#خبر_پتک_سنگین_در_آیینه_بود
#محمدرضا_عبدالملکیان
دلی داشتم، شانهبرشانه رفت
دریغا که خورشید این خانه رفت
دریغا از آن شور شیرین، دریغ
از اینجا، از این داغ سنگین، دریغ
از اینجا که غم روی غم میرود
و اندوه و دریا به هم میرسد
از اینجا که کوه است و پژواک غم
و جنگل که سر برده در لاک غم
از اینجا که از سینه خون میرود
و ماتم ستون در ستون میرود
از اینجا که قامت، دوتا کردهام
خبر را لباس عزا کردهام
خبر، فرصت تیغ با سینه بود
خبر، پتک سنگین در آیینه بود
خبر آمد و هر چه بر پا شکست
خبر آمد و پشت دریا شکست
خبر، تیشه بر ریشة جان گرفت
خبر، از دلم بود و باران گرفت
خبر آمد و چشم این خانه رفت
دلی داشتم شانهبرشانه رفت
دلم رفت و شیون تماشایی است
و دیگر غم اینجا، غم اینجایی است
غم و غربت و من به هم آمدند
شب و شهر و شیون به هم آمدند
در این شور و شیون کسی گم شده است
و در سینة من کسی گم شده است
دریغا ستونهای این سینه سوخت
و یک شهر در سوگ آیینه سوخت
بیا سوز ماتم که میخواهمت
خرابم کن ای غم که میخواهمت
خرابم کن ای غم، که بارانیام
سزاوار آوار و ویرانیام
خرابم کن امشب شکستن سزاست
غریبانه با غم نشستن سزاست
سزاوار دردم؛ صدایم کنید
به دردآشنا، آشنایم کنید
به آنان که شیپور شیون زدند
خبر را چون آتش به خرمن زدند
به آنان که کاری گران کردهاند
و بر شانه تشییع جان کردهاند
به آنان که در خود خجل ماندهاند
به آنان که در سوگ دل ماندهاند
به آنان که آیینه گم کردهاند
و خورشید در سینه گم کردهاند
به آنان که بیگاه پژمردهاند
و بر شانه چشم مرا بردهاند
نمی بینم او را، خدایا کجاست؟
و آن چشم محراب و معنا کجاست؟
خبر آمد و چشم این خانه رفت
دلی داشتم شانهبرشانه رفت
از:سوگنامه امام
#مثنوی
#امام_خمینی
@ayateghamze
http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/237041/categoryId/579/
مرگ است آن که می کندم بیدار
سید حمیدرضا برقعی
ای آرزوی روشن رویاها
دیروز خوب خوبیِ فرداها
ای اولین دقیقه پس از اسفند
نوروزِ کودکان پر از لبخند
لبخندِ ما به تلخی فروردین
از پیک های شادی خود غمگین
تیپا زدن به مدرسه و تحصیل
دندان لق و وسوسهء آجیل
چون برق می گذشت زمان انگار
من از غروب سیزدهم بیزار
لبریزم از جریمهء بی تخفیف
انبوه مشق های بلاتکلیف
فردا دوباره ناظمِ بی احساس
در دست هاش ترکه ای از گیلاس
خرداد! ای هنوز پر از کابوس
شب های امتحانِ من و افسوس...
مثل همیشه در وسط باران
یک دفعه بی مقدمه تابستان
با هر نسیم ریخته در خانه
انجیرهای سبز، عجولانه
ای موسم کلافگیِ شمشاد
گرمای بی ملاحظهء مرداد
ای فصل ناخنک زدنِ آرام
بر سینی لواشکِ روی بام
عصر کسل کنندهء خواب آور
سرگیجه های پنکهء شهریور
مهر تو کرده صبح به صبح انگار
گنجشک های همهمه را بیدار
پاییز! ای عبور شگفت انگیز
از کوچه باغ و مزرعه و جالیز
ای از ترانه از غزل آکنده
ای فصل بیت های پراکنده
پیراهنِ معاشقه تن پوشت
رنگین کمان برگ در آغوشت
رفتن به زیر پلهء ناچاری
آوردن بخاری از انباری
دی ماه مثل پیرزنی خسته
موی سفید و دست حنا بسته
انگشتِ او نسیم نوازش داشت
در بقچه اش نخودچی و کشمش داشت
ای ترس دوست داشتنی در من
سرخیِ آسمانِ شب بهمن
گرمای قصه های زمستانی
گیسوی یار! ای شب طولانی
دنیا بدون تو قفسی بوده ست
این عمرِ طی شده نفسی بوده ست
عمری که خواب بود و گذشت انگار
مرگ است آنکه می کندم بیدار
ای مرگ! ای رهایی تاریکم
هر روز یک قدم به تو نزدیکم
ای مرگ! ای خمارِ پس از مستی
ای دشمنی که دوستِ من هستی
اینجا که سهم من همه تنهایی ست
حس می کنم که در تو خبرهایی ست
خویشان من که بار سفر بستند
آن سوی مرگ منتظرم هستند
حرف نگفته در دل دفتر نیست
دلتنگم و گلایهء دیگر نیست...
#سید_حمیدرضا_برقعی
#مثنوی
#فصل_ها
#مرگ_اندیشی
@ayateghamze
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
احمد عزیزی
باید از فقدان گل، خونجوش بود
در فراق یاس، مشکی پوش بود
یاس ما را رو به پاکی می برد
رو به عشقی اشتراکی می برد
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
بعد روی صبح، پرپر می شود
راهی شبهای دیگر می شود
یاس مثل عطر پاک نیّـت است
یاس استنشاق معصومیّـت است
یاس بوی حوض کوثر می دهد
عطر اخلاق پیمبر می دهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانه های اشکش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
می چکانید اشک حیدر را به چاه
عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
اشک می ریزد علی مانند رود
بر تن زهرا: گل یاس کبود
گریه کن زیرا که دُخت آفتاب
بی خبر باید بخوابد در تراب
این دل یاس است و روح یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین
نیمه شب دزدانه باید در مغاک
ریخت بر روی گل خورشید، خاک
........................................
یاس بوی مهربانی میدهد
عطر دوران جوانی میدهد
یاسها یادآور پروانهاند
یاسها پیغمبران خانهاند
یاس ما را رو به پاكی میبرد
رو به عشقی اشتراكی میبرد
یاس در هر جا نوید آشتی است
یاس دامان سپید آشتی است
در شبان ما كه شد خورشید؟ یاس
بر لبان ما كه میخندید؟ یاس
یاس یك شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یك سحر مهمان ماست
بعد روی صبح پرپر میشود
راهی شبهای دیگر میشود
یاس مثل عطر پاك نیت است
یاس استنشاق معصومیت است
یاس را آیینهها رو كردهاند
یاس را پیغمبران بوییدهاند
یاس بوی حوض كوثر میدهد
عطر اخلاق پیمبر میدهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانههای اشكش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
میچكانید اشك حیدر را به چاه
عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یك چشمه الماس است و بس
اشك میریزد علی مانند رود
بر تن زهرا: گل یاس كبود
گریه کن آری چون ابر چمن
بر كبود یاس و سرخ و نسترن
گریه كن حیدر كه مقصد مشكل است
این جدایی از محمد مشكل است
گریه كن زیرا كه دخت آفتاب
بیخبر باید بخوابد در تراب
گریه كن زیرا كه گلها دیدهاند
یاسهای مهربان كوچیدهاند
گریه كن زیرا كه شبنم فانی است
هر گلی در معرض ویرانی است
ما سر خود را اسیری میبریم
ما جوانی را به پیری میبریم
زیر گورستانی از برگ رزان
من بهاری مرده دارم ای خزان
زخم آن گل در تن من چاك شد
آن بهار مرده در من خاك شد
ای بهار گریهبار ناامید
ای گل مأیوس من یاس سپید
#احمد_عزیزی
#مثنوی
#فاطمی
@ayateghamze
صدا کن مرا تا به نام تو باشم
ناصر حامدی
کویرم ، پریشانی ام حد ندارد
دلم با کسی رفت و آمد ندارد
کویرم ، سکوت مرا زیر و بم نیست
حیات مرا حاصلی جز عدم نیست
چنانم که نای تبسم ندارم
فقیرم ، می تازه در خم ندارم
صدا کن مرا ای جمالت بهشتی
لب و خنده و خط و خالت بهشتی
صدا کن مرا ، ای صدای تو از دور
صداکن مرا نور ! نور علی نور
شب و روز شیرین و تلخم فدایت
خراسان و بسطام و بلخم فدایت
صدا کن مرا تا به نام تو باشم
گرفتار زنجیر و دام تو باشم
به یک جلوه غرق صفا کن دلم را
پر از ذکر "یا مصطفی" کن دلم را
پناهم بده زیر بال محمد
به حق محمد و آل محمد
#ناصر_حامدی
#مثنوی
نیایش
@ayateghamze
وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم
حمید سبزواری
وقت است تا برگ سفر، بر باره بندیم
دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم
از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم
بانگ از جرس برخاست وای ِمن خموشم
دریادلان راه سفر در پیش دارند
پا در رکاب ِ راهوار خویش دارند
گاه سفر را چاووشان فریاد کردند
منزل به منزل حال ره را یاد کردند
گاه سفر آمد، نه هنگام درنگ است
چاووش می گوید که ما را وقت تنگ است
گاه سفر آمد، برادر! گام بردار!
چشم از هوس از خورد، از آرام بردار !
گاه سفر آمد برادر! ره دراز است
پروا مکن بشتاب! همّت چاره ساز است
گاه ِسفر شد، باره بر دامن برانیم
تا بوسه گاهِ وادیِ ایمن برانیم
وادی نه ایمن، هان مگو، باید سفر کرد
از هفت وادی در طلب باید گذر کرد
وادی نه ایمن، رهزنان در رهگذارند
بیم حرامی نیست، یاران هوشیارند
وادی نه ایمن، جاده هموار است ما را
امید بر عزم جلودار است ما را
وادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار است و نیل اندر میان است
تکریتیان صد دام در هر گام دارند
راه آشنایان، ره به مقصد می سپارند
رهْتوشه باید کو؟ بیاور کوله بارم
امید را ره توشه بهر راه دارم
رهْتوشه باید، پای من همواره پو باش
هفتاد وادی پیش رو گر هست گو باش
رهْتوشه باید، عزم را در کار بندم
دل بر خدا آن گه به رفتن باره بندم
رهتوشه باید، مرغوا مشنو ز هر کس!
رهتوشه ما را شوق دیدار حرم بس!
تنگ است ما را خانه، تنگ است ای برادر!
بر جای ما بیگانه، ننگ است ای برادر!
ننگ است ما را خانه بر دشمن نهادن
تاراج و باج و فتنه را گردن نهادن
تاراج و باج و فتنه را گردن نهادیم
خفتیم، غافل، خانه بر دشمن نهادیم
خفتیم غافل از معادای حرامی
کردیم سر تسلیم یاسای حرامی
خفتیم غافل رزم را از یاد بردیم
پس داوری بر محضر بیداد بردیم
خفتیم و دشمن، داد، نی، بیدادمان داد
خواب و خور و افیون و مستی یادمان داد
دشمن، سرا بگرفته و راه نفس هم
دست عمل بشکسته و پای فرس هم
تاراج شد، تاراج هر کالایمان بود
خاموش شد هر نغمه، کاندر نایمان بود
ما خامُش و او هر طرف شور و شغب کرد
تاوان خورد و خفت مستی را طلب کرد
سینا و طور و عزّه را بلعید با هم
ما خفته و او در تهاجم قدس را، هم
جولان، به جولانی دگر بگرفت از ما
ماندیم، ما سرگشته، او را قدس و سینا
فرمان رسید: این خانه از دشمن بگیرید!
تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید!
یعنی کلیم، آهنگِ جان سامری کرد
ای یاوران! باید ولی را یاوری کرد
وقت است تا زاد سفر بر دوش بندیم
دل بر پیام دلکش چاووش بندیم
چابک سواران، رهروان، اِحرام بستند
دل بر طنین این صلای عام بستند
آهنگ رفتن کن که ما را چاره فرد است
واماندن از این کاروان، درد است، درد است
باید خطر کردن، سفرکردن، رسیدن
ننگ است از میدان، رمیدن، آرمیدن
وادی به وادی سینه باید سود بر راه
منزل به منزل رفت باید تا سحرگاه
گر خاره و خارا و گر دور است منزل
حکم جلودار است بربندیم محمل
ما را گریزی جز که آهنگ سفر نیست
عزم سفر کن فرصت بوک و مگر نیست
باور مکن، افسانه ی افسونگران را
همراه باید شد در این ره کاروان را
باور مکن، امید دیدار حرم نیست
گامی فرا نه، تا حرم جز یک قدم نیست
از دشت و دریا در طلب باید گذشتن
بی گاه و گاه و روز و شب باید گذشتن
گر صد حرامی، صد خطر در پیش داریم
حکم جلودار است سر در پیش داریم
حکم جلودار است بر هامون بتازید!
هامون اگر دریا شود از خون بتازید!
فرض است فرمان بردن از حکم جلودار
گر تیغ بارد، گو ببارد نیست دشوار
جانان من برخیز و آهنگ سفر کن
گر تیغ بارد گو ببارد جان سپر کن
جانان من برخیز! بر جولان برانیم
زآنجا به جولان تا خط لبنان برانیم
آنجا که جولانگاه اولاد یهوداست
آنجا که قربانگاهِ زعتر، صور، صیداست
آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد
آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد
جانان من! اندوه لبنان کشت ما را
بشکست داغ دیر یاسین پشت ما را
جانان من! برخیز باید بر«جبل» راند
حکم است باید باره بر دشت امل راند
جانان من برخیز و زین بر بارگی نه
زی قدس، زی سینا، قدم یکبارگی نه
باید ز آل سامری کیفر گرفتن
مرحب فکندن، خیبری دیگر گرفتن
باید به مژگان رُفت گَرد از طور سینین
باید به سینه رَفت زینجا تا فلسطین
باید به سر، زی مسجد الاقصی سفر کرد
باید به راه دوست، تَرک جان و سر کرد
جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش
آنک امام ما علم بگرفته بر دوش
تکبیر زن، لبیک گو، بنشین به رهوار
مقصد، دیار قدس همپای جلودار ...
#حمید_سبزواری
#مثنوی
شعر انقلاب اسلامی
@ayateghamze
مگر قرار نشد دل به آفتاب دهیم
احمد زارعی
نه چپ، نه راست، منم، این منم برابر تو
به چشم من بنگر، این منم برادر تو
منم بسیج، که ایمان انقلاب منم
پیام سرخ شهیدان انقلاب منم
نه ماردم، نه مردّد، به حق یقین دارم
نه کافرم، نه منافق، که درد دین دارم
مگر قرار نشد سر به انقلاب دهیم؟
مگر قرار نشد دل به آفتاب دهیم؟
مگر قرار نشد از میان خون گذریم؟
ز تیغِ زار بلا با سر جنون گذریم؟
به جان آن لحظاتی که عهدِ خون بستیم
بر آن قرار، اگر نیستید ما هستیم
قرار بود که از مهر چون ستاره شویم
نه این که دور نشینیم و در نظاره شویم
مگر نه قبله در این سوست، پس چرا به نیاز
به سوی کعبه ی دیگر نموده اید نماز؟
مگر نه قبله در این سوست، این طرف خوانید
مگر که قبله ی خود را شما نمی دانید؟
نه چپ، نه راست، منم، این منم برابر تو
به روی من بنگر، این منم برادر تو
ولایت است، نه ابزار کار ما و شماست
نه او ولیّ من و ما، که او ولیّ خداست
روا نبود که این راه را خلاف روید
که در مبانی وحدت به اختلاف روید
به راه تفرقه رفتن مگر گناه نبود؟
نه چپ، نه راست، مگر مستقیم راه نبود؟
مگر نه اهل نمازید، پس چه می کردید؟
مگر نه کعبه در این جانب است؟ برگردید
ز اعتصام چه دیدید تا رها کردید؟
به سوی «واعتصموا» با خلوص برگردید
مگر وصیت آن پیر برده اید ز یاد
که بر تداوم حفظ اصول، فرمان داد؟
من این میانه یتیمم، خدا! یتیم منم
من این میانه یتیمم که مستقیم منم
تو ای ادامه ی سرخ تشیع علوی
تو ای تداوم ده قرن عشق و خون طلبی
نهیب زن هله بر جای خویش بنشینید
چگونه عاقبت کار را نمی بینید؟
اگر چه مهر گذشته است، لیک ماه به جاست
به یمن پرتو او فرق چاه و ره پیداست
ستاره ای است که مهر خدا در او باقی است
صدای روح خدایی در آن گلو باقی است
#احمد_زارعی
از کتاب: #شیری_در_قفس_902
#مثنوی
شعر انقلاب اسلامی
@ayateghamze
بلّغ! که وقت سخت ترین امتحان رسید
سید محمدجواد شرافت
ذی الحجه، روزهای سپیدی که دیدنی ست
لبخندهای روشن عیدی که دیدنی ست
فصلی ست عاشقانه از این فصل غافلیم
غرق فروع مانده و از اصل غافلیم
ذی الحجه این سپیدترین عید را ببین
یوم الغدیر عیدترین عید را بیین
ذی الحجه عاشقی ست که شوقش زبانزد است
دلداده ی محمد و آل محمد است
دارد هزار جلوه ی روشن به خاطرش
از آخرین پیامبر و حج آخرش
از حجةالوداع سرودیم پیش از این
از حجةالتمام بگوییم بیش ازاین
ذی الحجه شاهد است که در حجةالتمام
می گفت آخرین نبی از اولین امام
او خطبه خواند، خطبه ی او را نخوانده ایم
دردا نخوانده ایم و دریغا نخوانده ایم
او خطبه خواند، خطبه ی او خط به خط علی ست
حرف رسول، اول و آخر فقط علی ست
از حجةالوداع سرودیم پیش از این
از حجةالبلاغ بگوییم بیش از این
یا ایها الرسول زمان بیان رسید
بلّغ! که وقت سخت ترین امتحان رسید
باید نگفته ها دم آخر بیان شوند
تا مرد و زن به حب علی امتحان شوند
میزان سنجش است و عیار است مرتضی
آری قسیم جنت و نار است مرتضی
ذی الحجه شاهد است که در حجةالتمام
می گفت آخرین نبی از آخرین امام
ذی الحجه ایستاده در این راه ناتمام
چشم انتظار آمدن آخرین امام
او که خلیفةالنبی و والی الولی ست
سرتا به پا محمد و پا تا به سر علی ست
#سید_محمدجواد_شرافت
#مثنوی
غدیریه
@ayateghamze
سیاستی که ندارد دیانت، آلوده ست
ناصر فیض
چگونه رنج زمین را زمان نمیبیند
چگونه این همه خون را جهان نمیبیند
چرا نمیشنود رعد و برق ایمان را
صدای عشق به اقصی کشانده طوفان را
از این تقابل خونین که میشود خرسند!؟
قیامتی شده برپا چرا نمیپرسند
چقدر کودک و زن بیپناه کشته شدند
به راستی به کدامین گناه کشته شدند
جهان و عافیتش ارزنی نمیارزد
به اینکه کودکی از هول مرگ میلرزد
منادیان حقوق بشر نمیشنوند
به حجتی که تمام است اگر نمیشنوند
یکی بیاید و مرهم شود فلسطین را
به سرب پر کند این گوشهای سنگین را
به میخ و تخته ببندد در سیاست را
به سنگ خشم بکوبد سر سیاست را
سیاستی که به جز نیش مار و کژدم نیست
سیاستی که به نفع حقوق مردم نیست
سیاستی که به اشغالگر امان داده است
به این نژاد پراکنده سازمان داده است
سیاستی که اگر بوده حق به جانب تو
ربوده حق تو را با فریب حق وتو
سیاستی که چنان غرق در مرض شده است
که جای ظالم و مظلوم هم عوض شده است
سیاستی که در آن روزن امیدی نیست
به دست هیچ زبان بستهای کلیدی نیست
سیاستی که پلید است پشت پرده آن
چنانکه هر ستم کرده و نکردهی آن
سیاستی که ندارد دیانت، آلودهست
مگر نه این که، همین بوده تا جهان بودهست
همیشه راه رسیدن به حق سیاسی نیست
که گاه، چاره به جز حمله حماسی نیست
نشان عشق و جنون بینشانه رفتنها
میان آتش و خون عاشقانه رفتنهاست
کنون که قرعه به نام حماس افتادهست
به جان اهل سیاست هراس افتادهست
یکی برآمده بر بام خون علم بزند
بساط این همه تزویر را به هم بزند
چنان کند که جهان بشنود فلسطین را
به چشم صدق ببیند صلابت دین را
قسم به اشهد آن کودک سرا پا آه
که گفت: اشهد ان لا اله الا الله
حرم که سوخت کسی محترم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
#مثنوی
#ضد_صهیونیستی
#غزه
#ناصر_فیض
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403
.
برای آقا زاده ها:
ای من به فدای غربت تو
سعید سلیمان پور ارومی
ای نوزده ساله قره العین
ای گنده شده به طرفه العین
آن روز که هفت ساله بودی
فارغ ز چک و حواله بودی
واکنون که به نوزده رسیدی
در وجه زمانه چک کشیدی
پس گوش به پندهای من کن
آویزه ی گوش خویشتن کن
آنجا که بزرگ بایدت بود
از نام پدر تو را رسد سود
با زور پدر سپه شکن باش
فارغ ز خصال خویشتن باش
یرخیز و بتاب بی مهابا
بالا بنشین به لطف بابا
تا از دم گردن کلفتت
بارد شب و روز پول مفتت
دولت طلبی نسب نگه دار
با دولتیان ادب نگه دار
با چهره ی ظاهر الصلاحت
با لطف و مراحم جناحت
تا رو نکند به تو کسادی
رو کن به فساد اقتصادی
پروا مکن از بی آبرویی
این آب بزن به پول شویی
غافل نشوی ز رانت باری
عزت بطلب ز رانت خواری
گر گفت کسی که آن حرام است
القصه بدان که از عوام است
کان گشته حلال ای برادر
از بهر تو همچو شیر مادر
هرچند که رانت را خواص است
در خوردن آن شگرد خاص است
خود را ز غذای بد نگه دار
در خوردن رانت حد نگه دار
رانت ار چه همه حلال خیزد
از خوردن پر ملال خیزد
دیدی به بهانه های واهی
گشتی دو سه روز دادگاهی
البته بدان در این مواقع
کک هم نگزد تو را به واقع
برجسته تویی به نزد یاران
دیدم که به جمع رتبه داران
صاحب تویی آن دگر غلامند
سلطان تویی آن دگر کدامند
ای صورت و سیرت تو مطلوب
به به به به، به این ژن خوب
من مانده ام از تو در تحیر
میهن ز تو هم تهی و هم پر
از عشق وطن شدی که مجنون
سر بنهادی به دشت و هامون
این دشت و دمن چو تنگت آمد
عزمی به سوی فرنگت آمد
اکنون سبز است جایت آری
چون کارت اقامتی که داری
دل سوخت از این مشقت تو
ای من به فدای غربت تو
#مثنوی
#طنز
#نقیضه
#سعید_سلیمان_پور_ارومی
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403
.
این انقلاب چشمه ای از انقلاب توست
فاطمه معصومه شریف
برخیز و در تمام جهان انقلاب کن
روی سپاه عاشق خود هم حساب کن
ما ملت امام حسینیم و با توایم
شاگرد های پیرخمینیم و با توایم
چشم انتظار باغ پر از گلشن توایم
چشم انتظار بیست و دوی بهمن توایم
این انقلاب چشمه ای از انقلاب توست
پیروزی اش مقدمه ی فتح باب توست
ای نور محض وعده ی صادق خود تویی
چشمِ امید این همه عاشق خود تویی
بنشان به خاک، خاک سیاه... آن سپاه را
برهم بزن صلابت کاخ سیاه را
چیزی به انتهای سیاهی نمانده است
والفجر... تا طلوع تو راهی نمانده است
#فاطمه_معصومه_شریف
#مثنوی
#شعر_انقلاب
شعر انقلاب اسلامی
@masoome_sharif
@ayateghamze
خدا فرعون را یک بار دیگر غرق خواهد کرد
محمد رسولی
به نام او که از آیات او بسیار باید گفت
خدا زنده است، این را اول اخبار باید گفت
خدای انتم الاعلون، وقت نصرت و امداد
خدای وعدههای صادق لایخلف المیعاد
خدا از عمر نوح آینهای همقد ایمان ساخت
همان نوحی که کشتی را به امرش در بیابان ساخت
و ابراهیم در هر امتحان بر او توکل کرد
خدا در آتش نمرود بین شعلهها گُل کرد
خداوندی که از نیل خروشان جاده میسازد
و اعجاز از عصایی پیش پا افتاده میسازد
عزیز مصر، روزی یوسف در چاه افتاده ست
خدای ما خدای لحظههای خارقالعاده ست
به خاک ذلت افتاده ست، پیش او تکبرها
خدای بدر، آن پیروزی دور از تصورها
به صدها جلوه ما آن روح را در کالبد دیدیم
خدای بدر را در عبرت تلخ احد دیدیم
خدا در خط به خط وعدههای راستین پیداست
خدا در ضرب شمشیر امیرالمومنین پیداست
حسین بن علی در قتلگاه او را تماشا کرد
جهان راه خودش را از همان گودال پیدا کرد
فراتر از همه تحلیلها، آری خدایی هست
تماشاچی مباش ای دل، تو را هم کربلایی هست
خدا امروز هم مانند دیروزش خدایی کرد
خدا بود آنکه در تشییع سید خودنمایی کرد
فقط او مرگ را اینگونه در انظار زیبا کرد
خدا در لحظههای آخر سنوار غوغا کرد
خدای حاج قاسم، آن بزرگ روستازاده
همان مردی که با اخلاص دنیا را تکان داده
در آن باران و مه تنها خدا تسکین مردم شد
شبی که تکهای از قلب ما در ورزقان گم شد
خدا حالا رئیسی را به یک حجت بدل کرده ست
چه زیبا پیکرش را پرچم ایران بغل کرده ست
خدا این اشکها را عصر عاشورا سیاسی کرد
یکایک سوگواریهای ما را هم حماسی کرد
خدا با ماست، او اینجاست، هم مقصود، هم راه است
همیشه نصرتش در باور ان تنصروا لله است
خدا در غزه افشا کرد، راز روزگار این است
که معیار شرافت نسبت ما با فلسطین است
نمانَد ظلم پابرجا، نمانَد سرخوشیهایش
مگر فرعون خیری دیده از کودککشیهایش
به جولان ستم تاریخ هم در حال تکرار است
معاویه ست در شام اینچنین سرگرم کشتار است
خدا زنده ست و حرمان است در زندان خود ماندن
خدا زنده ست و کفران است در بُهت احد ماندن
مبادا دست روی دست بگذاریم و بنشینیم
اگر حرکت کنیم، آن قله را نزدیک میبینیم
در این اوضاع وانفسا مباش از بیتفاوتها
تبر بر دوش باید بود در پیکار با بتها
اگرچه سفرهها زخمی شد و این زخم کم هم نیست
یقین داریم اما خارج از این مرز مرهم نیست
نجابت، پایمردی، یکدلی، ایمان، امید اینجاست
به هر سو رو کنی، جانی جوان، سروی رشید اینجاست
ز خاطر بردن این سروها رسم فتوت نیست
و ما را جز شهیدان با کسی عقد اخوت نیست
نیندازیم کشور را به دام حزب بازیها
در این جنگ روایتها در این بنبستسازیها
بدا بر حال آن چشمی که در این روزها خواب است
به هر نحوی تماشا میکنم، این جنگ احزاب است
به اسم صلح، در دستان شیطان نامه ی جنگ است
هراسی نیست در دلها، اگر هنگامه ی جنگ است
هراسی نیست از شیطان، ز های و هوی طغیانش
اگر او میکند آغاز، دست ماست پایانش
نترسیم و نترسانیم، ترس آهنگ ابلیس است
بدان که ناامیدی آخرین نیرنگ ابلیس است
تمام زخمهای ما برای حفظ این خانه ست
کسی با گرگ اگر فکر توافق کرد، دیوانه ست
بیا ای هموطن فریاد شو ضد فراموشی
خیالی خام را دیده، شتر در خواب خرگوشی
بگو از دیرباز این مرز وقت رزم چالاک است
از این قلدرترش امروز در خروارها خاک است
بسوز ای سعی باطل، پرچم ایران نمیسوزد
نمیدانی مگر در شعلهها ایمان نمیسوزد
گمان بردی که اینبار این حکایت فرق خواهد کرد؟
خدا فرعون را یک بار دیگر غرق خواهد کرد
هر آنچه داشتی رو کردهای، این آخرین برگ است
سر جان شرط میبندم، قمار آخَرت مرگ است
ولی ما وعده ی حقیم و از باطل نمیترسیم
شهادت آرزوی ماست، از قاتل نمیترسیم
به کف پیراهنی خونین، کسی از راه میآید
خدا زنده ست ای مردم، ولیالله میآید
به استقبال او فریاد شد: انّا علی العهدی
کسی که هست عیسی از حواریون او: مهدی
#مثنوی
#محمد_رسولی
#شعر_حماسی
#شعر_انقلاب
#شعر_مقاومت
#شعرخوانی_در_محضر_رهبر_حکیم_انقلاب_اسفند_1403
@ayateghamze
کدام او؟ که سزاوار او ضمیر نبود
سید سلمان علوی
نخست خلوت حق بود و بی زمانی محض
حریم حضرت معبود و بی نشانی محض
فلک نبود، فراسو نبود، فرش نبود
ملک نبود، هیاهو نبود، عرش نبود
جلیل بود و تجلی نداشت، فاش نبود
قدیم بود، قدیمی که ابتداش نبود
قدیم بود، ولی از قِدم منزّه بود
ز رنگ و انگ وجود و عدم منزّه بود
سراسری که سپهرش «کجا» نبوده و نیست
یگانهای که یکی بود و لایزال یکی است
نه آن یکی که بر او تهمت عدد باشد
یکی که مرتبت وحدتش أحد باشد
کدام سو؟! که به دربار او مسیر نبود
کدام او؟! که سزاوار او ضمیر نبود
محیط بود، مساحت نداشت، رسم نداشت
بسیط بود، علامت نداشت، اسم نداشت
::
اراده کرد که اسمی برای او باشد
اراده کرد که توحید در سبو باشد
خدا خداست، ولی خواست آیهای باشد
که متن ذات نهان را نمایهای باشد
اراده کرد خدا و سپس تکلم کرد
سلام گفت و صدا را پر از ترنّم کرد
حقیقت کلمه نور بود، عریان شد
سلامْ لحظهی انگور بود، عرفان شد
چه عاشقانهی بهتآوری است در تجرید
دمی که نور به اندام نور روح دمید
جلال غیب عیان در جمال ایزد شد
جمال، آینه شد، اسم شد، محمد شد
...
::
سپس در آینه رقصید نوری از کلمه
فلق شکافته شد در ظهوری از کلمه
نسیم عرش فرحبخش و فرّهپوش رسید
صدای زمزمهای آشنا به گوش رسید
صدا تنید به دور قلم، قلم آنگاه
به حسنْ اوّل دفتر نوشت بسم الله
صریر سرخ قلم شروههای لم یزلی است
خدا خداست ولی این صدا صدای علی است
::
چگونه شرح کنم آن حضور کامل را
و از کجا بنویسم ابوالفضائل را
که یک خدا به میان بود و بیشمار علی
هزار آیه فرستاد و هر هزار علی
::
قلم نشست به تذهیب «با»ی بسم الله
سکوت پشت سکوت و نگاه پشت نگاه
کمی گذشت و سرانجام حضرت ایزد
قلم به دست گرفت و به ناز نقشی زد
کنار نقطهی «با» طرح یک صنوبر بود
که روی برگ و برش اسمها مصوّر بود
به جای چهرهی زن رنگ آفتاب کشید
سپس ملاحظهای کرد و در نقاب کشید
::
قلم رسید به هجده قصیدهی غزلی
نگاه فاطمه افتاد در نگاه علی
نگاه فاطمه زیباست، پس تبسم کرد
تبسمی که ملک راه خانه را گم کرد
تبسمی که در او آیههای دهر شکفت
تبسمی که کمی بعد... (بعد خواهم گفت)...
#مثنوی
#سید_سلمان_علوی
#شعر_عرفانی
#شعرخوانی_در_محضر_رهبر_حکیم_انقلاب_اسفند_1403
@ayateghamze