∫°🍊.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
.
📝به جای بهانهگیری با همسرتون صحبت کنید. برای عنوان کردن شکایاتتون زمان مناسبی رو انتخاب کنید.
📝 سر سفره غذا، هنگام مهمونی رفتن و یا موقع دیدن تلویزیون فرصت خوبی برای طرح شکایات نیست.
📝 به همسرتون فرصت استراحت و آرامش بدین و بعدش به طرح دلگیریها و شکایتها بپردازید.
#پ.ن:همسربهانهگیرنباشید.😉
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_پنجاه_وهشتم حوریا هم دیگر پاپیچ مادرش نشده بود. فقط وقتی
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_پنجاه_ونهم
حسام رو به حاج خانم گفت:
_ مادر... خدا میدونه اندازه مادر خودم براتون احترام قائلم. میفهمم می خواید حوریا جان سربلند باشه و خیالتون از بابتش راحت باشه. من الانم توی آپارتمانم به هیچ وسیله ای احتیاج ندارم. چند ساله دارم تنها زندگی می کنم و همیشه لوازم و مایحتاجمو از جاهای مرغوبی تهیه کردم و مدرن زندگی کردم. حوریا جان آپارتمانمو دیده. میدونه منظورم چیه. به غیر از چند تا وسیله ی جزئی، به هیچ وسیله ای احتیاج نیست.
حاج خانم خودش را جا به جا کرد و گفت:
_ نمیشه دخترمو بدون جهاز بفرستم خونه ی بخت.
حسام لبخندی زد و گفت:
_ بدون جهاز نفرستید. فقط یه زحمت بکشید تشریف بیارید آپارتمانم همه رو وارسی کنید، هر کدوم احتیاج به معاوضه داشت جایگزین می کنیم و هر چی لازم بود و من نداشتم لیست بگیرید و فقط اونا رو بخرید. من درک میکنم که این مراسم یهویی تحت شرایطی که الان درگیرش هستیم هزینه زیادی می طلبه چون در حال درمان حاج رسول هم هستید.
حاج رسول با طمأنینه گفت:
_ نگران چیزی نباش حسام جان. برای حوریا همیشه پس انداز داشتم که توی همچین شرایطی لنگ نمونم.
حسام به سمت حاج رسول چرخید و گفت:
_ مطمئنم همینطوره که می فرمایید. اصلا غیر از این بود تعجب می کردم. با این همه درایت و آینده نگری و برنامه ریزی، قطعا همین کار رو انجام دادید. اما حاجی... به خدا که اصرافه. بعضی وسایلم انقدر مرغوبن و تمیز نگهشون داشتم که حتی با این مرغوبیت توی بازار دیگه پیدا نمیشه. ضمنا... من که خانوادم نیستن بخوان ببینن عروسشون چی داره چی نداره. این جهیزیه های مجلل فقط برا چشم مردمه وگرنه خیلی از مواردی که تهیه می کنن اصلا براشون کاربرد نداره. شما یه روز همراه خانواده قدم رنجه کنید و بیاید خودتون از نزدیک ببینید. اینجوری هم من شرمندتون نمیشم بابت خرید کل جهیزیه هم خرید موارد کمتر، وقت و هزینه ی کمتری صرف میشه و وسایل مرغوب منم همچنان قابل استفاده می مونن.
حاج خانم گفت:
_ فامیل خودمون که میان جهیزیه رو ببینن چی؟
حسام گفت:
_ قرار نیست کسی بفهمه نصف جهیزیه مال منه. سخت نگیر مادر. شما خیلی فهمیده تر هستید که حرف مردم براتون مهم باشه. مطمئنم جهیزیه ی حوریا جان از تموم دخترای فامیل بهتر و مرغوبتر و شیک تر میشه. من حوریا رو با همین یه دست لباس تنش قبول دارم و هیچی جز عشق و زندگی ازش نمیخوام.
حوریا با حرف های حسام سرخ شده بود و علی رغم اینکه دلش غنج می رفت، سرخی خجالت تمام صورتش را احاطه کرده بود.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_پنجاه_ونهم حسام رو به حاج خانم گفت: _ مادر... خدا میدونه
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_شصت
حسام آپارتمانش را برق انداخته بود و منتظر حوریا و خانواده اش بود که به خانه اش بیایند. میوه و شیرینی و تنقلاتی که خریده بود، روی میز چید و با پوشیدن لباسی آراسته خودش را توی آینه دید می زد که زنگ آپارتمان به صدا درآمد. مثل دختری که خاستگارش بیاید هول کرده بود و برای آخرین بار توی خانه نگاهش را چرخاند و در را باز کرد. انگار نه انگار که هر روز ناهار و شامش را با آنها بود. محجوب و خجالتی تعارفشان کرد که بنشینند. سینی لیوان های شربت را آورد و روی میز گذاشت. خوش و بش معمول و هر روزه رد و بدل شد و مأخوذ به حیا تلویزیون را روشن کرد و با حاج رسول گرم صحبت شد. حوریا بلند شد و مادرش را به تک تک اتاقها و آشپزخانه برد که وسایل را چک کند. حق با حسام بود. هم سلیقه اش در خرید وسایل خوب بود هم وسایل هنوز برق و درخشندگی نو بودن را داشتند. لوازم برقی آشپزخانه، فرش و تلویزیون مشکلی نداشتند. فقط می ماند تعویض مبلمان و خرید سرویس خواب و وسایل جزئی غذاخوری و چیدمان دو اتاق. حسام از حوریا خواهش کرد غذا درست کند و آنها برای شام بمانند. از فردا طبق برنامه ریزی حاج رسول باید به کارها می رسیدند و وقت را هدر نمی دادند. اولین کار هم نظافت منزل حسام و فروش لوازمی بود که باید تعویض می شدند. حوریا مشغول پخت قیمه بادمجان بود که صدای قهقهه ی خنده ی حاج رسول و حسام توجهش را جلب کرد. از آشپزخانه سرک کشید. از دیدن رابطه ی پدر و پسری که بین حسام و پدرش ایجاد شده بود راضی بود و به حال خوبشان لبخند زد. تمام سعی اش را کرد که بهترین قیمه بادمجان عمرش را درست کند.
سفره را به کمک حسام پهن کرد و با دقت غذا و سالاد و نوشیدنی را به همراه وسایل غذا خوری روی سفره چید. حال عجیبی داشت. انگار واقعا پدر و مادرش مهمان خانه اش بودند. دلش غنج می رفت. نه می توانست تعارفشان کند نه اینکه بی تفاوت باشد. حس دوگانه ی جذابی بود که هم خودش را صاحبخانه و میزبان فرض می کرد و هم مهمان. حسام رو به حوریا گفت:
_ خودت برای پدر و مادرت غذا بکش و تعارفشون کن. من حواسم پرت بشقابمه و هول غذایی ام که شما پختی خانوم. خودت که این وجه اخلاقمو میدونی. هیجان زده م. یادم میره تعارف کنم. خودت حواست باشه دیگه...
و خندید و مشغول غذایش شد. انگار حرف دل حوریا را زده بود که از این حس دو گانه خلاصش کند و به او اجازه ی میزبانی می داد و با ذوق حسام را نگاه می کرد که دیس پلو را خالی کرد و با ولع از غذا می خورد. حاج رسول با خنده گفت:
_ حسام جان عجله نکن، خفه نشی یه وقت.
لیوان نوشابه را دستش داد و گفت:
_ اینجوری پیش بری سر ماه نکشیده از این در تو نمیای.
و قهقهه زد. حسام خندید و لپ های بادکرده اش که سبک شد گفت:
_ تقصیر دخترتونه که انقدر دست پختش معرکه س...
و رو به حاج خانم گفت:
_ همیشه گفتن مادرو ببین دخترو بگیر... بی راه نگفتن. دست پرورده ی ایشونن.
و با این حرف حسام، هم حوریا و هم حاج خانم لبخند زدند. همه به این حال خوب احتیاج داشتند و هر کس در ذهنش مشغول یک خیالپردازی و دلخوشی بود و حسام این حال و هوای خانه اش را دوست داشت.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
شوق پابوسیتان برده از این قلب، قرار🌙
کاشکی زائرتان باشم هر فصل بهار🌸
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
مثل جامي توجهت رو ابراز کن ؛
گرچه باشم ناظر از هر منظری
جز تو در عالم نبینم دیگری ..
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
|. ❄️'|
|' #آقامونه .|
.
•|: ما عکس تو را🥰
به کوی و میدان زدهایم👌
تصویر تو را🌱
به پرده جان زدهایم💖
•|: در صفحهیِ👇
قاموس لغت، بعد از تو😌
بر معنی عشق💚
خط بطلان زدهایم❌
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1751»
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.🌸'|
.🌙 ⃟💛''
『 #فانوس 』
•
•
آوای خوشی از آسمان میآید..
مهمانی یارِ مهربان میآید
برخیز ڪه با نسیم جان افزایی
بوی خوش ماه رمضان میآید☺️
|'✨دعاے روز #اول
ماه زیباے خدا✨'|
#عکسبازشود🤓
•
•
+چنـد روزے آسمـان نزدیـڪ اسٺـ
لحظـہ ها را دریــابــ :)🌱
.🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°💓|💌°
#انسیه
🦋سےروز قدم بہ قدم
با خدا #نجوا کنیم و حسهای
نآب رو برای زندگےمون بہ ارمغان
بیاریم با کلام قرآن کریم🤩
خوشاومدید
بہ مهمانے خدا🌸🌱
🍀 قرآن بخوان
کہ باݪ پرواز است...
•☺️•دلبرےکن،خدآمنتظرتہ👇🏻
•✨| @asheghaneh_halal
°💓|💌°
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
خدایا 🙏
در آستانه حلول ماه مبارک رمضان🌙
برایمان بنویس :✍
#قلـــب_بےگـناه ،
#ذهن_قرآنی
#فـکرربانــی
#زبــان_ذاکـــر
#قلــب_خاشــع
#نفــس_بااطمینــان
#روح_بلــندهمـــت
و #توبه_نصــوح از همــه گناهـــان
ونیــکیِ #روزه_هــایمان و #نمـازهایــمان
🍃 یَـارَبْ 🍃
اگرمرگ مان دراین ماه فرارسید
ماراشامل رحمت هایت بگردان🙏🏻
و اگر بعد از آن زنــــــده ماندیم
مارا دائم درراه راست قــــرار بده🙏🏻
و هر لحظــه ذکـــرما برای #توسـت♥️
تا دوباره متــولد بشویم
{ آمیـــن }
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
Tahdir joze1.mp3
4.13M
⟮ #دلارام シ⟯
•
•
فرا رسیدن بهار طبیعت و بهار معنویت
مبارک باد🌸✨
تندخوانی جز ۱/استاد معتز آقایی
•
•
+شهرُ الرَمضان
الّذی اُنزِل فیهِ القُرآن..♥️
📖⃢💫 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal