eitaa logo
آوای ققنوس
8.2هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
507 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜ به نام‌ خداوند جان و خرد ⚜ کزین برتر اندیشه برنگذرد ⚜ خداوند نام و خداوند جای ⚜ خداوند روزی ده رهنمای سلام و درود دوستان عزیز با نام و یاد خدای بی همتا و با شعری از فردوسی نامدار فعالیت کانال آوای ققنوس رو شروع می کنیم. در این کانال با گلچینی از شعر و داستان و حکایت های کهن و بریده هایی از کتاب ها و متون زیبا و دلنشین در خدمت شما عزیزان هستیم. اگر به شعر و ادبیات علاقه دارید باعث افتخار ماست که مطالب کانال ما رو دنبال کنید. 🌸 به کانال خودتون خیلی خوش آمدید. ممنون که همراه ما هستید. 🙏🌹
داستان مرد ثروتمند و پسرش ☘ روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را بـه ده برد تا بـه او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. ان دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا بـه زندگی ان ها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد بـه آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس های‌ تزیینی داریم و ان ها ستارگان را دارند. حیاط ما بـه دیوارهایش محدود می‌شود اما باغ آن ها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو بـه من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!! چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید @avayeqoqnus
چرا رنجم می‌دهی؟ -چون دوستت دارم. آنگاه او خشمگین می‌شد. -نه، دوستم نداری. وقتی کسی را دوست داریم، خوشی او را می‌خواهیم نه رنجش را. -وقتی کسی را دوست داریم، تنها یک چیز را می‌خواهیم: عشق را، حتی به قیمت رنج. -پس، تو به عمد مرا رنج می‌دهی؟ -بله، برای این که از عشقت مطمئن بشوم. بریده ای از کتاب بارون درخت نشین اثر ایتالو کالوینو کانال آوای ققنوس  👇 https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
از عشق کز اوست بر لبم مهر سکوت هر دم رسدم بر دل و جان قوت و قوت من بندهٔ عشق و مذهب و ملت من عشق است و علی ذالک احیی و اموت
🍃داستان لیوان و قهوه زندگی 🍃 چند دوست دوران دانشجویی که پس از فارغ التحصیلی، هر یک شغل‌های مختلفی داشتند و در کار و زندگی خود نیز موفق بودند، پس از مدت‌ها با هم به دانشگاه سابقشان رفتند تا با استادشان دیداری تازه کنند. آن‌ها مشغول صحبت شده بودند و طبق معمول بیشتر حرف‌هایشان هم شکایت از زندگی بود! استادشان در حین صحبت آن‌ها قهوه آماده می‌کرد؛ او قهوه جوش را روی میز گذاشت و از دانشجو‌ها خواست که برای خود قهوه بریزند. روی میز لیوان‌های متفاوتی قرار داشت: شیشه‌ای، پلاستیکی، چینی، بلور و لیوان‌های دیگر. وقتی همه دانشجو‌ها قهوه‌هایشان را ریخته بودند و هریک لیوانی در دست داشت، استاد مثل همیشه آرام و با مهربانی گفت:«بچه‌ها، ببینید؛ همه شما لیوان‌های ظریف و زیبا را انتخاب کردید و الان فقط لیوان‌های زمخت و ارزان قیمت روی میز مانده‌اند!» دانشجو‌ها که از حرف‌های استاد شگفت‌زده شده بودند، ساکت ماندند و استاد حرف‌هایش را به این ترتیب ادامه داد:«در حقیقت چیزی که شما واقعاً می‌خواستید قهوه بود و نه لیوان، اما لیوان‌های زیبا را انتخاب کردید و در عین حال نگاه‌تان به لیوان‌های دیگران هم بود؛ زندگی هم مانند قهوه است و شغل، حقوق و جایگاه اجتماعی ظرف آن است. این ظرف‌ها زندگی را تزیین می‌کنند، اما کیفیت آن را تغییر نخواهند داد. البته لیوان‌های متفاوت در علاقه شما به نوشیدن قهوه تأثیر خواهند گذاشت، اما اگر بیشتر توجه‌تان به لیوان باشد و چیز‌های با ارزشی مانند کیفیت قهوه را فراموش کنید و از بوی آن لذت نبرید، معنی واقعی نوشیدن قهوه را هم از دست خواهید داد. پس از حالا به بعد تلاش کنید نگاه‌تان را از لیوان بردارید و در حالی که چشم‌هایتان را بسته‌اید، از نوشیدن قهوه لذت ببرید. زندگی هاتون خوش عطر و بو مثل قهوه عزیزان 😍 @avayeqoqnus
🌸 می‌خواهم به یادِ من باشی، اگر تو به یادِ من باشی، عینِ خیالم نیست که همه فراموشم کنند! 🌸 : کافکا در کرانه | نوشته: هاروکی موراکامی @avayeqoqnus
از زیباترین شعرهای استاد شهریار: 🌸 بخونید و لذت ببرید عزیزان 🌸 آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر این سفر راه قیامت میروی تنها چرا @avayeqoqnus
🍃 حکایت سخن گفتن بهلول با مردگان 🍃 زاهدی گفت : روزی به قبرستان رفتم و بهلول را در آنجا دیدم پرسیدمش این جا چه میکنی؟ گفت : با مردمانی همنشینی همی کنم که آزارم نمی‌دهند اگر از عقبی غافل شوم یاد آوریم میکنند و اگر غایب شوم غیبتم نمیکنند. @avayeqoqnus
211982446-samatak-com.jpg
174.1K
یک استکان بوسه داغ یه بشقاب بزرگ عشق بی پیرایه یک پیاله گل سرخ یک کف دست نان صداقت از شکر خودت هم کمی بریز تا شیرین شود این صبحانه عشق است با تو خوردن صفا دارد 🌸 صبحتون همراه با عشق فراوون عزیزان 🌸 @avayeqoqnus
📚 ضرب المثل از هول حلیم افتاد تو دیگ معنی و کاربرد: ♦️به خاطر ذوق و طمع و حرص زیاد عجله کردن و دچار ضرر شدن ♦️به حالتی گفته می‌شود که کسی در تلاش برای کسب سود زیاد، ناگهان دچار خسران و ضرر شدیدتری می‌شود. حالا عزیزان داستان این ضرب المثل رو با هم میخونیم: نقل است که در روزگاران قدیم مرد فربهی زندگی می کرد که علاقه زیادی به خوردن داشت و بیشتر وقتش صرف خوردن و آشامیدن می شد. یک روز که این مرد به بازار رفته بود زود به خانه برگشت. همسرش از او پرسید: "مرد چه شده امروز زود به خانه آمده ای؟" مرد گفت: "شنیده ام که امروز همسایه حلیم می پزد آمده ام که حلیم بخورم." وقتی که بوی حلیم همسایه به مشامش رسید سریع به خانه همسایه رفت ولی از بس که عجله کرده بود فراموش کرد که دیگی همراه خود بیاورد تا با خود حلیم ببرد و چون ظرفی همراه نداشت به بالای دیگ رفت و با قاشق شروع به خوردن کرد. کمی که خورد دید این طوری فایده ندارد و چون بسیار هول کرده بود که مبادا نتواند به اندازه کافی حلیم بخورد با هر دو دست شروع به خوردن کرد و چنان بر سر دیگ خم شد که به ناگاه درون دیگ افتاد و مردم با خنده و با صدای بلند گفتند بیچاره این مرد از هول حلیم افتاد توی دیگ… @avayeqoqnus
🍃 در مدح امام حسین علیه السلام: ای حضور آسمان در جان خاک یا حسین بن علی روحی فداک موج ها هرچه تلاطم می کنند پیش پایت خویش را گم می کنند ای نماز عشق را تکبیر سرخ آیت تطهیر را تفسیر سرخ ای شکوه آفرینش، ای یقین آبروی مکتب، ای سالار دین ای امام لاله های نینوا آفتابِ غرقِ خون در کربلا ای جلال هر چه غیرت، هرچه مرد قوّت بازوی قرآن در نبرد قوس محرابم، خم ابروی توست خط «انعمت علیهم» کوی توست آب ها وقتی که توفان می کنند یاد آن لب های عطشان می کنند حسین اسرافیلی 🌸 یا حسین بن علی روحی فداک 🌸 @avayeqoqnus
❤ تولد سالار شهیدان امام حسین علیه السلام مبارک باد ❤
📚 پسری که با یک دست قهرمان جودو شد! پسر بچه نه ساله اي تصميم گرفت جودو ياد بگيرد. پسر دست چپش را در يک حادثه از دست داده بود ولي جودو را خيلي دوست داشت به همين دليل پدرش او را نزد استاد جودوي ژاپني معروفي برد و از او خواست تا به پسرش تعليم دهد. استاد قبول کرد. سه ماه گذشت اما پسر نمي دانست چرا استاد در اين مدت فقط يک فن را به او ياد مي دهد. يک روز نزد استاد رفت و با اداي احترام به او گفت: «استاد، چرا به من فنون بيشتري ياد نمي دهيد؟»استاد لبخندي زد و گفت: «همين يک حرکت براي تو کافي است». پسر جوابش را نگرفت ولي باز به تمرينش ادامه داد. چند ماه بعد استاد پسر را به اولين مسابقه برد. پسر در اولين مسابقه برنده شد. پدر و مادرش که از پيروزي بسيار شاد بودند، به شدت تشويقش مي کردند.پسر در دور دوم و سوم هم برنده شد تا به مرحله نهايي رسيد. حريف او يک پسر قوي هيکل بود که همه را با يک ضربه شکست داده بود. پسر مي ترسيد با او روبرو شود ولي استاد به او اطمينان داد که برنده خواهد شد. مسابقه آغاز شد و حريف يک ضربه محکم به پسر زد. پسر به زمين افتاد و از درد به خود پيچيد. داور دستور قطع مسابقه را داد. ولي استاد مخالفت کرد و گفت: «نه ، مسابقه بايد ادامه يابد».پس از اين دو حريف باز رو در روي هم قرار گرفتند و مبارزه آغاز شد، در يک لحظه حريف اشتباهي کرد و پسر با قدرت او را به زمين کوبيد و برنده شد! پس از مسابقه پسر نزد استاد رفت و با تعجب پرسيد: «استاد من چگونه حريف قدرتمندم را شکست دادم؟» استاد با خونسردي گفت: « ضعف تو باعث پيروزي ات شد! وقتي تو آن فن هميشگي را با قدرت روي حريف انجام دادي تنها راه مقابله با تو اين بود که دست چپ تو را بگيرد در حالي که تو دست چپ نداشتي ». @avayeqoqnus
گفته بودی که چرا محو تماشای منی             آن چنان محو که یک دم مژه بر هم‌نزنی مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی @avayeqoqnus
دوستان امروز پنجم اسفندماه روز بزرگداشت خواجه نصیر الدین طوسی نامگذاری شده. خواجه نصیرالدین شاعر، ریاضیدان، منجم و فیلسوف نامدار ایرانی در قرن هفتم هجریست. ☘🍂☘🍂☘🍂☘🍂☘🍂☘🍂☘🍂 آنان که در این دیر فنا می‎آیند بس جایگهی نیست، کجا می‎آیند کو آن که خبر دهد به ناآمدگان کانها همه رفتند، چرا می‎آیند 《خواجه نصیر الدین طوسی 》 @avayeqoqnus
بارگیری (1).jpeg
11.3K
کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی دادند دو گوش و یک زبانت زآغاز یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی 《از کتاب اخلاق ناصری خواجه نصیرالدین طوسی 》 @avayeqoqnus
n00351648-r-b-000.jpg
189.3K
می‌توان با این خدا پرواز کرد سفره دل را برایش باز کرد می‌توان درباره گل حرف زد صاف و ساده مثل بلبل حرف زد چکه چکه مثل باران راز گفت می‌توان با او صمیمی حرف زد ❤ صبح زیباتون پر از خیر و برکت دوستان جان ❤ @avayeqoqnus
📚 داستان دختری که همیشه از زندگی اش ناراضی بود دختری بود که گاه به گاه به پدرش اعتراض می‌کرد که زندگی سختی دارد و نمی‌داند چه راهی رفته که باعث این مشکلات شده است. این دختر همیشه در زندگی در حال جنگ بود. به نظر می‌رسید هر مشکلی که حل می‌شود، یک مشکل دیگر به دنبالش می‌آید. پدرش که سرآشپز بود او را به آشپزخانه برد. او سه کتری را پر از آب کرد و هر کدام را روی دمای بالا قرار داد. زمانی که آب هر سه دیگ به جوش رسید، او سیب زمینی ها را در یک کتری ، تخم مرغ‌ها را در کتری دیگر و دانه های قهوه را در کتری سوم گذاشت. سپس ایستاد تا آن ها نیز آب پز شوند؛ بدون این که به دخترش چیزی بگوید. دختر غر می‌زد و بی صبرانه منتظر بود تا ببیند پدرش چه می‌کند. پس از بیست دقیقه، او حرارت زیر کتری ها را خاموش کرد. پدر سیب زمینی ها را از کتری خارج کرد و داخل یک ظرف گذاشت. تخم مرغ ها را نیز خارج کرد و داخل ظرف دیگری گذاشت. او قهوه ها را نیز با ملاقه خارج کرد و آن را داخل یک فنجان ریخت سپس به سمت دخترش برگشت و از او پرسید: دخترم چی می‌بینی؟ دختر گفت: سیب زمینی، تخم مرغ و قهوه پدر گفت: بیشتر دقت کن و به سیب زمینی ها دست بزن. دختر این کار را کرد و فهمید که آن ها نرم شده اند. سپس از دخترش خواست تا تخم مرغ ها را بشکند. زمانی که تخم مرغ ها را برداشت فهمید که تخم مرغ ها سفت شده اند. در نهایت، پدر از دخترش خواست که قهوه را بچشد. عطر خوش قهوه لبخند را به روی لب های دختر آورد. دختر از پدرش پرسید: پدر این کارها یعنی چه؟ پدرش گفت: سیب زمینی، تخم مرغ و قهوه، هر سه با یک ماده یعنی آب جوش مواجه شدند اما واکنش آن ها متفاوت بود. سیب زمینی سفت و سخت بود اما در آب جوش نرم و ضعیف شد. تخم مرغ شکننده بود و یک لایه نازک داشت که از مایع داخل محافظت می‌کرد، اما زمانی که با آب جوش مواجه شد، مایع داخل سفت گردید. با این حال، دانه قهوه خاص بود. وقتی با آب جوش مواجه شد، آب را تغییر داد و یک ماده جدید ایجاد کرد. تو کدام یک از این سه ماده ای؟! @avayeqoqnus
❣ این شعر خیلی دلنشینه ❣ ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم   دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم   رم دادن صید خود از آغاز غلط بود حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم کوی تو که باغ ارم روضه خلد است انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم   صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن گر میوه یک باغ نچیدیم، نچیدیم   سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم   وحشی سبب دوری و این قسم سخن‌ها آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم 《 وحشی بافقی 》 @avayeqoqnus  
حکایت وزیر و حاضر جوابی بهلول ☘ روزی وزیر خلیفه به تمسخر بهلول را گفت:"خلیفه تو را حاکم به سگ و خروس و خوک نموده است." بهلول جواب داد: "پس از این ساعت قدم از فرمان من بیرون منه، که رعیت منی." همراهان وزیر همه به خنده افتادند و وزیر از جواب بهلول منفعل و خجل گردید. @avayeqoqnus
🍂 حکایت طنزی در مورد بهشت و جهنم 🍂 واعظی بالای منبر از اوصاف و نیکی های بهشت می گفت و از جهنم حرفی نمی زد. یکی از حاضرین پای منبر خواست مزه ای بیندازد گفت: "ای آقا،شما همیشه از بهشت تعریف می کنید،یک بار هم از جهنم بگویید." واعظ که حاضر جواب بود گفت: "آنجا را که خودتان می روید و می بینید. بهشت است که چون نمی روید لااقل باید وصفش را بشنوید." 😂 @avayeqoqnus
و عشق اگر با حضور همین روزمرگی ها عشق بماند ! عشق است… 《شاملو》 روزتون مملو از عشق دوستان ❤ صبحتون بخیر 😍 @avayeqoqnus
امام محمد غزالی روزی در مجلس وعظ گفت: ای مسلمانان، هرچه من در چهل سال از سر این منبر شما را می‌گویم، فردوسی در دو بیت گفته است، اگر بر آن عمل کنید رستگار خواهید شد:  ز روز گذر کردن اندیشه کن پرستیدنِ دادگر پیشه کن به نیکی گرای و میازار کس  ره رستگاری همین است و بس 《نقل از مرزبان‌نامه》 @avayeqoqnus