eitaa logo
آستانِ مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
61 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام تنها کانال بانوان اعتاب مقدس Admin: @karimeh_135 @Mehreharam سایت 🌐astanehmehr.amfm.ir اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
🎨 هیچ وقت توی این پنج سال به مامان و دیگران نگفتم که بچه دار نمیشم. حرف از بچه به میون می اومد ، از اعصاب آدمها می گفتم و اینکه سرشون درد می کنه برای دردسری بزرگ بنام بچه. همیشه از آزادی گفتم و سفرهای زیارتی و سیاحتیم رو براشون شمردم. نمیخواستم با حرفها و تجویزهاشون درگیر بشم و یا خاطرم مکدر بشه؛ خصوصا مامان اگه می فهمید من بچه دار نمیشم خیلی خودش رو اذیت می کرد . احتمالا لیست غذاهای مفید و درمانگر از یک طرف و پرس و جوهای هفتگیش از طرف دیگه می تونست باعث رنجشم بشه و آرامشم رو بگیره. با فهمیدن مامان اگه تا اون روز مشکلم بچه دار نشدنم بود بعدش دیگه مشکل اساسیم بچه دار نشدن دختر مامانم و نوه دار نشدن مامان می شد. حورا اولین آدمی بود که محرم رازم شده بود. بدون ریحانه اومده بود خونمون و گفت میثم ریحانه رو برده خونه مادرشوهرش "مهمونی". من داشتم دست گرفتن "دفتین" و شونه" رو برای بار صدم به حورا آموزش می دادم. هنوز دستاش می لرزه شونه رو دستش بگیره و مدام عذرخواهی می کنه. روسریش رو روی دهنش گرفته بود و داشت چندسانتی متری من "پود" می داد. گفت آبجی ببخش اگه بو میدم. دستش رو گرفتم بعد روسریش رو از روی دهانش برداشتم و گفتم عزیزمن تو اصلا بو نمیدی فداتشم ول کن این روسری رو. اعتماد بنفس صفر... یادگیری صفر اما خانمی هزار... داشت برام تعریف می کرد به خواهراش گفته یه همسایه مهربون داره که بهش قالی یاد میده . لبخند می زدم و حرفهای شیرینش رو گوش می دادم. جملاتش رو خیلی قشنگ ادا می کرد. طرز انتخاب کلماتش عالی بود دلم می خواست از حرف زدنش برای شخصیت رمانم الهام بگیرم. گفت به آبجی هاش گفته که من براش کاسه همسایگی بردم . حلوای حاج قاسم عزیز رو می گفت. میگم که جملاتش قشنگ بود. هنوز پاش باندپیچی بود و دلم می سوخت دردهای این دخترو می دیدم. هر روز یه دردی داشت دیگه. خلاصه از اتفاقات و حوادث و بیماری رهایی نداشت ؛ خصوصا تنها بودنش توی این شهر ، باعث می شد دلم نیاد که از خودم برونمش. همه خانوادش توی شوش دانیال زندگی می کردند. تنها راه ارتباطیش با خانوادش همین تلفن موبایلش بود. یه موبایل خسته و قدیمی که فقط می شد باهاش الو بله کنی. میثم توی شرکت معروفی کار می کرد و معمولا دوشیفت مشغول کار بود. احتمالا وضع مالی و حقوق خوبی داشت اما از زندگیشون چنین چیزی پیدا نبود. امروز قرار بود ساعت دو نیم احسان از محل کارش برگرده تا سه ونیم بریم مسجدی که همکاراش بهمون معرفی کرده بودن. همکارش می گفت یه دکترخیلی خوب هر هفته مستقر میشه توی مسجد و بیماریهای مردم رو درمان می کنه. خیلی امیدوار بودم تا این کورسوی امید بتونه مشکل مارو هم تشخیص بده و درمان بشیم تا یه بچه ناز مثل اونی که تو خوابام می بینم بیاد توی خونمون. ✍ 🎈👶🦋🐣🎈👶🦋🐥🎈 @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 چه زیبا، دو ماه عزاداری را با گریه بر غمِ تو به پایان بردیم... به پایان آمده روضه، غَمَت اما به پایان نه همان غم فراقی که قلب خواهر را به شعله کشاند همان دلتنگی‌هایی که ادامه‌دار شد و در تاریخ به جا ماند درون قلب عاشقانت... روضه خوانی می‌گفت: «اگر دلت تنگ مشهد شد، به خواهر سلطان بگو: حالا که به اشتیاق دیدار برادر به ایران آمدی ولی با غم فراقش، چشم از این دنیا بستی مرا روانه‌ی مشهدش کن تا به نیابت از تو، برادر را زیارت کنم؛ آن‌وقت می‌بینی چه زود کار و بار سفر مشهدت جور می‌شود.» بانوجان، نائب الزيارة نمی‌خواهی؟ دلتنگی، بیچاره کرده ما را... 🔷🔸💠🔸🔷 @astanehmehr | «آستانِ مهر»
دلم هوای پرواز کبوتران حرمت بر بامِ گنبد طلائیت را کرده..... 〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️ @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 ✅ ترفند استفاده از خمیر دندان اگر جای میخ یا سوراخ‌هایی مانند آن روی دیوار گچی، زیبایی منزلتان را تحت تاثیر قرار داده، این مطلب را بخوانید، ذخیره کنید و سپس برای اطرافیانتان ارسال کنید. ⬅️ با کمک یک خمیردندان سفید رنگ می‌توانید به راحتی سوراخ‌های روی دیوار را پرکنید. با پر کردن خمیردندان در سوراخ‌ها کمی منتظر بمانید تا خمیر خشک شود آن‌گاه خواهید دید که دیوار مثل روز اول به نظر می‌رسد. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
کار جهادی یعنی بخواهیم خدا ببینه نه بنده ی خدا..... •┈┈••••✾•🌷•✾•••┈┈• @astanehmehr
📖 از خیابان اِرَم رد می‌شود ابيات من می‌رود شعرم زیارت با همه حاجاتِ من با سلامی این حرم را بوسه باران می‌کند باز هم با عاشقی طی می‌شود ساعاتِ من هر چه با ایوان آیینه صمیمی‌تر شدم بیشتر شد شوقِ من! تکثیر شد لذّاتِ من دارد از زهرا(س) نشان! دلداده اش هستم که هست عمهٔ سادات نامش؛ فاطمه ساداتِ من دلبخواهش می‌شوم هر روز نذر مادرش کم شود کاهی اگر از کوهِ ایراداتِ من خواندمش بی بی کریمه تا که دستم پُر شود تا بگردانَد کرَم را جزو خُلقیاتِ من خواهر شاه خراسان، عشق اجداد من است دوستش دارند حتی تک تکِ امواتِ من آرزو دارم بخوانم این زیارتنامه را آنچنان با معرفت که دل بماند ماتِ من إذن از موسی بن جعفر(ع) از ازل دارم اگر هست نذر حضرت معصومه(س) احساساتِ من! ✍🏻 مرضیه عاطفی 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
🕊 «رابطه‌اش با زن و فرزندانش رابطه‌ای بود که خدایش از او انتظار داشت. او همسر بی نظیری بود و از ابتدای زندگی به من گفته بود مرز بین من و تو خداست و خدا در زندگی ما حاکم است و من تا زمانی از زندگی راضیم که خدا راضی باشد. این قید زمانی زندگی را سخت می‌کند که همدلی و همفکری بین زن و شوهری نباشد.» 🎙 سیده طیبه ابطحی همسر شهید 🗓 ٧ مهرماه، سالگرد شهادت شهید هاشمی نژاد به دست عوامل منافقین 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
اگرچه وصل نصیبم‌نشد همین‌ کافی‌ست یکـی دو بار ، حـوالی یار دیـده شدم . . . 〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️ @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تیک تاک تیک تاک نگاهم بین عقربه های ساعت سر می‌خورد و رو به پنجره می‌رسد که امتداد مسیرش کوی توست . بی‌قرار و سرگردان در میان امواج التهاب و اضطراب دلم وعده می‌دهد وعده‌ی دیدار که تو می‌آیی و چه زود است که جمع می‌شود این فاصله‌ها آقا جان ! من به عشق حضورتان آواز قناری را در گوش دشت خوانده‌ام ، گیسوی گلگون گلبرگ ها را به دست نسیم سپرده‌ام و تاج آسمان را از خواب ناز بیدار کردم تا بگویم :(( حاضرم ، عالمی را برای آمدنت مهیا کنم )) . مولا جان العجل يک روز نسيم خوش خبر مي آيد  بس مژده به هر کوي و گذر مي آيد   عطر گل عشق در فضا مي پيچد  مي آيي و انتظار سر مي آيد 📝 فاطمه پاکدامن 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
📚 ⬅️ نام: جنگ پُر مَلات ✍🏻 نویسنده: فاطمه تقی‌زاده 🔸«جنگ پرملات» با نثری طنز روایت خاطرات طنزحسین پاینده از رزمندگان لشکر 17 علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السّلام قم را روایت می‎کند. 🔹این کتاب ضمن پرداختن به بخش‌هایی از زندگی حسین پاینده با شهرت حسین ملات، فضای شاد و طنزی از جبهه و جنگ ارائه می‎دهد. حسین ملات رزمنده‌ای که هر کجا پا میگذارد خنده و شادی با خود می‌آورد. 🔖 برشی از کتاب: یک‌روز دور از چشم آدمِ خجالتی درونش رفت سراغ فرمانده گردان و گفت: «پاسگاه زید که قسمت من نبود، می‌تونم نهرعنبر رو به‌نام خودم بکنم؟» ابراهیم جنابان با تعجب پرسید: «به نام شما؟» حسین سرش را کج کرد و با حسرت گفت: «بله دیگه! من که توی قم به‌جز یه موتورگازی چیزی ندارم. می‌خوام وقتی شهید شدم بگن پاسگاه شهید حسین‌ملات! می‌خوام صاب پاسگاه باشم.» فرمانده چاره‌ای جز موافقت نداشت. گفت: «قبول! به شرطی‌که کسی دور و برت نباشه و تو رو نبینه.» 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
🔸شما می توانید عکس فرزند دلبندتان را حین عرض ارادت به بانوی کرامت به آیدی زیر: @karimeh_135 ارسال کنید. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
💐 و به نام آنکه به ید قدرت از گِل آدم دل کرد رو به آستان با صفایت می‌ایستم و عطر خوش ضریحت را به درون پر رنگ و نگار خود می‌فرستم تا که از عطر شما تمام وجودم رنگ خدا بگیرد . ای بانوی زیبایی ها ! این مژده ، ترنم لب های فرشتگان کویت گشته : (( صفر به پایان رسید )) . السلام علیک یا فاطمه المعصومه سلام الله علیها 📸 امیر حسامی نژاد 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💑 💝شکار قلب همسر قانون دوم از ۳ قانونی که آقایان باید در زندگی به کار بگیرند ➿🌷➿🌷➿🌷➿ کانال رسمی " آستان مهر" حرم @astanehmehr
بسم رب الحسین ع کربلای اربعین 1401 ، 13 تا 20 شهریور کاروان دختران حاج قاسم صدرا اربعین امسال اصلاقرار نبود راهی کرب و بلا شوم ، نه پولش را داشتم ، نه شرایطش را و نه خیلی از ملزومات دیگر سفر را ، اما آنوقت که مقصد، حسین بن علی ع است باید همه ی اسباب و علل دنیایی را کنار گذاشت و تنها به محضر خود ارباب متصل شد ، اما آنوقت که یار ما در کرامت و رأفت مثل و مانند ندارد ، نباید از پیش برچسب امسال که زائرش نیستم به خود زد ، چرا که اگر او بخواهد همه شرایط را مهیا میکند ، مگر کم شنیده ایم الطاف این خاندان کرامت را.... اما نکته ی مهم بعدی اینکه به قول حاج آقا تقدیری ، مسئول کاروان مان، هرکسی را که خریده اند ، هر آنکه اینجا آمده است ، هر آنکه در مسیر رسیدن به کربلای حسین ع گام برداشته ، هرکه به مهمانی ارباب دعوت شده است ، قطعا با او کاری دارند و قطعا رسالت و وظیفه ی عظیمی بر دوش او نهاده اند و بی شک ما در این سفر همچون سربازی هستیم که برای انجام وظیفه آمده ایم ، حاال وظیفه مان چیست؟ راه حسین علیه السلام و حکایات و ماجراهای طریق الحسین ، که این وظیفه کامل ما نشر و گسترش فرهنگ اربعین ، روایت اربعین است. مگر می شود کسی بهشت برود ، بهشت و بهشتیان را ببیند و از آنچه دیده روایت نکند ، مگر می شود کسی تا چشمه ی آب برود و تشنه برگردد ، باید شور و شوق اربعین و قدرتش را به گوش همه رساند ، طوری که آرمان مردم ما ،حضور در مشایه و چشیدن این احواالات باشد لذا هم حضور و هم روایتگری ما در اربعین یک وظیفه است خاطره ی اتفاقات به دور از تصور ما بود به قول خودمان به حقیقت مهمان سفره ی اهل بیت بودیم : اخرین لحظات سفر ، حاج آقا ، خطاب به همه مان فرمودند که موظفیم خاطره ای از این سفر بنویسیم و برایشان ارسال کنیم ، من هم گوشه ای خلوت و شروع کردم از هر خاطره ای که به یاد داشتم ، کلیدواژه ای بنویسم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که وجه اشتراک یک سری از اتفاقاتی که افتاده این است که بدون برنامه ریزی قبلی قسمت ما رقم خورده ، با خود گفتم چه خوب میشود اگر این اتفاقات را بنویسم : اول از همه اینکه حضور خودم به شخصه در این کاروان و کربلارفتنم ، کاملا اتفاقی بود ، تا چند روز قبل از حرکت کاروان ، نه پولش جور شده بود ، نه سایر شرایط و ملزومات سفرم ، اما خیلی عجیب ، خود ارباب همه چیز را جور کرد و شرایط فراهم شد که من هم کربلایی شوم ، سفر که آغاز شد ، بهمان گفتند خیلی اتفاقی یک هتلی در کربال فراهم شده و آنجا قرار است محل اسکانمان در کربال باشد ، به کاظمین که رسیدیم بعد از ساعات بسیاری در راه بودن و خسته و تشنه و گرسنه و به دنبال غذا گشتن ، امام کاظم و امام جواد علیهمالسلام ما را به شیرینی و آبمیوه ای دلچسب مهمان کردند و درست روبه روی گنبدشان ، یک خانواده بهمان نذری خوشمزه ای دادند ، چیزی که اصلا پیش بینی نشده بود ، آن زن و شوهر به حدی به ما عزت و احترام گذاشتند که حقیقتا خجالت کشیدیم و شرمنده ی محبت بسیارشان شدیم ، به نجف که رسیدیم باز یک اقامتگاه خیلی خوبی قسمت مان شد که تا به حال به کسی اجازه ی اسکان در آن مکان را نداده بودند ، صافی صفا را میگویم ، جایی که طبقه ی پایینش مزار شهید مجربی بود که حاجات بسیاری را داده بود ، موقع خروج از نجف ، بعد از وداع با علی بن ابی طالب ع، باز حضرت ما را مهمان مزار شهید دیگری کردند ، مزار ابومهدی المهندس ، مزاری که به عبارتی آرامگاه حاج قاسم هم هست ، چرا که این دو دوست در اثر انفجار، بدنشان با هم مخلوط شده است و حاال اینجا ، هم مزار ابومهدی است و هم حاج قاسم ، این هم اتفاق دیگری بود که بدون پیش بینی رقم خورد و اصلامگر از اهل بیت چیزی به جز لطف و رحمت و مهمانی های بی نظیر میتوان انتظار داشت ؟!.. ✍ الهام عسگری از قم @astanehmehr
قسمت یازدهم 1361.mp3
13.03M
🎧 ۱۳۶۱ 😊🍃 بااحمد همراهید؟ توی قسمت قبلی دیدیم مجید نرم تن راست قامت شده بود و خانم جونشو خیلی خوشحال کرده بود میگفت توی جبهه لوله کشی میکنن و میخوان نفت عراق رو بدزدن😳 .... آه دوباره مجید میخواد برگرده که دنیایی از غم تو دل احمد لونه کرد ولی روی تصمیمش مصمم تر شده که .... امیدوارم این رمان قشنگو دنبال کنین 😊 🎙 با خوانش هنرمندانه نویسنده ی کتاب: مطهره پیوسته 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
نشسته‌ام چو غباری به شوقِ اذنِ دخول.... بیا بگو نتکانند پادری‌ها را....... 〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️ @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 💠 🔰سکینه دختر امام حسین بن علی علیهم‌السّلام از پدرش نقل می کرد که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «حملة القرآن عرفاء اهل الجنة یوم القیامة؛ حاملان (حافظان) قرآن سروران (شناخته شدگان) اهل بهشتند در روز قیامت.» 📚 معجم الکبیر، ج۳، ص۱۳۲ 🏴 🗓 سالگرد وفات حضرت سکینه سلام‌الله‌علیها تسلیت باد. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
📨 راستش من اصلا با حجاب نبودم زیادم در قید و بند حجاب نبودم. خانواده مادریم مذهبی بودن اما از نظر اعتقادی اصلا به هم شبیه نبودیم بماند که همیشه تو جمع ها مورد توهین قرار میگرفتم حسابی دلم میشکست. ولی من هیچوقت بی احترامی نمیکردم مثلا از بچگی مامانم محرما برام مشکی میپوشید و تا بزرگ شدم این کار ادامه داشت. شاید حجاب نداشتم یا نماز نمیخوندم ولی ماه رمضان روزه میگرفتم . ولی هیچوقت مداحی گوش نمیکردم روضه نمیرفتم نه که اعتقاد نداشته باشم ها نه فقط به روحیاتم نمیخورد من از بچگی میدونستم که یه روز از ایران میرم و این اتفاق داشت میوفتاد همه کارامو کردم تمام مدارک تحصیلیمو معادل کردم ، ویزا و دعوت نامه همه چی آماده بود. فقط مونده بود بلیط هواپیما و اینکه من کمتر از یک هفته دیگه قرار بود از ایران برای همیشه برم این شاید تنها آرزوی من بود و با همین آرزو بزرگ شدم. یه شب یکی از دوستای صمیمیم بهم گفت که از طرف یکی از هم دانشگاهیاش دعوت شده به یه هیئت ! ازم خواست باهاش برم من نه تنها تو کل عمرم اینجور جاها نرفته بودم بلکه اصلا مشتاق نبودم که یکبارم برم جای تعجب داشت برام اخه ماه محرم نبود !چه هیئتی !(بعد مراسم فهمیدم که ایام فاطمیه بوده ) ناگفته نماند دوستمم از لحاظ اعتقادی و حجاب از من بدتر بود. خلاصه اومد سراغم و چون هیچکدوم چادر نداشتیم من مجبور شدم دوتا از چادر های مامانمو بردارم و بریم . آدرس گلزار شهدا بود !!!ساعت ۸ شب !!! و من هر لحظه بیشتر پشیمون میشدم و تو دلم بد و بیراه میگفتم بالاخره رسیدیم . یه جوری پیچ خورده بودیم تو چادرامون که هرکی از ۲ کیلومتری مارو میدید میفهمید که ما چادری نیستیم. وقتی وارد قسمت زنونه شدیم زیاد شلوغ نبود توی تاریکی یه گوشه نشستیم و من حسابی عصبانی بودم حاضر نبودم حتی به دوستم نگاه کنم شاکی بودم. اخه این جاکجا بود منو برداشته بود آورده بود اصلا ما شبیه آدم های اونجا نبودیم داشتم با گوشیم کار میکردم که فقط ساعت بگذره که شارژ گوشیم تموم شد و گوشیم خاموش شد ناخودآگاه مجبور شدم به دعای که داره خونده میشه گوش کنم بعدها فهمیدم این دعا دعای کمیل بوده ! تو جمعیت یه صدای گریه خیلی توجه منو جلب کرد یه آقا با صدای بلند گریه میکرد راستش هیچوقت ندیده بودم یه آقا اینجور گریه کنه تو تمام اون مدت داشتم با خودم فکر میکردم یعنی چه مشکلی داره که اینجور گریه میکنه !؟ همینجور ذهنم درگیر بود که روضه شروع شد من هیچوقت پای هیچ روضه ایی ننشسته بودم کلا معنی هیچ روضه ایی رو نمیفهمیدم اون شب مداح شروع کرد روضه خوندن روضه حضرت زهرا ! میدونید من اون شب برای اولین بار پای روضه نشستم و وقتی به خودم اومدم دیدم دارم گریه میکنم !!! من برای اولین بار روضه رو فهمیده بودم یه کم گذشت که مداح اعلام کرد مهمان داریم تو حال خودم بودم که گفت مهمونمون یه شهیده شهید گمنام !!! خلاصه اون شب در اصل من دعوت شده بودم نه دوستم چون دیگه هیچوقت مسیر دوستم اون سمتی نیوفتاد و بعد ها با من قطع ارتباط کرد اما اونجا و اون هیئت شد پاتوق هر هفته من ! خلاصه همه ی زندگی من سرنوشتم تو همون دو سه ساعت تغییر کرد . منی که بودم و اونجا جا گذاشتم و یه آدم دیگه برگشتم خونه. تو کل مسیر با دوستم حرفی نزدم ، حالمو نمیفهمیدم نمیدونستم چمه …بعد اون‌ شب همه چی دست به دست هم داد که قاطعانه برای رفتن از ایران منصرف بشم بماند که چقدر از طرف اطرافیان سرزنش شدم و عموم که برام دعوت نامه فرستاده بود باهام قطع ارتباط کرد اما من از تصمیمم مطمئن بودم و یه چیزی ته قلبم بهم اطمینان و قدرت میداد و من مصمم تر میشدم روی تصمیماتم رفتنم که کنسل شد از مامانم خواستم برام چادر بخره بنده خدا نمیدونست چی بگه فقط منتظر بود خودم حرفی بزنم ! خلاصه رفتیم و برام چادر خرید تازه داستان از اینجا شروع شد همه مسخرم کردن دوستام دیگه باهام بیرون نمیومدن بعد از مدتی اینقد فاصله گرفتن که رابطمون کلا قطع شد کل فامیل پشت سرم میگفتن لابد عاشق پسر مذهبی شده اون بهش گفته چادر بپوش و… هنوز که هنوزه بعد ۵ سال این حرفارو بازم میشنوم و هیچ جوابی بهشون نمیدم ! من اگر امروز چادریم فقط یه دلیل داره اونم اینکه خود حضرت زهرا خواستن همین ! یه اتفاق جالب که پارسال افتاد این بود که بعد ۵ سال که پایه ثابت اون هیئت شدم خیلی اتفاقی به عنوان خادم منو انتخاب کردن. وقتی داشتن به بقیه خادم ها حمایل میدادن که یکیم دادن به من و من همون لحظه بود که نشونه دیدم اونم این بود که همه حمایل ها روشون نوشته بود یا اباعبدالله و فقط فقط حمایل من روش نوشته بود یا فاطمه الزهرا واینبار فقط اشک میریختم ✍   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ @astanehmehr