eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست‌ونودوچهارم احمد به سمتم آمد. سرم را بغل
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد دستم را گرفت و بالا آورد و گفت: چه جوری میخوای پا به پای من راه بیای وقتی هنوز از ضعف رنگت مثل گچ می مونه و دستت داره می لرزه؟ طناب رو محکم بگیری نمی افتی سر به زیر انداختم و گفتم: آخه من نمی تونم هم خودم رو نگه دارم هم بچه رو احمد دستم را فشرد و گفت: علیرضا رو خودم بغل می گیرم. فقط تو بشین روی الاغ بیشتر از این منو شرمنده خودت نکن _دشمنت شرمنده بشه الهی اشک را در چشم احمد دیدم. سرش را بالا گرفت و نگاه به بالا دوخت و گفت: چه جوری شرمنده نباشم وقتی تو این گرما آواره بیابونت کردم و به خاطر من داشتی جلوی چشمم جون می دادی و هیچ کاری از دستم بر نمیومد برات انجام بدم؟ نگاه به صورتم دوخت و گفت: این همه به خاطر من بلا سرت اومد چرا یک بار شکایت نمی کنی؟ چرا یک بار نمیگی از دستم خسته شدی و به تنگ اومدی؟ سر به زیر انداختم و به انگشت های پوست پوست شده ام نگاه دوختم و گفتم: به خاطر این که به تنگ نیومدم نگاه به احمد دوختم و گفتم: اگه بی نماز بودی، لا ابالی بودی، بد دهان بودی یا تریاکی بودی شاید به تنگ میومدم ولی وقتی گوش به حرف علمایی و به خاطر دین اسلام و ایمانت داری کار می کنی چرا به تنگ بیام وقتی می دونم با صبوری توی اجر کارات شریکم احمد سر به زیر انداخت و گفت: من که کاری نمی کنم اجر داشته باشه کار من فقط فرار کردنه _همین که به خاطر حفظ جون خیلی ها از زندگی خودت زدی از خوشیات زدی و خودتو آواره کردی خیلی ثواب و کار بزرگیه احمد دست پشت کمرم گذاشت و گفت: بیا سوار شو بریم. کمک کرد سوار الاغ شوم وخودش علیرضا به بغل وسایل را مرتب کرد. طناب دور گردن الاغ را به دستم داد و کنار الاغ به راه افتاد و گفت: رقیه یه سوال ازت بپرسم راستش رو بهم میگی؟ _بپرس بی دروغ جوابت رو میدم. _ازم راضی هستی؟ نگاه به نیم رخ آفتاب سوخته اش دوختم که گفت: این زندگی و شرایط اون چیزی نبود که در شأن تو باشه می دونم خیلی برات کم گذاشتم و به خاطرم اذیت شدی اما میخوام بدونم ته دلت ... وسط حرفش پریدم و گفتم: اولا که من چه کارم خدا ازت راضی باشه ثانیا اگه به دل منه من ازت راضی ام با همه وجودم. این قدرم فکر نکن برام کم گذاشتی و شأن من پایین اومده این شأن شأن که میگی من سر در نمیارم چیه که این قدر بابتش ناراحتی من فقط می دونم کنار تو که باشم خوشحال و راضی ام و دور از تو فقط عذاب می کشم. درسته این چند ماه دور از خانواده هامون بودیم و حسرت دیدنشون رو دارم دلتنگ شونم ولی حالم نسبت به اون یک ماهی که از تو دور بودم خیلی بهتره اون روزا که از تو دور بودم واقعا داشتم جون می دادم. انگار تو دلم یه چیزی می جوشید و از درون عذابم می داد نمیذاشت آروم باشه احمد به رویم لبخند زد و نگاه به صورت علیرضا دوخت 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید محسن کاشانی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•