eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد صورتم را نوازش کرد و گفت: نه ... غیر این نیست. _پس واسه چیزی که دست تو نیست خودت رو عذاب نده خدا هر چی پیش میاره یه خیری توش هست مگه حاج آقا مرتضایی نمی گفت خدا تو سوره بقره گفته «و عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیرٌلکم» شما یه چیزایی رو بد می دونین ولی اون چیز برای شما خیره شاید خدا صلاح دیده ما مدتی به این شکل زندگی کنیم و سختی بکشیم سختی مادی بکشیم تا ثابت کنیم بنده شکم بودیم یا بنده واقعی بنده واقعی هیچ وقت اعتماد و توکلش به خدا رو از دست نمیده درست میگم؟ احمد نگاه به چهره ام دوخت که گفتم: از لحظه ای که رسیدیم و پا تو این اتاق گذاشتیم اون قدر خودت رو پیش من شرمنده دیدی که حتی درست باهام چشم تو چشم نشدی و هی سر پایین انداختی و نگاه دزدیدی منو نیگا کن ... دلت برام تنگ نشده بود؟ احمد در حالی که با نگاهش تمام صورتم را می کاوید گفت: چرا دلم تنگ شده بود. _پس چرا از وقتی رسیدیم همه اش دوری می کنی؟ دلم برای احمدی که می شناختم تنگ شده سر به سینه اش گذاشتم و گفتم: من همون احمد قبلی رو میخوام نه این احمد شرمنده سر به زیر رو ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ تسبیحات حضرت زهرا را گفتم و جانمازم را جمع کردم. از جا برخاستم تا به ائمه اطهار سلام بدهم. از پیامبر تا امام موسی کاظم علیهم السلام را سلام دادم. از احمد پرسیدم: امام رضا کدوم سمت میشه؟ احمد در حالی که سفره پهن می کرد گفت: دست راست به امام رضا سلام دادم و صلوات خاصه را خواندم دوباره به سمت قبله چرخیدم و به امام جواد تا امام زمان سلام دادم. کنار احمد نشستم و گفتم: از رنگ و بوی املت معلومه که حسابی خوشمزه است. احمد برایم لقمه گرفت، به دستم داد و گفت: نوش جانت به پای دستپخت شما که نمی رسه بسم الله گفتم و با لذت تمام لقمه را خوردم. احمد پرسید: این چند وقته حرمم می رفتی؟ _هر روز طبق قرار بیشتر روزا با محمد علی می رفتم بعضی روزا هم آقاجان می بردم _خوشا به حالت ... من که از آخرین بار که با هم رفتیم دیگه نرفتم ... دلم برای زیارت لک زده _ان شاء الله به زودی دوباره با هم میریم احمد زیر لب ان شاء الله زمزمه کرد و گفت: می دونی تو همین روستا خیلیا حتی یک بارم حرم نرفتن؟ با تعجب پرسبدم: واقعا؟ مگه میشه؟ احمد سر تکان داد و گفت: آره ... میشه ... چون از این جا تا حرم یک روز باید تو راه باشن و تو خود مشهد جا و مکان برای،شب موندن و خوابیدن ندارن از پس هزینه اش بر نمیان و قسمت شون نشده برن زیارت محرومیت بد دردیه که متاسفانه مردم این روستا و روستاهای اطراف بهش دچارن از کشاورزی یکم پول در میارن که نصفش رو بابت اجاره زمین ها یا میدن دولت یا میدن خان ها نصف بقیه اش رو هم باید خرج یک سال شون بکنن _مگه زمین ها مال خودشون نیست؟ _نه اجاره به شرط تملیکه. سی سال باید اجاره بدن تا بعد مالک بشن _چه سخت _سختیش که سخته ولی بندگان خدا دلشون به همین خوشه از صبح تا شب پیر و جوون و بچه شون سز زمین جون می کنن به امید این که چند سال دیگه مالک همین زمینا میشن و راحت میشن مردم این روستاها خیلی سخت کوش و خوبن خیلی هم قانع و صبورن ایمان هاشونم خیلی قویه. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•