عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوپنجاهودو :_سلــام عمــو +:جون به لبم رسید... از س
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوپنجاهوسه
دستم را دراز میکنم. نگاه نگرانش را به صورت رنگ پریده ام میدوزد و دستم را به گرمی
میفشارد:سلام،خوبی؟
سر تکان میدهم و کنارش راه میافتم.
+:چقدر لاغر شدی؟!
باز هم سر تکان میدهم و لبخندم،نصف میشود.
قدم هایم را کوتاه و سریع برمیدارم تا بیشتر از این چشم در چشم هایش ندوزم،تا زودتر بیرون
برویم و کمی هوا ببلعم.
عمو به دنبالم میآید. از فرودگاه که خارج میشویم،نور خورشید چشمانم را میزند.
دستم را سایبان چشمانم میکنم و به طرف عمو برمیگردم.
:_پدربزرگ تنها موندن؟
+:سپردم به پرستاراش،اونا بهتر از من مراقبشن
میدانم این ها را میگوید تا من خجالت نکشم، هیچکس مانند عمووحید،پای مشکلات پدر پیر و
بیمارش نمیماند..اما او...
خجالت زده سرم را پایین میگیرم
:_شرمنده عمو...
+:منو ببین نیکی...واسه من،مهم ترین چیز اینه که حال تو خوب باشه...نگران پدربزرگ
نباش،من فقط میخوام تو بشی همون نیکی سابق، میفهمی؟
سرم را تکان میدهم. عمو میخندد
+:حالا با چی میخوایم بریم؟
:_من با آژانس اومدم،گفتم وایسه اونجا،با من بیاین.
راه میافتم و عمو پشت سرم.
صدایش میآید
+:واقعا نمیتونم بفهمم چرا نرفتی گواهینامه بگیری
میایستم،به طرفش برمیگردم و پوزخند میزنم.
همین امروز فردا باید برم،راهکار باباست برای فراموش کردن....
سرم را پایین میاندازم.
عمو ،سربسته،بحث را عوض میکند.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•