◗ 🧩 #هیس_طوری (History) ◖
.
🎯 مرسدس بنز از کجا اومد!
🦼تصویری از اولين " بنز " دنيا مدل سال
1886 نام مرسدس؛ بر روی این خودروها
اسم دختر يک تاجر بود كه تعداد زيادی بنز
برای تجارت به شركت بنز سفارش داد به
شرط اينكه نام آنها #مرسدس باشد.
.
چه برایمان آورده ای، مارکووو⁉️😬
◖🧳◗ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
∫°🍹.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
.
♥️" پاداش زنوشوهرِعاشق
#زندگیتونبِهشتی🥰🫀
#همسرت_هم_ویتامینه_هامون_رو_میخونه؟!👀
🧮• تو چه ترفندی زدی که
حالِ زندگیِ مشترکتون خوبه؟!☺️💌👇🏼
- @Daricheh_khadem -
☺️• راستی ما کنارتونیم، نه پاسخگوی مشکلات
بلکه راهِ حلش رو پیشنهاد میدیم✨
🧩• ما اینجاییم نه فقط برای بهتر #شدن،
بلکه برای بهتر #ماندن و احسن الاحوالی..🤝
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍹.∫
﴾💌﴿
﴿ #خادمانه💕 ﴾
•📌پیامی ویژه برای
مخاطبین عاشقانههاےحلالےمـون🥰📬•
•🪴 خوشبختی یعنی:
طرح مشاوره رایگان (حضوری و تلفنی)
سهشنبههای مهدوی♥️•
1⃣ در بستر حقوقی و خانواده
2⃣ روانشناسی و بهبود فردی
3⃣ سرمایهگذاری و اقتصادی
✍• راه ارتباطی جهت رزرو وقت
از طریق پیامرسان ایتاء:
📲﴿ 0902_8787807
🆔) @zagbusines
💠• خدمات آموزشیومشاوره مذهبی زاگ
🪴﴿ Eitaa.com/asheghaneh_halal
﴾💌﴿
°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
💬 ما مستاجریم؛ خونه آپارتمانی بدون پارکینگ. انشاالله خدا به همه مستاجرا خونه بده🤲 حالا بریم سر اصل مطلب؛ منو همسرم امروز جاتون خالی رفتیم تفریح... الان رسیدیم خونه دیدیم یه ماشین جلو خونه گذاشتن ما هم جا پارک نداریم؛ آقامون یهو عصبانی شد😡 برداشت گفت شیطونه میگه سال دیگه ماشینو🤔 بعدم🤭 بعدم🤣من🤨😳 هرچی میگم سال دیگه ماشینو چیکار میکنی!؟ فقط خندید! بعد یه ساعت خندیدن میگه خواستم بگم سال دیگه ماشینو بفروشم خونه پارکینگ دار بگیریم که یهو یادم اومد خب ماشینو بفروشم خونه پارکینگ دار بگیرم، بعد چیو بزارم تو پارکینگ فرغونمو😂😂😂 امیدوارم خنده به لبتون بیاد ما که کلی خندیدیم🤣🤣
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 619 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
🆔| @Daricheh_Khadem
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
YEKNET.IR - shoor - shabe 2 fatemie avval 1401 - hanif taheri.mp3
5.02M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
#🎙
.
.
#تلنگر
.
شاید جدی نگرفتیم
آخر الزمانــُ..
دارن میبرن..
دارن جـدا میڪنن
ڪار پیش میرھ، قطار میرھ...
ما اگه نجنبیم..جا میمونیم..!!!💔(؛
.
حرفهاۍ خودمونیمون..
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
It Is Never Too Late To Be What You Might Have Been
هرگز برای آن چیزی که می توانید داشته باشید خیلی دیر نیست.!
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_چهاردهم فقط یه سوال... شما میگی علم ثابت میکنه که خدایی و
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#رمان_ضحی
#قسمت_پانزدهم
با پلاستیک ظرفها بیرون رفتم و کنار سطل زباله بزرگ کنار خیابون ایستادم
هر چهار ظرف رو به چهار تا از بچه های زباله گردی که رد میشدن دادم....
بعضیاشون یکم عجیب نگاه کردن و نگرفتن ولی بالاخره چهار نفر پیدا شدن که این غذاهای نذری روزی شون بشه...
خیلی زود برگشتم خونه که دیر نشه... فکر نمیکردم قسمتم بشه یه روز توی نیویورک نذری بدم... اونم قرمه سبزی!
*
بعد از طلوع آفتاب کمی چشمهام گرم شده بود و در صدد بودم بلند شم ولی نمیتونستم و هی خواب رو تمدید میکردم... و این کشمکش ادامه داشت تا اینکه صدای زنگ در بلند شد و متعاقبا صدای مکالمه ژانت و کتایون خیلی محو به گوشم رسید و مجبورم کرد دل از خواب بکنم...
اول یک چشمم رو باز کردم و دادمش به ساعت نشسته روی پاتختی کوچیک زیر پنجره و عددی که عقربه های ساعت نشونم میداد باعث شد اونیکی چشمم هم به سرعت باز بشه...
باورم نمیشد این خواب کوتاهی که همش هم به عذاب وجدان بیداری گذشت انقدر طول کشیده باشه... اخه کی ساعت 11 شد؟!...
خیلی سریع بلند شدم و بیرون رفتم که چشمم به جمال کتایون خانوم و البته ژانت روشن شد... گرم گفتم: سلام...
بعد از چند ثانیه فقط کتایون جواب داد: سلام...
وارد آشپزخونه شدم:صبحونه خوردی؟ بشین یکم ارده شیره بیارم برات... خوردی تاحالا؟
جواب نداد... همونطور که مشغول کار بودم نگاهمو دوختم بهش... مجبور شد جواب بده... بی حوصله: نه چی هست حالا؟
_شیره ی انگور و ارده ی سرخ... یه مخلوط مقوی و انرژی زا خیلی خوبه خوشمزه هم هست به شدت هم گرمه مناسب صبح زمستون... الان براتون میارم بیاید بشینید دیگه...
چون دیر بیدار شده بودم و فرصت چای دم کردن نبود چای ساز رو روشن کردم و نپتون ها رو آماده تا سر سه دقیقه چند فنجان چای بی کیفیت تحویل هم بحث های عزیزم بدم...
هر چی گشتم قرابت بیشتری برای ذکر عنوان مشترک پیدا نکردم!...
کاسه ی ارده و شیره رو گذاشتم روی میز و دو تا کاسه ی کوچیکتر هم گذاشتم جلوی اونها که حالا پشت میز نشسته بودن... چای ها رو هم ریختم و گذاشتم روی میز و نشستم:بسم الله... یعنی... منظورم اینه که شروع کنید...
هر دو در سکوت و متعجب بهم خیره شده بودن...لبخندی زدم:چیه آدم ندیدید؟
کتایون به حرف اومد:تو چرا از رو نمیری؟ چرا بهت برنمی خوره؟ صبحونه آماده میکنی؟
_آره مگه چیه؟ بخورید بابا خیلی سخت میگیرید مباحثه با شکم خالی که نمیشه به قول خانوم جونم بالاخره که میباد یه چی تو خندق بلات بریزی...
جمله آخر رو فارسی گفتم ولی از ترس ژانت فوری ترجمه ش کردم!
بعد شروع کردم آروم ارده و شیره رو به نسبت مخلوط کردن که اونها هم ببینن و اندازه دستشون بیاد...بعد هم فوری یک لقمه گرفتم و گذاشتم دهنم.. چاره ای نبود باید ثابت میکردم که نمیخوام مسمومشون کنم! هیچ وقت فکر نمیکردم لازم باشه روزی چنین چیزی رو در مورد خودم برای کسی اثبات کنم... نمیدونستم خنده داره یا...
چندین لقمه رو به تنهایی خوردم و دیگه از همراهیشون ناامید شده بودم که کتایون دست برد و یکم ارده توی کاسه ش ریخت..
ژانت انگار کتایون مرتکب گناه بزرگی شده باشه تیز نگاهش کرد... کتایون هم فوری گفت:
_هول هولکی اومدم صبحونه نخوردم باید جون داشته باشیم جواب اینو بدیم یا نه...
لبخندمو با لقمه ای که تو دستم بود خوردم و چای هم روش سر کشیدم... فقط این نشده بودیم که شدیم... جای رضوان خالی که بگه این به درخت میگن!
از گوشه چشم حواسم به کتایون بود... اول ارده رو تست کرد و متوجه شد تلخه و بعد کمی شیره اضافه کرد و مشغول شد...در سکوت کامل!
ژانت اما در قدم اول فقط چند تیکه نون خالی خورد... که البته برای قدم اول اصلا بد نبود!...
بعد از جمع کردن میز و شستن ظرفها وارد پزیرایی شدم و روبروشون روی مبل تک نفره ی زیر کانتر نشستم...
اینبار کتایون خودش شروع کرد:
دیروز قبل از اینکه برم یه سوال پرسیدم که جواب ندادی.. پرسیدم کتاب طرح بزرگ داوکینز رو خوندی؟
لحنش مطمئن و مغرور بود.... راحت گفتم: وقت نشد کار برات پیش اومد دیگه... خوندم...گذرا ولی کامل...
فقط قبل هر چیز یه چیزی بگم اونم اینه که تو الان تک افتادی و باید خیلی مواظب باشی...
وقتی دیدم مثل هـ دو چشم تماشام میکنن مجبور شدم توضیح بدم:
مگه تو نگفتی ژانت یه مسیحی معتقده؟ پس قاعدتا الان طرف منه دیگه حداقل تا پایان این بخش از بحث...
رو کردم بهش:درست میگم ژانت؟اخم غلیظی روی صورتش بود و سرش رو هم پایین انداخته بود... با همون حالت خیلی خفیف به نشانه تایید سرتکون داد.. گویا هم گروه شدن با من براش خیلی دردناک بود!
#به_قلم_شین_الف
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_پانزدهم با پلاستیک ظرفها بیرون رفتم و کنار سطل زباله بزرگ
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#رمان_ضحی
#قسمت_شانزدهم
نفس عمیقی کشیدم:خوبه حالا ادامه بده
_جهان از عدمش رو چطور؟
_اونم همینطوری...
_و با این وجود باز در این باره میخوای بحث کنی؟ من فکر میکنم اونجا به اندازه کافی و خیلی کامل به همه این دلایل پرداخته شده
_ولی من اینطور حس نمیکنم اولا بررسی نباید یک جانبه باشه و ثانیا توی طرح بزرگ داوکینز و همین طور جهان از عدمش و اصولا در همه مبانی نظری ماتریالیسم و تئوریسین هاش اعم از برنارد راسل و هاوکینک و...، جهان از هیچ یا خلا به وجود اومده بدون طراحی و صرفا اتفاقی!
خب اینجا این سوال پیش میاد که هیچ دقیقا چیه؟ ظاهرا شما هیچ رو هم چیزی در نظر میگیرید وگرنه هیچ یعنی مطلقا هیچ و هیچ هم نمی تواند پدید آورنده و مبدا هیچ چیز باشد چون هیچ است و چیزی برای ارائه ندارد.
_تو داری خیلی ساده به ماجرا نگاه میکنی جهان از جمع متناقضین به وجود اومده و تفاوت های ذاتی منشا حیاته
_ولی اینکه خیلی ساده تر و غیرقابل باور تره... وقتی از هیچ صحبت میکنیم تضاد بین چی؟ ضمنا تضاد ها چطور میتونن ذی شعور باشن و طراحی کنن؟
این نظم و این پیچیدگی و شاکله مندی کیهانی خودش گویای همه چیزه...
_ولی جهان به هیچ وجه شاکله مند و منظم نیست برعکس پر از بی نظمیه آنتروپی که میدونی چیه؟
_آنتروپی میگه جهان به سمت بی نظمی به معنای حالت کم انرژی و ثبات و پراکندگی و فراخی پیش میره ولی قطعا روی اصول و نظم. اگر نظمی درکار نبود قانونی نبود که کسی بتونه کشفش کنه و روابط ریاضی و ثابت ها بر مبنای اون شکل بگیره. نه شکر تا ابد شیرین میموند و نه آب تا ابد حلال. اینهمه معادله فیزیکی که از ازل تا ابد ثابت هستن و قابل استفاده گویای قانونمندی عجیب و غریب این کیهان هستن حتی اگر تغییر و استثنائی هم صورت بگیره باز هم روی الگو و قابل پیش بینی تغییر میکنه اصلا همین که شما میتونی چیزی رومحاسبه و پیش بینی و یا دست کم تحلیل کنی یعنی جهان قانونمند!
مثلا اصل عدم قطعیت هایزنبرگ تا حدی درسته و از یه جایی به بعد نه...
چون اگر بطور صددرصد بپذیریش خود نظریه هم میره زیر سوال...
اگر نظمی نباشه اگر یقینی نباشه چطور میشه نظریه داد اصلا؟
بدون یقین همین نظریه رو چطور میشه ارائه داد؟ اما تا یه حدی صحیحه از این جهت که اصولا علم با فرضیه ها سر و کار داره نه با قطعیت یعنی درباره هیچ چیز نمیتونه نظر قطعی بده و با قطعیت حرف بزنه.
اینه که فقط میشه ازش در مسیر مطالعه کمک گرفت و نمیشه باهاش تصمیم قطعی گرفت
اینهمه نظریه در طول تاریخ سالهای سال بعضا هزار سال دوهزار سال مثل نظریه بطلمیوس رایج بوده همه هم با قطعیت فکر میکردن درسته اما بعد از دوهزار سال یه نفر میاد ردش میکنه به همین راحتی...
از علم بشر بیشتر از اینم نمیشه انتظار داشت طبیعتا تضمینی نمیتونه برای صحت 100 درصد بهت بده.
هیچ وقت نباید مطالعه رو تک بعدی و از یک دریچه پیش ببریم... وقتی پروژه ای به این بزرگی و عظمت رو بررسی میکنی یقینا باید مطالعاتت میان رشته ای باشه و از همه ی علوم کمک بگیری، فیزیک، زیست، شیمی ، تاریخ، فلسفه، منطق و استدلال و...
الانم توی این حوزه شاید مطالعه زیستی بتونه بیشتر کمک کنه چون عمدتا توی لوله آزمایش و زیر میکروسکوپ همه چیز رو بهت نشون میده...
صفحه ی گوشیم روی میز روشن شد و اذان پخش شد... همونطور که چشمم به گوشی بود بلند شدم وبه عنوان آخرین جمله گفتم:
اصلا همین نگاه های تک بعدی بشر رو انقدر گیج کرده در این زمینه...
کتایون سر بلند کرد و پرسید:کجا؟
_یه چند دقیقه استراحت کنید من میرم نماز بخونم و بیام...
بی حوصله گفت:واقعا زشت نیست دو تا آدم رو علاف خودت کنی که به یه کار شخصی برسی؟
با چشمهای گرد شده نگاهش کردم: تو دیشب یه تلفن بهت شد کلا ول کردی رفتی ما هیچی بهت نگفتیم بعد الان سر یه ربع چونه میزنی؟
_اونکار خیلی مهم بود
_اینم خیلی مهمه. فقط اهم و مهم هامون با هم فرق داره... بیکار نشینید یخچال و کابینتا پر خوراکیه یه چیزی بخورید ته دلتونو بگیره الان برمیگردم...
...
وقتی از نماز برگشتم کتایون یک جعبه فلزی شکلات دستش بود و با ژانت مشغول خوردن شکلاتهاش بودن... قبل از نشستن رفتم آشپزخونه و یک پیش دستی خرما و گردو پر کردم و با سه لیوان شیر گذاشتم توی سینی و برگشتم پذیرایی... سینی رو روی میز گذاشتم و گفتم:
_بفرمایید ناقابله مجدد نمک نداره! دوباره اول خودم پیش قدم شدم و شروع به خوردن کردم... اینبار کتایون خیلی راحت لیوان شیر رو برداشت و خیلی عادی گفت: ممنون
ژانت هم بعد از چند ثانیه لیوان شیرش رو برداشت اما چیزی نگفت.. لیوان شیر رو که سر کشیدم خواستم شروع کنم و ادامه بدم که کتایون قوطی شکلات رو گرفت سمتم: اگه حرام نیست بفرما...
خندیدم: نه اگر الکل نداشته باشه میخورم...
لبخند کجی به نشانه تمسخر زد: بدون الکله!
_ممنون
#به_قلم_شین_الف
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
ــــــــــ ـ ــــــ فاطمه برای مسعود♥😍
سلام عزیزدلم
ممنونم که من رو با دنیای
قشنگ عاشقی آشنا کردی
البته نه اینکه همیشه به خنده باشه نه
ولی میدونم که تو همه ی فراز و نشیب ها
تو همه سختی ها یه نفر هست که
دلگرمی باشه و پشتم بهش گرم بمونه😍
ممنونم ازت💚
- #ارسال_ڪن_براش_فاطمهخانوم😉
- #ارسالے_شما☺️💌✋
- #عاشقا_بسمالله☺️👇🏼
@daricheh_khadem
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
امام رضا(ع)
توصیه میکردند:
اگر در منزل، مقداری از غذا
بر زمین ریخت، باید جمعش
کنید؛ 🌸
اما اگر در صحرا بودید و
مقداری از غذا روی زمین
ریخت، خردهریزههایش را
جمع نکنید
و برای پرندهها و درندهها
بگذارید 🕊
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
خووو خوووو 👻
خَلکییی نخوابیده اومدم😊 بخوولمممم !!😋
خووو خوووو👻👻
بلید بخوابید
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
⚽️🪁 اسباب بازی که والدین نگران خراب شدنش هستند ، اسباب بازی مناسبی برای کودک نیست. کودکان از باز کردن و دوباره ساختن وسایل بازی لذت میبرند.🎯
👈 از این طریق تفکر خلاق را در
خود رشد میدهند.
👇اسباب بازیهای دکوری برای بچه ها مناسب نیستند.❌
👌 همه چیز در زندگی حول محور رشد (تحول) است. غذا خوردن، بازی کردن و کثیف کردن به رشد کودک کمک میکند!
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
☽︎مَعشوقھِۍقَلبم☾︎
بهاࢪبـِهاردیبهِشتکهِرسید
باتـٌوو☽︎تـولدت☾︎بهشْتشد!
باتـٌوهࢪلَحظه
هَرثانیـهِ
وهَرفَصل☽︎بهشْت☾︎اَست
تـٌورابایَدهـَرروز
وهَرلحظـهِنَفسکِشید...
☽︎فقَطباش☾︎
باشْتـٰابۍتـٌوجَهَنمرانَبینم...
باتٌـوهمهِچیزرنگدیگر؎ٖست
☽︎؏ـِشقْ☾︎باتـٌویۍکہتکهایاز☽︎بهِشْتۍ☾︎
حالِدیگرۍداࢪد
تولدتمبارکدردانهیقلبم♥🎂🍷
☽︎کَپشِنتـَولٌد🥰🫶💍☾︎
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
𓆩🌸𓆪
|' #آقامونه .|
.
﮼𖡼 از اناری👇🏻
حالِ دل پرسیدم امشب🌃
گفت: خون❣
﮼𖡼 لاله را گفتم🌷
خبرْ تازه چه داری❔
گفت: داغ🖤
#حامد_عسکری /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1786»
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
𓆩🌸𓆪
∫°🌸.∫
∫° #صبحونه .∫
صبحــی که در آن ذکــر لبـــم نام حســـین است
ای جـــان دلــــم؛ صبــــح من آن روز بخــــیر اســت🌱
#صباحااتنفسبحبالحسین❤️
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🌸.∫
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
🌸مولایم ،مهدے جان ...
نظر ز راه نگیـرم
مگـر ڪه باز آیی،
دوباره پنجرهها را
به صبح بگشایے...
تمـام شب به هواے
طلوع تو خوانم،
ڪه آفتاب منے
آبروے فـردایے...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
مثل مولانا ڪہ میگہ :
" ور میلِ دݪت بہ جانب ماست
بگـو ... " 🌻✨
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
❤️:: در همان اولین دیدار، احساس کردم که آقا صادق واقعا انسان خوبی است و در واقع محجوبیت از او میبارید.
🧡:: بعد از اتمام صحبتهایمان قرار شد تا خواستگاری رسمی انجام بگیرد.
💛:: مادر و پدرش از شیراز آمدند و مجلس خواستگاری برگزار شد اما به خاطر یکسری مشکلات از جمله شغل آقا صادق، پدرم قبول نکردند.
💚:: با این حال اقا صادق، چهار ماه تمام و تقریبا پنج بار در هفته خودش به خواستگاری میآمد تا اینکه پدرم در اواخر بهمن ماه همان سال قبول کرد.
💙:: پس از رضایت پدرم، در ۲۰ بهمن ماه سال ۹۰ عقد کردیم و بعد هشت ماه یعنی در مهرماه سال ۹۱ به خانه خودمان آمدیم.
💜:: ۱۰ سال است با همدیگر زندگی کردیم و در ۲۰ بهمن ماه سال گذشته قرار بود که جشن ۱۰ سالگی زندگیمان را بگیریم که به خاطر ماموریت همسرم، نتوانستیم.
🌷شـهـیـد مدافع وطن #صادق_فلاحی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
‡ #ریحانه ‡
چه غیرتی دارند این مادران
محجبه و انقلابی ما!
قنوتهای طولانی نماز عید فطر در هررڪعت، یک دست فرزند در آغوش، و یڪ دست درحالت قنوت. 🤲🏻
و مدیریت حفظ حجاب... :)
‡💎‡چادرت،
ارزشاست، باورڪن👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
💠در صورت درگیر شدن در روابط مجازی چه کنیم!؟
🔸۱.پنهان کاری نکنید.
🔹۲.رابطه را واقعی کنید.
🔸۳.حساب شده عمل کنید.
🔹۴.اعتماد نکنید.
🔸۵.فریب نخورید.
🔹۶.آسیب شناسی کنید.
🔸۷.افشاگری ممنوع.
🔹۸.طولانی کردن روابط مجازی ،ممنوع
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
◗ 🧩 #هیس_طوری (History) ◖
.
🎯 دکمه روی جیب شلوار کجا اومده!؟
🔘 تاریخچه دکمه روی جیب شلوار به اوج
کشف طلا در آمریکا برمیگردد. کاشفان طلا
از این شاکی بودند که درز جیب شلوارها زود
پاره میشود و یک خیاط، دوخت دکمه روی
درز جیبها را ارائه داد!
.
چه برایمان آورده ای، مارکووو⁉️😬
◖🧳◗ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
∫°🍹.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
.
تفاوت وضعیت #اقتصادی
••مجردها و متاهلها••
" ما تو زندگی خودمون موندیم بعد ازدواج کنیم
یکی دیگه رو هم بدبخت کنیم..."🤨
#زندگیتونبِهشتی🥰🫀
#همسرت_هم_ویتامینه_هامون_رو_میخونه؟!👀
🧮• تو چه ترفندی زدی که
حالِ زندگیِ مشترکتون خوبه؟!☺️💌👇🏼
- @Daricheh_khadem -
☺️• راستی ما کنارتونیم، نه پاسخگوی مشکلات
بلکه راهِ حلش رو پیشنهاد میدیم✨
🧩• ما اینجاییم نه فقط برای بهتر #شدن،
بلکه برای بهتر #ماندن و احسن الاحوالی..🤝
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍹.∫
°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
💬 سلام سوتی برای مامانم هست
تازه تازه داغ داغ😂😂😂
اسم من با خاله آخریم فاطمه هست؛
عروسی پسر عمو و دختر عموی مامانم
هست؛ زن عمو خانم زنگ زده بود به مامان
که دعوت کنه برای حنا بندون و شام...
به مامان خانم گفته بود شماره فاطمه هم
بده دعوتش کنم شماره از داخل گوشیم
پاک شده😳😳 خلاصه زنگ زد به من😌
از اونجایی هم که من عروسی رفتن ترک
کردم، گفتم ما نمی آییم بعدا میایم
پیششون داخل حجله...
این زن عمو جان هم اصلا یه تعارف ساده
نکرد؛ به نظرم گفتم نمیایم خوشحال هم
شد😂😳
گفت شماره خاله ات هم برام بفرست
بعد برای مامان که تعریف کردم
تازه فهمیدم که آره زن عمو خانم شماره
خاله کوچیکه را میخواسته نه منو😂😂
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 620 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
🆔| @Daricheh_Khadem
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
خوشبختی مقصد نیست، بلکه راهی برای زندگی است🥰
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
ــــــــــ ـ ــــــ زهرا برای سومشخصِمجهولش♥😍
بسم المعطرُ الجبیب
سلام عزیزترین من 🌼❤️
حالت خوبه ؟
مطمئنم که تو هم از دوری من دلت کبابه
میدونم عزیزم میدونم دوری من واقعا سخته برات و
مطمئنم داری همه تلاشتو میکنی که
ما کنار باشیم و برا خدا بندگی و
برای آمدن اماممون تلاش کنیم 😍
عشق منی بخدا 😌 یار عزیزمن ،من دلم
سخت شکسته از حرفا از کارا .
کاش الان کنارم بودی و عقده دل باز میکردم از
بس قوی بودم واقعا خسته شدم.
ولی نمیتونم به هیچ کس بگم خسته شدم .☹️
ولی اینو بدون من کم نمیارم 💪😎
عزیزترینم بی صبرانه منتظر آمدنت هستم تا
بیای زندگیمونو قشنگ تر کنیم ✨
به قشنگی رنگ صورتی و شکوفه بهاری🌸
تصدقت بشم مدتی هست کارم شده گریه،
آخه خیلی دلم برات تنگ شده ،
حوادث روزگار اگه منو نکشه درد
فراق حتما میکشه.
دلم خوشه به خاطراتمان به
روزی قشنگی که کنار هم میسازیم.
بعضی وقتا این جماعت چنان نگاه میکنن
آدمو که دلم میخواد آب بشم برم تو زمین
من نمیدونم اینا کار دیگه ایی ندارن
منم برا اینکه حرصشون رو دریارم
یه لبخند شیک میزنم و رد میشم
باید باشی و ببینی چطوری میکنن
خودشون رو😂😂😂
راستش دست و دلم به هیچ کاری نمیره.
حتی به کلاسای دانشگاه ،ولی چون تو خیلی
دوست داری من همیشه پیشرفت کنم با علاقه شرکت میکنم.
حتی منی که قبلا به خودم خیلی میرسیدم الان نه،یعنی کم شده هوفففففف
بهقول پریدخت ،دیده را فایدهآن است که دلبر ببینه .
یه وقتا انگار تمام روحم یهو خسته میشه ،
میدونی وقتی قلبم شکست قشنگ
صدای تیکه تیکه شدنشو شنیدم ،
آخه حق دلم این نبود بخدا .
به خدا قسم نمیخوام غر بزنم فقط بسه .
تنها بودنمون بسه ،خسته شدم
حرفای بقیه رو شنیدم از بس که
گفتن تو کی میخوای ازدواج میکنی
دلم میخواد بگم به شماها
چه ربطی داره آخه ؟ درد فراق بَد دردیه .
بیا و مرحم دل بی قرارم باش
میدونم که تو هم برات خیلی سخته
میدونم تو هم سخت عاشقم هستی .
تو بگو من چیکار کنم آخه !؟
شبانه روز از خدا میخوام دوریمون ،دلتنگیمون تموم بشه .
جانم به قربانت خیلی مراقب خودت باش ،
خودت که بهتر واقفی که جونم به جونت بسته ست .
راستی من دارم خودمو آماده میکنم
برای کنار تو بودن خیلی چیز میز
یاد گرفتم 😌حتی تو آشپزی.
تصدقت زهرا.❤️
- #یروزیمیرسهکهنشونشمیدی😉
- #ارسالے_شما☺️💌✋
- #عاشقا_بسمالله☺️👇🏼
@daricheh_khadem
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉