7.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوشه ای از کرب و بلا جا و مکانم بده
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده ..
الهی و ربی شکر :))
#اردوگاه_باکری
سالگرد شهادت مهدی باکری 🤍🕊️
@aye_ha
به نام خالق عشق 🦋
#پارت_ششم
#قسمت_اول
#شهید_مصطفی_صدرزاده
مغازه ی آقای مصطفی سال ۸۸ حدود ۱۸میلیون ورشکستگی داشت که خلاصه ایشونم بسم الله ی کار جدید و گفتن !
بهش گفتم چجوری تو بحث اقتصادی برنامه ریزی میکنی؟
برگشت گفت:( من شطرنج اقتصادی بازی میکنم ...)
و واقعا هم همین طوری بود.پدرمن آقا مصطفی رو تو بحث اقتصادی خیلی خوب قبول داشت.
فاطمه نیومده پاقدمش پراز خیر و نور بود ،بعد از اینکه مغازه باز شد قدم گذاشت به دنیا ی ما :))
بعد از اینکه خدا فاطمه خانوم و هدیه داد به ما،من نه خونه ی مادرم رفتم نه خونه ی مادر آقا مصطفی ،خودش بهشون قول داد مراقبمه و نگران نباشن!
و انصافا از همون اول بابای خوبی بود تا ده روز اول خودش همه ی کارای فاطمه رو انجام میداد ...
حتی یادمه ی شب که حالم خوش نبود و خوابیده بودم ی لحظه بیدارشدم دیدم کنارم نشسته فاطمه ام تو بغلشه ،برگشت گفت :خداروشکر بیدارشدی ،دوساعته داره گریه میکنه ،آب قندو اینا هم بهش دادم ولی ساکت نمیشه ،منم دلم نیومد بیدارت کنم! خلاصه تمام کارای فاطمه کوچولو با باباجونش بود حتی حموم بردنش ...
به روایت سمیه ابراهیم پور همسر شهید✨
@aye_ha
#_پارت_ششم
#قسمت_دوم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
ی استارت جدید توی زندگیمون این بود که بعد از مغازه،گاوداری زدن!(ی دوره توی جهاد دانشگاهی گاوداری و دامداری گذرونده بودن )
اوایلش خیلی سود خوبی داشت و با فروختن طلاهای من تونستیم اون ورشکستگی و جبران کنیم...برای شروع راه اندازی گاو داری ام سهام بندی کرده بود. بین اعضای خانواده هرکسی ی سهمی توی گاوداری داشت و سهم ما فقط نگهداری گاوها بود!
طبقه پایین مادرشوهرم قشنگ ترین روزای زندگیمونو ورق میزدیم و فاطمه دوماهه بود.
ی روز از آیفون گفت: عزیزم ی لگن کوچیک بنداز پایین.تا اومدم پایین که لگن و بهش بدم دیدم ی گوسفند پنبه ای به پارکینگ خونه بستس و ی دسته علفم جلوشه!
ی نگاهی کردو گفت : این اولین گوسفندی هستش که باید بگردیم واسش گاوداری پیدا کنیم !👀
ادامه دارد ...
به روایت سمیه ابراهیم پور همسر شهید✨
@aye_ha
سحرتون سبز 🌱
امشب اینقدر خسته بودم متوجه نشدم کی پلکام رفت رو هم !
الان که پاشدم سریع شروع کردم به نوشتن ...
الوعده وفا🦋
پ.ن:باید بگم خدمتتون که این قسمت و وسط اردوگاه باکری،محل عروج شهدا، روی تپه های گلی واستون قلم زدم :))
همراهه با کلی عطر یاس و بهشت !
نوش جان قلب قشنگتون ❤️🕊️
مــــــــــــــرگ
پـایـانکسینیست
کـــــــــــــــــه
عـاشـقبـاشـد...!
#مرتضی_آوینی
#شهیدانه
@aye_ha
به نام خالق عشق🦋
#پارت_هفتم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
بلاخره ی گاوداری پیدا شد و اجاره کرد. اون زمان فقط ی موتور داشتیم،واسه اینکه بتونه کارای گاوداری و انجام بده با ی بچه دوماهه سوار موتور میشدیم میرفتیم کارای گاوداری و انجام میدادیم به گاوا غذا میدادیم.ی اتاقک نگهبانی اونجا داشت که گاهی همونجا شب میموندیم..
پدر و مادر آقا مصطفی ام همش نگران ما بودن به خاطر حشرات و خطرهایی که اونجا مارو تهدید میکرد گاهی میگفتن شما به خاطر بچه برید خونه ما میمونیم ..
دیگه نمیتونستم ازش دور بمونم حتی به اندازه چندساعت !
اون موقع که داخل اندیشه یک مغازه عمده فروشی زدن ،قبل از تولد فاطمه هر موقع از حوزه برمیگشتم میرفتم مغازه ی جایی واسم درست کرده بود پشت گونی های برنج که دید نداشته باشه از بیرون!
خلاصه میرفتم اونجا استراحت میکردم دوتایی ناهار میخوردیم و بعد میرفتم خونه دوباره بعد از ظهر دلتنگ میشدم چایی درست میکردم میرفتم پیش آقا مصطفی.
این وابستگی اینقدر زیاد بود که وقتایی که میرفتن هیئت واسه سخنرانی منم آماده میشدم برم حتی زودتر از خودش جلو در بودم !میگفت میخوام برم فلان هیئت که مردونس هیچ خانومی نیست...
میگفت کجا میری میگفت مثلا فلان جا میگفتم خب اونجا خونه مادرش هست،خانمش هست ...بلاخره یکی هست که بخواد چایی آماده کنه !
من میرم پیش اونا میشینم:)
آخرش راه میوفتادم دنبالش میرفتم و تنها مهمون خانوم اونجا من بودم !
حتی هیئت های خود آقا مصطفی دوتا اتاق کنار هم بود میرفتم پشت در داخل اون یکی اتاق مینشستم تا تموم بشه و با آقا مصطفی برمیگشتم :)💚
به روایت سمیه ابراهیم پور همسر شهید✨
@aye_ha
تاحالا فک کردی چجوری به درد امام زمانت بخوری ؟
تاحالا واست دغدغه بوده ؟
اصن بهش فکر کردی؟
چهار روز زندگی کردی که چی؟
آخرش؟
بیاین به این سوالا فکر کنیم !
چقدر دنیا و گناه ارزش دور شدن از یوسف زهرا رو داره ؟
حواسمون هست و زندگی میکنیم ؟یا فقط زندگی میکنیم بی حساب کتاب؟
ی عده میان راهیان نور ی عده میرن اربعین ی عده میرن اعتکاف فکر کردی دست خودته ؟ نه عزیزم ...باید ببینی چیکار کردی که این جور جاها راهت دادن شایدم بهت فرصت برگشت دادن... فرصت دادن به خودت بیای !
بیاین به خودمون بیایم ...🌱🦋
#شب_نوشت
#عماره✍️
#شبای_اردوگاه
@aye_ha
وجود مادر دادا جواد یادآوره حضور خودشه ...امروز مهمون اردوگاهش بودیم،مهمون کلام پر نور مادرشون:)))
دل بی قرارمون اینجا یکم قرار گرفت !🕊️
الهی و ربی شکر 🤍
#شهید_جواد_محمدی
#اردوگاه
@aye_ha