كه همواره به ياد ايشان باشم. ناگفته نماند كه جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نيز از اولاد حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها به حساب می‌آمديم.حالا ايشان در كنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود. نه فقط ايشان که تمام معصومين را در آنجا مشاهده کردم!برای يک خيلی سخت است که در زمان بررسی اعمال، امامان معصوم علیهم‌السلام در کنارش باشند و اشتباهات و گناهانش باشند.😭از اينكه برخی اعمال من، معصومين را ناراحت ميكرد. ميخواستم از خجالت آب شوم. خيلي ناراحت بودم.بسياری از اعمال خوب من از بين رفته بود.چيز زيادی در كتاب اعمالم نمانده بود.از طرفی به صدها نفر در موضوع حق‌الناس بدهکار بودم که هنوز به برزخ نيامده بودند.برای يك لحظه نگاهم به دنيا و به منزل خودمان افتاد.همسرم كه ماه چهارم بارداری را ميگذراند، بر سر سجاده نشسته بود و با چشمانی گريان، خدا را به حق حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها قسم ميداد كه من بمانم. نگاهم به سمت ديگری رفت.داخل يك خانه در محله خود ما،دو كودك يتيم.... 💠ادامه دارد.... 🍃کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 🍃https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 。☆✼★━━━━━━ - ━━━━━━★✼☆。