eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
صبحے ڪہ غزل از پے چشمت بسرایم آن صبح غزلوارترین صبح جهان است...❤️🥰 ✍🏻هما کشتگر بہ طلوعِ صبحِ زیبایت درود جانِ دل🌸🍃 🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛 ֢ ֢ ֢ ֢ . 🌱 🌱 حضرت فاطمه زهرا علیه‌السلام : 🔅) إنْ كُنْتَ تَعْمَلُ بِما أمَرْناكَ وَ تَنْتَهي عَمّا زَجَرْناكَ عَنْهُ، قَأنْتَ مِنْ شيعَتِنا، وَ إلاّ فَلا. 😇 ) اگر آنچه را که ما اهل بیت دستور داده‌ایم عمل کنی؟ و از آنچه نهی کرده‌ایم خودداری نمائی، تو از شیعیان ما هستی وگرنه، خیر. ⇦ تفسیر الامام العسکری (ع)، ص٣٢٠، ح١٩١ . 𓂃حرفایے‌که‌میشن‌چراغ‌راهِت𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💛 ⏝
🧣 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . من از روزِ ازل یک تکّه‌ام پیشِ تو جا مانده بیا تکمیل کن این قسمتِ خالیِ پازل را...😍🥰✋ . 𓂃محفل‌مجردهاےایـتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧣 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌽 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . این نکات رو برای پخت ڪتلت داشته باشیـن خانوماۍ گل😌😇🤎 ثـواب آشپــزی امروز هدیہ بہ حضرت مـــادر(س)🖤 . 𓂃فوت‌وفن‌هاےسه‌سوته𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🌽 ⏝
🧸 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . در هوس خیال او ، همچو خیال گشته‌ام ! اوست گرفته شهر دل ، من بـه کجا سفر کنم ؟!🚶‍♀ . 𓂃دیگه‌وقتشه‌به‌گوشیت‌رنگ‌و‌رو‌بدی𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧸 ⏝
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ که کاش اون روز باشیم✨️ . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدوسی‌وشش :_عکساشون مگه آماده است؟دیروز به آتلیه زنگ زد
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . سریع موبایلم را به طرفش میگیرم:از این استفاده کنین موبایل را میگیرد و دست هایش را روی صفحه حرکت میدهد،شماره ی مانی را میگیرد و به انتظار میماند. بیشتر از چند ثانیه نگذشته که میگوید :الو مانی... پس کجا رفتی؟؟ چند لحظه میگذرد، آرام میپرسم :چی میگه؟ موبایل را،در حالت اسپیکر میگذارد. صدای مانی را میشنوم:سلامت باشین آقای احسانی،قربان شما ؟خانم بچه ها خوبن؟ جاتون راحته؟ مسیح عصبانیست:چی داری میگی؟؟ زود برگرد ببینم... مانی دوباره میگوید :بله آقای احسانی متوجه موقعیتتون هستم.. باشه،من الآن مادرعزیزم رو برسونم منزل،خدمت میرسم.. صدای زنعمو،از ان طرف میآید:مانی بیخودی قول امروز رو به هیچ کس نده.. من باهات کار دارم.. انگار موبایل را از گوشش دور میکند،چون صدایش ضعیف میشود:مامان این بنده ی خدا،کارش گیر کرده،من باید برم... زنعمو محکم میگوید:نه مانی.. بگو امروز نمیتونی بری مانی اصرار میکند:مامان،باور کن کارواجبه باید برم... زنعمو با حالت قهر میگوید:اگه مسیح بود،حتما باهام میاومد... و این چنین پیروز میشود.. مانی آه میکشد:آقای احسانی متوجه شدین؟امروز نمیتونم بیام... مسیح فریاد میکشد:مـــــــــــانی؟ از صدایش میترسم،نگاهش میکنم. مانی میگوید:سلامت باشین آقای احسانی.. خدمت میرسم،خدانگه دار و تلفن را قطع میکند. مسیح با ناراحتی،موبایل را روی تخت میاندازد. خوب شد حواسش هست که موبایل من است،وگرنه حتما با این همه ناراحتی،آن را به دیوار میکوبید!... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . بلند میشوم و چند قدم در طول اتاق راه میروم،کاش حداقل زندان بزرگتر بود،یا حداقل هم سلولی نداشتم! نگاهم روی دیوار سمت چپ،قفل میشود.. کتابخانه ای بزرگ و پر از کتاب رو به رویم میبینم،چرا تا به حال متوجه این نشده بودم؟! بلند میگوید:وای... اینجا... اینجا فوق العاده است... مسیح سرش را بلند میکند،با تعجب نگاهم میکند:چی؟ به کتابخانه اشاره میکنم:کتاب های شماست؟؟ بلند میشود و کنارم میایستد:مگه تا حالا ندیده بودیش؟؟ سرم را به شدت تکان میدهم ولی لبخند بزرگم را به هیچ عنوان نمیتوانم کنترل کنم. مسیح به صورتم زل زده.چشمانش می خندند. با لبخند میگویم:دیوونه ام نه؟ *مسیح* جوابش را با لبخند میدهم،نمیدانم چرا ولی یک لحظه با دیدن لبخندش،تمام غصه و ناراحتی و عصبانیتم،محو شد! میگویم :_نه.. چرا دیوونه؟؟ دوباره لبخندش بزرگ میشود،مثل دختربچه ای که هم زمان برایش چندین اسباب بازی خریده ای. +:آخه مثل بچه ها.. از دیدن کتاب،این همه ذوق کردم!! :_پس اهل کتابی؟ +:آره خیلـــــی،تا دلتون بخواد... من امروز قسم خوردم...باید مسیح سابق باشم جلو میروم و یک قدمی کتابخانه میایستم :_چی میخونی حالا؟ شعر،رمان،تاریخی،روانشناسی؟ جلو میآید و کنارم میایستد +:هرچی.. زیاد اهل تاریخی و روانشناسی و اینا نیستم..کتابخانه تون خیلی بزرگه.. منم کتاب زیاد داشتم ولی خیلی به این و اون قرض دادم و متأسفانه خیلی‌اش برنگشت... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . میخندد،بلند.. اولین بار است که قهقهه زدنش را میبینم. چقدر بیریا... تنم بی حس میشود سرم را تکان میدهم،آب دهانم را قورت میدهم :_من معمولا به کسی قرض نمیدم. +:منم تصمیم گرفتم دیگه قرض ندم.. :_اینو خوندی؟ (استخوان خوک و دست های جذامی) را برابرش میگیرم،چهره درهم میکشد +:خوندم :_چطوره؟خوشت میاد اینجوری؟ +:میدونین... قلم نویسنده عالیه ها..ولی فضای داستان،خاکستریه. یه جوری پر از ناامیدیه... من (چند روایت معتبر) همین نویسنده رو ترجیح میدم. جالب شد! عقاید این دختر،عجیب به دل مینشیند. چند کتاب مختلف انتخاب میکنم و جلو میروم و روی زمین مینشینم. همان جا ایستاده و به حرکاتم زل زده کتاب ها را روی زمین میگذارم و به طرفش برمیگردم :_بیا بشین مثل یک بچه ی حرف گوش کن،جلو میآید و مینشیند. خودش را کمی جلو میکشد و نزدیکم میآید. چقدر حس خوشبختی دارم،از اینکه نیکی به من، اعتماد دارد... از افکاری که از سرم میگذرد،وحشت میکنم. من... به غرورم قول داده ام.. باید بحث را منحرف کنم.. (کوری) را نشانش میدهم. :_این چی؟ لبخند میزند +:این خوبه... یعنی یه ایده ی جدید و جالب داره.. خوشم اومد یه جورایی ازش . ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_یه کم راجع بهش حرف بزنیم؟ +:آره حتما... :_بگو +:چی بگم... آها.. شخصیت ها با اینکه زیادن و فضای داستان شلوغه،ولی خوب توصیف شدن و ملموسن.. آدمایی ان،از جنس مردم.. حرف میزند و من به صورتش زل میزنم. حرفش که تمام میشود،با خنده میگویم :_باشه،باورم شد خوندی میخندم تا حرفم را جدی ـنگیرد. او هم میخندد،زیاد از این بحث،خوشش آمده، خوشحالم.. هم حوصله مان سر نرفت،هم نیکی ناخواسته مرا آرام کرد... (بادبادک باز) را برمیدارم،با دیدنش لبخند میزند. +:من اینو خیلی وقت پیش خوندم... راستش دوازده سالم بود،خیلی بچه بودم... ولی همین چند ماه پیش دوباره خوندمش و تازه فهمیدم قضیه چیه! سرخ میشود،یک لحظه خیلی احساس راحتی با من کرد! خنده ام را میخورم :_چطوره؟ +:موضوع داستان،تازه است و هم اینکه جمله بندی ها عالی ان و کلمات خوب کنار هم چیده شدن.. لابد کتاب بعدی هم هزارخورشید تابانه؟ لبخند میزنم :_از کجا فهمیدی؟ شانه بالا میاندازد. +:یه لحظه! بلند میشود،چادر مشکی اش را درمیآورد و روی صندلی میگذارد. دوباره مینشیند،با اینکه مانتو به تن دارد و حجابش کامل تر از کامل است،ولی حس خوبی به من دست میدهد. +:گرم بودا ... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
🛵 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ♕ اسم دلبر و همدمت رو اینجوری سیو کن🥹🤭 ╟🤍«Ami lointai» •یعنی کسی که ازت دوره ولی از همه ی آدمای نزدیکت بهتر و نزدیک تره🦋 °کپے!؟ _ تنها‌باذکرآیدےمنبع‌،موردرضایت‌است☺️ . ⧉💌 ⧉🤫 . ‌𓂃بفرماییدتودم‌در‌بده𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 🛵 ⏝
بــراے صبح شدن نه بہ خورشید نیـاز است🌞 نه خنده‌هاۍ باد🌬 چشـم‌هایت را که باز ڪـنے👀 زندگـے عاشقانہ طـلوع خواهد کرد😍✋🏻 🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛 ֢ ֢ ֢ ֢ . 🌱 حضرت فاطمه زهرا عليه‌السلام : 🔅) جَعَلَ اللّهُ الصَّلاةَ تَنْزيها لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ. 💚 ( خداوند نـــمـــاز را براى دوری شما از کبر و خودخواهی مقرر فرمود.📿 ⇦ خطبه فدکیه . 𓂃حرفایے‌که‌میشن‌چراغ‌راهِت𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💛 ⏝
🥤 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 📩 ‏‏‏‏‏‏‏روال دعوا تو مدرسه تو دهه شصت به این شکل بود که: اول همو میزدیم، ناظم میومد جدامون می کرد😢 بعد تک تک هممونو میزد ما ناظمه رو جدا می کردیم☺️ بعد زنگ میزد بابامون میومد بابا هم ما رو میزدمون ناظمه جدامون می کرد😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𓈒 1082 𓈒 تجربه مشابهی داری بفرست😉👇 𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh . 𓂃پاتوق‌مجردے𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🥤 ⏝
💍 ⏝ ֢ ֢ ֢ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ازبَله‌تا«جانَــم» یهِ‌دُنيادوس‌داشتَنه‌ِامّا‌از جانَم‌تا«جــون‌ِدِلَم»که‌میگی‌یهِ كهكشان«؏ـِشقـهِ»💖🌿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎. . 𓂃بساط‌عاشقےبرپاس،بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💍 ⏝
🧸 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . به اخمت خستگی در می‌رود😠😌 لبخند لازم نیست کنار سینیِ چای تو اصلا قند لازم نیست(:🥰🫀 _بهمن‌صباغ‌زاده . 𓂃دیگه‌وقتشه‌به‌گوشیت‌رنگ‌و‌رو‌بدی𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧸 ⏝
🧃 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . آویزون شوهرتون نباشید! اینکه کمی خودتون رو وابسته به شوهرتون نشون بدید و بهش بگید تکیه گاهتون هست بد نیست ولی آویزون بودن اصلا توصیه نمیشه. 🔸دم به دیقه زنگ زدن 🔸تند تند پیام عاشقانه فرستادن 🔸دائما ابراز دلتنگی و ابراز عشق شوهرتون رو خسته میکنه مخصوصا وقتی که همسرتون سرکار هست و ذهنش مشغوله و کاملا منطقیه و اصلا تو فاز احساسی نیست. . 𓂃ویتامین‌عشقت‌اینجاست𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧃 ⏝
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ به عالم گر تهی دستی به دربار رضا ع رو کن کز این در هیچکس با دست خالی بر نمی گردد✨️ . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدوچهل :_یه کم راجع بهش حرف بزنیم؟ +:آره حتما... :_بگ
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . سرم را تکان میدهم +:خب... هزار خورشید تابان خوبه،متن و موضوعش جالبه و مشکلات خانم های افغان رو خوب توضیح داده،اما... قُبح بعضی چیزا رو شکسته.. جواب سؤالم را میدانم،اما میپرسم :_مثلا چی؟ +:خب.. مثلا اینکه .. دست میبرد و گوشه ی روسری اش را تا می کند. دلم میخواهد بلند بزنم زیر خنده،دست هایش را بگیرم و بگویم:خجالت نکش خانم کوچولو اما فقط میخندم. سرش را بلند میکند،صورت مهتابی اش سرخ شده و آشکارا میخواهد بحث را عوض کند +:اصلا چرا همش من حرف بزنم؟شما خودتون بگید ببینیم اینا رو خوندین یا نه؟ لبخند میزنم و با شیطنت می گویم :_بگم قبح چی رو شکسته؟ خنده اش را کنترل میکند +:نه نه..فهمیدم خوندین... سرم را به عقب خم میکنم و با صدای بلند میخندم. آخرین باری که اینطور قهقهه زدم،به خاطرم نمیآید. اصلا نمیخواهم به هیچ چیز فکر کنم.. نه قفل در.. نه شرکت و نقشه های نیمه تمام.. نه مامان و بابا.. نه قول یک ماهه ام به نیکی... نه هیچ چیز و هیچ کس دیگر... همین که امروز با این دختربچه زندانی شده ام و او میتواند حال مرا خوب کند،کافیست... درست مثل بچه ها،میان خنده اش اخم میکند +:پسرعمو نخندین دیگه... صاف مینشینم و هم چنان که میخندم،دست در موهایم میکنم. میگویم :_خوبه.. معلوم شد اهل کتاب خوندنی.. سرش را تکان میدهد.. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:گفتم که چند دقیقه میگذرد. نیکی به در و دیوار نگاه میکند و من به او... نفسش را با صدا بیرون میدهد +:حوصله مون سر رفت... نگاهش میکنم،یک دفعه انگار چیزی یادش آمده باز مثل بچه ها ذوق میکند... +:وای پسرعمو... من چند روز پیش یه فیلم ریختم توگوشیم... که هر وقت حوصله شو دارم،ببینم.. میخواین با هم ببینیم؟ انگار نه انگار،تا امروز صحبت هایمان کوتاه بود و معمولا،او از این مکالمات کوتاه هم فراری! :_چی بهتر از این... موبایلش را برمیدارد و میگوید +:اول به دوستم خبر بدم،که نمیتونم برم.. چند لحظه دستش روی صفحه تکان میخورد و بعد میگوید +:خب اینم از این...حالا کجا بذاریمش؟ بلند میشوم و میگویم :_صبر کن صندلی را میآورم و گلدان روی پاتختی را رویش میگذارم :_بده موبایل را به دستم میدهد. گلدان را تکیه گاه موبایل میکنم و صندلی را جلوی تخت میگذارم. روبه روی صندلی روی تخت مینشینم و به کناردستم اشاره میکنم :_بیا اینجا.. با تردید نگاه میکند،چند لحظه میگذرد،جلو میآید و کنارم،با فاصله مینشیند. کمی خودم را دور میکنم تا راحت باشد :_خیالت راحت.. شئونات اسلامی رعایت شد.. ریز میخندد... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:خداروشکر فیلم پخش میشود. مشغول تماشا میشویم. ★ فیلم که تمام میشود،میگویم :_ممنون،پیشنهاد خوبی بود.. +:ندیده بودینش که؟ دیده ام. این فیلم را من،هفته گذشته دیده ام. :_نه.. ممنون سرش را با لبخند تکان میدهد. احساس عجیبی،وجودم را گرفته.. نمیدانم کرختی فیلم تکراری است یا حضور او.. نیکی نگاهی به ساعتش میاندازد +:وقت نمازه...من...میتونم اینجا نماز بخونم؟ شانه بالا میاندازم :_حتما.. بلند میشود،چادرش را سر میکند و از کیفش، جعبه ی کوچکی بیرون میآورد. جعبه را باز میکند،مُهر و تسبیحی فیروزه ای،از جعبه خارج میکند و روی زمین میگذارد. دست هایم را پشت سرم،روی تخت تکیه گاه بدنم میکنم و با دقت به حرکاتش خیره میشوم. دست هایش را تا بالای گوشش میآورد و بعد میاندازد. چند دقیقه ای به همان حالت میماند،خم میشود. به خاک میافتد و دوباره بلند میشود. همیشه شیوه ی این حرکات برایم عجیب بوده و هست.. دست هایش را جلوی صورتش بالا میآورد و چیزهایی زیر لب میخواند. گاهی به سقفـ نگاه میکند و گاهی لبخند میزند. تعجب میکنم،تا به حال اینطور نمازخواندنی ندیده بودم.. دوباره خم میشود،به خاک میافتد و حرکاتش را مدام تکرار میکند. نماز دومش را هم شروع میکند. همان حرکات را انجام میدهد،بدون خستگی، باطمأنینه.. نماز که تمام میشود،دوباره سجده میکند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . تسبیحش را از کنار مهر برمیدارد و مشغول میشود. نمیخواهم خلوتش را بهم بزنم،ولی دوست دارم سؤال هایم را از (او) بپرسم.. بلند می شوم و چراغ اتاق را روشن می کنم،بعد جلو میروم و روبه رویش روی زمین مینشینم و به دیوار پشت سرم تکیه میدهم. :_قبول باشه قسم میخورم که ناخودآگاه گفتم... اصلا مگر من به نماز اعتقاد دارم که برای مقبول بودنش دعا کنم... نکند بلایی به سرم آمده... شاید هم سر دلم ! لبخند میزند،چقدر صورتش نورانی به نظر میرسد. +:ممنون :_همیشه اینقدر آروم نماز میخونی؟ +:آروم؟ :_آره دیگه.. یواش و آهسته...و بلافاصله بعد اذان... لبخند میزند. +:معمولا.. :_اگه عجله داشته باشی چی؟ نمیدانم منظورم از این سؤال های مسخره چیست؟ فقط حس میکنم به خدای نیکی حسودی کرده ام.. چقدر قشنگ و باحوصله با او حرف میزد..دلم میخواهد با من هم حرف بزند... +:خب اگه کار خیلی ضروری داشته باشم یه کمی از این تندتر... :_اگه خیلی خیلی عجله داشته باشی چی؟ باز هم میخندد،دوست ندارم اما.... اعتراف میکنم چهره اش زیباست.. +:خب اگه،اول وقت نشه.. سعی میکنم زودتر کارمو انجام بدم و نذارم نمازم خیلی دیر بشه.. :_چرا؟ +:نماز،اول وقت میچسبه.. مثل چایی داغ.. نباید بذاری سرد بشه وگرنه از دهن میافته.. :_حالا چرا پیشونیت رو میذاری رو خاک؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
🛵 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ♕ اسم دلبر و همدمت رو اینجوری سیو کن🥹🤭 ╟🤍«Metanoia» •یعنی کسی که مسیر زندگی و قلبت رو تغییر داده🥲 مثل یه نور که توی تاریکی زندگیت تابیده💫 °کپے!؟ _ تنها‌باذکرآیدےمنبع‌،موردرضایت‌است☺️ . ⧉💌 ⧉🤫 . ‌𓂃بفرماییدتودم‌در‌بده𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 🛵 ⏝
🍳 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . تو بهانه ی هر روز منی بهانه ی زندگی کردن و نفس کشیدن بهانه ی تکرار "دوستت دارم"...🌱🫀 صبح بخیر💞 ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ . 𓂃صبح‌رو‌عاشقانه‌بخیرکن𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🍳 ⏝
💛 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . پیامبرمهربانی‌ها صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودنـد : این سخنِ مرد به زن که ♥ دوستت‌ دارم ♥ هرگز از دل زن بیرون نمی‌رود 🌱' به نیتِ عمل‌کردن به حرف پیامبرمون امروز ، روی یك‌کاغذ بنویسیم دوست‌دارم و این کاغذ رو به در یخچال یا جایی بزنیم که همسرمون ببینه 🙈❤️ میتونید اینجا برامون واکنش‌همسرتون رو بفرستید 😉👇🏻 - @Khadem_Daricheh . 𓂃حرفایے‌که‌میشن‌چراغ‌راهِت𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💛 ⏝