eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
246 ویدیو
37 فایل
💚 الهی #به‌دماءشهدائنا..اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://daigo.ir/secret/9932746571 . ‌. . ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 مانمڪ‌خــوࢪدھ‌عشقــیم‌بہ‌زینب‌سۅگنــد.. ݐــاسبانان‌دمشقــیم‌بہ‌زینب‌سۅگنــد.. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 رمــــــان زیبــا و ❤️ ❤️ 🍃قسمت ۱۱ آقاسید با ما سلام و احوال پرسی ڪرد، و عبایش را درآورد تا ڪمڪمان کند. فکر نمیڪردم اول بیاید ڪمڪ من و سر جعبه را بگیرد. یک یاعلی محڪم گفت و جعبه را بلند ڪرد. ڪم‌ڪم بچه‌ها آمدند، و وسایل را آماده ڪردیم. همان موقع تلفن خانم محمدی زنگ خورد. ڪمی با تلفن صحبت ڪرد و بعد، چهره اش درهم رفت و گوشی را قطع ڪرد. بچه های بسیج را جمع ڪرد و گفت: -متاسفانه راهنمایی ڪه قرار بود دو ساعت اول بیاد بچه ها رو توی گلستان بگردونه و شھدا رو معرفی ڪنه نیومده! آقای بذرپاش از فرهنگسرا زنگ زدن گفتن برای دوساعت اول باید خودمون یه فڪری بڪنیم چون برنامه‌ها بھم خورده! بین شما ڪسی هست ڪه شھدای معروف رو بشناسه و بتونه به بچه ها معرفی ڪنه؟ آقاسید با شرمساری گفت: -متاسفم من نمیتونم. اما اگه زودتر گفته بودید ڪه مطالعه میڪردم شاید میتونستم. بقیه به هم نگاه میڪردند. آب گلویم را قورت دادم و در دل گفتم: «الهی به امید تو» و بعد گفتم: -خانم من میتونم! – مطمئنی صبوری؟ – بله خانوم… ان‌شاءالله. سوار اتوبوس شدیم. خانم پناهی توضیحی ڪلی درباره برنامه اردو داد و توصیه های لازم را گوشزد ڪرد. وقتی راه افتادیم، آقاسید بلند شد و چند ڪلمه ای درباره مقام شھید و آداب زیارت شھدا گفت و نشست. آقاسید تنها کنار ڪلمن آب نشسته بود و من و خانم محمدی، هم ردیف آقاسید بودیم. خانم پناهی دو سه ردیف عقب تر نشسته بود. بچه ها آخر اتوبوس بزن و برقصی راه انداخته بودند ڪه نگو! آقاسید زیر چشمی نگاهی به پشت سرش انداخت و بعد به تسبیح فیروزه ای رنگش خیره شد و آرام گفت: -لا اله الا الله! 🍃ادامه دارد .... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 مانمڪ‌خــوࢪدھ‌عشقــیم‌بہ‌زینب‌سۅگنــد.. ݐــاسبانان‌دمشقــیم‌بہ‌زینب‌سۅگنــد.. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 رمــــــان زیبــا و ❤️ ❤️ 🍃قسمت ۱۲ به زور جلوی خنده ام را گرفتم و بلند شدم و بلند گفتم: -بچه ها یڪم آروم تر! تا برسیم به گلستان شھدا، آقاسید هزاربار سرخ و سفید شد و عرق ریخت! از اتوبوس پیاده شدیم. خانم محمدی و پناهی توصیه های قبلی را تڪرار ڪردند و وارد شدیم. همه روبروی تابلوی زیارتنامه ایستادیم. آقاسید زیارتنامه را باصدای بلند میخواند. درحین خواندنش، رفتم بطرف مزار شھــید قربانی که از اقواممان بود و در ردیف اول بود. برایش حمد و سوره خواندم و برگشتم بین بچه ها. اشک هایم را پاڪ ڪردم، و از شھدای محراب و شھید میثمی و شھدای زن تا شھدای مڪه۶۶ و شھدای مدافع‌حرم و شھدای غواص را سرزدیم. درباره هرڪدام ڪمی توضیح دادم. عجیب بود، ڪنار مزار همه بچه هایی که اصلا اهل این حرفها نبودند مثل ابر بهار گریه میڪردند و مقنعه ها یڪی یڪی جلو میامد. حدود یڪ ساعت و نیم طول ڪشید و همه گلستان را گشتیم… 🍃ادامه دارد .... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 مانمڪ‌خــوࢪدھ‌عشقــیم‌بہ‌زینب‌سۅگنــد.. ݐــاسبانان‌دمشقــیم‌بہ‌زینب‌سۅگنــد.. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 رمــــــان زیبــا و ❤️ ❤️ 🍃قسمت ۱۳ …همه گلستان را گشتیم. همه بچه‌ها متاثر شده بودند. آقاسید هم تمام وقت پشت سر بچه ها، صورتش را با دستش پوشانده بود و شانه هایش تڪان میخورد. ڪنار مزار ،‌ میتوانستم صدای هق هق اش را به راحتی از بین ناله های بچه ها بفهمم. با ڪمڪ خانم پناهی و خانم محمدی زیراندازها را پهن کردیم، و قرارشد بچه ها یڪ ساعتی آزاد باشند. منتظر این فرصت بودم. رفتم سراغ شھدای فاطمیون و کنار یکی شان نشستم. روی سنگ مزار آب ریختم، و شروع ڪردم به درد و دل کردن. دیگر نه حواسم به گریه ڪردنم بود و نه به گذر زمان. احساس ڪردم ڪسی بالای سرم ایستاده؛ سایه سنگینش را حس میڪردم. روحانی بود: آقا سید! خودم را جمع و جور ڪردم. آرام گفت: -باهاتون نسبت دارن؟ -خیر ولی چون غریب‌اند میام بالای سرشون. -عجب… اون شھید که اول رفتید سر مزارش چی؟ -از اقوام هستن. -ببخشید البته… سوال برام پیش اومد. -خواهش میکنم. رفت، و کنار مزار یڪی از شھدا نشست. موقع اذان بود، نماز را به آقاسید اقتدا ڪردیم و رفتیم برای ناهار… 🍃ادامه دارد .... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 مانمڪ‌خــوࢪدھ‌عشقــیم‌بہ‌زینب‌سۅگنــد.. ݐــاسبانان‌دمشقــیم‌بہ‌زینب‌سۅگنــد.. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 رمــــــان زیبــا و ❤️ ❤️ 🍃قسمت ۱۴ نزدیک بود، و حال و هوای من هم اربعینی و حسابی از اینکه نمیتوانم بروم ڪربلا میسوختم. آن روز زودتر حرفهایش را تمام ڪرد و در آخر حرفهایش گفت: _خواهرای عزیز! هرچی از بنده دیدید حلال ڪنید؛ بنده عازم ڪربلا هستم. ان‌شاءالله خدا توفیق شھادت رو نصیب ما بکنه؛ البته ما ڪه آرزو داریم در راه از حرم اهل بیت(علیهم السلام) شھید بشیم. ان‌شاءالله در این یڪ هفته ڪه بنده نیستم، یڪ حاج آقای دیگه درخدمتتون هستند ڪه برنامه نماز جماعت لغو نشه. اشکم درآمد. «خدایا چرا هرڪی به تور ما میخوره میخواد بره ڪربلا؟» بعد نماز عصر با گریه پرسیدم: -این نامردی نیست ڪه مردها میتونن برن سوریه و ما نمیتونیم؟ لبخندی زد و گفت: -فکر نکنم نامردی باشه، خانم ها هم با حفظ حجابشون، با تقویت روحیه مردها و ڪمڪ از پشت جبهه میتونن موثر باشن و جهاد کنن. مطمئن باشین اجر این ڪارها ڪمتر از جهاد مردها نیست. قانع نشدم اما باخودم گفتم، اگر بیشتر معطل کنم جلوی آقاسید بلندبلند گریه خواهم ڪرد… زیر لب التماس دعایی گفتم و همانجا نشستم. رفت، و من حال عجیبی داشتم… نمیدانم،... چرا دنبال شنیدن خبری از ڪربلا بودم. نمیدانم،.... 🍃ادامه دارد .... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 مانمڪ‌خــوࢪدھ‌عشقــیم‌بہ‌زینب‌سۅگنــد.. ݐــاسبانان‌دمشقــیم‌بہ‌زینب‌سۅگنــد.. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 رمــــــان زیبــا و ❤️ ❤️ 🍃قسمت ۱۵ امام جماعت جدید را ڪه دیدم، لجم درآمد. سخنرانی هم نڪرد. اصلا دوست نداشتم پشت سرش نماز بخوانم. هم عصبانی بودم و هم از دست خودم خنده ام گرفته بود. ظهر ڪه رسیدم خانه، اخبار تازه شروع شده بود. حوصله شنیدنش را نداشتم. دراز ڪشیدم روی مبل و چشم هایم را بستم ڪه صدای گوینده اخبار توجهم را جلب ڪرد: "انفجار تروریســتی در حله عــراق و شھادت تعدادی از هموطنانمان… مثل فنر از جا پریدم. تعداد زیادی از زوار ایرانی شھــید شده بودند. یک لحظه از ذهنم گذشت: «نکند آقاسید…» قلبم ایستاد، و به طرز بی سابقه ای جلوی مادرم زدم زیر گریه. مادر هاج و واج مانده بود: -چی شد یهو طیبه؟ -یکی از دوستام اونجا بود! میدانم دروغ گفتم؛ ولی مجبور بودم. نمیخواستم بگویم نگران امام جماعت مدرسه مان شده ام! یک هفته ای که از آقاسید خبر نداشتم، به اندازه یک قرن گذشت. احساسم را نادیده بگیرم. به خودم میگفتم، اینها نوجوانیست و نباید بهشان اهمیت بدهم.... 🍃ادامه دارد .... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وصیتنامه شهید سید حمید طباطبایی مهر - شهید حرم http://shahideharam.ir/shahid?shahidId=406 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
فرمانده‌ای گمنام که سومین شهید مدافع حرم شد / همسر شهید: به او می‌گفتم اینقدر دعا کردم که خدا تو را از بین ما نمی‌برد / مي گفت خدا راحت وصل مي‌کند ما هستيم که سيم‌مان گير دارد + تصاویر | پایگاه اطلاع رسانی رجا http://www.rajanews.com/news/254168/ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
سپاس فراوان از.. بزرگواری که.. زحمت جمع آوری مطالب رو کشیدن اجرشون با خانوم جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا