eitaa logo
یک جرعه عشق🫀
9هزار دنبال‌کننده
636 عکس
761 ویدیو
2 فایل
«پروردگارا... قلب مرا به آن‌چه برای من نیست وابسته مگردان.» «روزانه به‌جز جمعه‌ها پارت‌داریم» تبلیغات @Tab_Eshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از احسن الحال🌱
. تو تنها می‌توانی آخرین درمان من باشی و بی‌شک دیگران بیهوده می‌جویند تسکینم .‌@ahsanol_hal68
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم تنگه بی اندازه...💔😔 (برای کسایی که امسال زیارت نصیب شون نشد) فقط ۵ روز تا اربعین حسینی♥️
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
✅شب سی و پنجم چله زیارت عاشورا ان شاءالله زیارت عاشورا رو ادامه میدیم تا اربعین سید الشهدا هدیه به شهید مجید قربانخانی و به نیابت سلامتی و تعجیل در فرج آقا جانمون قربه الی الله التماس دعا💔 .‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🍃 إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُم بِإِيمَانِهِمْ ۖ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ ﴿یونس/٩﴾ آنان که ایمان آورده و نیکوکار شدند پروردگارشان به سبب همان ایمان آنها را (به راه سعادت و طریق بهشت) رهبری کند، در آن بهشتهای پرنعمت نهرها از زیر پای آنان جاری است. ✨✨✨✨
🍃✨‌‌ بخوان دعای فرج را ، به پشتِ پرده‌ی اشک که یار گوشه‌ی چشمی به چشمِ تر دارد💕🌱 ‌
💞🫂 این همه سال وانمود می کردم فراموشش کردم ، دستش رو که بالا آورد برای گرفتن لباس، ناخودآگاه روی انگشتش نشست، انگشت خالی از حلقه اش رو که دیدم نمی دونم رو چه حسابی امیدوار شدم و زدم. قدمی به سمتش رفتم که مثل همیشه منو ندید و بی اعتنا از کنارم رد شد و روبروی پسر جَوونی که از اتاقک پروو بیرون اومده بود ایستاد و لبخند زد. دستش که به سمت یقه ی جوان خوش پوش رفت دیگه نزد. وقتی خنده شونو دیدم انگار یه مشت زنبور به دلم آوردن ، دلم اونقدر می سوخت که توانم رو گرفت. فقط تونستم مجید را صدا کنم _ مجییید و بعد همراه با رگالهای لباس.....💔😭 https://eitaa.com/joinchat/1517945380Cadc3746cac . 🌿 ✍ داستان جذاب و خواندنی😍❤️‍🔥 کانال
.‌ هادی یه مأمور امنتیه که وسط ماموریتش دلشو داده به یه دختر دبیرستانی 😍ضحا خانوم شده بلای جونش🔥🫂 اما وقتی از ماموریت برمی گرده می بینه ضحا با یکی دیگه است و ....💔😭 کانال دوم نویسنده است یه حمایتتون نشه 😉 https://eitaa.com/joinchat/1517945380Cadc3746cac به قلم کانال احسن الحالِ من 👌
یک جرعه عشق🫀
.‌ هادی یه مأمور امنتیه که وسط ماموریتش دلشو داده به یه دختر دبیرستانی 😍ضحا خانوم شده بلای جونش🔥🫂 ام
.‌ ❤️❤️حمایت بکنید کانال دوممون رو❤️❤️ 💥رمان مراد من او(به قلم خانم آلا ناصحی) 💥سرگذشت یکی از اعضا کلیپ موسیقی متن و شعر همه چی داریم 😁 دیگه چی میخواید😍 دمتون گرم یه همت کنید بکشه بالا👏👏 .‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 از پله ها بالا رفتم و گفتم _ ولم کن سرجدّت ، خدا که اصلا یادش رفته یه رسالت نامی وجود داره _ کفر نگو رسالت. تن باباتو... نایستادم و وارد اتاق شدم و در را محکم به هم کوبیدم. مادرجون ترسیده به سمت در آمد _ چرا اذیتش میکنی؟ گفتم هواشو داشته باش ، گفتی چشم، اینه چشمت؟؟ به طرف اتاقم رفتم و گفتم _ هواشو دارم، نوکرشم هستم اما به سیاق خودم، به روش خودم تیشرت را از تنم بیرون کشیدم و بافتم را پوشیدم .دستی به موهایم کشیدم و از اتاق بیرون آمدم _ مادرجون ، مامان پرسید بگو رفتم پیش آرش اما نمی‌خواستم پیش آرش بروم. میخواستم سری به محسن بزنم که هرجا و همه جا یک آشنا برای کار راه انداختن داشت. روز کوتاه زمستان تمام شد و خورشید جول و پلاسش را جمع کرد و حالا ماهِ قاچ هندوانه ای بساط کرده بود. به طرف کمال آباد رفتم ، منطقه ای کوچک در آخر شهر که در قرق یکی به اسم کمال بود و از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن پیدا میشد. محسن را هم شبها فقط می شد اینجا پیدا کرد. دست درون جیبم بی صدا به سمت کوچه می رفتم که سایه ای را پشت در به فاصله ی صد متری از دروازه ی پاتوق محسن دیدم. _ کیه؟؟ داره زاغ سیاه کیو چوب می زنه؟؟ آرام قدم برداشتم و به سایه نزدیک شدم. ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ پارت اول 🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 فاطمه چشم از در بر نداشتم و در حالی که سعی داشتم خودم را پشت درخت پنهان کنم برای بار سوم زیر لب شروع به خواندن کردم _الله لا اله الا هو الحی القیوم،لا تاخذه سنته و لا نوم... _تقبل الله حاج خانم با شنیدن صدا ترسیده سر چرخاندم و به پشت سرم نگاه کردم با دیدن شخصی روبرویم آب دهانم را به زور قورت دادم قدمی به سمت من آمد. از ترس چادرم را جمع کردم و با درخت یکی شدم _ ببین ین منطقه‌ای که تو اومدی بهش میگن کمال آباد آیت الکرسی که سهله،اگه ۱۰۰ دور ختم قرآنم بگیری سالم بیرون نمیری از اینجا فهمیدی؟ دروغ می‌گفت من خودم در سریال کلید اسرار دیده بودم دختری که در ایستگاه مترو منتظر بود با دو بار خواندن آیت الکرسی دو فرشته سمت چپ و راستش محافظش بودند و اگر برای بار سوم می‌خواند خود خدا مراقبش بود. _چیه زبونت بند اومده ؟؟ کمی خودم را جمع و جور کردم _ این ینجا هر منطقه‌ای باشه دست هر کی باشه دستش از دست خدا که بالاتر نیست خندید و گوشه لبش را خاراند _ببین من امروز اونقدر بلا هوار شده سرم که حوصله موعظه و منبر ندارم جونتو دوست داری از اینجا برو _من تا ,کسی که منتظرش هستم رو نبینم نمیرم _منتظر کی هستی بگم بیاد ،یه دختر تک و تنها این وقت شب صورت خوشی نداره _محسن ،می‌خوام محسن رو ببینم ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ پارت اول 🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿
.‌ نوش نگاهتون 🍃 یکی برای دیشبه که نتونستم بفرستم 😔 از این به بعد هم همین ساعت گذاشته میشه ☺️ .‌
.‌ نظر دونی منتظر نظرات شما هستم 👇نظر بدید😒😒😅 https://harfeto.timefriend.net/16871571152748 .‌
.‌‌ خدایی لگد میزنم بگید🤣🤣🤣 ☑️@tanzonaghz
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
✅شب سی و ششم چله زیارت عاشورا ان شاءالله زیارت عاشورا رو ادامه میدیم تا اربعین سید الشهدا هدیه به شهید اسدالله لاجوردی و به نیابت سلامتی و تعجیل در فرج آقا جانمون قربه الی الله التماس دعا💔 .‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلَامٌ ۚ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿یونس/١٠﴾ و در آن بهشت زبان شوق به تقدیس خدا گشایند که بار الها تو از هر نقص و آلایش پاک و منزهی و درود آنها در بهشت «سلام» است و آخرین سخنشان حمد پروردگار عالمیان است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا الله آسان کن.... ‌‎‎‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‌‌‎‎‎‎‌‌┅┄ ❥❥ @panaaheman
.‌ هادی مغرور دلش سُریده، بَدَم سُریده🫂🫀🔥 همین که در اتاق را باز کردم جسمی سخت محکم به من برخورد کرد و خواست روی زمین بیافته که بی اختیار دستش رو کشیدم تا مانع زمین خوردنش بشم. آروم دستش رو رها کردم. همانطور که سرش پایین بود به عقب رفت ، گونه های قرمز و نفس های تندش نشون می داد خیلی خجالت کشیده .سعی کردم به این اتفاق نخندم، اخمی کردم و گفتم _ اینجا کاری داشتید؟ دوستش که دستپاچه شده بود گفت _ نه، کارآموزای جدیدیم بعد دست همدیگه رو گرفتن و تقریباً دویدن. _ بیژن انتظار داشت با اینها سرو کله بزنم ، اعصاب میخوادا از سالن که می‌گذشتم صدای حرف ریز ریز دونفر به گوشم خورد. از روی کنجکاوی قدمهام رو کمی کند کردم. _ بهاره ی دیوونه، چرا هُلم دادی؟ _ مگه کف دستم رو بو کردم قراره بری تو شکم اون یابوی بداخلاق _ یابو چیه بهاره ؟ زشته به خدا _ خداییش تیکه ای بودا ، خوش بحالت شد ضحا نزدیکشون شدم و.... به قلم ✍ کانال دوم نویسنده است 👌 یه حمایتتون نشه😉 رمان کامل هم موجوده🤌 https://eitaa.com/joinchat/1517945380Cadc3746cac کانال احسن الحالِ من 👌
.‌ هادی یه مأمور امنتیه که وسط ماموریتش دلشو داده به یه دختر دبیرستانی 😍ضحا خانوم شده بلای جونش🔥🫂 کانال دوم نویسنده است یه حمایتتون نشه 😉 https://eitaa.com/joinchat/1517945380Cadc3746cac به قلم کانال احسن الحالِ من 👌
یک جرعه عشق🫀
.‌ هادی یه مأمور امنتیه که وسط ماموریتش دلشو داده به یه دختر دبیرستانی 😍ضحا خانوم شده بلای جونش🔥🫂 ک
.‌ ❤️❤️حمایت بکنید کانال دوممون رو❤️❤️ 💥رمان مراد من او(به قلم خانم آلا ناصحی) 💥سرگذشت یکی از اعضا کلیپ موسیقی متن و شعر همه چی داریم 😁 دیگه چی میخواید😍 دمتون گرم یه همت کنید بکشه بالا👏👏 .‌