eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوپنجاه‌ودو :_سلــام عمــو +:جون به لبم رسید... از س
•𓆩💞𓆪• . . •• •• دستم را دراز میکنم. نگاه نگرانش را به صورت رنگ پریده ام میدوزد و دستم را به گرمی میفشارد:سلام،خوبی؟ سر تکان میدهم و کنارش راه میافتم. +:چقدر لاغر شدی؟! باز هم سر تکان میدهم و لبخندم،نصف میشود. قدم هایم را کوتاه و سریع برمیدارم تا بیشتر از این چشم در چشم هایش ندوزم،تا زودتر بیرون برویم و کمی هوا ببلعم. عمو به دنبالم میآید. از فرودگاه که خارج میشویم،نور خورشید چشمانم را میزند. دستم را سایبان چشمانم میکنم و به طرف عمو برمیگردم. :_پدربزرگ تنها موندن؟ +:سپردم به پرستاراش،اونا بهتر از من مراقبشن میدانم این ها را میگوید تا من خجالت نکشم، هیچکس مانند عمووحید،پای مشکلات پدر پیر و بیمارش نمیماند..اما او... خجالت زده سرم را پایین میگیرم :_شرمنده عمو... +:منو ببین نیکی...واسه من،مهم ترین چیز اینه که حال تو خوب باشه...نگران پدربزرگ نباش،من فقط میخوام تو بشی همون نیکی سابق، میفهمی؟ سرم را تکان میدهم. عمو میخندد +:حالا با چی میخوایم بریم؟ :_من با آژانس اومدم،گفتم وایسه اونجا،با من بیاین. راه میافتم و عمو پشت سرم. صدایش میآید +:واقعا نمیتونم بفهمم چرا نرفتی گواهینامه بگیری میایستم،به طرفش برمیگردم و پوزخند میزنم. همین امروز فردا باید برم،راهکار باباست برای فراموش کردن.... سرم را پایین میاندازم. عمو ،سربسته،بحث را عوض میکند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•