eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
243 ویدیو
37 فایل
💚 الهی #به‌دماءشهدائنا..اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://daigo.ir/secret/9932746571 . ‌. . ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸رمان جذاب و شهدایی 🌸🍃 🍃قسمت ۵۸ امتحانای ترم چهارم من تموم شد.. جشن فارغ التحصیلی مرتضی اینا هم برگزار شد و‌مرتضی با مدل A دانشجویی اعلام شد و از یک ماه دیگه برابر با ترم ۵ من توی نیروگاه هسته ای نطنز شروع به کار میکرد قراربود همزمان هم تو سپاه ناحیه قزوین شروع به کار کنه تو خونه خودمون داشتم تحقیقم تایپ میکردم که گوشیم زنگ خورد یه نگاه ب اسم مخاطب کردم عروس داییم مائده سادات بود دکمه اتصال مکالمه زدم - الو سلام مائده جان •• سلام عزیزم خوبی؟.. آقامرتضی خوبه ؟حاج آقا و عمه جان خوبن؟ - ممنون همه خوبن شما چیکار میکنی ؟ پیداتون نیست ؟این پسردایی ما کجاست ؟پیدایش نیست •• برای همین زنگ زدم عزیزم.. فرداشب بیاید خونه ما با عمه اینا.. همه دعوت کردم - ان‌ شاالله خیره •• آره عزیزم خیره... سید رسول داره میره سوریه خاستم شب قبل از رفتنش.. یه مهمونی بگیرم - مائده جان.. پسردایی... برای چی میره سوریه ؟ •• بعنوان مدافع حرم میره عزیزم - توام موافقت کردی مائده؟ •• آره عزیزم نمیخام مانع رسیدنش به باشم - خدا چه بهت داده مائدهان شاالله به سلامتی بره برگرده •• ممنون ان شاالله... با آقا مرتضی بیاید منتظرتونم - باشه چشم •• به عمه جان سلام برسون... یاعلی شماره مرتضی گرفتم.. - سلام علیکم حاجی فاتح قلوب + علیکم سلام تاج سر -خداقوت عزیزم + ممنون - مرتضی +جانم ساداتم - فرداشب یه مهمونی دعوتیم + مهمونی رفتن ناراحتی مگه؟ - آره این مهمانی داره... سیدرسول پسرداییم داره میره سوریه + خوشابه سعادتش خدا نصیب همه آرزومنداش کنه.. - ان شاالله +پس فرداشب میام دنبالت باهم بریم - آره دستت دردنکنه + قربونت کاری نداره خانمی؟ - مراقب خودت باش 🍃🌸ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش 🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸
برییییییم🏃🏃🏃🏃 ٢ پارت سووووورپرایز 😍😇
🍃🌸رمان جذاب و شهدایی 🌸🍃 🍃قسمت ۵۹ به سمت خونه ای پسرداییم راه افتادیم... سیدرسول سه سال بود با مائده سادات ازدواج کرده بود یه دختر یک ساله و نیم داشتن مهمونی خیلی شلوغ بود یه سری از اقوام گریه میکردن اما عجب مائده سادات بود خیلی آروم بود زینب سادات دخترشون یه دقیقه هم از پدرش جدا نمیشود رسول هم میگفت : _دخترم میدونه... روزای آخری که پیششم.. داره لوس میشه - نگو پسردایی ان شاالله به سلامت میری و میای رو به مرتضی گفت _پر پروازت آمادست ؟ + تقریبا.. دعاکن حاجی جان سید رسول: ان شاالله میپری برادر تا ساعت ۱۲ شب خونه پسرداییم اینا بودیم انقدر خسته بودم یادم رفت از مرتضی معنی حرفش بپرسم ۱۵ روز از رفتن پسرداییم میگذشت ترم ۵ دانشگاه شروع شده بود مرتضی ۵ روزی بود تو نیروگاه نطنز شروع کرده بود حجم کاریش خیلی زیاد بود برای سعی میکردم بیشتر پیشیش باشم تا خستگی کاری روح و روانش خسته نکنه رسیدم خونمون دم در خونه ماشین مرتضی بود چندمتر اونطرف تر هم ماشین سیدهادی و سیدمحسن بود باخودم گفتم آخجون نرجس از قم اومده در با کلید باز کردم رفتم تو تا وارد خونه شدم دیدم همه سیاه پوشیدن... خیلی ترسیده بودم - سلام چی شده.. چراهمه مشکی پوشیدید ! مامان چرا گریه میکنه _چی شده ؟ مرتضی اومد سمتم : _نترس عزیزم... هیچی نشده بیا بریم تو حیاط... خودم بهت میگم - چی شده مرتضی + نترس عزیزم... سید رسول مجروح شده - برای مجروحیت همتون سیاه پوش شدید؟برای مجروحیت مامان گریه میکنه؟سیدرسول شهید شده؟مگه نه سرش انداخت پایین و حرفی نزد - یاامام حسین رفتیم خونه پسرداییم.. مائده سادات بود وقتی جنازه آوردن داخل خونه در تابوت باز کرد... زینب سادات هم گرفت بغلش •• ببین آقایی....هم من هم دخترت مدافع هستیم.... نگران نباشی یه حجاب یه سانتم ازسرمون عقب نمیره... بعد سرش گذشت رو سینی سیدرسول شروع کرد به گریه کردن وای چه صحنه ای بود وقتی میخاستن سیدرسول بذارن تو مزار زینب سادات دختر کوچلوش بابا... بابا میکرد... خیلی سخت بود من که فکر نکنم یه درجه از صبر مائده سادات داشته باشم هفتمین روز شهادت «سید رسول» بود مرتضی داشت منو میبرد خونه خودشون نمیدونم چرا تواین هفت روز انقدر آروم شده.. انگار میخاد چیزی بهم بگه اما نمیتونه 🍃🌸ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش 🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸
😭/هوای این روزای من هوای سنگره.... 🕊/یه حسی روحمو تا زینبیه می بره.... 🙏/تا کی باید بشینم و خدا خدا کنم 👣/به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم . شادی روح شهدای مدافع حرم صلوات... 😭/ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🍃🌸رمان جذاب و شهدایی 🌸🍃 🍃قسمت ۶۰ ما زودتر از مادرجون اینا به سمت خونه راه افتادیم.. با اتمام نمازمون صدای در اومد یعنی مادرجون اینا اومدم جانمازمون گذاشتم سر جاشون نشستم روبروی مرتضی - مرتضی + جانم - چیزی شده ؟ + نه چطور مگه ؟ - احساس میکنم.. میخای یه چیزی بهم بگی.. اما نمیتونی + آره سادات نمیتونم... از واکنش تو میترسم - از واکنش من؟ + آره اگه قول بدی... آروم باشی بهت میگم - داری منو میترسونی.. بگو ببینم چی شده + نرگس من قبل از اینکه عاشق تو باشم ...خیلی وقت دنبال کارای رفتنم.. اما سپاه اجازه نمیداد.. بخاطر رشته دانشگاهیم...الان یک هفته است... با اعزامم موافقت کردن - با اعزامت به کجا؟ + سوریه.. ... فقط ازت میخام با رفتنم موافقت کنی - یعنی چی مرتضی ؟تو میخای بری سوریه؟ + نرگس آروم باش... خانم.. دست خودم نبود صحنه ای وداع مائده اومد جلوی چشمم با صدای بلندی و لرزانی که بخاطر گریه لرزش داشت گفتم _من نمیذارم بری... فهمیدی... نمیذارم... من طاقت مائده سادات ندارم... من همش ۲۳ سالمه الان بیوه شوهر جونم بشم من نمیذارم بری + نرگس آروم باش خانم گل - خانم گل... خانم گل رفتم سمت چادر مشکیم + نرگس چیکار داری میکنی؟ - بین منو سوریه باید یکی انتخاب کنی فهمیدی.. + نرگس زشته.. بیا حرف میزنیم - آقای کرمی تو حرفات زدی.. من نمیذارم بری از اتاق رفتم بیرون دیدم فقط آقامجتبی هست - آقا مجتبی منو میرسونی خونمون +زنداداش چی شده؟.. مگه داداش نیست ؟ - هست اما من نمیخام باهاش برم مرتضی وارد اتاق شد + نرگس میشه آروم.. - نه نمیشه اومد گوشه چادرم گرفت دستشو رو به مجتبی گفت _داداش تو برو... خودمون حلش میکنیم رفتم سمت در ورودی کوچه اومدم در باز کنم که از هوش رفتم.. 🍃🌸ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش 🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸
📢📢📢 ادااااامه رمااان 😲😵😜😁 میذارم خدمتتون 😇😉😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷👣جمع صلوات بچه های باصفای کانال ٩۵٣۶ گل محمدی👣🇮🇷 🇮🇷جهت نثار روح و علو درجات شہداے عزیز 👣شنبہ؛ شہــــید مدافــع مہـــدےایمانے 👣دوشنبہ؛شہــید مدافــع حمیــدرضا ضیــایے 👣چهارشنبہ؛شہــید میــرمحمــــمود بنےهاشمـ 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا