•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_دویستوچهلوششم
احمد صورتم را نوازش کرد و گفت:
یه روزی همه این خوب بودنات رو جبران می کنم
دست احمد را روی صورتم نگه داشتم و گفتم:
همینا جبرانه ... نیاز نیست بعدا جبران کنی
همین که مهربونی مثل مردای دیگه بد اخلاقی و بی توجهی نمی کنی دل منو نمی شکنی بهم توجه می کنی هم خیلی قشنگه هم ارزشمنده هم جبرانه
حسابت با من صاف صافه احمد آقا
خدا کنه من مدیونت نباشم و ازم راضی باشی.
احمد مرا در آغوش کشید و گفت:
من ازت راضی ام قربونت برم.
مگه میشه از فرشته ای مثل تو راضی نبود.
لب هایش که روی پیشانی ام نشست صدای الله اکبر شیخ حسین بلند شد.
احمد مرا از خود جدا کرد و با خنده گفت:
استغفر الله .... دم اذون داشتم از خود بی خود می شدم.
کم دلبری کن رقیه خانم
پاشو بریم مسجد که مثل دیشب نشه که کم کم به لقمه ام شک می کنم
با خنده از جا برخاستم. روسری ام را از سر میخ دیوار برداشتم و گفتم:
به لقمه ات چه ربطی داره؟
احمد در حالی که لباسش را در می آورد گفت:
بالاخره نون حلال یه برکاتی داره نون شبهه ناکم یه توفیقایی رو از آدم می گیره
لباس تمیزی از بقچه به او دادم تشکر کرد و گفت:
یه بار رو آدم میگه اشتباه شد سهو شد توفیق پیدا نکردم
ولی چند بار که یه توفیق رو از دست بدی دیگه باید یکم به اعمال خودت، کاری که می کنی غذایی که می خوری مشکوک بشی ببینی علتش چیه
چادرم را سرم کردم و گفتم:
به نون زحمت کشی خودت شک نکن
علتش وقت نشناسیه خانومته
احمد چراغ نفتی را خاموش کرد مرا در بغل گرفت و به سمت در هدایت کرد و گفت:
علتش هر چیزی هست الا شما...
الانم سریع بیا بریم که شیخ حسین زود قامت می بنده
به سمتم چرخید و پرسبد:
وضو داری؟
سر تکان دادم و گفتم:
بله با آبی که شما دیشب آوردی وضو گرفتم
با قدم های بلند خودمان را به مسجد رساندیم و پیش از رکوع توانستیم اقتدا کنیم.
بعد از نماز و سخنرانی و رفتن اهالی به مستراح مسجد رفتم و تجدید وضو کردم.
احمد با شیخ حسین گرم صحبت بود و من کنار دیوار منتظر ایستادم تا صحبتش تمام شود.
چند دقیقه ای منتظر بودم تا این که احمد آمد.
دستم را گرفت و گفت:
ببخش منتظرت گذاشتم.
از شیخ پرسیدم ببینم می تونه چند تا وسیله برامون جور کنه بیاره
در حالی که هم قدم با او راه می رفتم پرسیدم:
چه وسیله ای؟
_با آقا غلام صحبت کردم اجازه داد مستراح درست کنیم
میخوام اگه بشه یه جور بسازمش ...
صدایش را آهسته کرد و گفت:
در و پیکر داشته باشه که همون جا هم بشه حمام کرد.
بشکه آب بذاریم زیر بشکه اجاق بذاریم آب گرم بشه راحت باشی
جلوی در خانه رسیدیم احمد در را یاز کرد و وارد اتاق شد. من هم پشت سر او رفتم و گفتم:
اگه این طوری بسازی که عالی میشه
خیلی سخت بود گوشه اتاق حمام کنم.
احمد چراغ نفتی را روشن کرد و گفت:
خود آقا غلام گفت فردا میاد که جاش رو معلوم کنه دوتایی با هم چاه بکنیم و بعدم دو سه روزه بسازیمش.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•