#خدای_ما_دوباره_سنگ_و_چوب_شد_نیامدی
#مهدی_جهاندار
چه روزها كه يك به يك غروب شد، نيامدي
چه بغض ها كه در گلو رسوب شد، نيامدي
خليل آتشین سخن، تبر به دوش بت شكن
خداي ما دوباره سنگ و چوب شد، نيامدي
براي ما كه خسته ايم و دلشكسته ايم ، نه
ولی براي عده اي چه خوب شد نيامدي!
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نيامدي...
از: عشق سوزان است
#غزل
#انتظار
@ayateeghamze
http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/4532/categoryId/72
#این_روزها_که_می_گذرد
#قیصر_امین_پور
این روزها که می گذرد، هر روز
احساس می کنم که کسی در باد
فریاد می زند
احساس می کنم که مرا
از عمق جاده های مه آلود
یک آشنای دور صدا می زند
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است
آن روز ناگزیر که می آید
روزی که عابران خمیده
یک لحظه وقت داشته باشند
تا سربلند باشند
و آفتاب را
در آسمان ببینند
روزی که این قطار قدیمی
در بستر موازی تکرار
یک لحظه بی بهانه توقف کند
تا چشم های خسته خواب آلود
از پشت پنجره
تصویر ابرها را در قاب
و طرح واژگونه جنگل را
در آب بنگرند
آن روز
پرواز دست های صمیمی
در جستجوی دوست
آغاز می شود
روزی که روز تازه ی پرواز
روزی که نامه ها همه باز است
روزی که جای نامه و مهر و تمبر
بال کبوتری را
امضا کنیم
و مثل نامه ای بفرستیم
صندوق های پستی
آن روز آشیان کبوترهاست
روزی که دست خواهش، کوتاه
روزی که التماس، گناه است
و فطرت خدا
در زیر پای رهگذران پیاده رو
بر روی روزنامه نخوابد
و خواب نان تازه نبیند
روزی که روی درها
با خط ساده ای بنویسند:
«تنها ورود گردن کج، ممنوع»
و زانوان خسته ی مغرور
جز پیش پای عشق
با خاک آشنا نشود
و قصه های واقعی امروز
خواب و خیال باشند
و مثل قصه های قدیمی
پایان خوب داشته باشند
روز وفور لبخند
لبخند بی دریغ
لبخند بی مضایقه ی چشم ها
آن روز
بی چشمداشت بودن لبخند
قانون مهربانی است
روزی که شاعران
ناچار نیستند
در حجره های تنگ قوافی
لبخند خویش را بفروشند
روزی که روی قیمت احساس
مثل لباس
صحبت نمی کنند
پروانه های خشک شده، آن روز
از لای برگ های کتاب شعر
پرواز می کنند
و خواب در دهان مسلسل ها
خمیازه می کشد
و کفش های کهنه سربازی
در کنج موزه های قدیمی
با تار عنکبوت گره می خورند
روزی که توپ ها
در دست کودکان
از باد پر شوند
روزی که سبز، زرد نباشد
گل ها اجازه داشته باشند
هر جا که دوست داشته باشند
بشکفند
دل ها اجازه داشته باشند
هر جا نیاز داشته باشند
بشکنند
آیینه حق نداشته باشد
با چشم ها دروغ بگوید
دیوار حق نداشته باشد
بی پنجره بروید
آن روز
دیوار باغ و مدرسه کوتاه است
تنها
پرچینی از خیال
در دوردست حاشیه ی باغ می کشند
که می توان به سادگی از روی آن پرید
روز طلوع خورشید
از جیب کودکان دبستانی
روزی که باغ سبز الفبا
روزی که مشق آب، عمومی است
دریا و آفتاب
در انحصار چشم کسی نیست
روزی که آسمان
در حسرت ستاره نباشد
روزی که آرزوی چنین روزی
محتاج استعاره نباشد
ای روزهای خوب که در راهید!
ای جاده های گمشده در مه!
ای روزهای سخت ادامه!
از پشت لحظه ها به در آیید!
ای روز آفتابی
ای مثل چشم های خدا آبی!
ای روز آمدن!
ای مثل روز، آمدنت روشن!
این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟
از: آینه های ناگهان
#نو_نیمایی
#انتظار
@ayateghamze
http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/1703/categoryId/72
#خبر_دارم_بهار_بهترینی_هست
#سید_علی_میرافضلی
خبر دارم که در فردای فرداها
بهار ِ بهترینی هست.
دری را میگشایی:
پشت آن، درهای دیگر هم
خبر دارم
گشوده میشود آن آخرین در هم.
بهاری پشت آن در
لحظهها را میشمارد باز
و هر قفلی
کلیدی تازه دارد باز.
من از دیروزهایِ رفته دانستم
که در امروز ِ ما تقدیر ِ فردا آفرینی هست
خبر دارم
بهار بهترینی هست!
#نو_نیمایی
#بهاریه
#ویژه_نامه_بهار_و_انتظار
@ayateghamze
http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/77942/
#هر_جشن_بی_تو_شادی_غمگینی_ست
#اعظم_سعادتمند
یک سال پیرتر شده ایم اما،تنها به این خوشیم که می بینی
ما کودکان کوچه ی بالایی،ما کودکان کوچه ی پایینی
شاید عوض کند غزلی امشب با شورِ خویش طعم دهانها را
شاید بکاهد اندکی از این زهر،تقسیم جعبه جعبه ی شیرینی
هر جشن بی تو شادی غمگینی ست،نقش و نگارها همه بی جانند
در چشم من تمام خیابانها چون فرشهای کهنه ی ماشینی
امروز در نهایت تاریکی، دلخوش به نور نازکشان هستیم
ما را اگرچه گرم نخواهد کرد،این لامپ های کوچک تزیینی
در این شبی که بیشتر از هر شب، ما میزبان آمدنت هستیم
تنها به این خوشیم که برداری،لیوان شربتی هم از این سینی
#غزل
#انتظار
#ویژه_نامه_نیمه_شعبان
@ayateghamze
http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/142404/categoryId/72
#پیداست_دیگر_آن_علاماتی_که_می_گویند
#زکریا_اخلاقی
همین است ابتدای سبز اوقاتی که می گویند
و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که می گویند
اشارات زلالی از طلوع تازه ی نرگس
پیاپی می وزد از سمت میقاتی که می گویند
زمین در جست و جو، هر چند بی تابانه می چرخد
ولی پیداست دیگر آن علاماتی که می گویند
جهان این بار دیگر ایستاده با تمام خویش
کنار خیمه ی سبز ملاقاتی که می گویند
کنار جمعه ی موعود، گل های ظهور او
یکایک می دمد طبق روایاتی که می گویند
کنون از انتهای دشت های شرق می آید
صدای آخرین بند مناجاتی که می گویند
و خاک، این خاک تیره، آسمانی می شود کم کم
در استقبال آن عاشق ترین ذاتی که می گویند
و فردا بی گمان این سمت عالم روی خواهد داد
سرانجام عجیب اتفاقاتی که می گویند
از: تبسم های شرقی
#غزل
#انتظار
#ویژه_نامه_نیمه_شعبان
@ayateghamze
http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/2294
#همه_محتاج_امامیم_خودت_را_برسان
#امید_مهدی_نژاد
بي تو آواره ي شاميم، خودت را برسان
آفتابِ لب باميم، خودت را برسان
اي به تدبير تو محتاج، جنون منديِ ما!
تيغِ گم کرده نياميم، خودت را برسان
خُرد منگر به چموشي و حروني رمه را
پيش فرمان تو راميم، خودت را برسان
پرچم سبز تو بر خاک نخواهد افتاد
سبز پوشانِ قياميم، خودت را برسان
نفسي تازه کن، اي وارث اعجاز مسيح!
زير دندان جذاميم، خودت را برسان
کافر و مؤمن، آواره و شبگرد، همه
همه محتاج اماميم، خودت را برسان
از: آتشگردان
#غزل
#انتظار
#ویژه_نامه_نیمه_شعبان
@ayateghamze
http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/88884/categoryId/72
#پر_کن_دوباره_کیل_مرا_ایها_العزیز
#مریم_سقلاطونی
پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!
رو از من شکسته مگردان که سال هاست
رو کرده ام به سمت شما، ایّها العزیز!
جان را گرفته ام به سرِ دست و آمدم
از کوره راه های بلا، ایّها العزیز!
وادی به وادی آمده ام، از درت مران
وا کن دری به روی گدا، ایّها العزیز!
چیزی که از بزرگی تو کم نمی شود
این کاسه را...فَاَوفِ لنا، ایّها العزیز!
ما، جان و مال باختگان را رها مکن
بگذار بگذرد شب ما، ایّها العزیز!
خالی تر از دو دست من این چشم خالی است
محتاج یک نگاه شما، ایّها العزیز!
از: بادها از جنوب می آیند
#غزل
#انتظار
#ویژه_نامه_نیمه_شعبان
@ayateghamze
http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/2464/categor
#ای_جان_جان_جان_جهان_های_مختلف
#علی_محمد_مودب
ای جانِ جانِ جانِ جهان های مختلف!
ایمانِ عاشقانه ی جان های مختلف!
روحِ سلام در تنِ هستی که زنده ای
همواره در نسوجِ زبان های مختلف
رویای دلنواز صدف های ساحلی
دریای مهربانِ کران های مختلف
تنها به آبروی تو آرام مانده است
آتش فشانی فوران های مختلف
ما مانده ایم چون رمه هایی رها شده
در گرگ و میشِ ذهنِ شبان های مختلف
دارد یقینِ چوبی مان تیغ می خورد
در آتشِ هجومِ گمان های مختلف
آقا! درآ به عرصه ی هیجای روزگار
ما را بگیر از هیجان های مختلف
از: عطر هیچ گلی نیست
#غزل
#انتظار
#ویژه_نامه_نیمه_شعبان
@ayateghamze
http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/1994/categoryId/72
#ولی_تو_حتمنی_و_اتفاق_می_افتی
#محمدسعید_میرزایی
کجاست جای تو در جمله ی زمان که هنوز...
که پیش از این؟ که هم اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟
و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز
سوال می کنم از تو: هنوز منتظری؟
تو غنچه می کنی این بار هم دهان، که هنوز...
چقدر دلخورم از این جهانِ بی موعود؛
از این زمین که پیاپی...وآسمان که هنوز...
جهان سه نقطه ی پوچی است، خالی از نامت؛
پر از «همیشه همین طور» از «همان که هنوز»
همه پناه گرفتند در پسِ «هرگز»
و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز»
ولی تو «حتماً»ی و اتفاق می افتی!
ولی تو «باید»ی ای حسّ ناگهان که هنوز
در آستان جهان ایستاده چون خورشید؛
همان که می دهد از ابرها نشان که هنوز
شکسته ساعت و تقویم، پاره پاره شده
به جستجوی کسی، آن سوی زمان، که هنوز
از: دیروز می شوم که بیایی
#غزل
#انتظار
#ویژه_نامه_نیمه_شعبان
@ayateghamze
http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/2526/categoryId/72
#تاریخ_بی_قرار_قضایای_دیگری_ست
#سید_محمدجواد_شرافت
دنیای با حضور تو دنیای دیگری است
روز طلوع سبز تو فردای دیگری است
بوی بهشت می وزد از کوچه باغ ها
خاک زمین بهاری گل های دیگری است
گل های مریم از گل نرگس معطرند
عیسی اسیر نام مسیحای دیگری است
دیگر زمان از این همه تکرار خسته است
تاریخ بی قرار قضایای دیگری است
فردای بی تو باز شبی از سیاهی است
فردای با تو روز به معنای دیگری است
با هر غروب جمعه دلم زار می زند
چشم انتظار جمعه ی زیبای دیگری است
با یادت ای مسافر شبْگریه ی بقیع
در جمکرانم و دل من جای دیگری است
از: خاک باران خورده
#غزل
#انتظار
#ویژه_نامه_نیمه_شعبان
@ayateghamze
http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/2053/categoryId/72/
#زمین_از_برگ_برگ_از_باد_باد_از_رود_رود_از_ماه…
#محمدمهدیسیار
زمين از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روايت کردهاند ارديبهشتي ميرسد از راه
بهاري ميرسد از راه و ميگويند ميرويد
گل داوودي از هر سنگ، حسن يوسف از هر چاه
بگو چلهنشينان زمستان را که برخيزند
به استقبال ميآييمت اي عيد از همين دي ماه
به استقبال ميآييمت آري دشت پشت دشت
چه باک از راه ناهموار و از ياران ناهمراه
به استهلال ميآييمت اي عيد از محرمها
به روي بامها هر شام با آيينه و با آه...
سر بسمل شدن دارند اين مرغان سرگردان
گلويي تر کنيد اي تيغهاي تشنه، بسم الله!
از: حق السکوت
#غزل
#انتظار
#ویژه_نامه_نیمه_شعبان
@ayateghamze
http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/2321/categoryId/72
ویژه نامه ی شعر انتظار در سایت آیات غمزه:
http://ayateghamzeh.ir/%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B8%D8%A7%D8%B1
@ayateeghamze
#مرا_ذوق_شنیدن_می_کشد_شوق_تماشا_هم
#سید_محمدجواد_شرافت
نَمی از چشم های توست چشمه، رود، دریا هم
کمی از رد پای توست جنگل، کوه، صحرا هم
تو از تورات و انجیل و زبور، از نور لبریزی
تو قرآنی، زمین مات شکوهت، آسمان ها هم
جهان نیلی است طوفانی، جهان دلمرده ظلمانی
تویی تو نوح، موسی هم، تویی تو خضر، عیسی هم
نوایت نغمه ی داوود، حسنت سوره ی یوسف
مرا ذوق شنیدن می کشد، شوق تماشا هم
«تو آن ماهی که در پایت تلاطم می کند دریا»
من آن دریای سرگردان دور افتاده از ماهم
اسیر روی ماه تو، هوا خواه نگاه تو
نشسته بین راه تو نه تنها من که دنیا هم
«تمام روزها بی تو شده روز مبادا»* نه
که می گرید به حال و روز ما روز مبادا هم
همه امروزها مثل غروب جمعه دلگیرند
که بی تو تیره و تلخ است چون دیروز فردا هم
جهانی را که پژواک صدایت را نمی خواهد
نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم
از: خاک باران خورده
#غزل
#انتظار
#ویژه_نامه_نیمه_شعبان
@ayateghamze
http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/2054/categoryId/72
#سید_محمدجواد_شرافت
جهانی که پژواک صدایت را نمی خواهد
نمی خواهم
نمی خواهم
نمی خواهم
نمی خواهم
@ayateghamze
#ولی_تو_حتمنی_و_اتفاق_می_افتی
#محمدسعید_میرزایی
کجاست جای تو در جمله ی زمان که هنوز...
که پیش از این؟ که هم اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟
و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز
سوال می کنم از تو: هنوز منتظری؟
تو غنچه می کنی این بار هم دهان، که هنوز...
چقدر دلخورم از این جهانِ بی موعود؛
از این زمین که پیاپی...وآسمان که هنوز...
جهان سه نقطه ی پوچی است، خالی از نامت؛
پر از «همیشه همین طور» از «همان که هنوز»
همه پناه گرفتند در پسِ «هرگز»
و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز»
ولی تو «حتماً»ی و اتفاق می افتی!
ولی تو «باید»ی ای حسّ ناگهان که هنوز
در آستان جهان ایستاده چون خورشید؛
همان که می دهد از ابرها نشان که هنوز
شکسته ساعت و تقویم، پاره پاره شده
به جستجوی کسی، آن سوی زمان، که هنوز
از: دیروز می شوم که بیایی
#غزل
#انتظار
#ویژه_نامه_نیمه_شعبان
@ayateghamze
http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/2526/categoryId/72
#چقدر_بد_شده_دنیا_چقدر_بد_شده_ایم
#محمد_سلمانی
چقدر بد شده دنیا چقدر بد شده ایم
به جای گرمی آغوش، دست رد شده ایم
تو از من آن همه دور و من از تو این همه دور
شبیه آن چه که بیگانه می شود شده ایم
میان پیله ی احساسمان تفاهم نیست
که در منیّت خود حبس تا ابد شده ایم
من و تو میوه ی یک شاخه ایم و یک ریشه
جدا جدا شده ایم و سبد سبد شده ا یم
چقدر عیب نما و چقدر عیب شمار
شبیه آینه های تمام قد شده ایم
از: در به در در پی نیافتنت
#غزل
#شعر_اخلاقی
#شعر_تعلیمی
@ayateghamze
https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/87821/categoryId/633/
#به_نانی_گرفتند_شمشیر_ما_را
#محمدکاظم_کاظمی
مریز آبروی سرازیر ما را
به ما بازده نان و انجیر ما را
خدایا اگر دستبند تجمّل
نمیبست دست کمانگیر ما را
کسی تا قیامت نمیکرد پیدا
از آن گوشه کهکشان تیر ما را
ولی خسته بودیم و یاران همدل
به نانی گرفتند شمشیر ما را
ولی خسته بودیم و میبرد توفان
تمام شکوه اساطیر ما را
طلا را که مس کرد، دیگر ندانم
چه خاصیتی بود اکسیر ما را
#غزل
#اعتراض
@ayateghamze
https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/240702/categoryId/35/
#ای_عمو_خورشیدمان_را_پشت_کوه_انداختی
#مرتضی_حیدری_آل_کثیر
با سراب وعده ها دنیایمان را ساختی
هرچه همت داشتیم از آب و تاب انداختی
با کلیدت بافتی زنجیر بر فردای ما
ای عمو! خورشیدمان را پشت کوه انداختی
با چه امیدی معاش مردمت را کوختی
با چه تدبیری نمای منزلت را کاختی؟
«دوش از میخانه آمد سوی مسجد شیخ ما»
شیخ! بر منبر فقط بر اهل تقوا تاختی
دشمنت را دوست خواندی دوستت را ناسپاس
خویش را در آینه دیدی ولی نشناختی
«آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
میهمانا! دیر حق میزبان پرداختی
#غزل
#اعتراض
#سیاسی
@ayateghamze
https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/238096/categoryId/79/
#ای_گل_گمان_مکن_به_شب_جشن_می_روی
#فاضل_نظری
از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای ست که قربانی ات کنند
از:گریه های امپراتور
#غزل
#تعلیمی
#سیاسی
@ayateghamze
https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/563/categoryId/79/
#همین_که_منتظرم_حتی_برای_آمدن_قبضی
#افشین_علا
همين كه خانه ي گرمي هست همين دوخوابه ي كم روزن
همين مثلث تكراري سه ضلع:كودك ومردوزن
همين كه حاصل عمري شعر آپارتمان نودمتري
هميشه عطر زني دارد وَ بوي پونه و آويشن
همين اتاق پذيرايي همين كه جاي نشيمن نيز
ببين چه حوصله اي دارد براي اين همه حتي من!
همين چراغ كه مي سوزد همين اجاق كه روز و شب
اگرنه بوقلمون اما به شوق اشكنه اي روشن
همين كه سايه و سقفي هست براي دوري ونزديكي
براي آمدن يك دوست براي رفتن يك دشمن
همين كه منتظرم حتي براي آمدن قبضي
چه قبض گاز، چه قبض برق چه قبض روح، چه قبض تن
همين تنازع دخل وخرج همين جدال زناشويي
همين كه: خسته شدم از تو، همين دروغ: طلاق اصلاً
همين كه دختركي دارم شبيه سوژه ي نقاشي
گلي نشسته به گيسويش هزار غنچه به پيراهن
همين كه دست مرا گيرد در ازدحام خيابان ها
به ناگهان كشدم يك سو براي ديدن يك دامن
همين كه: خسته شدم ديگر مرا به خانه ببر بابا
همين نيامده رفتن ها همين بهانه ي برگشتن...
براي دلخوشي ام كافيست براي شكر ولي بسيار
كه بايد اين همه را فردا به جا گذاشتن و رفتن...
از: ساده غزل
#عاشقانه
#اجتماعی
#سبک_زندگی
@ayateghamze
https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/143831/categoryId/77/
#از_ثروت_ما_چه_برج_ها_ساخته_است
#میلاد_عرفانپور
هر میدان شعبه... هر خیابان شعبه...
این شعبه ی اوست بدتر از آن شعبه
از ثروت ما چه برج ها ساخته است
این حرمله با تیر هزاران شعبه
از:
تماشایی
#رباعی
#اعتراض
@ayateghamze
https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245239/
#ایهام_گزنده_ای_ست_از_عصر_مدرن
#میلاد_عرفانپور
انداخته گوشواره ای در گوشش
پوشانده به جدّ و جهد، با تن پوشش
ایهام گزنده ای ست از عصر مدرن
انسان که سگی گرفته در آغوشش
از:
تماشایی
#رباعی
#اعتراض
#اجتماعی
@ayateghamze
https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245240ش
#کجا_دنبال_مفهومی_برای_عشق_می_گردی
#امید_مهدی_نژاد
نه توصیفی که می گویند راوی های افسانه
نه تصویری که می سازند شاعرهای دیوانه
نه در آن کوهسارانی که می لرزند بر سینه
نه در آن آبشارانی که می ریزند بر شانه
نه شیرین کاری ماهی که افتاده ست در برکه
نه آتش بازی شمعی که می گیرد به پروانه
نه در سلما، نه در لیلا، نه در شیرین، نه در عذرا
نه در اکناف ترکستان، نه در اقصای فرغانه
نه در آن «شاه دختر ها»، نه در آن «شط پر شوکت»
نه در «ری را»، نه در «آیدا»، نه حتی در «گلستانه»
همین جا بود، اینجا، روی مبل رنگ و رو رفته
همین جا روبه روی جعبه ی جادوی روزانه
همین جا بود اینجا غرق در بحر غمی کهنه
همین جا، گرم صحبت با مراحم های پرچانه
همین جا، پشت کوه ظرف های چرب و ناشسته
همین جا، در کلنجار اتو با رخت مردانه
همین رنگی که افتاده ست بر چای تر و تازه
همین بویی که پیچیده ست توی آشپز خانه
«کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی؟»
بیا اینجاست، نان گرم روی میز صبحانه
از:
ملاحظات
#غزل
#عاشقانه
@ayateghamze
https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245273
#راهزن_هستی_اگر_از_کاروان_خود_نزن
#میلاد_عرفانپور
شعله باش اما چنین بر آشیان خود مزن
دود کن خود را ولی در دودمان خود مزن
از گلوی دشمنانت تیغ اگر برداشتی
لااقل آن را به قلب دوستان خود مزن
رحم کن ای صاعقه! گیرم زمین را سوختی
رحم کن، سیلی به گوش آسمان خود مزن
در بیابان کی بدون ما به منزل می رسی؟
راهزن هستی اگر، از کاروان خود مزن
عزت ما را به نانی پیش از این ها داده ای
بعد از این دیگر دم از نام و نشان خود مزن
جنگ برده با رشادت های تو مغلوبه شد
عارمان از توست، حرف از آرمان خود مزن
از: تماشایی
#غزل
#اعتراض
#سیاسی
@ayateghamze
https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245290