eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
﴾🏴‌‌‌‌﴿ - پیشونی بندها رو با وسواس زیر و رو میکرد … پرسیدم : دنبال چی میگردی ؟ گفت : سربند یا زهرا ! گفتم : یکیش رو بردار ببند دیگه ، چه فرقی داره ؟ گفت : نه ! آخه من مادر ندارم ....💔 🖤 💔 ﴾🏴﴿ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . عاشق شوید مثل علی؏ شبیہ فاطمہ'س'..♥️ . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
11.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﴾🏴‌‌‌‌﴿ حضرتِــ‌مادر❕ فراموش نمی‌ڪنیم که آخرین وصیت‌تان، سلامی بود که به ما فرزندانتان ابلاغ نمودید. رسم ادب نیست که بی‌پاسخ بماند سلام چنین مادری، با چنان اوضاعـی . . 🖤 💔 ﴾🏴﴿ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
﴾🏴‌‌‌‌﴿ فکر‌کن‌بچه‌هاباتابوت‌مادر ازدرخانه‌رفتن‌وبدون مادربرگشتن شبابایدبدون‌مادربخوابند؛ شنیدیددیگه؟! خانه‌بدون‌مادربی‌روح‌وسرداست:))‌💔 🖤 💔 ﴾🏴﴿ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_چهل‌وچهارم ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ _میگما فاطمه!
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] روز های بعد هم همراه فاطمه بودم، تقریبا کل روستا را با او گشتم، بعد هم چیز هایی که می خواستم را نشانم داد ، این هم مزیت دیگر این سفر بود ، پیدا کردن دو دوست ! سر دوشیدن شیر هم که مرده بودیم از خنده، مخصوصا فاطمه که شیطنتش گل کرده بود و حرف ها و کار های مرا سوژه می کرد. غروب سومین روز ، بر خلاف همیشه در ساحل شلوغ دریا نشسته بودیم ، صدای بازی و فریاد های شادمانه کودکان در موج های آب گم میشد ، فاطمه می گفت انگار صدای زندگی است ! با اینکه می خندیدیم اما انگار هر دو یک جورایی تحت تاثیر غروب خوشرنگ دریا به فکر رفته بودیم ، سقلمه ای به پهلوی فاطمه زدم : فاطمه چته ؟! چرا هیچی نمیگی؟! سعی کرد لبخند بزند و نگاهم نکند: خوبم ! _ مادرم همیشه می گفت دروغ گناه کبیره اس ، منم هیچ وقت دوسش نداشتم ولی خب یه باری مجبور شدم ، الانم یه جورایی عذاب وجدان دارم نه به خاطر گناهش ؛ به خاطر اینکه احساس میکنم خود واقعیم رو زیر پام گذاشتم . به طرفم برگشت : همین که عذاب وجدان داری یعنی پشیمونی دیگه! چیزی نگفتم ، پشیمان بودم ؟! من که داشتم روی همین دروغ می ماندم و می خواستم روی همین دروغ زندگیم را بسازم ! _ فاطمه بگو چته دیگه نفسی از ته دلش کشید : بحث یه راز پنهونه ؛ ولی میخوام بهت بگم، بین خودمون بمونه جونِ فاطمه هیجان زده شدم : باشه باشه بگو دوباره نگاهش خیره غروب شد: تازه رفته بودم دانشگاه ، یه دوست داشتم به اسم مهسا ، خیلی مهربون بود در عرض چند ماه کلی صمیمی شدیم با هم ، یه برادر داشت به اسم مهدی _خب ! بحث جالب تر شد که صورتش را نمی دیدم اما صدایش می لرزید : چند باری که خونه مهسا اینا رفته بودم دیده بودمش ، پسر سر به زیر و مسئولیت پذیر و مهربونی بود ، بدون اینکه بفهمم عادت کرده بودم به دیدنش... به کار هاش ، به حرف هایی که از مهسا می شنیدم راجبش سرگرد بود ، یه سالی که گذشت مامانش با مامانم حرف زده بود راجب خواستگاری ؛ رو پا بند نبودم از مهسا پرسیده بودم و فهمیده بودم که خود مهدی خواسته ، خلاصه ... دو روز مونده بود به خواستگاری که ... مکث کرد و ادامه نداد : فاطمه جون به لب شدم ، چیشد ؟! پشت سر هم نفس عمیق کشید تا لرز صدایش قابل کنترل باشد : غروب بود منم اومده بودم کنار دریا عین امروز ... دل تو دلم نبود هی روز خواستگاری و عروسیمون رو تصور می کردم و بی خود می خندیدم ولی ته دلم یه جور شور می زد ولی خیال بافی هام نمیزاشت فکر کنم به این دلشوره بی موقع... [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_چهل‌وپنجم ] روز های بعد هم همراه فاطمه بودم
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] مهسا زنگ زد بهم ، با شوخی و خنده جوابش رو دادم ولی مهسا مثل همیشه نبود ، صداش گرفته بود ، من هم زدم به فاز شوخی؛ پرسیدم شاه دوماد کجاست ؟! که زد زیر گریه ، دلم ریخت اصلا ... چند ثانیه ای دوباره مکث کرد ایندفعه دیگر چیزی نپرسیدم. دوباره خودش شروع کرد : گفت ..گفت ...مهدی رفته بود ماموریت بعد ماموریت دیگه ازش خبری نشد ، نه از خودش نه حتی از خبر.. شهادت و پیکرش.. ! ریحانه نمیدونی چه حالی بودم اون روزا ، اگه شهید میشد و مزاری داشت انقدر نمی سوختم ، ولی هیچکس از مهدی خبر نداشت انگار آب شده بود رفته بود زمین ... دلم می سوخت ، همه رویاهام جلو چشمام نیست و نابود شد .. *مهدی نیومده ، رفته بود ! * انگار تموم امید منم همراه مهدی گم شده بود ! من لیسانسم رو تو رشت می خوندم ، مهدی هم اهل رشت بود شش ماهی صبر کردیم هیچ خبری نشد ، اون ماموریت مربوط بود به یه باند بزرگ قاچاق اعضای بدن ..همکاراش می گفتند شاید شهید شده و پیکرش رو .. اینجای حرف هایش که رسید بی محابا زد زیر گریه ، دلم گرفت برای وضعیتش، کوه صبر بود این دختر ... _ یه سال که شد ، دیگه طاقت نیاوردم انتقالی گرفتم و رفتم تهران ، سخت گل بی بی رو راضی کردم ، با مهسا کلا ارتباطم رو قطع کردم ، دیدنش عذابم می داد ، یه دفعه بریدم از هر چی که مربوط میشد به مهدی، دیگه هیچ وقت سراغ غروب دریا نرفتم ، موندم تهران و فوق لیسانس رو هم اونجا قبول شدم ، الان هشت ساله ، هشت سال از رفتن مهدی گذشته رفتن که نه گم شدنش، هیچ خبری دیگه نشد ازش هی خودم رو غرق کردم تو درس و دانشگاه؛ فکر می کردم با دوری از شمال و درس خونی فراموشش میکنم اما ....مهدی جلو چشمام بود همیشه .. بغلش کردم ، اشک هایش دلم را می سوزاند ، گریه ام گرفته بود ، دل سنگ که نبودم ... یک ساعتی را همان جا ماندیم ، بعد هم هر کدام سوی خانه خود رفتیم ، امشب هر دویمان به خلوت نیاز داشتیم ، اما خلوت فاطمه زیاد درد داشت ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
'🏴 #چالش_فاطمـے '↩️شرڪت ڪننده‌: 9⃣6⃣ چند روز دیگه می‌شه سومین فاطمیه‌ای که خارج از دنیای این پای
سلام و خداقوت به دل و قلبهای عاشقتون و همنفسیِ شما تو این چالشِ بُزرگ به نامِ مادر ..ﷺ زمان شرکتِ شما در این چالش بزرگ به پایان رسید🌹 پنج روزِ باقی مانده، شرکت کننده ها برای ویوی بنرهای چالششون تلاش کنن ان شاالله هرکسی مستحقش هست جز نفراتِ برتر این چالش ارزشی بشه☺️🌹 ان شاالله دعای مادر بدرقه‌ی راهِ تک تکِ عزیزانی باشه که با وجودشون به این چالش صفا و گرما بخشیدن. چندتا بنر باقی مونده رو میفرستیم، ولی دیگه زمان شرکت به پایان رسیده و هیچ بنر چالشی بعد از امشب در کانال قرار نمیگیره🌹
'🏴 '↩️شرڪت ڪننده‌: 0⃣7⃣ صدایش زده‌ام مادر، از مادرم بیشتر .. '🥇نفر برتـر: کتیبه‌ی حضرت زهرا س' '🎁به نفرات دوم تا هَشتم نیز جوایزِ نفیسے اهداء خواهد شد. '📲براے‌شرڪت‌‌درچـالش👇🏼 '🏴 Eitaa.com/joinchat/2754019330C3ded5d8d29 '🎬اولین‌ چالش‌ِ بزرگ فاطمے‌ در‌ ایتا☝️🏼
'🏴 '↩️شرڪت ڪننده‌: 1⃣7⃣ من به هرکوچه‌ی‌ خاکی که قدم بگذارم، ناخودآگاه به یادِ تو می‌افتم مادر.. '🥇نفر برتـر: کتیبه‌ی حضرت زهرا س' '🎁به نفرات دوم تا هَشتم نیز جوایزِ نفیسے اهداء خواهد شد. '📲براے‌شرڪت‌‌درچـالش👇🏼 '🏴 Eitaa.com/joinchat/2754019330C3ded5d8d29 '🎬اولین‌ چالش‌ِ بزرگ فاطمے‌ در‌ ایتا☝️🏼
'🏴 '↩️شرڪت ڪننده‌: 2⃣7⃣ فاطمیه‌ که می‌شود، زیاد دست‌ روی سینه‌ بگذارید و سلام‌ کنید به حضرت علے'ع؛ این‌ روزها کسی جواب‌ سلام‌ علی را نمی‌دهد.. '🥇نفر برتـر: کتیبه‌ی حضرت زهرا س' '🎁به نفرات دوم تا هَشتم نیز جوایزِ نفیسے اهداء خواهد شد. '📲براے‌شرڪت‌‌درچـالش👇🏼 '🏴 Eitaa.com/joinchat/2754019330C3ded5d8d29 '🎬اولین‌ چالش‌ِ بزرگ فاطمے‌ در‌ ایتا☝️🏼
'🏴 '↩️شرڪت ڪننده‌: 3⃣7⃣ مگر می‌شود دلت داغدار آن گلبرگِ نیلی باشد و اشکانت منتقم مادر را تمنا نکند؟! - یا فاطر بحقّ فاطمه عجل‌لولیک‌الفرج.. '🥇نفر برتـر: کتیبه‌ی حضرت زهرا س' '🎁به نفرات دوم تا هَشتم نیز جوایزِ نفیسے اهداء خواهد شد. '📲براے‌شرڪت‌‌درچـالش👇🏼 '🏴 Eitaa.com/joinchat/2754019330C3ded5d8d29 '🎬اولین‌ چالش‌ِ بزرگ فاطمے‌ در‌ ایتا☝️🏼
'🏴 '↩️شرڪت ڪننده‌: 4⃣7⃣ گاه علی'علیه‌السلام' فاطمه'سلام‌الله‌علیها' را اینگونه خطاب می‌کرد: ای هـمـه آرزوی مـن.. '🥇نفر برتـر: کتیبه‌ی حضرت زهرا س' '🎁به نفرات دوم تا هَشتم نیز جوایزِ نفیسے اهداء خواهد شد. '📲براے‌شرڪت‌‌درچـالش👇🏼 '🏴 Eitaa.com/joinchat/2754019330C3ded5d8d29 '🎬اولین‌ چالش‌ِ بزرگ فاطمے‌ در‌ ایتا☝️🏼