eitaa logo
یک جرعه عشق🫀
9.1هزار دنبال‌کننده
636 عکس
759 ویدیو
2 فایل
«پروردگارا... قلب مرا به آن‌چه برای من نیست وابسته مگردان.» «روزانه به‌جز جمعه‌ها پارت‌داریم» تبلیغات @Tab_Eshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
.‌ گوهر گنجینه‌ی عشقیم از روشندلی بین خوبان کیست‌، تا ما را خریداری کند؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃✨🍃 وَيَقُولُونَ مَتَىٰ هَـٰذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﴿یونس/٤٨﴾ و (کافران) گویند: پس این وعده قیامت کی خواهد بود اگر شما راستگویید؟ 🍃✨🍃
.‌ اللهم عجل لولیک فرج 🤲🌿 .‌
🖤 تقصیر ماست غیبت طولانی شما بغض گلو گرفته پنهانی شما ‌ بر شوره زار معصیتم گریه می کنم.... جانم فدای دیده بارانی شما تعجیل در فرج امام زمان صلوات🌷 ➖➖➖➖➖➖ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 دختر که انگار خیالش از بابت من راحت شد گفت _ ایشون ما رو آورده ناکجا آباد که نماز بخونه سلامی لب گزید _ عه ... سلما _ چرا _ چون بقیه اذیتش می‌کنند و ایشون هم دوست نداره باهاشون بحث کنه _ راحت باش سلما خانم توضیحات کامل رو بده بی حواس وزنم را روی پایم انداختم آه از نهادم بلند شد _آی انگار آنها هم تازه حواسشان پِی پایم رفت کفش پوشیده به طرفم آمد _شما زخمی هستید؟ سری تکان دادم _میشه پاتون رو ببینم؟ نگاه متعجبم را که دید چادرش را جلو کشید و گفت _ دوره هلال احمر دیدم روی زمین نشستم _ سلما بطری آب رو بده _بریزید روی پای من ؟ _اوهوم ..کثیف و خاکی شده در بطری را باز کرد _آب می‌ریزم شما آروم کثیفی رو از دور و برش بگیرید کاری که گفت را انجام دادم البته هر بار از درد دادی می‌کشیدم _ سلما کوله ام رو بیار کوله را که گرفت دست داخل کوله برد و وسایل ضدعفونی و باند را بیرون کشید دوستش نگاه مرا که دید گفت _ از وقتی هلال احمر رفته حس دکتر بودن بهش دست داده ,موقع مسافرت یا تفریح این وسایل همیشه همراه ش است ، اگه کوله‌اش سنگین نشه تجهیزات اتاق عمل هم می‌ذاره داخلش میان دردم خندیدم که سلامی گفت _عوض حرف زدن بیا باند رو ببر ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ ✍ به قلم کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ پارت اول 🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 بتادین را که روی پایم ریخت سوختم و خنده ام قطع شد و دوباره در فریاد زدم _حیف شد دیگه نمی‌تونید بخندید محل زخمم را بست حواسم به دستانش بود که حتی گوشی انگشتش هم به من نخورد فاطمه همین جا غذامونو بخوریم بعد بریم پیش بچه‌ها گرسنه بودم و آن همه دویدن تشنه‌ام هم کرده بود.سلامی این بار دست بردو از کیفش ظرفی بیرون کشید _ تو رو خدا فاطمه مگه پیش دبستانی هستی که غذای خونگی آوردی؟ من همون ساندویچ خودم رو می‌خورم با فاصله از من نشسته بودند. خودم را مشغول کوله ام نشان دادم ،دستی جلوی چشمانم دیدم _بفرمایید سر بالا آوردم تا نگاهش کنم اما نگاهش طبق معمول جای دیگری بود _ این چیه؟ _ سمبوسه غذا را گرفتم و تشکر کردم و مشغول خوردن شدم انصافاً خوشمزه بود .دستی دور لبم کشیدم _ممنون خانم سلامی _ همشو خوردی؟؟ خطاب به دوستش گفتم آره خوشمزه بود _ چطور تونستی ۵ تا سمبوسه رو بخوری فاطمه روش نشد بگه براش بذاری، تو هم نامردی نکردی و همه رو خوردی؟؟! _ عه.... سلما چرا امروز اینجوری شدی؟ _ خب باید بدونه حالا که غذاتو خورده تو الان گرسنه‌ای آنقدر گرسنه بودم که اصلاً به این فکر نکردم . ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ ✍ به قلم کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ پارت اول 🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿
.‌ نوش نگاهتون🍃 نظردونی خالی نَمونه 😁 https://harfeto.timefriend.net/16871571152748
.‌ 🍀🍀🍀🍀🍀 به پارت ۴۰۰ برسه قیمتش میشه ۴۵۰۰۰ تومان دل دل نکنید و دست بجنبونید 😉 .‌🌿🌿🌿🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.‌ این سید چه کرده بود که مسیحیان آزاده لبنان هم عاشقش بودن🖤 .‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی تو آوارم و بر خویش فرو ریخته ام ای همه سقف و ستون و همه آبادی من🌱 ✧❥‌‌˙⁠❥⁠˙@panaaheman˙⁠❥⁠˙❥‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه زود دلمان برای طنین پرقدرت صدایت تنگ شده ... با ما چه کردی سید؟😭😭😭 ✌️ 🎬 آنتی سلبریتی https://eitaa.com/joinchat/2067791886C00959371cb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃✨🍃 قُل لَّا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَلَا نَفْعًا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ ۗ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ ۚ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً ۖ وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ ﴿یونس/٤٩﴾ پاسخ ده که من مالک نفع و ضرر خود نیستم (تا چه رسد به دیگران) مگر هر چه خدا خواهد، برای هر امتی اجل معینی است که چون فرا رسد ساعتی پس و پیش نخواهند شد. 🍃✨🍃
🍃✨‌‌ بخوان دعای فرج را ، به پشتِ پرده‌ی اشک که یار گوشه‌ی چشمی به چشمِ تر دارد💕🌱 ‌
یا صاحب الزمان💔 هم بارش غصه‌هایمان بی حد است هم کارد به استخوانمان رسیده است بیا‌... 🥺 🌱🌱🌱🌱🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 بسته کیک و شیر کاکائو یی که به همراه داشتم را از کوله ام بیرون آوردم _کیک و شیر کاکائو دارم می‌خورید ؟؟ _ واقعاً منصفانه است ۵ تا سمبوسه پرملات رو با سس خوردی عوضش یه دونه کیک میدی _ زشته سلما دستم را به درخت زدم و ایستادم و لنگان به سمتشان رفتم کیک‌ را طرف سلامی گرفتم _بفرمایید _بگیر فاطمه ، تا از بار عذاب وجدانش کم بشه بالاخره لبخند گوشی لبش نشست ،منتظر ماندم بسته را باز کرد و تمام کیک روی چادرش ریخت، صدای خنده ی دوستش بلند شد _داداش پودر کیک دادی به فاطمه یا کیک؟! مثل آن روز داخل اتاق جلسه چادر را روی سرش کشید و خندید ، من هم خندم گرفته بود و هم مانده بودم چه کنم؟ میان آن همه دویدن و فرار از دست سعید و دونفر دیگر چیزی از کیک نمانده بود. _ فاطمه جان پاشو چادرتو یه تکون بده بلکه حشرات و پرنده‌ها از این لطف آقا یه بهره‌ای ببرن سلامی چادرش را تکان داد و تکه کیکی که داخل بسته بود را به دهان برد، صدای موسیقی می‌آمد و پشت بندش فریاد های بلند دسته جمعی _ شعور ندارن به خدا مثلاً دانشجو هستن _شما با اینا اومدید؟؟ _ آره اشتباه کردیم اومدیم ،توی جمع نباشیم بهتره دوستش رو به من پرسید _ شما چطوری زانوتون اینجوری شده؟؟ ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ ✍ به قلم کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ پارت اول 🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 _ داشت از دست ما فرار می‌کرد، جوجه جنگلبان به طرف صدا برگشتم با اینکه چهره‌اش را پوشانده بود اما می‌دانستم برادر سعید است. _ ببخشید جمعتون رو خراب می‌کنم اما این شازده باید با من بیاد ، البته نگران نباشید یه ذره توجیه بشه بر میگرده جلو آمد و بازویم را گرفت _ دستتو بنداز ضربه‌ای به صورتم زد ،سلامی جلو آمد _ داری چه غلطی می‌کنی؟ _ برو کنار و خودتو قاطی ما نکن وگرنه تو هم بد می‌بینیا بین من و برادر سعید ایستاد _جرات داری بهش دست بزن _آخی.. رسالت خان خودت جنم نداری یه دختر داره ازت دفاع می‌کنه؟ خونم به جوش آمده بود از کنار سلامی رد شدم و به سمتش یورش بردم _خفه شو لعنتی یقه اش را چسبیدم تقلا کرد و از دستم رها شد، درد پایم زیاد شده بود ناگهان مرا به زمین کوبید و روی من خیمه زد.می‌ترسیدم به سلامی و دوستش آسیب بزند هر دو نفس نفس می‌زدیم. _ می‌شناسمت هم تو رو، همون داداش نامرد تو مشتی روی صورتم کاشت _ هیچ غلطی....... ناگهان دستش از موهایم کنده شد و به طرف چپم افتاد .دوست سلامی گارد گرفته ایستاده بود مهلت نداد بایستد و دوباره به جانش افتاد .آنقدر زد که احتمال می‌دادم خونریزی داخلی کند. ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ ✍ به قلم کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ پارت اول 🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿
.‌ نوش نگاهتون🍃 نظردونی خالی نَمونه 😁 https://harfeto.timefriend.net/16871571152748
.‌ 🍀🍀🍀🍀🍀 به پارت ۴۰۰ برسه قیمتش میشه ۴۵۰۰۰ تومان دل دل نکنید و دست بجنبونید 😉 .‌🌿🌿🌿🌿🌿
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 .‌ همراهان بزرگوار رمان ، تاریخ ۱۵ مهر از کانال پاک‌ میشه، اگه در حال خواندن هستید زودتر تمومش کنید . چون بعدش فایل pdf میشه برای فروش. با تشکر🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸