eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
15هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• ساعت حدود دو نیمه شب بود که صدای یا الله آقاجان در حیاط پیچید. محمد حسن که تازه نشسته خوابش برده بود سریع از جا پرید و به حیاط رفت و ما هم چادر رنگی های مان را سرمان کردیم. آقاجان همراه محمد امین و حاج علی وارد اتاق شدند و بعد از سلام کوتاهی مادر پرسید: چی شد حاجی؟ پیداشون کردین؟ آقاجان نیم نگاهی به مادر کرد و گفت: فعلا خبری ازشون نیست .... مادر محکم در سر خود زد و گفت: ای وای بدبخت شدیم ... محمد امین به مادر نزدیک شد و گفت: این چه حرفیه می زنی مادر هنوز که چیزی معلوم نیست مادر روی زمین نشست و گفت: دیگه معلوم تر از این؟ حتما گرفتن شون .... وگرنه مگه میشه محمد علی بی خبر بذاره بره دو شب نیاد خونه محمد امین کنار مادر نشست و گفت: خدا کنه این محمد علی رو گرفته باشن وگرنه اگه پیداش کنم ببینمش زنده اش نمیذارم که این طور شما رو تو هول و ولا انداخته و نگران کرده حاج علی سر به زیر و شرمنده کنار آقاجان نشست و گفت: حلال کنید که این پسر ما جز درد سر و اذیت چیزی براتون نداشت آقاجان گفت: عه حاج علی این چه حرفیه؟ احمد آقا تاج سر ماست مایه افتخار ماست محمد امین هم گفت: حاجی ربطی به احمد نداره این محمد علی هم سر به هواست هم بی خیاله حکمًا هوا روشن بشه پیداش میشه بعدم اصلا معلوم نیست که محمد علی پیش احمد و با احمد بوده باشه شاید سرش به همون سازمان و رفیقای سازمانیش گرمه هر چند هم نگران احمد و هم نگران محمد علی بودم اما با حرف محمد امین انگار دلم آرام گرفت. یعنی می شد که احمد سالم و سلامت باشد و اتفاقی برایش نیفتاده باشد؟ با حرف محمد امین انگار جرقه امیدی در دلم زده شد و با همه وجود از خدا می خواستم که همان طور باشد. حاج علی گفت: خدا کنه همین طور باشه که شما میگید ان شاء الله هر دو تا شون سالم سلامت باشن حاج علی از جا برخاست و گفت: با اجازه تون من دیگه رفع زحمت کنم همه به احترامش از جا برخاستیم و آقاجان گفت: حالا بشین یکم استراحت کن حاج علی بالای سر علیرضا آمد و گفت: نصفه شبه برم بهتره دیگه مزاحم نمیشم چند بار صورت علیرضا را بوسید و روبروی من ایستاد. پیشانی ام را بوسید و گفت: باباجان پیداشون می کنیم نگران نباش باشه؟ اشکی که در چشمم جمع شده بود را پاک کردم و آهسته زیر لب چشم گفتم. حاج علی لبخند کمرنگی به رویم زد و بعد از خداحافظی از اتاق بیرون رفت. 🇱🇧هدیه به روح مطهر شهید جهاد مغنیه صلوات🇱🇧 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•