eitaa logo
آوای ققنوس
8.1هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
507 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. قوی بمان؛ 💪 چون همه چیز بهتر خواهد شد! ممکن است امروز هوا طوفانی باشد، اما تا ابد که باران نخواهد بارید...! صبح ۵ شنبه بخیر و شادی عزیزان 🙏🌹 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ای در دل من اصل تمنا همه تو وی در سر من مایهٔ سودا همه تو هر چند به روزگار در می‌نگرم امروز همه تویی و فردا همه تو 🌸 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
📗 روزی بهلول در قصر خلیفه کنار پنجره نشسته بود و بیرون را می نگریست. خلیفه پرسید : آن بیرون چه می بینی ؟ گفت : دیوانگان انبوه که در رفت و آمدند و خود نمی دانند چه می کنند و عجیب این است که اگر آن سوی پنجره بودم و داخل قصر را تماشا می کردم ، باز هم جز این نمی دیدم!! @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 قدرت فوق العاده یک لبخند ساده 😊 در یکی از شهرهای اروپا پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود. هیچکس نمی دانست که چرا او تنهاست و زن و فرزندی ندارد. او دارای صورتی زشت و کریه المنظر بود. شاید به خاطر همین خصوصیت، هیچکس به سراغش نمی آمد و همه از او وحشت داشتند. کودکان از او دوری می جستند و مردم از او کناره گیری می کردند. قیافه ی زشت و زننده پیرمرد مانع از این بود که کسی او را دوست داشته باشد و بتواند ساعتی او را تحمل نماید. علاوه بر این، زشتی صورت پیرمرد باعث تغییر اخلاق او نیز شده بود. او که همه را گریزان از خود می دید دچار نوعی ناراحتی روحی هم شده بود که می توان آن را به مالیخولیا تشبیه نمود. همانطور که دیگران از او می گریختند، او هم طاقت معاشرت با دیگران را نداشت و با آنها پرخاشگری می نمود و مردم را از خود دور می کرد. سالها این وضع ادامه داشت تا اینکه یک روز همسایگان جدیدی در نزدیکی پیرمرد سکنی گزیدند. آنها خانواده ی خوشبختی بودند که دختر بچه زیبایی داشتند. یک روز دخترک که از ماجرای پیرمرد آگاهی نداشت از کنار خانه ی او گذشت. اتفاقا همزمان با عبور او از کنار خانه، پیرمرد هم بیرون آمد و دیدگان دخترک با وی برخورد نمود. اما ناگهان اتفاق تازه ای رخ داد. پیرمرد با کمال تعجب مشاهده کرد که دخترک بر خلاف سایر مردم با دیدن صورت او احساس انزجار نکرد و به جای اینکه متنفر شده و از آنجا بگریزد به او لبخند زد. لبخند زیبای دخترک همچون گلی بر روی صورت زشت پیرمرد نشست. آن دو بدون اینکه کلمه ای با هم سخن بگویند به دنبال کار خویش رفتند. ولی همین لبخند در روحیه ی پیرمرد تاثیر بسیار شگرفی گذاشت، بطوریکه فردای همان روز پیرمرد در انتظار دیدن لبخند دخترک بود و باز همان صحنه ی دیروز تکرار شد. بدین ترتیب، پیرمرد هر روز انتظار دیدن او و لبخند زیبایش را می کشید و دخترک هم هر بار که پیرمرد را می دید، شدت علاقه ی وی را به خویش در می یافت و با حرکات کودکانه ی خود سعی در جلب محبت او داشت. چند ماهی این ماجرا ادامه داشت تا اینکه دخترک دیگر پیرمرد را ندید. یک روز پستچی نامه ای به منزل آنها آورد و پدر دخترک نامه را دریافت کرد. وصیت نامه ی پیرمرد همسایه بود که همه ی ثروتش را به دختر او بخشیده بود. @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بازم زبان شُکر به جنبش درآمدست نیشکر امید ز باغم بر آمدست آن دولتی که می‌طلبیدیم در به در پرسیده راه خانه و خود بر در آمدست ای سینه زنگ بسته دلی داشتی کجاست آیینه‌ات بیار که روشنگر آمدست تا بامداد کوس بشارت زدیم دوش غم را ازین شکست که بر لشکر آمدست از من دهید مژده به مرغ شکر پرست کاینک ز راه قافلهٔ شکر آمدست وحشی تو هرگز اینهمه شادی نداشتی گویا دروغهای منت باور آمدست 🌱 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به رسمِ “رفاقت” برایت دعاهای خوب می کنم؛ دعا می کنم لبخندهایت از تهِ دل باشد، و غصه هایت سطحی و زود گذر؛ دعا می کنم مسیرِ موفقیتت هموار باشد و انگیزه های صعود و پروازت بسیار … دعا می کنم هرگز در پیچ و تابِ زمانه، بی پناه نباشی ، هرگز دلت نگیرد ، و چشم های روشنت، هیچ زمانی خیس و اشک آلود نباشد؛ دعا می کنم عاشقِ کسی باشی؛ که عاشقت باشد، و کسانی کنارت باشند؛ که تو را می فهمند و هوای دلت را دارند … من خوشبختی ات را، شادی ات را، آرامشت را؛ من آرزوهای زیبای تو را آرزو می کنم … آرزو می کنم به معنای واقعی “زندگی کنی” … 💫 @avayeqoqnus 💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح شد پنجره ها خندیدند شاخه ها رقصیدند همه جا بوی شکفتن جاری است فرصت بیداری است صبح یعنی آغاز صبح یعنی پرواز قد کشیدن در باد فکر رفتن باشیم چه کسی می گوید پشت این ثانیه ها تاریک است گام اگر برداریم روشنی نزدیک است صبح بخیر و شادی رفقا 🙏🌹 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 داستانی از زندگی آنتونی برجس آنتونی برجس، داستان نویس بریتانیایی، ۴۰ ساله بود که دکترها به وی گفتند، یک سال دیگر بیشتر زنده نیست؛ زیرا توموری در مغز خود دارد. وی بیشتر از خود نگران همسرش بود که پس از وی چیزی برای وی باقی نمی گذاشت. آنتونی قبل از این هرگز نویسنده حرفه ای نبود، اما در درون خود میل و کششی به داستان نویسی حس می کرد و می دانست که استعداد بالقوه ای در وی وجود دارد. بنابر این فقط برای اینکه حق الامتیاز نشر داستان هایش را برای همسرش باقی بگذارد پشت میز تحریر نشست و شروع به تایپ کرد. او حتی مطمئن نبود که آیا ناشری حاضر می شود داستان وی را چاپ کند یا نه ولی می دانست که باید کاری انجام دهد. در ژانویه ۱۹۶۰ وی با خودش گفت: "من فقط یک زمستان، بهار و تابستان دیگر را پشت سر خواهم گذاشت و پاییز آینده، همراه با برگریزان، خواهم مرد." در این یک سال وی ۵ داستان را به انتها رساند و یکی دیگر را تا نیمه نوشت. بهره وری او در این یک سال برابر با بهره وری نصف عمر فورستر و دو برابر سلینجر بود. اما آنتونی برجس نمرد. سرطان وی ناپدید شده بود و توانست تا پایان عمرخود ۷۰ کتاب بنویسد. شاید اگر چنین وضعیت اضطراری در زندگی او پدید نمی آمد هیچ وقت اقدام به نوشتن نمی کرد و الان نامی از او به عنوان یک نویسنده نامدار باقی نمانده بود. @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باز دریای دلـــــــم طوفانی است آسمان کسلـــم بارانـــــی است باغــــم ار زیر و زبر شد نـه عجب تحفه ی باد خزان، ویرانــی است شـــرح تنهایی مــــن می پرسی شـــرح تنهایی من طولانی است دور بـــاطل زده ام قصــــه ی مــن همه سرگشتگی و حیرانی است بعد ســــرگشتگی و حیــــرانـــی باز هم حــیرت و سرگردانی است بوی پیـــراهن یوســــف نرســــید می وزد باد، ولــی هجرانی است دار و تیشـــه همـــه آسودگی اند عشقبازی، نه بدان آسانی است معنــــــی عشق، بپرس از مجــــنون که همه بی سر و بی سامانی است گردبـــــادم، نــــه نســــیم ســــحری کار من، گل، نه! غبار افشانی است نــــای بی همـــدمم و تا به ابــــد نـــاله در حنــجره ام زندانی است شــــب قطـــب و فلـــک بـی فلقم من، همیشه افقم، ظلمانی است ☀️ @avayeqoqnus ☀️  
Koroush Yaghmaei - Dore Batel [Musicbazi] [320].mp3
3.06M
🔸 آهنگ "دور باطل" با صدای کورش یغمایی شعر از حسین منزوی 🔸 خیلی زیباست. گوش کنید و برای بقیه هم فوروارد کنید 🙏🌹 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. تو انتخاب من نبودی؛ سرنوشتم بودی، تنها انگیزه ماندنم در این زندگی بی اعتبار ... ❤ @avayeqoqnus
. گر برود جان ما در طلب وصل دوست حیف نباشد که دوست دوست‌ تر از جان ماست 💜 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. یاد من باشد فردا دم صبح به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم و به انگشت نخی خواهم بست تا فراموش نگردد فردا زندگی شیرین است، زندگی باید کرد 🌿 صبح بخیر ✋🌸 هفته خوب و پرباری پیش رو داشته باشید دوستان 🙏 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا