ای که از یار نشان میطلبی، یار کجاست؟
همه یارند، ولی یارِ وفادار کجاست؟
تا نپرسند، به خوبان غم دل نتوان گفت
ور بپرسند، بگو: قوت گفتار کجاست؟
رفت آن تازه گل و ماند به دل خار غمش
گل کجا جلوه گر و سرزنشّ خار کجاست؟
پار° بر داغ دل سوخته مرهم بودی
یارب! امسال چه شد؟ مرحمت پار کجاست؟
در خراباتِ مغان هوش مجویید ز ما
همه مستیم، درین میکده هشیار کجاست؟
بهتر آنست، هلالی، که نهان مانَد راز
سِرّ خود فاش مکن، محرم اسرار کجاست؟
#هلالی_جغتایی
✨@avayeqoqnus✨
💛 حواستان به آدمهاى آرام زندگيتان باشد.
آدمهايى كه از صبح تا شب، هزار بار
خودخورى ميكنند كه مبادا با يك حال
و احوال پرسىِ ساده، مزاحمِ كارتان شوند!
💜 آدمهايى كه وقتى تنهاترين هستيد،
فرقِ بينِ "ترك كردن" و "درك كردن" را
تشخيص ميدهند.
🤍 آدمهايى كه "دمِ دستى" نيستند،
كه يك روز با شما، يك روز با دوستِ شما،
و يك روز با دهها نفر مثلِ شما باشند!
💛 آدم هايى كه شما را براى پر كردن
جاى خالى نمىخواهند
💜 بيشترين انتظارشان ،چند دقيقه وقت خاليست كه برايشان كنار بگذارید،
تا كنارتان بنشينند
و ياد آورى كنند يك نفر هست كه به
بودنتان نياز دارد...
🤍 قدر آدم هاى آرامِ زندگيتان را بدانيد
قبل از آنكه ناگهانى رفتنشان، شما را به
آشوبى هميشگى بكشاند!
#تلنگر
✨@avayeqoqnus✨
.
بعد نومیدی بسی اومیدهاست
از پسِ ظلمت بسی خورشیدهاست
صبح بخیر 🌞🌸
روزتون مملو از نور و امید رفقا 🌞🪴
#مولانا
✨ @avayeqoqnus ✨
الهی؛
اگر کسی تو را به جُستن یافت
من تو را به گُریختن یافتم
اگر کسی تو را به ذکر کردن یافت
من تو را به خود فراموش کردن یافتم
#مناجات
#خواجه_عبدالله_انصاری
✨ @avayeqoqnus ✨
.
📗#داستان_کوتاه
مرد جوانی پدر پیری داشت که بیمار شد. او پدرش را که بیماریش شدت گرفته بود در گوشهای از جاده رها کرد و از آن جا دور شد.
پیرمرد ساعتها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفسهای آخرش را میکشید.
رهگذران از ترس مُسری بودن بیماری پیرمرد و برای فرار از دردسر، بی اعتنا به نالههای او، راه خود را میگرفتند و از کنار او عبور میکردند.
عارفی از آنجا عبور میکرد. به محض دیدن پیرمرد او را به دوش گرفت تا ببرد و درمانش کند.
رهگذری به طعنه به عارف گفت: "این پیرمرد فقیر است و بیمار؛ مرگش نیز نزدیک است، نه از او سودی به تو میرسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد به وجود میآورد.
پسرش هم او را در این جا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چه به او کمک میکنی؟"
عارف گفت: "من به او کمک نمیکنم، بلکه به خودم کمک میکنم؛
اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم، چگونه رو به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم؛ من به خودم کمک میکنم." 👏🌸
#داستان
#داستان_آموزنده
✨@avayeqoqnus✨
🌼
▪️ "قلب من از رنج میترسد."
▫️ "به او بگو که ترس از رنج بدتر
از خود رنج است.
هیچ قلبی نیست که در پی آرزوهایش
باشد ولی رنج نبرد..."
📚 کیمیاگر
✍ پائولو کوئیلو
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
نه از رومم ، نه از زنگم ،
همان بيرنگِ بيرنگم
بيا بگشاي در،
بگشاي ، دلتنگم... 🍂
#مهدی_اخوان_ثالث
✨@avayeqoqnus✨
درخت غم به جانم کرده ریشه
به درگاه خدا نالم همیشه
رفیقان قدر یکدیگر بدانید
اجل سنگست و آدم مثل شیشه
#باباطاهر
✨@avayeqoqnus✨
.
📌 چند ضرب المثل یونانی:
🔻 اظهار نظرهای مختلف، قایق را غرق
می کند.
🔹 معادل فارسی: آشپز که دو تا باشه
آش یا شور میشه یا بی نمک.
🔻 انگور نرسیده به مرور به شیرینی
عسل می شود.
🔹 معادل فارسی: گر صبر کنی ز غوره
حلوا سازی.
#ضرب_المثل
#ضرب_المثل_های_ملل
✨@avayeqoqnus✨
و خداوند بینیاز است و شما همه نیازمندید.
الهی نیازمندان درگاهت را دریاب 🙏🌺
#خدا
✨@avayeqoqnus✨
شخصی از خدا دو چیز خواست…
یک گل و یک پروانه…
اما چیزی که به دست آورد
یک کاکتوس و یک کرم بود.
غمگین شد.
با خود اندیشید شاید خداوند من را
دوست ندارد و به من توجهی ندارد.
چند روز گذشت.
از آن کاکتوس پر از خار گلی زیبا روییده
شد و آن کرم به پروانه ای زیبا تبدیل شد.
اگر چيزي از خدا خواستيد و چيز ديگري
دريافت کرديد به او اعتماد کنيد.
خارهاي امروز گلهاي فردايند. 🦋🌷
#تلنگر
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر صبح که روی لاله شبنم گیرد
بالای بنفشه در چمن خَم گیرد
انصاف مرا ز غنچه خوش میآید
کاو دامنِ خویشتن فراهم گیرد
صبح بخیر و شادی عزیزان🌞🌺
#خیام
✨@avayeqoqnus✨
پروردگارا!
از اینکه یکبار دیگر مرا لایق حیات دانستی سپاسگزارم؛
از اینکه فرصت یک شروع مجدد را به من عطا کردی متشکرم؛
و از تو میخواهم به من درک و درایتی بیش از پیش ببخشی تا امروز اشتباهات دیروزم را تکرار نکنم.
خدایا هزاران بار شکرت برای حضور پرمهرت 🙏🌹
#شکرگزاری
✨@avayeqoqnus✨
هدایت شده از آوای ققنوس
📜 لقمان حکیم و دستور ارباب
روزی ارباب لقمان به او گفت: گوسفندی را ذبح کن و دو عضو از بهترین اعضایش را بپز و برایم بیاور.
لقمان گوسفند را ذبح کرد، و قلب و زبان آن را پخت و نزد اربابش نهاد.
روز دیگری اربابش گفت:دو عضو از بدترین عضوهای آن گوسفند را بپز و نزد من بیاور.
لقمان باز قلب و زبان را پخت و نزد اربابش آورد.
ارباب پرسید از تو خواستم برترین عضو گوسفند را بیاوری قلب و زبان آوردی، سپس بدترین را خواستم، باز قلب وزبان آوردی ، علت چیست؟
لقمان گفت:این دو عضو برترین هستند اگر پاک باشند، وبدترین عضو هستند اگر پلید باشند. 👌
#حکایت
#لقمان_حکیم
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عارفان علم عاشق می شوند
بهـترین مردم معلـم می شوند
عشق با دانش متمم می شود
هر که عاشق شد معلم می شود
معلمهای عزیز روزتون مبارک 🙏🌹
#روز_معلم
#معلم
✨@avayeqoqnus✨
هدایت شده از آوای ققنوس
📕 نمره قرضی
خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد.
خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد، گفت: تو در امتحان نمره ۹ گرفتی.
تو تنها کسی هستی که نمره قبولی نگرفته.
پسرک با خجالت و در حالی که صورتش سرخ شده بود سرش را بلند کرد و گفت:
خانم معلم، میشود... میشود یک نمره به من ارفاق کنید؟
خانم چِن با عتاب مادرانهای سرش را تکان داد و گفت: یک نمره ارفاق کنم؟!
این ممکن نیست. من طبق جوابهایی که در برگۀ امتحانت نوشتهای به تو نمره دادهام.
بعد هم اضافه کرد: نگران نباش. من که نمیخواهم به خاطر ضعفت در امتحان، تو را تنبیه کنم. تو باید در امتحان بعد تلاش بیشتری کنی و نمرۀ بهتری بگیری.
پسر با صدایی که نشان میداد خیلی ترسیده گفت: اما مادرم کتکم میزند.
خانم معلم ساکت شد. او آرزوی والدین را درک میکرد که میخواهند بچههایشان بهترین نمرهها را کسب کنند و موفق باشند؛
از طرفی نمیتوانست در برابر بچههای بازیگوشی که در امتحاناتشان ضعیف هستند، نرمش نشان دهد.
اما یک موضوع دیگر هم بود. او میدانست که کتک خوردن بچهها هم هیچ کمکی به تحصیلشان نمیکند و حتی تأثیر منفی آن ممکن است آنها را از تحصیل بازدارد.
نمیدانست چه تصمیمی بگیرد. یک نمره ارفاق بکند یا نه.
او در کار خود جداً اصول را رعایت میکرد. اما به هر حال قلب رئوف مادرانه هم داشت.
نگاهی به پسرک کرد. هنوز تمام تن پسرک از ترس میلرزید و به گریه هم افتاده بود.
عاقبت رو به پسرک کرد و گفت:
ببین!، این پیشنهادم را قبول میکنی یا نه؟
من به ورقهات یک نمره «ارفاق» نمیکنم. فقط میتوانم یک نمره به تو «قرض» بدهم.
تو هم باید در امتحان بعدی ۲ برابر آن را، یعنی ۲ نمره، به من پس بدهی. خوب است؟
پسرک با شادی گفت: چشم! من حتماً در امتحان بعدی ۲ نمره به شما پس میدهم.
بعد با خوشحالی از خانم معلم تشکر کرد و رفت.
از آن پس برای این که بتواند در امتحان بعدی قرضش را به خانم معلم پس بدهد، با دقت زیاد درس میخواند.
تا این که در امتحان بعد نمرۀ بسیار خوبی کسب کرد. از طرف مدرسه به او جایزهای داده شد.
از پسِ آن «درس» که خانم معلم به او داده بود، مقطع دبیرستان را با نمرات عالی پشت سر گذاشت و وارد دانشگاه شد.
او همیشه ماجرای قرض نمره را برای دوستانش تعریف میکند و از بازگویی آن همیشه هیجان زده میشود.
زیرا میداند که نمرهای که خانم معلم آن روز به او قرض داد، سرنوشتش را تغيير داد.👌
🔸 تقدیم به همه معلم های دلسوز سرزمینمون که حق زیادی گردن تک تکمون دارند 🙏🙏🌹
#داستان
#داستان_کوتاه
#داستان_آموزنده
✨ @avayeqoqnus ✨
🍀🍃💐🍃🍀
از باغ جهان رخ ببستیم و گذشتیم
شاخی ز درختی نشکستیم و گذشتیم
دامن کِش ما بود فریب غم ناموس
زین کشمکش بیهُده رَستیم و گذشتیم
هر گَه که به ما راحتیان راه گرفتند
لَختی دل آن طایفه جستیم و گذشتیم
پا بست در آتش زدن و رفتن از این دشت
خود را به دلِ سوخته بستیم و گذشتیم
گفتند که از کعبه گذشتن نه زِ هوش است
گفتیم که ما مردم مستیم و گذشتیم
صد جا به کمند آمده بودیم در این راه
چون برق ز بند همه جستیم و گذشتیم
هر گاه که چشم من و عرفی به هم افتاد
در هم نگرستیم و گِرِستیم و گذشتیم
#عرفی_شیرازی
✨@avayeqoqnus✨