eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
4.6هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
216 ویدیو
37 فایل
#الهی‌به‌دماءشهدائناعجل‌لولیک‌الفرج . . . . 💚ن‍اشناسم‍ون https://daigo.ir/secret/4363844303 🤍لیست‌رمان‌هامون https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32344 ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۳۶♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
✍💞💞✍✍💞💞✍ 💓رمان جذاب و نیمه واقعی 💓 💓قسمت ۵۰ (قسمت اخر) . ❤️مکالمه عشق زینب و مجید❤️ چند مدت از تاریخ عقدشون گذشته.. که اقا مجید هوس کوه نوردی و ورزش با خانوم رو میکنه و پیام میده: -خانمے فردا آماده شو بریم کوه یکم ورزش کنیم داری تپل میشیا بعد مامانم اینا میگن ما عروس تپل نمیخوایم و منم که مامانیم پس نمیام نمیگیرمت . -بی مزه من تپل میشم یا تو؟! . -حالا نمے خواد قهر کنے صبح پاشو بریم... . فردا صبح توی راه دست زینب رو میگیره و شروع میکنن یه جاده شیبدار رو راه رفتن و قدم زدن.. . - آهاے آقایے چه قدر دیگه مونده؟!... خسته شدم . -راهی نیومدے که خانم خانما...تازه اولشه . -عهههه مسخره بازے در نیار پاهام درد گرفت . -اینم از شانس ما...جنس بنجل انداختن بهمون . -خیلـے هم دلت بخواد اصلا من همینجا میشینم و زینب خانم همونجا وسط جاده میشینه.... -حالا نمیخواد قهر کنـے...همه دنیا میدونن که من بهترین زن دارم خانم خانما . -به خدا خسته شدم . -بزا یکم دیگه میرسیم کنار چشمه و امام زاده..دستتو بده بهم...یا علی... . بعد از یکم راه رفتن میرسن به یه چشمه قشنگ و شروع میکنن به آب خوردن و دو تایی وضو گرفتن.. و اقا مجید شیطونیش گل میکنه و شروع میکنه از آب چشمه میپاشه روی سر و صورت زینب -وای دیـــوونه خیـس شدم . -عوضش خنکم شدے دیــگه خستگیتم در رفت . -اااا... اینجوریاس... پس بگیر که اومد.... . و زینبم شروع میکنه به آب ریختن روی مجید و بلند بلند خندیدن توی خلوت کوه.. . بعد این خل بازیا..... مجید میگه _خب این همون امام زاده ست که منو به دنیا برگردوند و شما رو به من هدیه داد.. بریم تو... دوتایی وارد امام زاده میشن و شروع میکنن نماز خوندن... اول نماز ظهر و عصر میخونن... که زینب خانم اقتدا میکنه به آقا مجید .... و بعدشم دو رکعت میخونن... . و بعدش زینب از خستگی سرش رو میزاره رو زانوهای مجید... و اونم انگشتهای زینب رو میگیره تو دستش و شروع کنه به ذکر گفتن باهاشون . الحمدلله✨الحمدلله✨الحمدلله✨ . و سرشو میگیره سمت آسمون و تو دلش میگه... _خدایا ممنونم بابت همه چیز . 💞پایان . . ✍سخن نویسنده؛ 1⃣یادمون باشه اگه اون چیزی که از خدا میخوایم رو بهمون ... جا نزنیم...کم نیاریم...قطعا خدا برامون در نظر گرفته 2⃣هیچ وقت به خدامون رو از دست ندیم 3⃣ما همه بازیگر فیلمی هستیم که خدا نویسنده و کارگردانشه...پس بهش کنیم و نقشمون رو خوب بازی کنیم . ✍این داستان چند داستان عاشقانه بود مربوط به چند فرد مختلف که صیقل داده شده بود و تقریبا هیچ جاش ساختگی مطلق نبود ✍نویسنده؛ سیدمهدی بنی هاشمی ✍https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 💓💓💓💓💓💓