〰〰🌤🌍〰〰
🌏اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج🌎
🌼رمان بصیرتی، مفهومی و معرفتی
🌼 #مردی_در_آینه
🌼 قسمت ۱۰۸
🌼نامعادلات
🌤ـ #شيطان در وهله اول سعي ميکنه اين کدها رو #تغيير بده ... کدهايي که فرد براساسش فکر ميکنه ... و مثل يه سيستم کامپيوتري، از يه سني به بعد فايروال ميسازه ... يعني نسبت به دريافت يه سري داده ها، #سدسازي ميکنه ... نسبت به بعضي حرف ها و نوشته ها #واکنش نشون ميده ... براي يه انساني حرفي #به_راحتي قابل پذيرش ميشه ... و براي انسان ديگه اي #زنگ_خطر رو به صدا درمياره و اون فرد نسبت به حرف يا اتفاق یا حتی فرد گوینده، واکنش نشون ميده.. اين کدها غير از اينکه بخش #مادي و #حيواني زندگي بشر رو مديريت ميکنه ... يه نقش مهمه ديگه هم داره ... مثل علامت بزرگ تر و کوچک تر در يه نامعادله رياضي عمل ميکنه ... يعني بخشي رو نسبت به بخش ديگه #مهمتر ميکنه ...تمام داده ها رو با هم مقايسه ميکنه ... بين اونها علامت گذاري ميکنه ... از داده هاي ساده ... تا داده هايي که #شخصيت يه انسان رو دربرميگيره ... و داده هايي که #قدرت_فکر و سيستم فکري رو مشخص ميکنه ... اون کدنويسي هاي #پايه ... يا چيزي که اسلام بهش ميگه #فطرت ... اولين تعيين علامت رو در وجود انسان انجام داده ... به خاطر #قدرت و #ظرفيت_روح، در بدو زندگي... قسمت پردازش، بخش روح رو بر ماده ارجح ميدونه ... وقتی داده ای وارد بشه، قسمتی اون رو بررسی میکنه که #ارجحیت داره ... و شيطان دقيقا اين بخشها رو #هدف قرار ميده ...🌤
🌤_مي دوني چرا؟ ...
محو صحبت ها ...
بدون اينکه حتي پلک بزنم ... سرم رو به جواب نه تکان دادم ...
🌤ـ چون علي رغم کدنويسي پايه ... در بدو تولد قواي حيواني #فعالتر از بخش سوم هست ... و حيوان قابليت شرطي شدن داره ...
تازه داشت همه چيز توي ذهنم واضح مي شد ... و حرف هاش برام مفهوم پيدا مي کرد ...
با زبان فکري خودم، داشت 👈حقيقت وجودي انسان👉 رو ترسيم مي کرد ...
ـ چيزي شبيه عادت هاي فکري و رفتاري؟ ...
🌤ـ فراتر از اين ... اون آزمايش رو ديدي که يه موش رو توي يه دايره قرار ميدادن ... و بهش ياد ميدن بايد چند دور، درون دايره بچرخه تا بهش غذا بدن؟ ...
با هيجان خاصي تاييد کردم ...
🌤ـ اين مثالی شبيه اون ماجراست..انسان #درتعامل با زندگي مادي به مرور شرطي ميشه ... و اون سيستم پردازنده مثل سيستم #هوش_مصنوعي ... اين قابليت و توانايي رو داره که شرط ها رو به عنوان #قانون بنويسه ... و بعد اونها رو توي نامعادلات قرار ميده ... اما اهميت و اصل مطلب اينجاست ... اگه اين شرط ها به مرور در وجود انسان زياد بشه ... با گذر زمان در برابر کدهاي پايه قرار مي گيره ... و بر اونها غلبه مي کنه ... مثلا اگه در بدو تولد کدهاي پايه يا اون پيامبر دروني رو 'ای' و داده هاي مادی رو 'بی' در نظر بگيريم ... اين نامعادله به مرور از حالت 'ای' بزرگ تر از 'بی' به ایکس کوچک تر از 'بی' تبديل ميشه ... با #رشدسني انسان، ضريب کنار 'ای' ثابت ميمونه ... اما به ضريب همراه 'بی' اضافه ميشه ... و این فاصله ميتونه تا جايي پيش بره که ...
ناخودآگاه و بي اختيار پريدم وسط حرفش ...
ـ و اين يعني مرگ پيامبر دروني ...
لبخند خاصي چهره اش رو پر کرد و در تاييد جمله ام سرش رو تکان داد ...
🌤ـ و اين يعني بعد از اون زمان، سيستم برای پردازش اطلاعات وارد شده ... وقتی میخواد از داده هاي ثبت شده استفاده کنه ... ميره سراغ #قوانين_شرطي شده ... و به مرور زمان، براي راحت تر شدن و سريع تر شدن کار ... #ديواردفاعي رو هم براساس همين قوانين، کدنويسي ميکنه ... تا حجم اطلاعات و داده هاي ورودي رو محدود کنه ... تا بتونه دريافتي ها رو سريع تر معادله نويسي و پردازش کنه ... به خاطر همين هر چه #سن بيشتر ميشه ... #تغييرشخصيت و مسير، سخت ترميشه ... و اين #مهمترين کاريه که #شيطان با انسان ميکنه ... بزرگ ترين برنامه شيطان براي انسان، شرطي کردن ... و قرار دادن اين شرط ها در مرکز پردازش اطلاعاته ...
چند لحظه در سکوت و اعماق فکر من، فقط بهم نگاه کرد ...
کدنويسي هاي مغزم داشت داده هاي جديد رو پردازش مي کرد ...
🌤ـ برمي گردم روي سوال هايي که اول بحث پرسيدي ... يادت مياد سوال کردي چطور ممکنه بين انسان هايي که ادعاي مذهب و اسلام دارن ... اين همه #تفاوت مسير از #يه_انديشه وجود داشته باشه؟ ...
🌍ادامه دارد....
🌼نویسنده شهید مدافع طاها ایمانی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
〰〰〰🌤🌍〰〰〰〰
〰〰🌤🌍〰〰
🌏اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج🌎
🌼رمان بصیرتی، مفهومی و معرفتی
🌼 #مردی_در_آینه
🌼 قسمت ۱۰۹
🌼پاسخ یک پیامبر
بدون اينکه لحظه اي مکث کنم گفتم ...
ـ بله ... چطور؟ ...
لبخند آرامش بخشي✨🌤 چهره مصممش رو پر کرد ...
🌤ـ هر انساني براساس #محل_تولد و #خانواده ... داده هاي اوليه رو دريافت مي کنه ... #شيطان در کودک راه ورود نداره ... چون کدنويسي هاي اوليه تعيين مي کنه که پيامبر درون بر همه چيز غلبه داشته باشه ... و هر چيزي رو که وارد بشه #پيامبردرون پردازش مي کنه ... اما شيطان اين رو هم مي دونه که سيستم پردازشگر.. بايد اطلاعات وارد شده رو به عنوان #قانون ثبت کنه ... پس مياد سراغ پدر و مادر و اطرافيان اون بچه ... چون اونها در حال شکل دادن اطلاعات ورودي هستن ... اگه بتونه اونها رو در دست بگيره و #مديريت کنه ... داده هاي اوليه کودک رو تعيين مي کنه ... و هيچ کاري در اين زمينه از دستش برنمياد ... جز اينکه از راه #شرطي_کردن وارد بشه ... برمي گردم روي خانواده هاي #مذهبي ... پدر و مادر، سيستم پردازشگرشون #کامل شده ... و پایه اش براساس اطلاعات و داده هاي مذهبي شکل گرفته ...
حالا به عنوان مثال ... فرزند اونها به سني رسيده که بايد نماز بخونه ...يا سيستم پردازشگر اونها انجام زمينه سازي لازم رو در #اولويت قرار نميده ... و اونها به اصطلاح، اين کار رو فراموش مي کنن ... يا اينکه سيستم پردازشگر اونها این رو در اولویت قرار میده ... و به پدر و مادر اعلام مي کنه که بايد #زمينه_سازي رو انجام بدن ...
✨در مورد اول، #شيطان موفق شده کاملا با شرطي کردن فکر روي اولويت هاي ديگه ... جلوي زمينه سازي رو بگيره ...
✨در مورد خانواده دوم وارد عمل ديگه اي ميشه ... سعي مي کنه پردازش اطلاعات رو به #مخاطره بندازه ... تا اونها زمينه سازي رو اونطور که بايد انجام #ندن ... حالا فرزند به سني رسيده که بايد نماز بخونه ...کدهاي ثبت شده در ذهن کودک ... و کدهایی که از محیط وارد میشه ... بچه رو در شرايطي قرار ميده که نسبت به نماز #کاهل هست ...شيطان مجدد برمي گرده سراغ #والدين ... و شروع به ارسال داده مي کنه ... چيزي که بهش ايجاد فکر يا #وسوسه گفته ميشه ... والدين چند راه رو که امتحان مي کنن بلافاصله شيطان داده جديد مي فرسته ...
به عنوان مثال:
ديگه راهي نمونده، بترسونش ... ديگه راهي نمونده، تهديدش کن ... ديگه راهي نمونده پس ... اون فکر مثل يه داده #ويروسي در سر والد قرار مي گيره ... و اگر والد، سيستم دفاعي ذهنش درست عمل نکنه ... اين فکر مثل ويروس وارد داده ها ميشه و از سيستم والد به فرزند منتقل ميشه ... حالا بايد ديد کدنويسي هاي مغز بچه چطور عمل مي کنه ... آيا نماز خوندن رو به عنوان يه رفتار شرطي مي پذيره؟ ... يا کدها جور ديگه اي داده هاي آلوده رو پردازش مي کنه؟ ... اين يک مثال در جهت شرطي شدن يا نشدن رفتار مذهبي در فرد بود ... شيطان با همين مسير، تک تک رفتارها و افکار مذهبي رو در فرد شرطي مي کنه ... نماز شرطي ميشه ... شنيدن صوت قرآن شرطي ميشه ... مسجد رفتن شرطي ميشه ... ✨براي همينه که يه مسلمان ممکنه صوت قرآن رو بشنوه و #هيچ تاثيري در رفتار و عملکردش نباشه ... اما #شما که هيچ سابقه ذهني اي از صوت قرآن نداري ... براي اولين بار که باهاش مواجه ميشي اونطور واکنش نشون میدي ... چون براي شما شرطي نشده ... و چون شرطي نشده سيستم پردازشگر نمي دونه چطور واکنش نشون بده ... و بلافاصله شروع به جستجو در داده هاي قديم مي کنه ... و قديمي ترين داده چيه؟ ...
چند لحظه در سکوت بهش خيره شدم ...
ـ اگه پيامبر درون هنوز زنده باشه ... پيامبر درون پاسخ ميده ...
🌍ادامه دارد....
🌼نویسنده شهید مدافع طاها ایمانی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
〰〰〰🌤🌍〰〰〰〰
🇮🇷✨✨🇮🇷🇮🇷✨✨🇮🇷
🌴رمان آموزنده، بصیرتی و امنیتی #دام_شیطانی
🌴قسمت ۳۸
عصر رفتیم جلسه,خیلی سوالات داشتم که میبایست از مهرابیان بپرسم,
متاسفانه روی هرصندلی,اسم شخصی که میبایست بنشینه راچسپانده بودند ومن کنار مهرابیان نبودم.
سالن بزرگی بود ,,,,
انواع واقسام نژادها از هرنوع زبانی آمده بودند,برای هرکسی یک هدفن تعبیه کرده بودند تا صحبتهای سخنران را با زبان خودمون بشنویم,
اما چیز جالبی که زیاد جلب توجه میکرد این بودکه اکثر #سربازان_نظامی که میدیدیم و متوجه میشدند ایرانی هستیم,شکسته وبسته فارسی صحبت میکردند.
یک سربازه بود خیلی به من ارادت نشون میداد, تو یک فرصت مناسب خودش را رساند، به من وبا همون لهجه ی شکسته اش گفت ,
_من دیوید هستم ,شما کی هستید؟
منم گفتم:
_من هما هستم.
دیوید:
_اوه هما,,هما,,زیباست....
باتعجب گفتم:
_شما میتونید فارسی صحبت کنید.؟؟
سرش راتکان دادوگفت:
_اینجا ,مدرسه,کالج وحتی درنظام,آموزش زبان فارسی #واجب,این #قانون تصویب شد.
باخودم فکرمیکردم,،،
چقد این یهودیا زرنگن و قانون تصویب میکنند تا سربازاشون ازدوران مدرسه,فارسی یادبگیرند ,و مطمینا ازاین علمشان درراه #جاسوسی بهره ها میگیرند,
👈کاش مسولین ما هم کمی از,این زرنگی یادمیگرفتند وچشم وگوش بسته,سندهای کثیفی مثل × ۲۰۳۰ ×که اعتقادات کودکان ماراازدوره ی مهدکودک تغییرمیده وبه سمت انحراف میکشونه,مثل آب خوردن تصویب نمیکردند, 👈این دشمنان علاوه بربرنامه ریزی روی کودکان خودشون برای کودکان ما هم برنامه ها ریختند,.........
کاش ازخواب غفلت بیرون آییم...!!!!!
درهمین افکاربودم
که سخنران ,بالای سن رفت,پیرمردی مخوف که من باچشم خودم هاله های سیاه اطرافش رامیدیدم.
🎤_به نام یهوو, خدای انسان وجن و شیطان و....ما قوم برگزیده ی دنیاییم و در ارض موعود ساکن شدیم,به راستی که تمام دنیا تحت سیطره ی ما به اهداف بزرگمان خواهند رسید و هرکس که بااین اهداف و عقاید مخالف باشد دراین دنیا جایی ندارد و باید از صحنه ی روزگار محو شود
وسپس اشاره کرد به وسیله ای پاندول مانند درکنارش وگفت:
🎤_همگی به این نگاه کنید که مانند جهان ما درنوسان است
خدای من چقد اینا خبیثند.,
میخواست یه جواریی همه را هیپنوتیزم کند, اخه علم ثابت کرده هرچه دراینجور خوابهای مصنوعی بر روح ما القا شود ,
ناگزیر درضمیرناخوداگاه ما ثبت میشود وما دردنیای واقعی تمام تلاشمان رامیکنیم تا به این ثبتیات روحمان برسیم.
آروم دکمه ی ثبت دوربین را زدم ,,,,
تااین لحظه ها را ذخیره کند وچشمهام را بستم تانگاهم به پاندول جادویی نیافتد..
تا اونجایی که میدیدم ،
جمعیت همه مسخ شده بودندوگاهی همراه سخنران ,صحبتش را تکرارمی کردند.
🌴ادامه دارد...
❌خواندن این رمان برای افراد زیر ۱۸ سال توصیه نمیشود.....
✨ نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷✨🇮🇷✨🇮🇷✨🇮🇷
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت ۲۴۹ و ۲۵۰
_....خیلیا هم مثل تو که به یه چیزایی پی بردن اونا رو با یه مشت حرف میترسونن از کمیتهایها که مثلا شکنجه میکنن و هرکی با سازمان بوده رو میکشن.یا بعد که طرف متوجه میشه اصلا این چرتو پرتِ تهدید به حذفش میكنن.
حرف دلم را میزند.بیاختیار گریهام میگیرد. دلداریام میدهد.تا دمدمایسحر او میگوید و من حرفهایش را به دل مینشانم.
_شاید ندونی نرگس ولی من امروز مسلمون شدم. من مسلمون نبودم. توی این مدت خیلی چیزا از خانم موسوی یاد گرفتم.اون خدا و قرآنو نشونم داد.من نمیتونستم برای همین هم که شده اجازه بدم خانوادهاش رو راحت بکشن.روزایی که با خانم موسوی قرآن میخوندیم. چه روزای خوبی بود. اون میگفت و من میون کلماتش غرق میشدم.
لبخند ملیحش پررنگتر میشود.
_خدا خیلی دوستت داره رویا.تو مسلمون بودی. هیچکس یه روزه مسلمون نمیشه.
من مطمئنم روزهاوسالها قبل تو مسلمون شدی. تو به چیزی که توی قلبت میتپید و خدا گذاشته بود اعتقاد داشتی، این خودش کم چیزی نیست.فطرت پاکت رو دستکم نگیر.تو سالها داخل اون سازمان و عقاید بودی اما هیچوقت مثل اونا نشدی.تو خونخوار و آدمکش نشدی چون همیشه خدایی بالاسرت بود تا آلوده نشی.
بیاختیار به آغوشش میگیرم.
_ممنون نرگس تو خیلے فرق داری. تو آدم متفاوتی هستی.هرکسی جای تو بود یه نگاهم به من نمیانداخت.ممنونم که هستی!
_رفیق برای این روزهاس.
از او میخواهم قرآن بیاورد.خودم را با قرآن #آرام میکنم...الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکرِاللَّهِ أَلَا بِذِکرِاللَّهِ تَطْمَئِنُّالْقُلُوبُ ﴿۲۸﴾همان کسانیکه ايمان آوردند و دلهايشان به ياد خدا آرام میگيرد آگاه باش که با ياد خدا دلها آرامش میيابد (۲۸)....کَذَلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِی أُمَّةٍ قَدْخَلَتْ مِنْ قَبْلِهَا أُمَمٌ لِتَتْلُوَ عَلَيْهِمُ الَّذِی أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ قُلْ هُوَ رَبِّی لَاإِلَهَإِلَّا هُوَ عَلَيْہ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيہِ مَتَابِ﴿۳۰﴾بدينگونه تو را در ميان امتی که پيش از آن امتهايی روزگار به سر بردند فرستاديم تا آنچه را به تو وحی کرديم بر آنان بخوانی درحالیکه آنان بہ [خدای] رحمان کفر میورزند بگو اوست پروردگار من معبودی بجز او نيست بر او توکل کرده ام و بازگشت من به سوى اوست(۳۰)
بعدازخواندن نمازصبح میخوابم اما سریع بیدار میشوم.بعد از صبحانه افکار و حوادث دیروز پاک حواسم را گرفته بود. چرا خبری از شوهر نرگس نبود؟
_نرگس؟ شوهرت کجاست؟من مزاحم نباشم.کی میان؟
اخم ریزی ابروهایش را بهم پیوند میدهد.
_مزاحم چیه؟ اگه بیاد هم نمیزاره تو بری ولی شوهرم فعلا نمیاد.رفته جبهه. توی بیمارستان صحرایی کار میکنه.
آخرشب موقع پهن کردن تشکها مرا صدا میزند.
_رویا؟
_جانم؟
_نمیشہ همش از ترس خودتو قایم کنی.تو هم باید بالاخره زندگی کنی.این حق تو نیست بعد این همہ سال خون دل خوردن حق یه زندگی با آرامشو نداشته باشی.من میگم بیا بریم بہ کمیته...نه نه!! اصلا بریم جای همین آقاعمادی که میگی.بریم ازش بپرسیم چاره چیه؟!اینطور که نمیشه.تو نه خلاف #شرع کردی نه #عرف و نه #قانون! مطمئن باش همگی پشتتیمم.از خانم موسوی گرفته تا من.با این کارت لطف بزرگی بهشون کردی.
دلم میلرزد.میترسم...از زندگی بیپناه، از بیپیمان بودن.آخر یک زن تنها و بیپول در شهر چطور زندگی بچرخاند؟ از طرفی آیا اگر پیش آقاعماد بروم او مرا به زندان نمیاندازد؟هرچه باشد انگ همکاری سازمان به پیشانیام است.تردیدم را نرگس به وضوح میبیند.
_نترس عزیزم.مطمئن باش حتما راهی هست. تو #پشیمونی و این خیلی خوبه! اصلا من خودم پیگیر کارات میشم. شوهرم هم چندتا آشنا داره و باهم کارتو راه میندازیم. تنها ما نیستیم که، خود آقاعماد حتما کاری برات میکنه.تو کمکاری نکردی. با این کار یه سازمان باهات بد شدن اینا رو درنظر میگیرن. اینجوری راهی هم برای #امنیتت پیدا میکنن.
کمی دلم قرص میشود. لبخند لرزانی میزنم:
_راست میگی نرگس؟
_البته فعلا برای بیرون رفتن یا خانهی آقاعماد زوده. باید صبر کنیم تا کمی آبها از اسیاب بیافته وگرنه خشم سازمان دامنت رو میگیره.
یک هفته از آن روز میگذرد.در این یک هفته خبری نشده. نمیدانم پیمان چه میکند. و چه حسی به من دارد.به فردا فکر میکنم. میخواهم زود تکلیفم مشخص شود. نرگس درست میگوید من نباید بگذارم سازمان، زندگی آرام را از من سلب کند. نرگس میگوید بهتر است صبح زود برویم خودش هم با من میآید. بالاخره سوار ماشین شده و چند کوچه قبل پیاده میشویم. نرگس میگوید او اول میرود تا مطمئن شود مورد مشکوکی نیست. به او مردِ دکهای را گوشزد میکنم. دلم مثل سیر و سرکه میجوشد.
☆ادامه دارد.....
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
☆ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛