عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_صدوششم کتایون_اصلاً این یک امکان، صیغه چی؟! _ بذار راجع
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#رمان_ضحی
#قسمت_صدوهفتم
جامعیت قانونی یعنی در نظر گرفتن همه شرایط و همه نوع انسان
همه رو که مجبور نکردن از این حکم استفاده کنن
یه خانم مستبصر کانادایی بود میگفت من اصلاً با دیدن حکم صیغه مسلمان شدم
گفتم چقدر به زن احترام میگذاره
تحت هیچ شرایطی فاحشه شدن رو نمیپذیره
شأنیت اجتماعی شرعیش رو لحاظ میکنه
و اینکه همه چیز زیر نظر شرع با اجازه خدا و چارچوب مند صورت میگیره
نه رها
اینکه اصل و بلکه تاکید در اسلام بر تک همسری و خانواده است واضحه گفتن نداره**
_ اصلاً چطور چند کلمه باعث محرمیت میشه اگر نخونن چی میشه مگه
_ بحث چند تا کلمه فقط نیست بحث اجازه ایه که از خدا میگیری بحث حرمت به حکم خداست بحث ثبت رسمی و تعهده
۲۵ رو هم ببینید درباره برده ها میفرماید انسان ها همگی اعضای یک پیکرند
اونم تو شرایطی که برده جزو اموال حساب میشه نه انسان
آخر آیه هم میگه اگر خودداری کنید از تعدد و ارتباط بیش از حد براتون بهتره!
قشنگ مشخصه خدا به خاطر تمایلات انسانی و اجتماعی بعضی چیزها رو حلال میکنه ولی از مومنین انتظار دیگه ای داره که انقدر تو این فضاها سیر نکنید سرگرم این امور نشید
شرایط اجتماعی و ویژگی های طیف های مختلف انسانها ایجاب میکنه بعضی از احکام رو ولی هر حلالی که سفارش نیست
آیه ۲۹ خطاب به انسانها میفرماید خودتون رو نکشید خدا نسبت به شما مهربونه!
تصور کن کسی که به هر دلیلی تو این دنیا به بن بست رسیده و میخواد خودش رو بکشه این کلام در لحظه مثل یک نامه بهش برسه
که توی اون لحظه برای خدا با اون عظمت اهمیت داشته و باهاش حرف زده
چقدر امیدوارکننده ست؟!
جدای از این یه نگاهی به آمار افسردگی و خودکشی توی جهان امروز بندازید
فکر میکنید چرا انقدر این آمار سرسام آوره؟
چون سبک زندگی لیبرال سرمایه داری همه رو ماشین میبینه و فقط کار میکشه و آدم ها رو از تمام نیازهای عاطفی وجودی شون دور میکنه و آدمها با خودشون تنها میشن و میگن واقعاً هدف زندگی من چیه؟
بی هدفی و پوچی تکرار این چرخه که هر روز بره سرکار شب بیاد خونه با پولی که در آورده غذا بخوره اجاره خونه بده و...
روابط انسانی هم که هیچ چارچوبی نداره هیچ مانایی و پایداری ای نداره
آدمای هوشیار حالشون بهم میخوره از این وضعیت اما بقیه مسحور این طلسمن...
طلسم تنوع... خداوند ذات انسان رو کمال گرا و بی نهایت طلب خلق کرده طوری که هیچ چیز جز بی نهایت راضیش نمیکنه
بی نهایت خود خداست و اتصال به منبع لایزال الهی پاسخ نیاز انسانه
اما شیطان چون نمیتونه بی نهایت بهت بده به جاش بهت تنوع رو پیشنهاد میده
میگه بیا به جای این که اوج بگیری بری بالا هی زمین بازی رو عوض کن
ولی کمال گرایی در صفات روحی انسان ها معنی پیدا میکنه چون صفات جسمی بی نهایت شون هم دلزدگیه
غذا تا یه زمانی خوردنش لذته از یه جایی به بعد سیر میشی نمیتونی ادامه بدی مجبورت کنن ادامه بدی میشه شکنجه
پس چون بی نهایت سازی ممکن نیست به جاش تنوع سازی میکنه برات
میندازدت توی لوپ حرص
لوپ خرید خونه خرید ماشین حالا باز عوض کردن ماشین عوض کردن وسایل خونه
سرگرمت میکنه توی همین چرخه ها که چطوری پول در بیاری و چطوری خرج کنی و نفهمی اصلا زندگی چی بود
عمرت بگذره و فکر کنی زندگی یعنی همین اما وقتی یه بارکی کل اینا رو بهت بدن قاطی می کنی که پس هدف جدید من برای زندگی چیه؟
تو بقیه عمرم چه کار می خوام بکنم؟!
مرلی مونرو بازیگری که به عنوان پدیده قرن شناخته شد و به طور ناگهانی در اوج جوانی و زیبایی در قله شهرت و جایگاه اجتماعی و موقعیت مالی قرار گرفت و همه اینها رو یکجا به دست آورد دیگه نمیدونست بقیه عمرش رو باید برای چی تلاش کنه
هدف بزرگتری بهش معرفی نکرده بودن
خودکشی کرد!
یه عمر میخوان به ما القا کنن خوشبختی یعنی همین چیزایی که این زن داشت و باید دنبالشون بدوئی ولی اگه همه اینها رو یکجا بهت بدن دیگه نمیدونی چکار باید بکنی چون اینا فقط وسیله هستن خوشبختی واقعی این نیست هدف نهایی این نیست
خوشبختی در دنیا یعنی درگیر ارتباط با خدا شدن
یعنی داشتن یه هدف بزرگ و متعالی و تلاش کردن براش که همه این لذت های کوچیک مادی کمک کننده ش هستن
بلند شدم تا چای نپتون حاضر کنم چون گلوها حسابی خشکیده بود
کمی که گذشت صدای کتایون در اومد:
_ آیه ۳۴ کتک زدن زن ها!
برای این دیگه بعید میدونم توجیهی داشته باشی!
قشنگ داره میگه مردها از زنها بهترن همهکاره و رئیس شونن کفیل شونن آخه چرا باید زن ها انقدر تو سری خور باشن که از شوهرشون برای کار کردن یا بیرون رفتن یا آب خوردن اجازه بگیرن
من چنین خدایی رو نمیتونم بپذیرم که اهرم فشار مردها برای ظلم به زن ها باشه!
.
.
•🖌• بہقلم: #شین_الف
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_صدوششم مادر چادرش را از دور کمرش باز کرد و
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوهفتم
با بسم الله و صلوات پا به درون خانه گذاشتم و همراه احمد و مهمان ها به مهمان خانه رفتم.
با شربت و شیرینی از مهمان ها پذیرایی شد و مهمان ها مشغول تماشای خانه و جهیزیه ام شدند و کم کم همه رفتند.
مرا به اتاق کنار مهمان خانه که به عنوان حجله عروسی آن را آماده کرده و آراسته بودند بردند.
مادر آخرین سفارش ها را در گوشم کرد و مرا بوسید و همراه مادراحمد خدا حافظی کردند و رفتند.
سوگل که گوشه اتاق ایستاده بود آرام جلو آمد.
تبریک گفت و برای مان آرزوی خوش بختی کرد.
صدایش غمگین بود.
سر به زیر احمد را مخاطب قرار داد و گفت:
داداش احمد
احمد سر به زیر جواب داد:
بله زن داداش.
_تا حالا شنیده بودید من شما رو داداش صدا بزنم؟
احمد با کمی تامل جواب داد:
نه زن داداش
صدایش لرزید:
این دفعه داداش صداتون زدم چون دلم می خواد در حقم یه برادری کنید.
مگر می شد با لرزش صدای او نگران نشد.
احمد با نگرانی پرسید:
چی شده زن داداش؟
اتفاقی افتاده؟
اشک سوگل چکید.
روی گونه اش دست کشید و گفت:
چیزی نشده
فقط اومدم ازتون یه خواهش کنم و بخوام در حقم یه برادری کنید و اگه میشه کسی نفهمه
بین خودمون بمونه.
احمد به صورت بدون ریشش دست کشید و گفت:
می مونه زن داداش. ... بگید چی شده؟
سوگل آه کشید و گفت:
داداش احمد ببخشید این حرف رو می زنم
شاید بگید این حرفم پر روئیه، بی حیاییه
ولی...
ناخواسته هق زد.
می گویم ناخواسته چون مشخص بود به شدت دارد خودش را کنترل می کند.
احمد کلافه به موهایش دست کشید و گفت:
زن داداش آروم باشید بگید چی شده؟
سوگل چشم هایش را فشرد و صورتش را پاک کرد و با صدایی که به شدت می لرزید گفت:
داداش احمد من هفت ساله عروس خانواده شمام
تو این هفت سال از گل نازکتر نشنیدم ازتون
ولی می دونم مادر و پدرتون نوه میخوان و در انتظار نوه پسری ان.
به خدا من همه جور دوا درمونی کردم نشده.
دکتر آخری که رفتم گفت مشکلی ندارم فقط فعلا انگار صلاح خدا نیست.
من خودخواه نیستم ولی به خاطر این که بچه دار نشدم حرف و حدیث پشتم زیاده
_ان شاء الله درست میشه زن داداش
خدا بزرگه غصه شو نخورید به حرف مردمم توجه نکنید
_میخوام توجه نکنم ولی سخته
برای همین امشب زدم به در پر رویی گفتم بیام از شما یه خواهشی بکنم.
رنگ احمد قرمز شده بود.
سوگل سر به زیر و با خجالت گفت:
منم جای خواهرتون
برای دل این خواهرتون که کمتر زخم زبون بشنوه
اگه امکان داره فقط چند ماه ...
احمد که انگار حرف او را خواند نگذاشت جمله اش را کامل کند و گفت:
چشم زن داداش.
خیالتون راحت.
دیگه غصه شو نخورید و فکرش رو نکنید.
سوگل در میان اشک هایش لبخند زد و گفت:
ممنون داداش.
الهی از خدا هر چی میخوای بهت بده
الهی خوشبخت بشین و دلتون همیشه شاد باشه.
می دونم قول تون قوله.
ببخشید وقت تونو گرفتم و مزاحم شدم.
سوگل مرا بوسید و خدا حافظی کرد و رفت.
احمد هم برای بدرقه او از اتاق بیرون رفت.
برگشتن احمد به اتاق طول کشید.
روی رختخوابی که وسط اتاق پهن شده بود نشستم.
دور تا دور رختخواب گلبرگ های گل رز ریخته بودند و روی طاقچه شمعدانی های شاه عباسی گذاشته بودند.
کمد و جالباسی روبروی در بود و کنسول را هم کنار در اتاق گذاشته بودند.
اتاق پنجره نداشت و نورش از طریق در فلزی که بالایش شیشه ای بود تامین می شد.
صدای بسته شدن در حیاط باعث شد قلبم دیوانه وار شروع به تپیدن کند و دوباره ترس و وحشت به جانم بیفتد.
هر لحظه منتظر بودم در اتاق باز شود و احمد وحشیانه به سراغم بیاید.
از شدت ترس دلم میخواست با صدا گریه کنم.
کاش الان مادر کنارم بود.
دلم برای آقاجانم تنگ شد.
کاش مرا عروس نمی کرد و می گذاشت هم چنان دردانه خانه اش بمانم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•