•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوشصتودوم
آه کشید و گفت:
برای من که مطلقه بودم زندگی تو اون روستا سخت بود
برای بابام سخت تر
یه روز صدام کرد گفت تک دخترمی درست ولی دیکه نمی تونم حرف و حدیثای مردم رو تحمل کنم
یکم پول گذاشت جلوم گفت یک هکتار زمین دادم طلاقت بدن اینم بذاری روش میشه سهم الارثت
با بغض ادامه داد:
گفت دیگه پدر دختری مون تموم
دشت من و بچه هام رو گرفت آورد این جا
شوهر خدا بیامرز حاج خانم از فامیلای دور بابام بود
این اتاق مون رو دو ساله برامون کرایه کرد کامل پولش رو به حاج آقا پرداخت کرد و برگشت روستا
قبل رفتنش گفت فکر کن من مردم دیگه بابا نداری
هیچ وقت برنگرد روستا
گفت هر وقت دلت برام تنگ شد برام یه فاتحه اخلاص بخون
از حدود دو سال پیش دیگه من به جز خدا و این دو تا دخترم کسیو نداشتم
با هر کی سلام احوالپرسی کردم دو کلمه حرف زدم فرداش کلی حرف و حدیث پشتم در اومد
بارها همین حاج خانم رو دیدم داره به همسایه ها میگه با انسی گرم نگیرید زندگیاتونو خراب می کنه
از شیش ماه پیش که شوهرشم از دنیا رفت فشارش روی من زیاد شد هی می گفت برو از این جا همسایه ها از بودنت ناراحتن
منم گفتم تا روز آخری که با حاج آقای خدا بیامرز توافق کرده بودیم می مونم بعدش میرم
الانم دو سه هفته دیگه بیشتر ازش نمونده
از صبح تا غروب میرم کارگاه سر کار بعدش هم این ور اون ور دنبال یک اتاق می گردم
ولی کسی به یک زن تنها بدون مرد انگار رحم نداره
_خدا بزرگه ان شاء الله درست میشه
لبخند تلخی زد و گفت:
تو بزرگی خدا که شکی نیست
امیدم به خود خداست که درستش کنه
امام رضا غریب نوازه هوای من و دو تا دختر غریبم رو داره
چادر رنگی اش را روی سرش انداخت و از جا برخاست و گفت:
ببخش سرت رو درد آوردم
به احترامش از جا برخاستم و گفتم:
خدا ببخشه شما ببخشید من فضولی کردم
کاش کاری از دستم بر میومد براتون انجام بدم
به طرف در رفت و گفت:
برام دعا کن
برای عاقبت به خیری دخترامم دعا کن طفلکیا خیلی اذیتن
وقتی من نیستم از همه کتک می خورن و حرف می شنون
بارها بهشون گفتم تا من نیومدم از اتاق بیرون نیایین ولی خوب بچه ان
حوصله شون سر میره میان بیرون
بیرون اومدن شون همانا و حرف و تهمت و فحش شنیدن و کتک خوردن شون همان
قدمی به سمتش برداشتم و گفتم:
الهی بمیرم براشون
بهشون بگو حیاط نرن
هر وقت دل شون گرفت بیان پیش من
_دستت درد نکنه ولی نمیخواد مزاحمت بشن خودت هزار تا کار داری
_بیان پیشم خوشحال میشم
من بازی با بچه ها رو خیلی دوست دارم
تا شما برگردی با هم خاله بازی می کنیم
دل مونم گرفت با هم میریم حیاط حواسم بهشون هست کسی اذیت شون نکنه
انسی خانم جلو آمد مرا بغل گرفت و گفت:
الهی من قربونت برم خدا از خواهری کمت نکنه
کاش زودتر از اینا میومدی این جا
با همین حرفت بهم قوت قلب دادی
خدا خیرت بده
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید رمضانعلی اکبری صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•