eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• خدایا! روزى کن مرا در آن روز هوش و خودآگاهى را و دور بدار در آن روز از نادانى و گمراهى و قرار بده مرا بهره و فایده از هر چیزى که فرود آوردى در آن به بخشش خودت اى بخشنده ترین بخشندگان ...🧡🌻 . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
۱ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• ؏ــشــــ💕ــقِ را بِه کُــــل عــالَـ🌏ـــم جــ🗣ــار میــزَنَـــم . ‌‌ . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
Tahdir joze3.mp3
4.16M
•𓆩🎧𓆪• . . •• •• روزسوم‌که‌رسد‌یاد‌کسی‌می‌افتم که‌ ز فرط‌ عطشش ناله زده وای عمو...💔 ○تندخوانی‌قرآن‌کریم📖 ○به‌نیابت‌از‌شهید‌ابراهیم‌هادی و شهید شاهرخ ضرغام🕊 ○بانوای‌استاد‌معتز‌آقایی ○جزء‌ سوم🤍 . . 𓆩هرگزنَمیردآن‌ڪہ‌دلش‌زنده‌شد به‌عشق𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🎧𓆪•
﷽ 【 | امروز بہ نیت: 🌱『 شـھیـد مسلم خیزاب 』 ذاکربشیدوبالاترین‌ذکرعملی‌هم‌ گناه‌نکردن‌است.باذکر‌خدا‌همنشینِ‌تومی‌شود. 📿' چندتا صلوات میفرستی امروز؟👇🏼 ➲ https://EitaaBot.ir/counter/7oay3 توی این ختم صلواتِ همگانے و شراڪتے؛ چقدر شریک میشی و سهمِ نور برمیداری؟ ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 http://Eitaa.com/Asheghaneh_halal 🌱:📿
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏خداروشکر هنوز رسم نشده مامان ها برای سحری بگن همون غذای افطار رو گرم میکنیم براتون..😉 دلیلش اینه که چیزی تو سفره‌ی افطار نمی‌مونه❗️ کم می‌مونه خود سفره رو هم بذاریم لای نون سس بزنیم بخوریم. وگرنه مامانا حتما از این جمله استفاده میکردن😂 . . •📨• • 858 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• کدبانو جان! فقط با استفاده‌ از ۳ قلم مواد مغذی و خوشمزه، یه خوراکی مقوی برای افطار یا سحر آماده کن😍 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• خدا این امتحان‌هاے دم افطــــــــــارے رو ... . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
مداحی آنلاین - این سفره‌ی افطار نیست - کرمانشاهی.mp3
6.84M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• این سفره افطار نیست این سفره روضه ست . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست‌وهشتادوهشتم احمد به سمت بقچه لباس های
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد آهسته گفت: میریم روستای دیگه پیش مادر شیخ حسین _چرا دیگه نمیشه این جا بمونیم؟ _من نمی دونم .... پیش آقا غلام که رفتم بهم گفت می خواسته بیاد دنبالم شیخ حسین گفته نماز ظهر برم مسجد روستای بالا رفتم پیش شیخ حسین گفت سریع جمع کنم از روستا برم ردم رو زدن بهش گفتم شرایط چه طوریه و نمیشه تو نیاز به مراقبت و استراحت داری ولی گفت می ترسن دیر بشه. حالا هم می ترسم دیر بشه پاشو زود بریم از کنار من برخاست و به سراغ کتاب هایش رفت. همه را درون یک چادر شب گذاشت. به سختی از جا برخاستم و پرسیدم: اینا رو هم میخوای بیاری؟ احمد در حالی که چادر شب را گره می زد گفت: نه اینا رو میذارم توی مسجد. بعدا شیخ حسین برام میاره. گوشه زیلو را کنار زد و پاکتی را که مخفی کرده بود در آورد. به سمتم آمد و گفت: بی زحمت اینو تو لباسات مخفی کن پاکت را از دست احمد گرفتم. با دست های لرزانم لباسم را بالا زدم و پاکت را زیر پارچه ای که دور شکم و پهلوهایم بسته بودم گذاشتم. احمد دستم را در دست گرفت و گفت: این پاکت خیلی مهمه. به هیچ وجه نباید کسی ازش خبر دار بشه اگه به سلامت رسیدیم خودم ازت می گیرم اگر نه .... دلم لرزید و با چشم های خیس اشک به احمد نگاه دوختم که گفت: اگر برای من اتفاقی افتاد حتی اگه جلوی چشمت زنده زنده منو آتیش زدن از این پاکت نباید حرفی به کسی بزنی با بغض گفتم: این طوری نگو احمد ... احمد دستم را فشرد و گفت: ان شاء الله که طوری نمیشه ولی هرچی شد جز خودم پاکت رو به هیچ کس نده اگرم من نبودم هر طور شده خودت رو برسون خونه آقاجانت و اونجا پاکت رو فقط به دست محمد امین بده هیچ کس دیگه از این پاکت نباید خبردار بشه دستم را از روی لباسم روی پاکت فشردم که احمد گفت: می دونم امانت دار خوبی هستی پیشانی ام را بوسید و گفت: تا من اینا رو می برم مسجد لباس بپوش بریم 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید محمد جواد تندگویان صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد سریع چادر شب را برداشت و از اتاق بیرون رفت. اشکم را پاک کردم و دور اتاق نگاه چرخاندم. نگاهم روی علیرضا که غرق خواب بود ثابت ماند. من چه طور با این بچه در به در می شدم؟ زیر دلم درد می کرد و تیر می کشید. گرسنه هم بودم و غذا هم نخورده بودم. دوباره دور اتاق نگاه چرخاندم. چه چیز هایی را باید بر می داشتم؟ اصلا هر چه بر می داشتم را چه طور باید می بردیم؟ سفره غذا را جمع کردم و لقمه ای نان در دهانم گذاشتم. سراغ بقچه رفتم و مشغول مرتب و جمع و جور کردنش بودم که صدای یا الله گفتن کربلایی عباس را از بیرون شنیدم. تقه ای به در خورد و محبوبه خانم وارد اتاق شد. با تعجب به من چشم دوخت و پرسید: چرا از جات پا شدی؟ تو مثلا زائویی بینی ام را بالا کشیدم و گفتم: باید وسایل رو جمع کنم بقچه را از دستم گرفت و گفت: نمیخواد رقیه خانم. کربلایی رو آوردم شوهرت رو راضی کنه تو رو ببریم خانه مان تو جان راه رفتن تو این بیابون رو نداری خودت و بچه ات از گرما هلاک میشین از جا برخاستم و دست به کمرم گرفتم و گفتم: چاره چیه ... باید بریم دستم را گرفت و گفت: کربلایی با شوهرت حرف می زنه راضیش می کنه. تو هم قبول کن بمانی. خودم و دخترام هوات رو داریم. بمان چله ات که تموم شد خودمان می بربمت پیش شوهرت تا اون موقع هم تو روی پا شدی هم هوا بهتره هم پسرت از آب و گل در آمده به خدا ظلمه تو با این وضع راه بیفتی بری صدای سلام و احوال پرسی احمد و کربلایی از بیرون اتاق به گوش رسید که محبوبه خانم گفت: بیا بریم به شوهرت بگو بذاره بمانی شوهرت مرد خوبیه اگه بگی حتما قبول می کنه مثل مردای ما نیست که حرف فقط حرف خودش باشه به رویش لبخند زدم و گفتم: آقای شما هم مرد خوبیه که از کارش زده به خاطر حال یک غریبه اومده پا در میونی کنه لبخند روی لب محبوبه خانم نقش بست و گفت: کربلایی با من تند و تیز هست ولی دست به خیر و دلسوز اهالیه تو هم عین دخترش دستم را کشید و گفت: بیا بریم به شوهرت اصرار کن بمانی هر چند می دانستم نمی شود به احمد اصرار کرد ولی به احترام محبوبه خانم چادر روی سرم انداختم و دم در اتاق ایستادم و به کربلایی سلام کردم. کربلایی با روی خوش جواب سلامم را داد و دوباره مشغول اصرار و صحبت با احمد شد. احمد هم سر به زیر به صحبت های او گوش می داد. می دانستم اصرار شان بی فایده است و دلم برای زمانی که داشت از دست می رفت می جوشید 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید علی هاشمی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
4_5947522539424060167.mp3
5.8M
•𓆩❤️‍🩹𓆪• . . ‌‌ سهمِ‌هرکسی‌درماه‌رمضان‌به‌اندازه‌ی قابلیت‌وظرفیتِ‌خودشه... 🌧🌊 سهم نور امروزمون؛                  تقدیم به شما...💛 . . •𓆩عشقِ‌درحدِجنون‌خصلتِ‌ایرانی‌هاست𓆪• Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩❤️‍🩹𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ••᚜‌‌‌‌‌من😌 در آغوش تو❤️ از خود متولد شده ام🌱 روزه📿 بر مؤمنِ دور از وطنش❕ واجب نیست☺️᚛•• آرش مهدی پور ✍🏼 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1305» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• توشه‌ی فردامون اینه که؛ کثرات در این عصر فقط زرق و برقِ بیرونی نیست؛ گشتن توی دیجی کالا و اکسپلور اینستا و کانال‌ها و گروه‌های فروش مجازی هم مصادیق کثرات هستن و آشفتگی خیال ایجاد می‌کنند و مانع از حضور قلب و تمرکز میشن! پس هم این اپلیکیشن‌ها رو برای استفاده بیش‌تر از ماه رمضان پاک کنین و هم گروه‌ها و کانال‌های اضافی که وقتتون رو بیهوده می‌گیرن حذف کن! "بدون خلوت و عزلت از مردم و از کثرات، عشـق‌ الهی برای کسی حاصـــل نمی‌شود." -آیت‌الله‌حسینی‌طهرانی مدظله العالی ♥🎁 🌍 . . 𓆩هرگَھ‌ کھ اَبر دیدم‌وباران،دلم‌تَپید𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪴𓆪•
4_5791669660994765503.mp3
3.43M
•𓆩✨𓆪• . . •• •• 💎 دعای سحر در سحرهای ماه رمضان💚 💠 اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِیُّ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ... 🔹دعای سحر بسیار عجیب، اسرارآمیز و عظیم است... 🔸خواسته‌های بسیار عظیمی در این دعا هست که فقط به اعتبار اذن ائمه علیهم السّلام جرأت می‌کنیم آن‌ها را بر زبان بیاوریم... 🔹این دعا راه سلوک به سمت قرب الهی، راه عبور از نقص به کمال، از کثرت به وحدت، از تعیّن به لاتعیّنی را برای انسان باز می‌کند... ..🌿 . . 𓆩باز هواےسحرم‌آرزوست𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩✨𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• خدایا! نیرومندم نما در آن روز به‌ پاداشتن دستور فرمانت و بچشان در آن شیرینی یادت را و مهیا کن مرا در آن روز برای انجام سپاسگزاریت به کرم خودت ای بیناترین بینایان ...🌙❤️ . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• هر کسے را هست صائب قبـ🕋ـله‌گاهے در جهان برگــزیدم از دو عالــ🌏ــم من جناب ؏ـشـ💕ـق را 💚 🤲🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
Tahdir joze4.mp3
4.12M
•𓆩🎧𓆪• . . •• •• سلام باد بر آن روزه‌دار تشنه‌لبی که آب نوشد و گوید سلام ما به حسین . . .💚✨ ○تندخوانی‌قرآن‌کریم📖 ○به‌نیابت‌از‌شهید‌محمدرضادهقان وشهید‌امیرسلیمانی🕊 ○بانوای‌استاد‌معتز‌آقایی ○جزء چهارم🤍 . . 𓆩هرگزنَمیردآن‌ڪہ‌دلش‌زنده‌شد به‌عشق𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🎧𓆪•
﷽ 【 | امروز بہ نیت: 🌱『 شـھیـد محسن حججــــی 』 لحظه‌های‌عُمرَت‌رابا‌صلوات‌احیاکن. 📿' چندتا صلوات میفرستی امروز؟👇🏼 ➲ https://EitaaBot.ir/counter/7oay3 پ.ن: شهید حججی، یکی از شهدایی که بسیار دائم الصلوات بودند و بسیار صلوات میفرستادند. ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 http://Eitaa.com/Asheghaneh_halal 🌱:📿
•𓆩🥸𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏سوتي من مال 3ساله پیشه ک تازه ازدواج کرده بودیم؛ ماه رمضون بود. یه شب تا سحر خونه مامانمینا موندیم. از فرداش بابام هرچی دنبال مسواکش می گشت پیدا نمی کرد که نمی کرد😞 دیگ بی خیالش شده بود که من دیدم خونمون دو تا مسواک یه شکل هس😳 تازه فهمیدم اون شب شوهرم مسواک خودشو با بابام اشتباه گرفته😬 اونو استفاده کرده و باخودش آورده خونه وقتی واسه مامانمینا تعریف کردم غش کردن از خنده😅 بابام یه کم حساسه و شوهرم سر به سرش میذاشت که اگر می خوای بیارم استفاده کنی😂 شوهرم خیلی باحال بود که اصن مهم نبود مسواک یکی ديگه رو استفاده کرده😩😲🤪 . . •📨• • 859 • "شما و باباتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌بابا،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥸𓆪
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• آدم ها ذاتا کسایی که خوش زبون هستن و کلامشون نرم هست رو دوست دارن و به حرفاش گوش میدن!😍 اگه کلام ماشیرین باشه،تنبل ترین آدم ها هم حرف گوش کن میشن وهمکاری میکنند😇 ♦️اگه شما جزو دسته ای هستید که خانواده به حرفاتون گوش نمیدن احتمالا تو کلامتون تلخی دارید📛 و باید رو نرمی ودلبری کلامیتون کار کنید☺️ . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
مداحی_آنلاین_یکسال_گذشت_مهدی_رسولی.mp3
4.78M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• یکسال گذشت که دل به غم سپردم . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست‌ونود احمد سریع چادر شب را برداشت و از ا
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• حرف های کربلایی که تمام شد احمد نیم نگاهی به من و محبوبه خانم کرد. دست کربلایی را گرفت و گفت: کربلایی یه لحظه بیا کمی آن طرف تر رفتند و احمد آهسته در گوش کربلایی مشغول صحبت شد. محبوبه خانم پرسید: چی داره میگه؟ شانه بالا انداختم و گفتم: نمی دونم منم مثل شما نمی شنوم. محبوبه خانم نفسش را با صدا بیرون داد و گفت: از قرار معلوم مرغ شوهرت یک پا داره _شایدم هیچ چاره دیگه ای نداره محبوبه خانم به سمتم برگشت و پرسید: جرم شوهرت چیه؟ با تعجب نگاهش کردم که گفت: موقعی که اومد روستا کربلایی گفت فراریه و اگه گیرش بندازن باید بی گناه چند سال زندان بره گفت بی گناهه ولی نگفت جرمش چیه منم جرات نکردم بیشتر بپرسم. فقط غذا می پختم و کربلایی خودش میاورد می داد به شوهرت تا سر پا بشه چون نمی دانستم چه جوابی به او بدهم فقط بابت زحمت هایش تشکر کردم و گفتم: دست تون درد نکنه تو اون روزای مریضیش هواش رو داشتین کربلایی و احمد به سمت اتاق آمدند و کربلایی به محبوبه خانم گفت: مادرِ حسن برو کمک کن وسایل شانو جمع کنند زودتر راهی برن محبوبه خانم هاج و واج به کربلایی نگاه دوخت که کربلایی گفت: معطل نکن زود برو کمک با محبوبه خانم به اتاق برگشتیم. مرا نشاند و گفت: تو بشین حداقل یکم این چند دقیقه استراحت کن جون رفتن داشته باشی ظرف غذایم را به دستم داد و گفت: اینا رو هم بخور دو لیوان بزرگ برایم جوشانده ریخت و گفت: اینا رو هم بخور برات خوبه خودش دور اتاق می گشت و جمع و جور می کرد و گفت: کاش یکی رو بفرستین وسایل تان رو براتون بیاره اینا حیفه صدای گریه علیرضا بلند شد که خودش نشست او را بغل گرفت و در حالی که قربان صدقه اش می رفت شیشه را به دهان او داد و گفت: تو زود غذا و جوشانده ات رو بخور لباسات رو عوض کن تقه ای به شیشه در اتاق خورد و احمد از پشت در پرسید: رقیه جان آماده شدی؟ محبوبه خانم به سمت در چشم غره رفت و گفت: احمد آقا یکم مهلت بده این زن بیچاره آماده بشه این زن زائویه جون نداره نداره تند تند کاراشو بکنه احمد از پشت در گفت: باشه خانم کربلایی من این بیرون منتظرم فقط اگه میشه یکم سریعتر محبوبه خانم نگاه به من دوخت و گفت: این شوهرتم خیلی مکاره ها _مکار یعنی چی محبوبه خانم؟ _یعنی هر کار دلش میخواد می کنه بعدش یک قربون صدقه ای یک جان جان بهت میگه زبون تو رو رو سر خودش می بنده 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید محمد حسن صابری صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• از حرفش خنده ام گرفت که گفت: مگه دروغ میگم؟ خیلی مکاره شوهر بدبخت ما چون زبون شوهر تو رو نداره یک کاری رو نکرده ما زبون مون سرش درازه هر چی دل مان میخواد بهش میگیم بعدم یا کلا بی خیال او کار میشه یا با فحش و کتک کارش رو پیش می بره ولی شوهر تو یک قربان صدقه میره کلا دهان تو رو می بنده و هر کار دلش میخواد می کنه تو هم این قدر ساده نباش با جان جان گفتناش خامش بشی یکم اعتراض کن جلوش در بیا یکم بذار بفهمه تو هم آدمی مراعاتت رو بکنه لیوان جوشانده ام را به زور سر کشیدم و گفتم: احمد آقا خودش حواسش هست مراعاتم رو می کنه بیخودی چرا جار و جنجال راه بندازم رومون تو روی هم باز بشه محبوبه خانم در حالی که آروغ علیرضا را می گرفت گفت: من که یک لحظه هم این طوری نمی تونم زندگی کنم خدا صبرت بده با این بلاهایی که ای مرد سرت میاره و با جان جان گفتن و قربون صدقه رفتن لا پوشانی اش می کنه که بهش اعتراض نکنی. از جا برخاستم و گفتم: با اجازه تون من برم دستشویی _به شوهرت بگو باهات بیاد تنها نری آل بیاد سراغت چادرم را روی سرم انداختم و گفتم: باشه چشم از اتاق بیرون رفتم که احمد از جا برخاست. به سمتم آمد و گفت: آماده ای؟ بریم؟ _میخوام برم دستشویی. باهام بیا احمد دستم را گرفت و هم قدم با من آمد. پرسیدم: کربلایی کجاست؟ _رفت الاغش رو بیاره گفت حالا که باید برین حداقل با الاغ برین _دستش درد نکنه ولی بعد چه جوری الاغش رو پس بفرستی؟ _گفت بده شیخ حسین بیارش جلوی در دستشویی رسیدیم که احمد پرسید: باهات بیام تو؟ خجالت زده به رویش لبخند زدم و گفتم: نه ... فقط همین جا باش کارم یکم طول می کشه چادرم را به دست احمد دادم و وارد دستشویی شدم با چشم گریان از محبوبه خانم و کربلایی خدا حافظی کردیم و قرار شد آن ها از طرف ما از همه اهالی روستا حلالیت بطلبند و خداحافظی کنند. یک بقچه لباس، یک بقچه خوراکی، یک دبه آب، یک پتو تمام وسایلی بود که با خودمان برداشته بودیم. احمد طناب دور گردن الاغ را گرفته بود و من با ترس و لرز بچه به بغل روی الاغ نشسته بودم. تا به حال سوار الاغ نشده بودم و هر لحظه می ترسیدم که بیفتم. به خاطر شرایط نمی شد از راه همیشگی برویم و قرار بود کوه را دور بزنیم و از بیراهه برویم و همین ترس و لرزها باعث شده بود خونریزی ام زیادتر شود و احساس ضعف کنم 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید قربانی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
4_5906972752455144239.mp3
4.85M
•𓆩❤️‍🩹𓆪• . . ‌‌ دم افطار اسمتو بردم خداکنه اسم منم بِبَری یا صاحب الزمان!...🤲🏻❤️ سهم نور امروزمون؛                  تقدیم به شما...💛 . . •𓆩عشقِ‌درحدِجنون‌خصلتِ‌ایرانی‌هاست𓆪• Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩❤️‍🩹𓆪•