🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۴۴
روزها از پی هم میآمد و میگذشت و فضه این شاهزادهٔ دیروز در کلاس شاهزادهٔ عالم هستی درس ها می گرفت...
درسهایی که در این خانهٔ خشت و گلی فرا می گرفت در هیچ قصری روی زمین یا هیچ مکتبی در دنیا ،تعلیم داده نمیشد و اساتید این مکتب، درس شناخت خداوند را در آسمانها آموخته بودند ،گویی پروردگار عالم در گوششان با عشق این دروس را زمزمه کرده بود و انها با عمق جان، فرا گرفته بودند..
آری فضه از لحظه لحظهٔ حضورش در این خانهٔ ملکوتی استفاده می کرد و چه خوب این دخترک ده ساله ، عمق تمام اتفاقات را میفهمید، درک میکرد و به خاطر میسپرد، گویا میدانست که در آینده، خود باید استاد درس مکتب علوی و عدالت فاطمی باشد و می دانست...وظیفه ای سنگین بر دوشش خواهد بود پس خوب به گوش جان میکشید آنچهرا میدید و میشنید تا استادی کامل و موفق باشد..
یکی از روزهای خوب خدا بود، درب خانه گشوده شد و بوی بهشت همراه با عطر محمدی در فضا پیچید و فضه چشمانش را بست و میخواست این عطر را با تمام وجود در ریه هایش حبس نماید،.. فضه با همان چشمان بسته هم می دانست که این عطر جز بوی عزیز رسول خدا صلی الله علیه واله نمی تواند باشد.
پیامبر وارد خانهٔ دخترش شد، علی و فاطمه و بچه ها ، همانند همیشه به استقبال پیامبر جلوی درب خانه شتافتند و همانطور که دست زهرا سلام الله علیها در دست پدر بزرگوارش بود و علی علیه السلام شانه به شانه او حرکت میکرد به درب اتاق رسیدند و وارد اتاق شدند...
پیامبر در صدر اتاق نشست و علی و زهرا دو طرفش و بچه های کوچک این زوج آسمانی مانند پروانه دور و بر این گل خوشبوی محمدی میگشتند.
در این هنگام پیامبر رو به علی علیه السلام نمودند و فرمودند:
_خدا به من دستور داده است تا تو را به خود نزدیک گردانم و از تو دوری نجویم و مرا فرموده است که آیات قران را به تو بیاموزم و تو هم آنها را به خاطر بسپاری و این حق توست که آنچه را به تو آموزش می دهم به خاطر بسپاری..
در این هنگام بود که ناگهان حال پیامبر دگرگون شد، گویی فرشتهٔ وحی بار دیگر بر او نازل شده بود و میخواست شعری دیگر از غزلهای خداوند در مقام و مرتبت معشوق خدا، علی اعلی ،خدمت این فرشیان عرشی، عرضه دارد...
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۴۵
وقتی پیامبر این سخن از دهان مبارکشان خارج شد، امین وحی به او نازل شد و باز هم مثنوی عاشقانهٔ خداوند را به گوش محمد صلی الله علیه و اله رسانید و فرمود :
«انّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم الخیر البریه...همانا کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند بهترین مردمانند «بینه آیه ۷» »
فضه که همانجا حضور داشت و این کلام را با جان و دل نوش میکرد، اشک در چشمانش حلقه زد و زیر لب تکرار کرد «خیرالبریه» براستی که #علی_علیهالسلام و #پیروان او بهترین مردمان این عالمند..
و کاش که دیگر مسلمانان ،معنای واقعی این آیه و این اشارهٔ زیبای خداوند را به علی اعلی، همچون فضه درک میکردند ، و اگر اینچنین بود،...
دیگر سقیفه ای نمیبود،
شورایی تشکیل نمیشد ،
دیگر فرقی شکافته نمیشد ،
جگری پاره پاره نمیشد ،
سری بالای نی نمی رفت ،
و شیر زنی به اسارت نمی رفت ...
اصلا دیگر مدار عالم هستی بر مدار خدایی و الهی اش می گشت...ولی حیف و صد حیف که انسان ها بی بصیرت بودند و دنیا طلب...
فضه، شاهد بود که پس از این واقعه و نزول این آیه ، اصحاب پیامبر صلی الله علیه واله ، هر وقت علی علیه السلام را میدیدند که میآید به یکدیگر میگفتند «این بهترین مردم است که میآید»
روزی فضه،«ابن عباس» را دید که با صدای بلند رو به مولایش علی علیه السلام، میگفت :
_این بهترین مردم، تو و پیروان تو هستند که روز قیامت هم خدا از ایشان راضیست و هم ایشان از خدا خرسند هستند.
و علی علیه السلام نیز میفرمود :
_پیامبر به من فرمود: یا علی؛ آیا سخن خدا را نشنیده ای که فرمود: همانا مؤمنان نیکو کار، بهترین مردمانند؟ تو و پیروانت اینچنین هستید و وعده من و شما و پیروانت ،روز قیامت کنار حوض کوثر خواهد بود، آنگاه که امتها برای حساب حاضر میشوند ، شما با چهره های نورانی خوانده میشوید.
و خوشا به حال آنانکه مشمول این نغمهٔ زیبای رب جلیل شدند...خوشا به حال آنانکه در حصار امن دین جا شدند...
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۴۶
صبحی دیگر از مشرق زمین طلوع کرد، اهل خانه هرکدام مشغول کار خود بودند .
امروز نوبت فاطمه سلام الله علیها بود که کارهای خانه را انجام دهد و روز استراحت فضه بود..اما فضه که عاشقانه بانویش را دوست میداشت، سایه به سایه او حرکت میکرد، انگار بند جانش به جان این بزرگ زن عالم خلقت بسته شده بود.
بانوی خانه، کارهایش را انجام داد و همانطور که به سمت چادرش میرفت فرمود:
_فضه جان ، دلم برای دیدار پدرم بی قرار است وخوب میدانم او هم مشتاق دیدار بچه هاست، دست حسن وحسین را بگیر ، تا به منزل پدرم برویم.
فضه دل درون سینه اش به تلاطم افتاد، او راهی خانهای بود که جولانگاه فرشتگان آسمان بود...
از خانه فاطمه سلام الله علیها تا خانه رسول خدا راهی نبود...وقتی درب خانه را زدند، صدای پیامبر از ورای درب بلند شد که می فرمود :
_باز کنید درب را که من بوی بهشت را از پشت آن استشمام می کنم.
فضه به همراه بچه ها و بانویش وارد خانه شدند و دیدند که مولا علی علیه السلام هم در آنجا حضور دارد، گویی محمد و علی یک روح بودند در دو جسم و جدایی آنها از هم کاری ناشدنی بود.
فاطمه و فضه به پیامبر سلام دادند و بچهها چونان همیشه به سمت پدربزرگشان رفتند تا از سر و کول او بالا روند...
پیامبر همانطور که با محبتی عمیق به دخترش خوشآمد میگفت، رو به علی فرمود :
_ چه خوب که فاطمه هم به ما پیوست ، ای علی، خدا به من دستور داده است تا تو را به خود نزدیک گردانم و از تو دوری نجویم و مرا فرموده است که آیات قرآن را به تو بیاموزم و تو هم آنها را به خاطر بسپاری و این حق توست که آنچه را به تو آموزش می دهم به یاد بسپاری...
و براستی این کلام پیامبر یعنی که علی همان قرآن ناطق است...
در این هنگام که پیامبر، علی را به این مرتبت و منزلت مفتخر ساخت، باز هم جبرئیل امین از آسمان فرود آمد و باز هم نغمه ای عاشقانه سرداد...
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۴۷ و ۴۸
پیامبر صلی الله علیه واله، به هرطریقی اشاراتی را که از جانب خداوند مبنی بر #برتری علی علیه السلام نسبت به دیگران می شد. میفرمود، اما کاش و ای کاش مردم دنیا طلب نباشند...کاش و ای کاش ملت سخن پیامبر را که بی شک از ذات حضرت حق نشأت می گرفت به گوش جان میسپردند و هرگز آن را به دست فراموشی نمیدادند..
فضه که دخترکی باهوش و تیزبین بود ،با سخنانی که اینک از زبان پیامبر میشنید،به یقین قلبی رسید که این سخنان و این اشارات پیشدرآمدی بر واقعهای بزرگ خواهد بود...واقعه ای مهم که از هم اینک باید به گوش مردم میرسید و در جان آنها رخنه میکرد.
فضه خیره به مولایش علی بود که بار دیگر رنگ چهرهٔ پیامبر دگرگون شد و همگان می دانستند که در این حال ،جبرییل است که برای محمد صلی الله علیه واله از جانب پروردگار خبرهایی آورده...
بعد از گذشت دقایقی، پیامبر با نگاهی سرشار از محبت به علی علیه السلام نگریست و زیر لب تکرار کرد
_«اُذُن وٰاعِیه»
و بلندتر تکرار کرد
_«آیات خلقت و هستی را برای شما موجب یادآوری قرار دادیم و این آیات را گوشهای شنوا و فراگیر بخوبی دربرمیگیرند و به خاطر میسپارند «الحاقه۱۲»»
وسپس نگاهی به خانواده آسمانی پیش رویش انداخت و فرمود:
_از خدای خویش خواسته ام این گوشهای فراگیر، گوشهای علی باشند و سپس روی مبارک خود را به علی علیه السلام کرد و فرمود:
_ای علی، این تو هستی که گوش فراگیر علم من هستی...
و فضه شاهد بود که بعد از این واقعه، مولایش علی بارها فرمود:
_چیزی را از پیامبر نشنیدم که آن را فراموش کرده باشم...
این واقعه نمونهای کامل از برگزیدهبودن علی علیهالسلام پس از پیامبر صلی الله علیه واله بود...آیاتی روشن...دلایلی آشکار... براهینی واضح برای مردم زمان، که آهای مردم...پس از پیامبر نیاز به شورا نیست....نیاز به سقیفه نیست ...نیاز به تصمیم گیری به جای خداوند نیست که پروردگار خود، ولیّ بلافصل پیامبرش را برگزیده و به شما شناسانده است...حقیقت را دریابید و از حصار امن ایمان دور نمانید که فردای قیامت پشیمانی سودی ندارد...
روزها مثل برق و باد میگذشت،اما ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه و ثانیه به ثانیه اش برای فضه، این دخترک خوش اقبال، تجربه بود و درس زندگی، او افتخار شاگردی در مکتب سروران عالم هستی را کسب کرده بود و چون انسانی بصیر و فهمیده بود، سعی میکرد، تمام اتفاقات را در حافظه اش ثبت کند و تمام وقایع و اشارات خداوند را نسبت به برتری مولایش به تمام عالم، در ضمیرش ثبت نماید، چرا که باید چنین میبود تا در آینده ای نه چندان دور ، این دخترک تبدیل به شیر زنی شود که روشنگری می کند و آنچه را که با چشم خود دیده و با گوش خود شنیده و به جان کشیده به دیگران بگوید و فریاد برآورد که براستی علی علیه السلام کیست...
درست است که سعادت بودن در این مکتب را مدت زمان کوتاهی بود که بدست آورده بود و از واقعههای قبل از آمدنش چیزی نمی دانست ، اما اینک با همین دانسته ها کاملا متوجه بود که خداوند چه زیبا راه را به بندگانش نشان میدهد و جامعه چه زیبا خواهد شد اگر این اشارات الهی را بندگان بگیرند و به خاطر بسپرند و عمل کنند...
فضه همانطور که آب از چاه میکشید ، در فکرش تمام مسائل پیرامونش را مرور می کرد، ناگهان متوجه شد درب خانه را میزنند.
فضه خواست دلو آب را بالا بکشد و سپس برای باز کردن درب خانه برود،اما انگار زنندهٔ درب خانه ،بسیار عجله داشت و بی صبرانه منتظر گشوده شدن درب بود و بار دیگر ضربه های محکم و پی در پی به درب آمد ، نا خواسته ریسمان دلو آب از دست فضه افتاد و دلو به داخل چاه سرنگون شد.
فضه دستهای خیس از آبش را با دامن لباسش خشک کرد و با شتاب خود را به درب رساند و همانطور که زیر لب می گفت :
_کیستی؟ چرا اینچنین بر درب میکوبی ؟ درب را باز کرد.
درب باز شد و فضه متوجه شد، زنی پشت درب است ، او می خواست لب به سخن گشاید و علت اینهمه شتاب و هیاهو را بداند که آن زن نقاب صورتش را بالا داد و فضه سخن نگفته، حرف در دهانش خشک شد ، سریع سرش را پایین انداخت وگفت :
_سلام بانوی من...
«ام سلمه»،همسر پیامبر صلی الله علیه وآله ، دستی به گونهٔ این دخترک زیبا رو کشید وگفت :
_سلام عزیزم، اهل خانه منزل هستند؟
فضه که این زن مهربان را بسیار دوست می داشت، همانطور که خجولانه سرش را تکان می داد ،گفت :
_ب...ب...بله
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِ
ام سلمه، لبخندش پررنگتر شد و گفت :
_الساعه خودت را به ایشان برسان و بگو رسول خدا پیغام داده که فی الفور علی و فاطمه و حسن و حسین ،خود را به خانه ایشان که الان در منزل من به سر می برند برسانند، انگار امری بسیار مهم پیش آمده....
هنوز حرف در دهان همسر رسول خدا بود که فضه با قدم های بلند خود را به داخل خانه کشاند، او با خود فکر می کرد براستی چه اتفاقی افتاده ؟ و یا چه حادثه ای قرار است رخ دهد؟
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۴۹ و ۵۰
فضه تا سخن امسلمه را خدمت مولایش عرض کرد، بانوی خانه سریع از جا بلند شد و به طرف چادرش رفت، علی علیه السلام هم عبا بر دوش نهاد...
و فضه هم چون میخواست از قافله عقب نماند و میدانست که حادثه ای بزرگ در شرف وقوع است، چادر به سر کرد و دست بچه ها را گرفت و به سمت خانه ام سلمه راهی شدند...
از خانه علی علیه السلام تا خانه پیامبر صلی الله علیه واله راهی نبود، درب خانهای که در آن همسر پیامبر ،ام سلمه ساکن بود باز مانده و زنی که بیشک همسر پیامبر بود، بی صبرانه جلوی درب ، نگاه به بیرون داشت و با آمدن این جمع ملکوتی ،لبخندی کل صورتش را پوشانید و شادمان برای استقبال آنها قدم به بیرون درب نهاد و همانطور که شتابان جلو میآمد خود را به آنان رسانید،بوسه ای از گونه بچهها چید و سپس با لبخند جواب سلام این زوج خوشبخت را داد و دست زهرا را در دست گرفت و به سمت خانه میکشید انگار میخواست با تمام حرکات نشان دهد که امری بزرگ در پیش است...
در حین ورود به خانه، ام سلمه با هیجانی در صدایش تعریف میکرد...که امین وحی بر پیامبر نازل شده، گویا خداوند برنامه ای ویژه برایتان چیده و براستی که چنین بود، چون خدا عاشق علی و اولاد اوست، خداوند با عشق و از نور خود این خانواده را آفرید و عاشقانه آنان را دوست میداشت و این ملکوتیان فرشی نیز همان خلیفهالله روی زمین بودند، انسانهایی که تمام وجودشان وقف خداوند و اجرای فرامین الهی بود..
وارد اتاق شدند، بوی بهشت در همه جا پیچیده بود، پیامبرصلی الله علیه واله نشسته بود و #کِسای_یمانی را بر سر کشیده بود، با وارد شدن این خانواده آسمانی، یکی یکی آنان سلام دادند و در زیر کسای پیامبر و در آغوش این بزرگترین ستودهٔ هستی جا شدند،..
در این هنگام ام سلمه که عظمت این صحنه را میدید و از شوق،اشک از دیدگانش جاری شده بود از پیامبر خواست تا او را نیز در زیر کسا جای دهد... و رو به پیامبر فرمودند:
_اجازه میفرمایید من هم در نزد شما زیر کسا جای گیرم؟
پیامبر با محبتی در کلامش فرمود:
_تو در جای خودت باقی بمان، هر چند که زن خوبی هستی،
یعنی اینجا نه تنها جای تو نیست، بلکه هیچکس دیگر لیاقت چنین جایگاهی را ندارد
و سپس دستانش را به آسمان بلند کرد و گفت :
_بارالها! اینان #اهلبیت منند پس هر گونه پلیدی را از ایشان دور کن و پاک و معصومشان گردان...
در این هنگام بود که انگار عشق خداوند بار دیگر به جوشش افتاد،باز هم شاعر شد و در مدح بهترین بندگانش غزلهای عاشقانه سرود...جبرییل بر پیامبر نازل شد و پیام پروردگار را اینچنین ابلاغ نمود :
_«همانا خداوند خواسته است که پلیدی را از شما اهل بیت بدور باشد و شما را پاک گرداند «احزاب ۳۳»»
و فضه شاهد بود که پس از این ماجرا به مدت ششماه ،هر گاه که پیامبر برای نماز صبح به مسجد میرفت ،کنار در خانهٔ علی و فاطمه میایستاد ،به آنان سلام میکرد و با صدای بلند میفرمود
_«اصلوة یا اهل البیت»
و سپس آیه تطهیر را تلاوت می فرمود.
و هر انسانی میدانست که هیچ کار پیامبر بیحکمت نیست و هر کار و حرف وحرکتش هزاران معنا دربردارد. و وقتی چندین ماه بر کاری مداومت کند،یعنی الا یا اهل العالم بدانید که فقط این فرشتگان زمینی این خانواده آسمانی اهل بیت من هستند تا قیامت که خداوند در وصفشان غزل ها گفته و آیات نازل کرده...فضای مسجد معطر به عطر خدا بود و بوی خدا در کالبد جهان آفرینش پیچیده بود.نماز ظهر و عصر به امامت پیامبر صلی الله علیه واله ،اقامه شد..فضه به همراه اهل بیت پیامبر،همانها که زیر کسا جمع شدند و در مدحشان از آسمان آیه نازل شد، به مسجد آمده بود .
نماز بیش از هر روز طول کشید، گویا هنگامی که محمد صلیاللهعلیهواله بر آستان خدایش میسایید، حسن و حسین این دو کودک شیرین سخن و زیبارو ، بر کول پدر بزرگ سوار بودند ، تا خداوند عشق کند از آفریدن معشوقانی چون این انوار دوست داشتنی...
حال که نماز به اتمام رسیده بود و جمعیت کم کم از جا بر می خواست تا متفرق شود ، ناگاه صدای هیاهویی از بیرون مسجد به گوش رسید..صدا نزدیک و نزدیک تر شد ، تا اینکه ، همگان متوجه مرد عربی شدند که دست فرزند خردسالش را در دست داشت و او را کشان کشان به مسجد آورده بود.
مرد عرب که از خشم صورتش کبود شده بود، نزدیک پیامبر آمد ، همانطور که سلام عرض میکرد، عرق پیشانی اش را با پشت دستش گرفت..
پیامبر نگاهی به پسرک ترسان که رد ناخن های پدرش هنوز دور مچش برجا مانده بود، نمود و سپس نگاهی به مرد عرب کرد وگفت :
_چه شده برادر؟ چرا اینچنین هراسان و خشمگینی؟چرا این پسرک چنین حال و روزی دارد...
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِ
مرد عرب آه بلندی کشید و همانطور که سرش را به دو طرف تکان میداد گفت :
_من از دست این پسر و مادر ناپاکش خون دلها خوردهام، این...این پسر کارهایش به آدمیزاد نمیماند، انگار شیطان کل وجودش را تسخیر کرده
و با اشاره به پسر ادامه داد:
_اصلا...اصلا رنگ و روحیه و شباهات ظاهریش را نگاه کنید...هیچ شباهتی به من ندارد...زمین تا آسمان با من فرق میکند..گاهی....گاهی ....
و در اینجا حرفش را خورد و زیر لب لااله الاالله گفت ، نزدیک تر شد و آرام کنار گوش پیامبر چیزی زمزمه کرد...
پیامبر نگاهی به مرد و سپس نگاهی به پسرش انداخت ، پسر را صدا زد تا نزدیکتر بیاید و پس از آن، چشم گرداند در بین جمعیت...چشمانش به جایی خیره ماند و لبخندی بر لب نشاند، رد نگاه پیامبر را که می گرفتیم به کسی جز علی علیه السلام نمیرسید.
علی چون همیشه از هر فرصتی استفاده می کرد تا حلاوت راز و نیازی با پروردگار را نوش جان نماید.پیامبر اشاره به او کرد و گفت :
_بگذارید نماز مستحبی #ابوتراب تمام شود... آنگاه درست یا اشتباه بودن حرف شما را بوسیلهٔ ابوتراب ،ثابت خواهم کرد.
جمعیت که همگان انگار گیج شده بودند که قضیه چیست و چرا پیامبر از علی علیه السلام کمک می خواهد....پیامبر که دانای عالم است ، بر همه چیز اشراف دارد ، پس برای چه منتظر علی ست؟؟
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
#فقـط_حیدر_امیرالمومنین_است
آنْکِه شَقُّ القَمرشْ سورِه یِ قُرآنِ مَنْ اَسْت
بٰارهٰـا گُفتِه عَلیٖ، مٰاهِ نَجَفْ، جٰانِ مَن اَسْت
#وصی_بر_حق_نبی
🌴🕯🌴
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
عمرتون باعزت و شبهاتون پر از عشق به اهلبیت علیهمالسلام🌟🌸
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
چند پارت سورپرایز بریم فعلا😍✌️ ۴۲ تا ۵۰💎✨🕌👇👇
پارت ۵۱ تا ۷۰✨🕌💞👇👇
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۵۱
همگان چشم به مردی داشتند که کمی قبل از این در نماز انگشتری گرانبها بخشید و به افتخارش از آسمان آیه نازل شد و خداوند بی پرده به بندگانش، این مرد را به عنوان ولیٌ خودش بعد از پیامبر صلی الله علیه واله، معرفی نمود..
حال همگان به علی علیه السلام، خیره بودند، این مرد پهلوان همو که ندای آسمانی او را «لافتی الا علی و لا سیف الا ذوالفقار» خواند، میبایست، اعجازی دیگر رو کند.
علی علیه السلام ، سلام نماز را داد و با اشاره پیامبر ، متواضعانه ازجابرخاست و به سمت ایشان رفت.
علی کنار پیامبر قرار گرفت، رسول خدا یکی از دست هایش را به دور شانه های او انداخت و علی را بیش از قبل به خود نزدیک کرد و همانطور که با محبتی عمیق او را مینگریست، لبخندی زد...
و سپس نگاهی به مرد عرب و طفل ترسان پیش رویش کرد و رو به پسرک که رد اشک هنوز بر گونه هایش باقی بود کرد و فرمود : _پسرم، آیا این مرد را دوست میداری؟
پسرک همانطور که نگاهی به پیامبر و نگاهی به علی میکرد، سرش را به نشانه تایید تکان داد و ناگهان همچون تیری که از کمان بیرون میجهد، ازجاپرید، خود را به پیامبر رساند و ابتدا دست پیامبر و سپس دست علی را بوسه باران کرد.
پیامبر صلی الله علیه واله، که کل صورتش از شادی میدرخشید.رو به مرد عرب کرد و گفت :
_برو به خانه و افکار مهمل نباف، این پسر، از آن توست و در حلالزادگیاش هیچشکی نیست...
با این کلام پیامبر ، همگان متوجه شدند که موضوع از چه قرار بوده...
فضه که از فاصله ای دورتر شاهد وقایع بود. زیر لب تکرار کرد :
_با این حرکت پیامبر برهمگان ثابت شد که محبت علی برابر است با حلال زادگی...یعنی هیچ حرامزاده ای علی را دوست نمی دارد و یعنی علی در دل تمام بندگان پاک دنیا جای دارد و چه زیبا میزان و ترازویی را پیامبر به امتش نشان داد.
در این هنگام پیامبر صلی الله علیه وآله فرمودند:
_« لا یحبه الا مومن و لا یبغضه الا منافق »
و از این رو بود که بارها و بارها علی علیه السلام فرمود :
_به خدا سوگند از جمله پیمان هایی که رسول خدا با من نهاده بود ، آن بود که جز منافق با من دشمنی نمی ورزد و جز مومن مرا دوست نمی شمارد....
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ آيا دشمني با اميرالمومنين عليه السلام نشانه حرامزادگيست ؟
🌺 کانال کتاب الله وعترتی در ایتا - تصویری👇
https://eitaa.com/ketaballahvaetrate
🌺 کانال کتاب الله وعترتی در ایتا - صوتی👇
https://eitaa.com/ketaballahvaetrate2
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۵۲
آری هر روز که میگذشت، اعجازها بود که از آسمان میرسید، تلنگرهایی که خداوند بر بدنهٔ جامعهٔ اسلامی میزد، تا آنها که نمیدانند، بدانند و آنها که در خواب غفلت هستند، بیدار شوند و آنان که دنبال دنیا فتاده اند ، آخرت را دریابند.
تمام این اعجازها و تلنگرها که مانند پیکانی رو به سوی زمین بود و گویی نوک این پیکان چیزی نبود جز اینکه
«آگاه باشید که علی همان حق و حق همان علی ست»...
بدانید که ...
«علی در قرآن جاری ست و قران همه در علی آشکار است» ،
بفهمید و ایمان بیاورید که ...
«پس از پیامبر ، #ولی و #سرپرستی برای شما نیست جز علی»..
فضه، این دخترک شیرین سخن ، تمام این اشارات خداوند را که در قالب حرکات پیامبر یا آیات قرآن جاری بود میگرفت و به گوش جان میسپرد.. و انگار این مقدّر خداوند بود که دست تقدیر، او را از قصر پدرش بیرون آورد و به بهشت زندگی علی و زهرا وارد کند، چرا که او باید خود، در زمانی دیگر ، تمام آنچه را که دیده و شنیده بود و به آن ایمان آورده بود، بیرون ریزد و بر همگان آشکار کند تا شاید گمراهی به راه آید ، دنیاطلبی، عقبی طلب شود و فریفته ای راه مستقیم را بشناسد...
فضه ازخوشحالی در پوست خود نمیگنجید، زیرا حال می دانست که همنشین «بهترین خلق» است و میدانست... درخانهای زندگی میکند که آیهٔ تطهیر بر سر اهل خانه نازل شده ، میدانست محبت مولایی را به دل دارد که خداوند دل در گرو مهر او اولاد او دارد...میدانست که این محبت آنچنان پاک است که فقط دلهای پاک را تسخیر می کند.
هر روز شیرین تر از دیروز میگذشت و روزها شتابان ،مسیر خود را طی میکرد
این روزها در مدینه خبرهای دیگری برپا بود و اینبار نه مسلمانان ، بلکه مسیحیان اطراف، علیالخصوص #مسیحیان_نجران ، به طلب حقیقت پای به این شهر مقدس نهاده بودند و میخواستند معرکهای برپا کنند تا در آن معرکه، آخرین پیامبر خدا را به سخره گیرند، اما غافل از این بودند که محمد صلی الله علیه واله حق است...
دینی که آورده حق است و خداوندش هم حق است و اسلام نیست مگر همان مسیحیت، که عیسی مسیح از آسمان آورد،اما اسلام کامل تر از مسیحیت است و مسیحیت نیست مگر همین اسلام ، الفبای مسلمانیت...
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۵۳
مکه بزرگترین پایگاه کفار قریش فتح شده بود و میرفت تا اسلام،سرتاسر شبه جزیره عربستان و حتی سرزمینهای اطراف آن را مطیع خود سازد..
مردم نجران هم که مسیحی بودند و در منطقه مرزی حجاز و یمن زندگی می کردند، ماجرای ظهور پیامبر اسلام را شنیده بودند.
در این هنگام بود که پیامبر نمایندگانی به سمت نجران فرستاد و نامهای برای اسقف، بزرگ کشیشان مسیحی مینویسد، در قسمتی از این نامه آمده است که :
...من شما را از بندگی بندگان خدا به بندگی خدا فرا میخوانم و نیز از شما دعوت میکنم که از فرمانبری و ولایت بندگان خدا بدر آمده، ولایت خدا را پذیرا شوید ، اما اگر اسلام را نپذیرفتید، پس باید که جزیه بپردازید و اگر جزیه ندهید با شما اعلان جنگ میکنم.
بزرگان نجران بعد از خواندن نامه پیامبر به شور و مشورت نشستند و مصلحت در آن دیدند که ابتدا با حضرت رسول وارد مذاکره شوند، شاید که با این روش بر او فائق آیند.
از این رو به مدینه آمدند و با آن حضرت دربارهٔ درستی ادعای پیامبریش به بحث و مناظره پرداختند.
ولی از آنجا که محمد صلی الله علیه واله دینش، سخنش ، کلامش دلیلش همه و همه حق است و نشأت گرفته از علم الهی خداوند است پس مذاکرات مسیحیان با پیامبر به شکست انجامید...
و در پایان ، پیامبر به دستور خداوند، برای آنکه راه هرگونه فرار از حق و راستی را بر آنان ببندد، آنان را به یک نبرد جدید فراخواند.
نبردی که به پیشنهاد باریتعالی بود ، او که آفریدگار علی ست و عاشق این ولیّ آخرین پیامبرش...
گویی خداوند در این سالها که بسیار هم حساس بود ، در هر موضوعی می خواست عشقش را به علی اعلی به رخ تمام جهانیان بکشاند. تا همگان راه از چاه بازشناسند...تا همگان در حصار امن دین قرار گیرند، تا پس از پیامبرش ولی بلافصل او رهبری کند این عالم خلقت را ...
تا شورایی تشکیل نشود ....
تا سقیفه ای شکل نگیرد...
تا پهلویی نشکند،
محسنی سقط نشود ،
فرقی از هم نشکافد..
جگری پاره پاره نگردد...
و سری بالای نی نرود...
ولی داد از دست ابلیسان انسان نما که پا جای پای شیطان می گذارند و...
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۵۴
قاصدان اسقف، یکی پس از دیگری به محضر پیامبر صلیاللهعلیه واله میرسیدند، آنها که اینک در مناظره شکست خورده بودند، به نوعی دنبال جبران مافات بودند تا آبروی از دست رفته شان را بازپس گیرند ..
اما طرف آنان نه محمدبن عبدالله، بلکه خداوند و خالق این جهان هستی بود .
در این هنگام، جبرئیل امین بر پیامبر نازل شد و آیه ای دیگر به ارمغان آورد :
_«حق همان است که از جانب خدا به تو رسیده است پس مبادا که در آن شک و تردید کنی، پس هرکس با تو در مقام مجادله درآید، بعد از آنکه به وحی خدا آگاهی یافتی، پس به آنان بگو بیایید تا هر کدام، فرزندانمان و زنانمان و جانهایمان را بیاوریم و سپس به مباهله بر خیزیم، تا روز قیامت و نفرین خدا بر دروغگویان فرود آوریم«آل عمران۶۱»»
به موجب این آیه ، خداوند راهی دیگر برای جنگ و نبرد پیش روی پیامبر و مسیحیان قرار داد، نبردی که هرگز در اسلام سابقه نداشت.
جنگی که تازه بود و برای همگان تازگی داشت ، نبردی که به تعبیر خداوند در این آیه« #مباهله» نام گرفت.
خبر نزول این آیه و این نبرد عجیب ، گوش به گوش و دهان به دهان رسید و در اندک زمانی ، تمام اهالی مدینه از آن با خبر شدند.
قاصدان اسقف مسیحی هم این جواب را که خداوند برای آنان تعیین نموده بود ، به سمع اسقف رساندند.
مسیحیان نیز از این نبرد نوظهور متعجب شده بودند و با خود میگفتند باید به این نبرد تن دهیم و ببینیم که پیامبر اسلام چگونه و به همراهی چه کسی در این نبرد به مصاف ما خواهد آمد.
اگر دیدیم که محمد بن عبدالله با اصحاب و سپاهیان خود با شوکت وجلال و جبروت به مباهله آمد، بیشک با او به جنگی بیسابقه و شدید برخواهیم خواست و تا خونش را نریزیم و اصحابش را تار و مار نکنیم ،از پا نخواهیم نشست..
اما اگر دیدیدم که او با بهترین کسان خود به میدان آمد ، آنوقت باید فکری دیگر کرد.
روز موعود این نبرد را تعیین نمودند، روز۲۴ ذیالحجه سال نهم هجرت...و همگان در انتظار این بودند که پیامبر چه خواهد کرد و سرانجام این پیکار به کجا خواهد کشید .
و فضه هم بی صبرانه منتظر رسیدن روز موعود بود...
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۵۵
همه منتظر رسیدن روز موعود بودند و فکر میکردند آیا چه خواهد شد؟ اصلا منظور خداوند از این نبرد عجیب چیست؟
اما فضه با اینکه سن کمی داشت و در اسلام هم تازه مسلمان محسوب میشد ، با جان و دل فهمید که چه خواهد شد، او مطمئن بود بار دیگر،عشق خداوند را به علی اعلی شاهد خواهد بود...او خوب می دانست که هر حکم خداوند هزاران راز و رمز پوشیده و آشکار دارد و در اینجا یکی از آشکارترین اهداف خداوند ، چیزی نیست مگر نشان دادن مقام مولا علی به جهانیان و اینبار پروردگار اراده کرده بود که این منزلت را نه تنها به چشم مسلمانان، بلکه بین مسیحیان نیز جار بزند و برملا کند.
روز ۲۴ذی الحجه بود، همه در مکان تعیین شده گرد هم آمده بودند و منتظر رسیدن پیامبر بودند...
و محمد بن عبدالله صلی الله علیه واله آمد و چه با شکوه آمد...جلال و جبروتش آنچنان بود که چشمان ملائک آسمان را به خود خیره نموده بود، مسیحیان که جای خود داشتند.
شکوه آمدن پیامبر،نه آن شکوه پوچ و ظاهری بود که مسیحیان فکر میکردند.
آنها دیدند که پیامبر،
حسین را در آغوش دارد ،
دست حسن را در دست گرفته است
یعنی بدانید که اینان فرزندان محمد،برگزیدهٔ خداوند است.
دخترش فاطمه زهرا در یک طرف او قدم برمیداشت و به کل ملت این اشاره آشکار بود که مقصود از زنانمان در آیه مباهله، کسی جز حضرت صدیقهطاهره سلاماللهعلیها نمیباشد
و در سمت دیگر پیامبر صلی الله علیه واله ، علی اعلی قدم برمیداشت و این علی را اگر با همان آیه مباهله میخواستیم تفسیر کنیم میشد«جانهایمان»...آری پیامبر با عظمتی آسمانی و بی نظیر قدم به میدان مباهله نهاده بود...
و چه زیبا خداوند #اهلبیت پیامبر را به رخ عالمیان کشید و چه زیباتر به همگان گفت که علی علیه السلام نیست مگر جان محمد و محمد همان علی ست...
و این اشاره ظریف را عاشقانی که دل در گرو مهر محمد و آل او داده بودند به تمامی گرفتند و سرمست از این صحنه ملکوتی بودند.
مسیحیان با دیدن این صحنه تکان دهنده یقین کردند که اگر این پنج وجود مقدس که خداوند آنها را برگزیده ، دست به دعا بردارند و آنها را نفرین کنند، بی شک عذابی سخت بر آنان نازل میشود و کل جامعه مسیحیت کن فیکون میشود.
پیامبر در آن روز بر فراز تپه ای قرار گرفت و حسن و حسین را به دوش گرفت و فاطمه و علی را در دوطرفش در آغوش کشید و به همگان اعلام کرد که اینان اهل بیت منند و فرمود آی دنیا از الان تا قیام قیامت بدانید که :
_علی.....جان من است..علی جان محمد مصطفی است و گواهش آیه ۶۱سوره آل عمران....
و کاش که دنیا طلبان ان زمان دل در گرو این پیر غدار نمیدادند و پس از پیامبر دست به دامان ولیّ بلا فصل اومیزدند ،
محمد رفته بود ،اما جانش را در بین امت به ودیعه گذارده بود،تا امتش منحرف نشود... اما شیاطین دست به کار شدند تا امت محمد صلی الله علیه واله ،از مسیر اصلی اسلام منحرف گردد....
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ نکات بسیار مهمی در مورد آیه مباهله که هر اهل سنت و شیعه ای باید بداند
🌺 کانال کتاب الله وعترتی در ایتا - تصویری👇
https://eitaa.com/ketaballahvaetrate
🌺 کانال کتاب الله وعترتی در ایتا - صوتی👇
https://eitaa.com/ketaballahvaetrate2
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۵۶
فضه مانند نهالی نورس در سایه سار دین اسلام و زیر تشعشع انوار پیامبر گرامی رشد میکرد و میبالید و هر روز در عمرش با واقعهای بزرگ مواجه بود که اشاره تمام این وقایع رو به سوی مرد خانه ای بود که فضه در آنجا زندگی میکرد..
حال فضه با تمام عمق وجود حس می کرد به راستی در خدمت شاهزاده های عالم قرار گرفته و چه سعادتی از این بهتر و چه زندگیی از این بابرکتتر،..
او سعی دارد تمام وقایع را به خاطر بسپارد و میداند این خدمت، این زندگی، این سعادتی را که نصیبش شده باید به طریقی جبران نماید. پس خوب هوش و گوش می کند تا آنچه را که با چشم خود میبیند و با گوش خود میشنود به آیندگانی که نمی بینند ، برساند...
سال نهم هجرت بود و یکسال از فتح مکه به دست مسلمانان میگذرد، خبرهایی می رسد که باقیمانده مشرکان به مکه آمد و شد دارند و به رسم جاهلیت به زیارت کعبه میپردازند.
یکی از عادات زشت و ناپسند آنها آن است که در مراسم زیارت خانه خدا، گاهی کاملا برهنه و عریان به گرد خانهٔ خدا طواف میکنند.خداوند از اینکه کعبه، نخستین پایگاه توحید، هنوز از آلودگی وجود ناپاک مشرکان و کافران پاک نشده است،ناخرسند و ناخشنود است.
از این رو در سال نهم هجرت ، پیامی دیگر از جانب خداوند بر مردم رسید، پیامی که اعلام برائت بود از مشرکین
خداوند نخستین آیات سوره توبه در اعلان رسمی #برائت از مشرکان و ممنوعیت ورود آنها به حریم مسجدالحرام را بر پیامبرش نازل فرمود و پیامبر از سوی خداوند دستوری میگیرد تا از ورود مشرکان به حریم پاک کعبه جلوگیری نماید و پس از پایان مهلتی چهارماهه، به خاطر پیمان شکنی ایشان، ریشهٔ شرک و کفر را بخشکاند.
پیامبر آیات نازل شده را برای مردم بیان میکند، او به دنبال قاصدی ست تا فیالفور به سمت مشرکان بفرستد و دستور خداوند را به آنان ابلاغ نماید.
خیلی از یاران پیامبر اعلام آمادگی میکنند تا سعادت ابلاغ این آیات را از آن خود نمایند و پیامبر باید یکی از هزاران یار را انتخاب نماید ...
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۵۷ و ۵۸
پیامبر دربین یاران چشم میگرداند،هیچکس نمیداند در ذهن پیامبر صلی الله علیه وآله چه میگذرد، #ابوبکر که در صف اول یاران نشسته و دل دل میکند که این افتخار را نصیب خود کند، با هیجان ازجا بلند میشود، نزدیک پیامبر میآید و با خواهش فراوان از او میخواهد که افتخار رساندن این آیات را از آن خود نماید.
پیامبر که مهربانیاش نشأت گرفته از مهر الهیست، روی او را زمین نمیزند و آیات نازل شده را به صورت فرمانی از جانب خداوند که باید برای مشرکان قرائت شود به ابوبکر میدهد تا این فرمان را اجرا کند.
فضه تمام این صحنه ها را شاهد است ، دل درون سینه اش میتپد، او خوب میداند کسی جز مولایش چنین سعادتی را نخواهد داشت، اما وقتی میبیند پیغام رسان پیامبر شخص دیگری ست، برایش سوال پیش میآید و ذهنش مشغول این امر می شود.
ابوبکر از شادی در پوست خود نمیگنجد، با دیده تکبر به دیگران نگاه میکند، حال او هم بهانهای پیدا کرده که بر مسلمین فخر بفروشد و به این سعادتی که نصیبش شده، افتخار نماید....ابوبکر به این ماموریت بسیار مهم اعزام می شود...
در اینجا عشق خداوند دوباره به جوشش می افتد و مهرش به بهترین بندگانش فوران میکند.
هنوز قاصد پیامبر به نیمه راه نرسیده که دوباره جبرییل امین نازل میشود و از سوی خداوند نغمه های عاشقانه سر میدهد و فرمانی تازه می آورد.
حالتی معنوی به پیامبر دست میدهد و همگان میدانند که در این حالت جبرییل به حضور او رسیده، پس از لحظاتی ، پیامبر، علی را به سوی خود میخواند..چیزی کنار گوش او میگوید که اطرافیان متوجه نمیشوند...
علی علیه السلام پس از شنیدن کلام پیامبر صلی الله علیه واله، فی الفور کفش به پا میکند و عزم سفر میکند ،..
جمعیت با تعجب دوره اش می کنند و هر کس سوالی از او میپرسد ، اما متن تمام سؤالها یکی ست :
_ابوتراب چه اتفاقی افتاده؟؟پیامبر در گوش تو چه گفت ؟آیا امری مهم رخ داده؟
علی لبخندی میزند و...
فضه هم که ذهنش سخت درگیر موضوع بود ازجابرخواست خود را به جمعیتی که گرادگرد مولایش حلقه زده بودند رساند و از فاصله ای دورتر شاهد ماجرا بود. و گوش هایش را تیز کرده بود تا ببیند مولایش به باران سوالات مردم چه جواب میدهد.
علی علیه السلام، همانطور که لبخندی ملیح روی صورتش نشسته بود،رو به جمعیت دورش گفت :
_هیچ نشده برادران ، پیامبر صلی الله علیه وآله به من فرمان داد که فوراً خود را به ابوبکر برسانم و هر کجا که او را دیدم، آیات قرآن را از او بگیرم و خودم آن را برای مشرکان بخوانم.
فضه با شنیدن این حرف، لبخندی به لب آورد و با خود تکرار کرد :
_براستی کسی جز مولایم علی ، لایق این سعادت و ابلاغ فرمان خداوند به مشرکان نبوده و نیست.
جمعیت که حالا می دانستند قضیه از چه قرار است ، علی را بدرقه کردند و دوباره به حضور پیامبر رسیدند.
هنوز ساعتی از رفتن ابوتراب نگذشته بود که ابوبکر هراسان خود را به پیامبر رسانید ...ابوبکر که انگار در افکاری عجیب غرق بود، نزدیک پیامبر آمد و با لحنی که از هیجان میلرزید گفت :
_چه شده یا رسول الله ؟! بین راه بودم که ابوتراب خود را به من رسانید و آیات را از من گرفت و گفت که به امر خداوند و دستور شما چنین می کند و من دانستم که واقعهای مهم رخ داده...آیا...آیا در. مدح من از آسمان آیه ای نازل شده؟!
جمعیت با شنیدن این حرف ابوبکر متعجب شدند و برخی زیر لب او را نیشخند میکردند، چرا که سابقه نداشت در مدح کسی جز علی از آسمان آیه نازل شود...
ناگاه مردی که سخن ابوبکر را شنیده بود از بین جمعیت برخاست و همانطور که از شدت خنده صدایش به رعشه افتاده بود گفت :
_ابابکر...آری جبرئیل امین به پیامبر نازل شد و تاکید کرد که تو لیاقت رساندن پیام خدا را به مشرکان نداری
و با این حرف آن مرد کل جمعیت خنده سر دادند...در این هنگام ابوبکر رو به پیامبر صلی الله علیه واله نمود و با حالتی سؤالی او را نگریست...
پیامبر نگاهی به جمع کرد و سپس رو به ابوبکر گفت :
_در مدح تو آیه ای نازل نشده اما جبرییل امین پیام دیگری از جانب خداوند برایم آورد و فرمود : «خداوند میفرماید که هرگز وحی خدا جز بوسیلهٔ خودت یا مردی که از خود تو باشد، نباید به مردم ابلاغ شود..»
آری منظور خداوند آن بود که علی همان ولی بعد از من است ،باید ابلاغ این آیات را برعهده گیرد..
و اینچنین بود که هر روز با وضوحی بیشتر، ولی بلا فصل پیامبر به ملت معرفی میشد و وجدان های بیدار این اشارات را با عمق جان میگرفتند..
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۵۹ و ۶۰
لحظات و دقایق و ساعتها و روزها و هفتهها و ماه ها چون برق و باد میگذشت و این گذشتن خبر از عبور انسانها از مراحل مختلف عمرشان میداد..
نزدیک به دوسال از آمدن فضه به مدینه النبی میگذشت، دو سالی که هرلحظهاش برابر با هزاران سال میبود و فضه در مکتب عدالت علوی و کلاس درس فاطمی ، درس انسان بودن و انسان ماندن را آموخته بود، دو سالی که او را چنان وابستهٔ این خاندان کرده بود که تاب و تحمل دوری از بانوی خانه را که چون مادر دوست میداشت ، نداشت...او خود را نه خادمه، بلکه فرزند این خانه میدانست...
و حالا توسط پیغام و پسغام هایی که آن جوان حبشی، همان سربازی که او را از حبشه به مدینه آورده بود، متوجه علاقه او به خود شده بود.
آن جوان ، فضه را از مولا علی خواستگاری نموده بود و مولا علی هم تصمیم گیری را بر عهده خود فضه گذاشته بود، البته مولایش تاکید کرد که این جوان، جوانی پاک و مسلمانی مؤمن است،
اما فضه دل از بانویش و این خانه نمیکند، او فکر می کرد با ازدواجش ،امکان این هست که اندکی هر چند کوچک از این خانه و خانواده دور شود، پس در جواب دادن تعلل میکرد و گاهی به این نتیجه میرسید که تمام عمرش را وقف زهرا سلاماللهعلیها کند و مانند پروانه دور او بچرخد.
اینک که موسم حج ابراهیمی بود، آن خواستگار سمج هم بر اصرارش افزوده بود و فضه جواب خواستگاری را به بعد ازمراسم حج و بازگشت به مدینه ،واگذار نموده بود.
کاروان زائران خانه خدا در شور و شعفی وصف ناپذیر بود، همه در تدارک سفر به سرزمین مکه و خانه خدا بودند و فضه از شادی در پوست خود نمیگنجید، چون او هم بعداز مدتها انتظار سعادت زیارت خانه خدا را پیدا کرده بود و جزء زائران همراه مولایش علی و جمعی از زنان پیامبرصلی الله علیه واله راهی مکه بود...
کاروان زائران مدینةالنبی، به همراه پیامبر صلی الله علیه واله وارد حرم امن الهی شدند، روزها، روزهای ماه ذی الحجه بود و پیامبر آخرین مراحل آئین حج ابراهیمی را به مردم آموزش میداد.
فضه هم همچون نوگلی تازه نفس ، عطر محمدی را به جان میکشید و آموزشهای پیامبر را به حافظه اش میسپرد و عجیب حلاوت زیارت خانهٔ خدا در جوار پیامبر و مولایش علی بر ذائقهٔ جانش نشسته بود.
زیارت خانه خدا به اتمام رسید و کاروانیان در راه بازگشت به سرزمینهای خود بودند
پیامبر صلی الله علیه وآله ، همچون نگین انگشتری در میان مسلمانان میدرخشید و به آنان درس خدا و خداشناسی و راه و رسم بندگی را میداد،...
در این هنگام باز حال رسولخدا متغیر شد، این حال و هوا برای فضه که نزدیک دو سال با خانوادهٔ رسالت همنشین بود ،بسیار آشنا میآمد.او خوب می دانست که در این حالت، جبرئیل امین است که از آسمان فرود آمده و میهمان محضر رسول خداست، پس باید منتظر پیامی دیگر از جانب خداوند بود.
بعدازگذشت دقایقی، پیامبر ازجا برخواست، همانطور که چهره اش نورانی تر از همیشه مینمو ، در بین جمعیت چشم گرداند و چشم گرداند و در آخر، نگاهش خیره بر روی مردی شد که شیر خدا بود در روی زمین، همو که او را پدر خاک می نامیدند ، ابوترابش میخواندند و عنوان شجاعترین مرد عرب را به خود اختصاص داده بود.
پیامبر همانطور که خیره در نگاه علی و علی غرق در چشمان حبیبش رسول الله بود، لبخندی چهرهٔ مبارکش را پوشانید و سپس رو به جمع فرمود :
_ای کسانی که ایمان آورده اید و راه درست و مستقیم را که همان راه حق و خداوند است یافتهاید، بدانید که اینک جبرئیل امین بر من نازل شد و پیغام بسیار مهمی را به من رسانید. پیامی که برای خداوند آنچنان مهم بوده که اراده کرده آن را در جمع حاجیان سرتاسر این کرهٔ خاکی بیان کند. پیامی که شما باید بشنوید و به گوش آنان که در این جمع نیستند و نمی شنوند، برسانید...
پیامبر قبل از خواندن پیام و آیه ای که بر او نازل شده بود، سخن ها گفت تا همگان به اهمیت این پیام پی ببرند.
فضه هم که در جمع حاجیان حضور داشت، سرا پا گوش شده بود تا حرف به حرف این پیام مهم را به گوش جان بسپارد، تا بداند خواستهی خدایش در چیست که اینهمه اهمیت داشته است و انگار حسی درون قلبش میگفت که بی شک این پیام مهم ، بیربط به مولای عرشیان و فرشیان امیرمومنان علی علیهالسلام نخواهد بود.
آری، فضه غرق در حرکات پیامبرش بود و پیامبر غرق در برکات دامادش علی....
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۶۱ و ۶۲
پیامبر صلیاللهعلیهوآله بار دیگر نگاهش را بین جمعیت چرخاند و روی علی علیهالسلام متمرکز شد و همانطور که لبخندی کل صورت مبارکش را پوشانیده بود، علی را به سمت خود خواند...علی علیه السلام در کنار او قرار گرفت...
و پیامبر همانطور که دست علی را در دست میگرفت شروع به تلاوت آیهای کرد که هم اینک خداوند از جانب پروردگار برای او آورده بود:
_«ای رسول آنچه را که از سوی خداوند به تو نازل شده است به مردم برسان، که اگر چنین نکنی #رسالت خدا را انجام نداده ای و خداوند تو را از آسیب مردم #حفظ مینماید و گروه کافران را #هدایت نمیکند. مائده۶۷»
پیامبر آیه را تلاوت کرد و در این هنگام ولوله ای در جمع افتاد:
_این چه امری ست که دین خدا و رسالت پیامبرش را کامل می کند؟ این چه عملیست که بدون آن رسالت رسول الله ناقص است و بیفایده؟ خداوند پیامبرش را از کدام خطر آگاه کرده و همه ٔاینها چه ربطی به #علی دارد که پیامبر قبل از تلاوت آیه، او را نزد خود خواند؟..باران سؤالات مردم لحظه به لحظه بیشتر و رگباری تر می شد و همهمه ای عجیب تمام جمع را فرا گرفته بود.
فضه از گوشه ای در سرزمینی که «خم» مینامیدندش، شاهد این موضوع بود ، حالا میفهمید واقعا امری مهم در پیش است که چنین آیه ای نازل شده و خداراشکر که مبین آیات، رسول خدا در جمع حضور داشت و اینک پرده از راز و رمز این آیه بر میداشت، اما فضه خوب میدانست که این آیه هرچه هست باز هم مدحی از #ابوتراب را در خود نهفته دارد باید میبود و سخنان پیامبر را گوش میکرد تا بفهمد آن مدح چیست و چگونه است..
هیاهوی مردم به اوج رسیده بود که ناگهان دست پیامبر بالا رفت و با پایین آمدن دست مبارک او،سرو صدا هم خوابید...
پیامبر نفسش را محکم بیرون داد و فرمود : _من نگران دسیسه و توطئه جمعی از مردم بودم که خداوند با نزول این آیه حرف آخر را زد
و سپس دست مبارکش را دور شانهٔ علی حلقه نمود او را به خود نزدیک کرد و ادامه داد:
_خداوند مرا مأمور کرد تا #وصی و #جانشین بعدازخودم را به شما معرفی کنم تا پس از من دین خدا از راه خودش #منحرف نشود و توطئههای مغرضان از بین برود، آهای مسلمین، آی حاجیان حرم امن پروردگار بدانید و آگاه باشید که پس از من علی، #مولا و #سرپرست مومنان خواهد بود.
تا این حرف از دهان مبارک پیامبر خارج شد ، ناگاه مردی از بین جمعیت بلند شد و گفت :
_پس چه بهتر که این آیه را اینچنین بخوانیم « ای رسول! آنچه که از جانب خداوند بر تو نازل شده است که علی مولا و سرپرست مؤمنان است به دیگران ابلاغ کن که اگر این کار را نکنی رسالت خداوند را به انجام نرساندهای و خداوند تو را از آسیب مردم حفظ میکند»
با این حرف مرد عرب ، لبخند پیامبر پر رنگ تر شد و فرمود :
_تبارک الله...به راستی که حرفت عین کلام حق است
و اینچنین بود که یاران پیامبر این آیه را به این صورت تلاوت می کردند.
فضه از شنیدن سخنان و تفسیر پیامبر غرق شوق و لذت و سرشار از هیجان شده بود و ناگاه مانند عاشقی که به مراد دلش رسیده سر بر آستان پروردگارش سجده شکر نمود و اما نمیدانست که این نزول اشعار عشق خداوند در مدح مولایش علی هنوز ادامه دارد....هنوز در سجده شکر بود که دید تلی از جهاز شتران آماده شده ،انگار پیغامی دیگر از جانب خدا رسیده بود..فضه که سرشار از شوق بود، سر از سجدهٔ شکر برداشت و متوجه شد، جنب و جوشی عجیب در بین است و دانست که این پیام های عاشقانهٔ خداوند ادامه دارد.
عده ای زیر چند درخت را در غدیر خم جارو میکردند و عده ای دیگر در تدارک منبری بودند که از جهاز شتران بنا کنند...زیر درختان تمیز شد، پیامبر صلی الله علیه واله در آنجا قرار گرفت و علی علیه السلام هم همواره دست در دست او همراهش بود ، گویی پیامبر از علی اش دل نمیکند و علی هم خود را پاره ای از وجود پیامبر میدانست و براستی که خداوند چه زیبا در قرآنش علی را نفس و جان پیامبر معرفی نمود.
رسول الله زیر درختی نشست و علی در کنارش و اصحاب گرداگرد آنان حلقه زدند، پیامبر چندین قاصد به اطراف فرستاد.
آنها مأموریت داشتند که حاجیان جلو افتاده را به غدیر برگردانند و حاجیانی که به #غدیرخم نرسیدهاند را شتابان به آنجا فراخوانند، شور و شعفی که در حرکات پیامبر مشهود بود، خبر از واقعه ای بزرگ میداد
و فضه شک نداشت که محور این واقعهٔ بزرگ کسی جز مولایش علی نخواهد بود.