«آیهجان»
✍ نویسنده: #مرجان_اکبری
به غمهایی که در #زندگی به شما میرسد دقت کردهاید؟ بعضی از آنها را خداوند برای #آزمایش #صبر و استقامت بندههایش میفرستد. گاهی هم غمی به انسان میرسد که به اتفاقاتی که در زندگی داشته و همه را حزن و #اندوه میپنداشته توجهی نکند. شاید باید قدر داشتههایمان را بیشتر بدانیم.
اما بعضی غمها در نتیجهی اعمال خودمان است. کار اشتباهی مرتکب میشویم و در نتیجه، غمی به ما میرسد. مثل غمی که به اصحاب پیامبر(ص) در #جنگ_احد رسید. حب دنیا و #ترس از جان و مال، باعث شد که میانهی جنگ، پیامبر را رها کنند و فرار را بر قرار و یاری پیامبر خدا ترجیح دهند و به هیچکس توجهی نکنند. «اذ تصعدون و لا تلوون» ولی پیامبر(ص) در صحنه ماندند و جنگگریختهها را فراخواندند «والرسول یدعوکم فی اخراکم». خداوند غم این طایفه را به غم پشیمانی و حسرت تبدیل کرد «غم بغم» تا پاداششان داده باشد و آنها را از اندوهی که خودش نمیپسندد محافظت کند« لکیلا تأسوا علی ما فاتکم» و در آخر، آرامش و سکونی را هم بر آنها نازل کرد.
انسانها در روزهای خوشی و #آسایش به یکدیگر نیازی ندارند، بلکه این سختیهاست که ور دیگر آدمها را بههم نشان میدهد. دوستان واقعی باید در روزهای غم و سختی کنار هم باشند. #جنگ و #صلح فرقی نمیکند.
#تفسیر_آیه
#آلعمران_153
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
🌺 آیهجان: آیههایی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan
11.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«دلچال»
✍ نویسنده: #سیدهزهرا_برقعی
📷 عکاس: #اعظم_مومنیان
🎙 گوینده: #سما_سهرابی
🎚تنظیم صدا: #روحالله_دهنوی
#آلعمران_153
#تیزر_روایت
🌺 آیهجان: آیههایی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan
«آیهجان»
«دلچال»
✍ نویسنده: #سیدهزهرا_برقعی
✏️ گرافیک: #اعظم_مؤمنیان
شاخهها را که #هرس میکنم، دست و دلم میلرزد. زورم رسیده به شاخههای خشکِ تیغ تیغی. دارم هر بار به تیزی تیغهی قیچیِ هرس مطمئنتر میشوم. بیزبانها، توی هم مثل انشعابِ صاعقه پیچ خوردهاند. میدانم اگر سرشان را نزنم به جای تو پر شدن، مثل علم یزید، دراز و تُنُک میشوند و از ریخت میافتند.
مسئول گلخانه به من گفت: «بیرحمانه هرس کن.» چشمهایم گرد شد. فکر کنم توخالی هم شد. چون مهربانیاش را وقت رسیدگی به گلدانهای خودش دیده بودم. حالا به من که رسیده بود میگفت بیرحم باش؟! از او پرسیدم. گفت #درخت را باید هرس کنی وگرنه بیقواره بالا میرود. #میوه هم بدهد آنقدر دور از دسترس است که نمیتوانی بچینیاش. یک جورهایی، بیرحمانه هرس کردن را لازم میدانست برای درخت. و میگفت آدمها مثل درختند.
به خودم فکر کردم. به اینکه این روزها یک چیزهایی از من هم هرس شد و بر باد رفت. زمانه از من یک چیزهایی را گرفت که یکهو دیدم بیهیچچی وسط #زندگی ایستادهام و هنوز نفس هست، #آسمان هست، #باران هست، رفتوآمد هست، فرداها هستند. یاد گرفتم میشود بیهیچچی هم زنده ماند. مثل درختی بودم که هی از من رفت و رفت و رفت. فکر کردم دیگر هیچ برایم نمانده اما مانده بود. یادم رفته بود. تا از دستشان میدادم یادم میافتاد که هستند.
آخرین هرسی که شدم، سر شاخهی اصلیام بود که پرید. قیچیِ هرس، حسابی تیز بود. گرفت به پر و بال مادرم. فکر میکردم حالا حالاها دارمش، هست که نوهها و نتیجهها را ببیند. هست که روزها و شبهای بعدی را یکی در میان مهمانِ هم باشیم و با هم حرف بزنیم. اما یک روز نشستم سر یک تلنبار خاک که دلم زیرش چال شده بوده و اسمش مامان بود. بیرحمی بود؟ گلخانهدارِ ما که حد اعلای مهربانیست. پس بیرحمی نبوده. لابد من بیقواره انشعاب داده بودم و گلخانهدارِ من هرسم کرده بود. همین. هر بار که میرفتم سر مزار #مادر، میگفتم من دلم را توی #خاک کاشتم. اگر دانهی به و لوبیا و لاله عباسی، جوانه میزنند و رشد میکنند، دل من هم یک جایی باید سر از خاک دربیاورد.
هرس، مال روزهای #زمستان است. #بهار که بیاید گلخانهدار دوباره مهربانیاش را با آبپاش جادوییاش میپاشد روی سرم. جای زخمها #درد میکند ولی منتظرم ببینم از آن بیقوارگی اگر قرار است دربیایم، چه جوری قرار است بشوم؟ کجاهایم سبز میشوند؟ دلم قرار است چه جور میوهای بدهد؟
لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ
این خبیر بودنِ گلخانهدارِ مهربان، خودش یک عالمه حال خوب ودلگرمی است برای آنهایی که هرس شدند.
#آلعمران_153
#روایت_یک_آیه
🌺 آیهجان: آیههایی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan
«آیهجان»
✍ نویسنده: #مرجان_اکبری
آیا تاکنون داستان مهمانهای ناخواندهی #حضرت_ابراهیم را شنیدهاید؟ همان فرشتگانی که روزی بر ابراهیم(ع) وارد شدند و حامل دو خبر بودند.
ابراهيم به شیوهی يک ميزبان بزرگوار، از آنها پذيرایی کرد و غذای مناسبی فراهم کرد؛ اما هنگامی كه سفرهی غذا پهن شد ميهمانها دست به غذا نزدند. ابراهیم وحشت كرد و با صراحت به آنان گفت ما از شما هراس داریم. (قال انا منكم وجلون).
البته اين #ترس به خاطر سنتی بود كه هر گاه كسی نان و نمک كسی را بخورد، مدیون او میشود و به او آسیبی نمیزند.
اما فرشتگان قبل از اینکه ترس بیشتری به ابراهیم و همسرش #ساره وارد کنند، خودشان را معرفی کردند؛ هم بشارت فرزندی دانا به نام #اسحاق را به آنها دادند (بغلام علیم) و هم از هلاکت #قوم_لوط خبر دادند. هم #رحمت_خداوند نمایان شد و هم #غضب_خداوند. خدایی که قدرت و رحمتش بر پیرزنی نمایان میشود و از او فرزندی بهدنیا میآورد، میتواند در آنی، قومی را به جفایشان به هلاکت برساند.
به دنبال آن، فرشتگان برای تاكيد بیشتر -به گمان اينكه مبادا يأس و #ناامیدی بر ابراهيم غلبه كرده باشد- گفتند از مأیوسان نباش. «فلا تكن من القانطين ».
ولی ابراهيم اين فكر را از آنها دور ساخت كه يأس و نومیدی از #رحمت_خدا بهدور است و تنها تعجبش روی حساب عوامل طبیعی است. بنابراین گفت: چه کسی از رحمت پروردگارش مأیوس میشود جز گمراهان؟! «قال و من يقنط من رحمة ربه الاالضالون»
مسئلهی مهم دیگری که در این آیه به آن چشم میآید، دو صفت بارز حضرت ساره است. یکی اینکه اشاره به آمادگی و ایستادن او برای پذیرایی از مهمانان میکند. «و امرأته قائمة» از طرف دیگر، ساره به درجهای از ایمان و توحید و معرفت رسیدهبود که همکلام با فرشتگان میشود و جزء معدود بانوانی قرار میگیرد که با عنوان «محدثه» از آنان یاد میشود. و بدینگونه است که جزء اهل بیت ابراهیم خلیلالله قرار میگیرد و مشمول رحمت و برکات الهی میگردد.
#تفسیر_آیه
#حجر_56
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
🌺 آیهجان: آیههایی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan
15.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«به فلانجا روندگانِ ناامید»
✍ نویسنده: #سمیرا_علیاصغری
📷 عکاس: #محمد_معظمیگودرزی
🎙 گوینده: #سما_سهرابی
🎚تنظیم صدا: #روحالله_دهنوی
#حجر_56
#تیزر_روایت
🌺 آیهجان: آیههایی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan
«آیهجان»
«به فلانجا روندگانِ ناامید»
✍ نویسنده: #سمیرا_علیاصغری
✏️ گرافیک: #اعظم_مؤمنیان
به خودش که #قلب ندارد ولی رحم و شفقتش بر آدم، بیشتر از هرکسی است قسم، که هربار #دل من در این کرهی خاکی شکست، خیلی زود جبران کرد، خیلیزود. اوستا به همهی وعدههایش عمل کرده نه فقط همین یکی که گفته باشد: "به دلهای شکسته نزدیکترم".
من توی حالتهایی شبیه #افسردگی و پلاسیدگی بودم که شبهای قدر رسید، به آن بالایی گفتم: «یهکاری کن برم سرکار» و جور کرد. کاری که بیاندازه دوستش داشتم؛ اصل و هدف و محیط و همکاران و همهچیزش را. اما خب نشد دیگر، سر جزئیاتی که اصلونسبش میرسید به #پول پدرسوخته و اختلافطبقاتی و تبعیضهای اجتماعی و این قبیل مادیات، از کار محبوبم استعفا دادم.
روی تخت، چشم به سقف، زیر پنجره یکیدوهفته فقط #گریه کردم؛ اشتها صفر، راندمان زیر بیست. سحرها بیدار میشدم و میدیدم هدفی باقی نمانده، جایی نیست که به قدر کافی در آن احساس مفید بودن کنم و نقشی که در آن بدرخشم؛ پس گریه میکردم و بر پهنای باند غصههایم میافزودم. دقیقا در همینحالت تخت، سقف، پنجره و گریه بودم که کسی از منتهاالیه مغز تاریکم #چراغ به دست پیش آمد و فرمود: «چرا خودت دست به کار نمیشی؟» و رفت و چراغش را نبرد تا همهی گوشهوکنار ذهنم را آتش بزند.
نشستم و طرحی نوشتم برای یکی از کتابفروشیهای بزرگ #تهران و #نذر_یاسین و #توکل و دعای مادر و پدر و مادربزرگها را ضمیمهاش کردم، با مسئول مربوطه قرار گذاشتم و آن موقع که داشتم از در خانه چادر به سر، بیرون میرفتم، بهدلم شد از زیر #قرآن رد کنم خودم را. بعد گفتم چطور است قرآن را باز هم بکنم و ببینم نظر واقعی #پروردگار_متعال چیست؟ ولی گذاشتمش روی میز. ترسیدم خدا موافق نباشد، بردارد «آیههای قعر جهنم» و «خداوند به فلانجاروندگان را دوست ندارد» و «بهزودی روز حسرت برای آنان فرا میرسد» را ردیف کند و من همین دم در بشکنم. قرآن را دوباره برداشتم و گفتم: «حتی اگر بد بیاید، بههرحال من را آفریده و دوتاپیرهن بیشتر پاره کرده و صلاحم را بهتر میداند»، پس باز کردم و ابتدای صفحهی سمت راست این آیهها را خواندم؛ «إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ...» (آیات 52 تا 56 سوره حجر، صفحهی 265).
خدا را نشناخته بودم. یادم رفته بود اگر بیعدالتی و #تبعیض، از آنتن پشتبام تا لولههای زیرزمینی فاضلاب تکتک خانههای دنیا را ببلعد، ساحت ملکوتیاش اپسیلونی آلوده نمیشود. او، یکبار دیگر خداییاش را ثابت کرد و معجزهی زندهی آیاتش را؛ نه چون شش ماه است طرحم اجرا میشود و بازخوردهای خوب گرفته از آدمها، چون بعد هزاران سال کتابی از رسولی امی باز میکنی و چهره در چهرهی خدا، جوابش را مثل آب زلال، روشن و گوارا میشنوی. نوش جان امیدواران.
إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنّا مِنْکُمْ وَجِلُونَ
هنگامى که بر او وارد شدند و سلام کردند; (ابراهیم) گفت: «ما از شما بیمناکیم»!
قالُوا لاتَوْجَلْ إِنّا نُبَشِّرُکَ بِغُلام عَلِیم
گفتند: «نترس، ما تو را به پسرى دانا بشارت مى دهیم»!
قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلى أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ
گفت: «آیا به من (چنین) بشارت مى دهید با این که پیر شده ام؟! به چه چیز بشارت مى دهید»؟!
قالُوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِّ فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطِینَ
گفتند: «تو را به حق بشارت دادیم; از مأیوسان مباش».
قالَ وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضّالُّونَ
گفت: «جز گمراهان، چه کسى از رحمت پروردگارش مأیوس مى شود»؟!
#حجر_56
#روایت_یک_آیه
🌺 آیهجان: آیههایی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan
«آیهجان»
✍ نویسنده: #مرجان_اکبری
میگفت نمیدانم چرا هرچه #دعا میکنم خدا دعایم را مستجاب که نمیکند هیچ، به جای خیری که از او خواستهام، شرش دامنم را میگیرد؟
گاهی در آنچه از خدا خواستهایم زیانی نهفته است، یا #صلاح است که به تأخیر بیفتد؛ ولی با زاری و #التماس از خداوند میخواهیم حاجتمان را بدهد. عدهای نزد #پیامبر(ص) آمدند و گفتند خدا را چگونه صدا بزنیم؟ آیا به ما نزدیک است كه او را آهسته بخوانيم و يا دوراست كه فریاد بزنیم؟
آیهی ۱۸۶ بقره در پاسخ به آنان نازل شد و خدا گفت من نزدیکم و در قلب شما هستم. «فَإِنِّي قَرِيبٌ». خداوند در این آیه آداب دعا کردن را بیان کرده و گفته که هنگام دعا فقط «من» را بخوانید «اذا دعان». نه غیر من را، تا شما را اجابت کنم. «فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي» او آنقدر بندهاش را دوست دارد که در اين آيه، هفت مرتبه تعبير «خودم» را برای لطف به او بهکار برده است. البته هر دعای خیری مستجاب میشود، مگر اینکه در آن شری نهفته باشد و خودِ دعاکننده نداند. یا از خداوند درخواستی داشتهباشد، ولی به غیرخدا امیدوار باشد. که در اینصورت شرط اصلی دعا که ایمان قلبی و اخلاص میباشد را رعایت نکرده. «وَ لْيُؤْمِنُوا بِي». که اگر رعایت میکرد سبب رشد و هدایتش هم میشد. «لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ»
#تفسیر_آیه
#بقره_186
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
🌺 آیهجان: آیههایی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan