عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_صدوهشتم همونطور که در انتظار جوش آمدن آب چای ساز ایستاده
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#رمان_ضحی
#قسمت_صدونهم
مکتب سراسر ترقی و انسانهایی که تربیت کرده میراثش هستن
همین الان هم نگاه کنی به طور برایندی مسلمانها انسان های با اخلاق تری نسبت به همه مردم هستن
41 هم بیانگر جایگاه خاص پیغمبره
که هر امتی گواهی داره و پیامبر ما گواه بر گواهان عالمه
ژانت_ گواه دقیقا یعنی چی؟
_ یعنی وسیله سنجش اعمال
قاعدتا گواه باید یک انسان کامل باشه که بشه اعمال بقیه انسان ها رو نسبت به اعمال اون سنجید و وزن داد
چون اعمال که کیلویی نیستن کشیده بشن باید به نسبت معیار عملی سنجیده بشن مثل خط کش مثل شاخص
اون افراد پیامبران و امامان و شهیدان هستن
هر چه نسبت به اونها نزدیکتر باشی وضعیت بهتری داری هرچی انحراف معیار کمتر باشه درصد خطا کمتره نمره بالاتری میگیری و به جایگاه شاخص و پاداش اون نزدیکتر میشی
منطقی هم هست
کتایون_ آیه ۴۳ درباره نماز
اصلاً چرا باید برای نماز حتماً وضو گرفت؟
چرا انقدر سختش میکنه
اصلا چرا باید حتماً به این شکل نماز خوند چرا عبادت رو به خود انسان ها واگذار نمی کنه؟
چرا همش اجبار چرا مدیریت وقت رو به عهده خود بنده ها نمی گذاره شاید هر روزهمون ساعت نتونیم وقتمون رو خالی کنیم
_اول این که تو سوالات چرا عبادت رو نشنیدم یعنی اصل مسئله عبادت خدا به عنوان بنده برات محرضه دیگه؟
_ اگر خدایی وجود داشته باشه با همه ویژگی هاش بله عبادتش بیشتر از اینکه لازم باشه به نظرم دوست داشتنی هم هست
_ خب حالا که عبادت لازمه به قول تو چرا عبادت این شکلی چرا با این شکل و این ترتیب اصلا چرا شکل و ساختار برای عبادت وجود داره؟
جواب واضحه چون اصول تربیتی خدا با بینظمی سازگار نیست
تو راست میگی اگر بدون ساختار فقط می گفت خدا را عبادت کنید ما هفته ای یکبار وقت خالی میکردیم یک ساعت با یه حال خوش معنوی تو بیکاری مینشستیم دل سیر عبادت می کردیم
حظ معنویش هم بیشتر بود
ولی توی نماز بیشتر از اینکه حس معنوی مدنظر باشه ادب و چارچوب مندی مدنظره دقیقاً
نه که معنویات مهم نباشه اما نماز یعنی ادب کردن مقابل خدا
پس چون ادبه هم وقت و ساعت خاص داره هم شکل و شاکله خاص و هر کس بخواد این شکل رو زیر پا بگذاره یا تغییر بده ادب نماز رو به هم زده
مثلاً بگه چرا عربی، فارسی
ادب رو به هم زده
گفتم خدای سبحان در اون ماجرای سجده به ابلیس میفرماید من می خوام اون طوری که خودم می گم و می خوام عبادتم کنی نه اونطور که خودت می خوای
تو اومدی عبادت من چون من رو به خدایی قبول داری بعد به جای خواست من خواست خودت رو مد نظر قرار میدی
کارت متضاد با اصل عبادته
ضمنا این طوری که تو میگی پس باید فاتحه دیسیپلین و قاعده رو در هر کاری خوند دیگه دلی بریم پای هر کاری
تو به کارمندات اجازه میدی دلی بیان سر کار؟
ممکنه یک روز حالشون خوب باشه بیشتر از حد معمول برات کار کنن ولی ممکنه ۱۰ روزم حال نداشته باشن بیان
اونوقت راندمان کارت چی میشه؟
تو امور دنیایی معنای نظم رو میفهمیم
سرکار که میریم ساعت ۸ صبح نباید ۸ و ۱۰ دقیقه بشه
ولی به خدا که میرسه باید ببینم وقت دارم یا نه؟
شاید نتونستم تایممو برات خالی کنم!
چرا وقتش رو به عهده خودم نگذاشتی
.
.
•🖌• بہقلم: #شین_الف
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_صدوهشتم دقایقی تنها بودم که بالاخره در اتاق
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدونهم
پیشانی ام را بوسید و گفت:
پس بیا کمکت کنم لباست رو در بیاری راحت باشی.
گفتم:
نه دست شما درد نکنه
ففط یکم زیپش رو برام پایین بکشید بقیه اش رو خودم تو حمام در میارم.
احمد از جا برخاست و گفت:
باشه. پس بذار برم برات تو زیر زمین چراغ روشن کنم حمام هم روشن کنم میام.
احمد از اتاق رفت و من نفسم را بیرون فرستادم و زیر لب خدا را شکر کردم.
از داخل کمد لباس و حوله برداشتم و تا آمدن احمد تلاش کردم تاجم را بردارم و موهایم را باز کنم.
احمد به اتاق آمد و کمکم کرد کامل موهایم را باز کنم.
کمی زیپ لباسم را پایین کشید و من خوشحال و دامن کشان به حمام رفتم.
در حیاط دو فانوس روشن گذاشته بود و در زیر زمین و داخل حمام هم چند فانوس چیده بود.
در زیر زمین کمی ترسیدم اما با خواندن آیه الکرسی و گفتن مداوم بسم الله الرحمن الرحیم سعی کردم خودم را آرام کنم و نترسم.
به سختی لباسم را در آوردم و حمام کردم.
سر و صورتم را شستم، غسل نیمه شعبان کردم و نفس راحتی کشیدم.
لباس پوشیدم و چارقدم را دور سرم پیچیدم
فانوس ها و آبگرمکن را خاموش کردم و از حمام بیرون رفتم.
به اتاق که رفتم احمد مشغول تلاوت قرآن بود.
به او سلام کردم و پرسیدم:
چرا نخوابیدین؟
جواب سلامم را داد و گفت:
خوابم نمیاد.
البته احیاء امشب هم میگن خیلی ثواب داره.
احمد قرآنش را بست و بوسید
از جا برخاست و گفت:
بیا خسته ای بخواب من میرم اتاق اون ور شما اذیت نشی.
چارقدم را باز کردم و گفتم:
نه اذیت نمیشم همین جا بمونید.
زیادم خسته نیستم.
احمد سر جایش نشست و من هم مفاتیح را از روی طاقچه و کنار شمعدانی ها برداشتم و با فاصله کنارش نشستم.
کمی دعا خواندم که کم کم پلک هایم سنگین شد و خوابم برد.
با صدای احمد برای نماز صبح بیدار شدم.
از اذان زمان زیادی گذشته بود و هوا نیمه تاریک بود.
تا من وضو گرفتم و نماز خواندم احمد برایم در اتاق چای آورد و سفره صبحانه را پهن کرد.
کنار سفره نشستم اما دیدم خودش برای خوردن نیامد.
کمی منتظر ماندم و بعد پرسیدم:
صبحانه نمی خوری؟
احمد به رویم لبخند زد و گفت:
نه عزیزم شما بخور من نمی خورم.
_من تنها صبحانه بخورم؟
_الهی قربونت بشم من نیت روزه کردم.
حالت نشستنم را عوض کردم و گفتم:
خوب روزه مستحبی رو اگه کسی بهتون تعارف کنه باید بخورید ثوابش رو بردید. بیایید با هم صبحانه بخوریم.
احمد به رویم لبخند زد و گفت:
قربون خانمم برم این قدر قشنگ احکام بلده ولی نه
روزه ام واجبه.
شاید دیگه نتونم قبل ماه رمضان روزه بگیرم می ترسم بعد بمونه گردنم
_آخه این جوری که نمیشه.
من تنها بخورم شما نخوری.
_عروسکم من قبل اذان کامل سحری خوردم.
اگرم اذیت میشی من برم بیرون راحت صبحانه بخوری.
_کاش منم بیدار می کردین با هم سحری می خوردیم منم نیت روزه می کردم.
احمد به رویم لبخند زد و گفت:
شما امروز کلی کار داری جشن پاتختی داری روزه نباشی بهتره
کمتر اذیت میشی
احمد از جا برخاست. شلوار و پیراهنش را پوشید و گفت:
من میرم گلای ماشین رو بکنم شمام راحت صبحانه ات رو بخور.
احمد از اتاق رفت و من هم بالاجبار تنهایی مشغول خوردن صبحانه شدم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•