•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
روایت همسر محترم شهید :
سـال 95، در سـالـروز مــیــلاد پـربـرکــت امام حسن عسکری(ع)، در جوار شهدا بود که خطبه محرمیتمان خـوانـده شـد
حال و هــوای بـهــشـتـی بــهــشت شـهدا حال و هــوایـمــان را عـــوض کــرده بــود.
هرچه بـود آرامـش بـود و آرامش. با هم عـهـد بـسـتـیـم هـمراه و کـمـک حـال هم باشیم برای رسیدن بـه خـدا و رضایت او
ایـن روز مـصـادف بـود بـا ســالــروز تـولـد قـمـری شهید مدافع حرم، رسول خلیلی
و ارادت هر دوی ما به این شهید بزرگوار
شیرینی این روز را برایمان دوچندان و به
یـادمـانـدنـیتـر کـرد. روز قبل از مـحرمـیت آمـده بـود بـهشـت و شهدا را برای مراسـم
دعـوت کـرده بـود. میگفت حتی شـهـدای
شـهـرستانی را هــم دعـوت کردم. بـه قـول
خـودش آن لـحـظات بـیـن زمین و آسـمان
تـــرافـــیـــکـــی شــــده..(:
#بهروایت_همسرشهید♥➣
#برشےازیڪروایٺعاشقانھ
#شهید_نوید_صفری
#شهدارایادکنیمباذکرصلوات
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
17.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
او حق نداشت...
تو حق داری...💚
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🖤𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
خوشبحال هر کس
که شما رو داره عزیزترینم.✨️
.
.
𓆩پنجرهِفولادِرضابراتِکربَلامیدھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🖤𓆪
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوپنجاه +:آقای نیایش،هرشرطی داشته باشین،من انجام میدم
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوپنجاهویک
کاش...
*
روسری را با حرص از سرم میکشم. خودم را روی تخت میاندازم و گریه میکنم.
به حال خودم
میدانستم جواب،دلخواه من نیست،اما اصرار کردم...
دل بستم به ضرب المثلی که....
من اخلاق پدر و مادرم را میدانستم
من نباید اصرار میکردم... نباید سیاوش را هم امیدوار میکردم...
حس تلخ عذاب وجدان،قطره قطره چشمانم را میسوزاند..
جمله ی آخرش،می ترساندم
(راضی شون میکنم)....
دلم نمیخواهد تلاش بیهوده کند،نمی خواهم امید ببندد به در این خانه...
نباید بیشتر از این اجازه بدهم تحقیر شود،این، دندان لق را باید دور بیندازم...
باید بشکنم دلم را تا غرور او نشکند...
سرم را بین دستانم میگیرم و فشار میدهم. سردرد امانم را بریده.
چند ساعت است همینطور نشسته ام؟ نمی دانم...
کاش میشد از آشپزخانه مُسکن یا خواب آور میآوردم،اما پای رفتن را هم ندارم.
صدای لرزش موبایل روی میز چوبی،باعث میشود سرم را بلند کنم.
اشک هایم را پاک میکنم و نگاهی به ساعت مچیام و عقربه های شبرنگش میاندازم .
سه و بیست دقیقه ی بامداد...
به طرف موبایل کشیده میشوم،گوشی را برمیدارم..
عمووحید است...
دکمه ی سبز اتصال را فشار میدهم و موبایل را کنار صورتم میگیرم.
روی تخت دراز میکشم و تا حدامکان،سعی میکنم لرزش صدایم به چشم نیاید.
:_الـــ...ــــو
+:الو نیکی..کجایین پس شماها؟؟
بغضم را قورت میدهم تا با غصه هایم درون اسید معدهام حل شود.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوپنجاهودو
:_سلــام عمــو
+:جون به لبم رسید... از سر شب،گوشی سیاوش که خاموشه،روی زنگ زدن به حاج خانم رو هم
که ندارم.. مسعود هم سایهام رو با تیر میزنه..تو که اصلا جواب نمیدی...
:_ ببخشید عمــــو
+:چی شد؟تعریف کن ببینم...
بغض لعنتی،خودش را تا گلویم بالا میکشاند،حس میکنم گلویم و بعد از آن چشم هایم
میسوزد.
:_هیچی... من...من اشتباه کردم عمو....نباید...نباید اصرار میکردم... نباید از ....بابا...میخواستم....من...
هق هق صدایم،کلامم را منقطع میکند.
عمو با نگرانی میپرسد
+:مسعود چی گفت؟
+:آب ... پاکی رو...ریخت رو دستـــمون
دستم را به سمت یقه ام میبرم، تنگ نیست اما حس میکنم هوا به قدر کافی به مجاری تنفسیام نمیرسد. بلند و عمیق،نفس میکشم.
+:نیکی...الو... نیکی من همین فردا میام تهران... عموجان تو غصه نخور...من همه چیزو حل
میکنم، بهت قول میدم...الو...نیکی........نیکی صدامو داری؟؟
میآید؟درست شنیدم؟عمووحید گفت که میآید؟
کمی قدم میزنم و چشم به ورودی پروازهای خارجی میدوزم. نگاهم به سرامیکهای کف سالن
است و به کفش هایم و به بال چادرم..
سرم را بلند میکنم که نگاهم به چشم های آشنایش میافتد. مثل دیدار اولمان،درست همین جا.
فقط آن موقع،ریش هایش کوتاه بود و لباس اسپرت پوشیده بود،با کوله.
این بار کت و شلوار پوشیده و سامسونت در دست دارد،ریش هایش هم کمی بلند است،اما
مرتب.
جلو میروم و سعی میکنم اضطراب درونم را پشت لبخند کمرنگم پنهان کنم.
:_سلام عموجون،رسیدن بخیــر...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•
13.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🌙𓆪•
.
•• #آقامونه ••
* رهبر انقلاب: از ساعت ۵صبح
کارم را شروع میکنم!
+ برنامه یک روز کاری رهبرانقلاب
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🚩 #شهادت_امام_رضا
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1476»
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
وَ من؟!
مصمم؛ در سبـز زیستن 🌱
در آدم بهتری بودن
وَ در آدم بهتری شدن 🫀
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
طعنهى خلق...
و جفاى فلك...
و جور رقيب...
همه هيچاند اگر #يار موافق باشد...
#در_جوار_دوست
#یاامامرئوف💚
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
ترفندای مهم آشـپزے
ڪـہ هر کدبانــوی مهــربونـے بایـد بدونہ☺️👌🏻
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
آهسته در گوشَت بیا چیزی بگویم . .
پیراهنم ؛ پیراهنت را دوست دارد :)🧡
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
•𓆩🖤𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
نیست گاهی هیچ راهی
جز به شاهی رو زدن...
.
.
𓆩پنجرهِفولادِرضابراتِکربَلامیدھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🖤𓆪
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوپنجاهودو :_سلــام عمــو +:جون به لبم رسید... از س
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوپنجاهوسه
دستم را دراز میکنم. نگاه نگرانش را به صورت رنگ پریده ام میدوزد و دستم را به گرمی
میفشارد:سلام،خوبی؟
سر تکان میدهم و کنارش راه میافتم.
+:چقدر لاغر شدی؟!
باز هم سر تکان میدهم و لبخندم،نصف میشود.
قدم هایم را کوتاه و سریع برمیدارم تا بیشتر از این چشم در چشم هایش ندوزم،تا زودتر بیرون
برویم و کمی هوا ببلعم.
عمو به دنبالم میآید. از فرودگاه که خارج میشویم،نور خورشید چشمانم را میزند.
دستم را سایبان چشمانم میکنم و به طرف عمو برمیگردم.
:_پدربزرگ تنها موندن؟
+:سپردم به پرستاراش،اونا بهتر از من مراقبشن
میدانم این ها را میگوید تا من خجالت نکشم، هیچکس مانند عمووحید،پای مشکلات پدر پیر و
بیمارش نمیماند..اما او...
خجالت زده سرم را پایین میگیرم
:_شرمنده عمو...
+:منو ببین نیکی...واسه من،مهم ترین چیز اینه که حال تو خوب باشه...نگران پدربزرگ
نباش،من فقط میخوام تو بشی همون نیکی سابق، میفهمی؟
سرم را تکان میدهم. عمو میخندد
+:حالا با چی میخوایم بریم؟
:_من با آژانس اومدم،گفتم وایسه اونجا،با من بیاین.
راه میافتم و عمو پشت سرم.
صدایش میآید
+:واقعا نمیتونم بفهمم چرا نرفتی گواهینامه بگیری
میایستم،به طرفش برمیگردم و پوزخند میزنم.
همین امروز فردا باید برم،راهکار باباست برای فراموش کردن....
سرم را پایین میاندازم.
عمو ،سربسته،بحث را عوض میکند.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•