eitaa logo
از جان نوشت🥰
107 دنبال‌کننده
44 عکس
8 ویدیو
0 فایل
دل نوشته هایی که از عمق جان است...📝 کپی با ذکر منبع❤️ در همه دير مغان نيست چو من شيدايي✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
تمام وجودم اضطراب می‌شود، کانال‌های خبری را یکی پس از دیگری مرور می‌کنم! بعد از شهادت سردار با خودم عهد کرده بودم، هیچ خبری را دنبال نکنم تا شنیدن خبر آتش زدن و تیر اندازی! خبر دسته جمعی دوره کردن یک جوان بسیجی و به شهادت رساندنش آن هم با تعدد ضربات...! خبر شهادت دو جوان مشهدی! خبر شهادت یک طلبه دهه هشتادی! و خبری که بیشتر از همه مضطربم می‌کند خبر حمله به شاهچراغ!خبر هتک حرمت و مظلومیت! با چشم‌های تار از اشک عکس‌ها را نگاه می‌کنم، خبرها را می‌خوانم! [هدف ما فقط بی‌حجابی نیست سقوط جمهوری اسلامی است.] چشمانم را می‌بندم، صلوات می‌فرستم تمرکز می‌کنم؛ حرف استاد یادم آمد که در آخر الزمان فتنه‌ها زیاد و زیاد می‌شود و آنقدر غربال می‌شویم تا نه یک نفر بد در صف خوب‌ها باشد و نه یک نفر خوب در صف بدها! صدای پر از آرامش آقا در سرم می‌پیچد آرام باشید! آرام باشید! اینها حوادث طبیعی یک راه دشوار به سمت قله است، ضربان قلبم آرام می‌گیرد! دکمه خروج از همه‌ی کانال‌های خبرگزاری را زدم. باید پای عهدم بمانم، دیگر این‌گونه خبرها را دنبال نمی‌کنم! بلند می‌شوم، خانه را سرو سامان می‌دهم، فاطمه زهرا کنارم آمده، همزمان با کار خانه، شعر می‌خوانیم سلام فرمانده... سلام از این نسل غیور جامانده... پر از امید و شوق می‌شوم انگار! روز بسیج فرا رسید، حضرت آقا سخنرانی داشتند، آخر سخنرانی فرمودند: ولاتهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مومنین از آن روز به بعد من خودم را هر روز به ظهور نزدیک‌تر می‌بینم!فتنه‌ها دلم را نمی‌لرزاند چون ان الباطل کان هباء منثورا ✍مریم زارعی @az_jan_nevesht
همه می گفتند چون در حین بارداری صفرایت را عمل کردی مراقب باش بعد از زایمان افسردگی نگیری! حتی میگفتند پیش طبیب برو تا بلغم و سودایت کنترل شود و فلان شود. حالا من مانده بودم که چه کاری انجام دهم، یعنی مراقب بوده ام؟! اصلا مگر می شود مراقب باشیم افسرده نشویم؟! نهایت استراتژی من در برابر افسردگی این بود که با همسرم حرف بزنم شرایط را بعد از زایمان طوری مدیریت کند که من افسرده نشوم.که آن بنده خدا هم زیاد نفهمید باید چکار کند؟! روزها در مورد افسردگی فکر میکردم!گاهی هم سرچ! حتی در بین بروشور هایی که در بهداشت محله مان بود دنبال بروشوری میگشتم که راه مقابله با افسردگی را بیان کند. خلاصه به هر دری زدم که اطلاعاتم بالاتر رود تا در دام افسردگی نیوفتم. روز زایمان فرارسید دوروز اول که درگیر بیمارستان بودم بعد از آن به خانه آمدم درگیر نوزاد و خواهرش. سه روز نگذشته بود با شکایت از درد سر و گردن به بیمارستان رفتم. یک روز بعد برای زردی بچه مهمان ان آی سیو شدیم. صبح روز مرخصی امتحان داشتم😐 (روز ششم بعد از زایمان) و امتحان پشت امتحان!👀 بعد از آن ترم تابستانی بعد پایم شکست😂 بعد کرونا گرفتیم بعد ترم جدید بعد... خلاصه که بعد از شش ماه هنوز فرصت نشده افسردگی بگیرم! اصلا یادم رفته بود قرار بوده افسرده شوم! می خواهم بگویم زیاد دنبال این نباشید که فلان اتفاق نیوفتد. به جای آن درگیر این باشید که چه کارهایی انجام دهم تا به هدفم نزدیک تر شوم. این کارتان تمام نشده کار بعدی را بچینید. این هدف تمام نشده هدف بعدی را قرار دهید. آنقدر ها هم وقت نداریم که بخواهیم برای چیزی که معلوم‌نیست اتفاق بیفتد وقت بگذاریم. یادمان نرود که مولا امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند بزرگترین تفریح کار است. آنقدر درگیر کار شوید که وقت کم بیاورید.بیشتر مشکلات و دغدغه های ما از بیکاری است. ✍مریم زارعی @az_jan_nevesht
❌ یک «بازی‌باز» علیه ملت انگار سال‌هاست جای جلاد و شهید عوض شده است و ما بی‌خبریم! سال‌ها فیلم نیروی امنیتی بازی می‌کند و یک بازیگر حکومتی است! از پول بیت المال تا جایی که توانسته خورده و برده است! آن‌قدری که جمهوری اسلامی برای امثال فرخ‌نژاد نفع داشته برای هیچ‌کس نفع نداشته است. حتی تا لحظه آخر قبل از خروجش از ایران هم در حال بازی بود؛ آن هم در نقش مامور امنیتی با حقوقی نجومی! قبلا خودش گفته بود هشتاد میلیون مردم ایران برایش ارزشی ندارد وقتی پسرش ناراحت باشد! اما ما باز هم او را آدم حساب کرده بودیم. مقصر او نیست، مقصر ماییم که امثال او را آن‌قدر بزرگ می‌کنیم تا روزی که از روی ملت رد شوند! چه بخواهیم و چه نخواهیم، از ماست که برماست! ✍مریم زارعی @az_jan_nevesht
قرار شد قبل از رفتن به حرم کمی هم از بازارهای رنگ رنگی دیدن کنیم. چند قدمی که راه رفتیم فاطمه زهرا اصرار داشت که چادرش را بپوشد. هر چه گفتیم و گفتند قبول نکرد که نکرد. چادر را پوشید و به راه افتاد. یکی از همراهان برای اینکه او را از چادر پوشیدن منصرف کند گفت «مگه اینجا حرمه که چادر میپوشی » فاطمه زهرا هم نه گذاشت و نه برداشت محکم گفت «مگه فقط حرم جای چادر پوشیدنه!😐» من هنوز هم بعد از چند ماه باورم نمی شود این حرف را یک دختر بچه سه ساله زده باشد. اما بارها و بارها به همین یک جمله فکر کرده ام. مگر فقط حرم جای چادر پوشیدن است؟! شاید اگر مسئله حجاب را خارج از کلیشه بیان کرده بودیم و به جای استفاده از مثال هایی مانند پوست شکلات و کاور گوشیِ آیفون، بیشتر به تبیین گوهر وجودیِ انسان پرداخته بودیم. هیچوقت لازم نبود که به کم حجاب ها و بی حجاب ها بگوییم چادرت را سر کن! روسری ات را بپوش! شاید ما همیشه به سراغ راحت ترین راه ها رفته ایم؛ که امروزه باید غرامتِ سختی های نکشیده مان را بدهیم! اگر انسان خودش را بشناسد. و بداند تجلی پروردگار است. قداست خود را بفهمد. بداند بدن او، جسم او و روح او حریم است. حرمتش را نگه میدارد. آنوقت هر کجا باشد. چه در بازار و عروسی و چه در حرم و مسجد چادر از سرش نمی افتد. به قول دختر سه ساله ی ما مگر فقط حرم جای چادر پوشیدن است؟! ✍مریم زارعی @az_jan_nevesht
انسان تراز از ابتدای ورود به خاک عراق شما را کنارم حس میکردم اما در سامرا بیشتر از همیشه. طبق معمول سامرا خلوت بود. هر قدمی که برمیداشتم ابومهدی مهندس و شما، حاج قاسم، را کنارم حس میکردم. یک سالی میشد در اکثر کار هایم شریکتان میکردم. از خود شما یاد گرفته بودم که آب هم میخورم به نیت ظهور باشد. شب را در سامرا ماندیم. به جز کاروان ما و خادمین شاید بیست نفر در حرم بودند. درحیاطِ صحن نشستم به گنبد خیره شدم. حس امنیتی که داشتم حاصل تلاش های شما و ابومهدی بود. به این فکر میکردم دید انسان چگونه می‌تواند این همه وسیع باشد؟ سرزمین ایران و عراق و یمن و فلسطین برایش فرقی نداشته باشد؟! شیعه و مسیحی و اهل سنت برایش فرقی نداشته باشد؟! هر کجا ظلم باشد شما برای حمایت از مظلوم بودید. امام خمینی فرموده بود جغرافیای اسلام نباید حد و مرز داشته باشد و شما هم سرباز گوش به فرمان. اگر بخواهیم انسان تراز انقلاب را معرفی کنیم بی شک می شود شما، حاج قاسم سلیمانی. شاید قبل تر ها با وجود فتنه ها دلم میلرزید که نکند دشمن، جمهوری اسلامی ایران را ساقط کند. اما با وجود شهادت تو و خونی که به درخت انقلاب تزریق شد. دلم نمیلرزد. شهادت تو از جنس شهادت شهید بهشتی و شهید آوینی بود همان شهادت هایی که در دهه های بعد مسیر انحراف را اصلاح کرد. شهادت تو دهه ها حرف دارد. شهادت تو می تواند دهه ها انسان بسازد. انسانی که تراز انقلاب باشد. حکیم ما گفت «ویژگی های شهید سلیمانی را ماورایی ندانیم. بدانیم که سلیمانی در همین جا رشد کرد و خصوصیات او دست نیافتنی نیست.» ما به گفته ی او ایمان داریم. جوشش خونت در تن همه ی ما می جوشد. ما قول میدهیم انسان شویم! انسانی که مکتب ساز باشد و عامل ظهور. انسانی که تراز انقلاب اسلامی ایران باشد. درست همانند تو. در هم نشینی با مولایت علی علیه السلام به یاد ما هم باش. دی ماه ۱۴۰۱مریم زارعی شادی ارواح مطهر شهدا صلوات @az_jan_nevesht
ام البنین حضرت آقا دیروز فرمودند: «افشاننده بذر ایمان در دل ها مادران هستند که فرزند را مومن بار می آورد. ایمان یک رویش است. یک رشد معنوی است این بذر افشانی است و مادر این کار را انجام می دهد.» مفسران و عالمان می گویند هر جا کلمه مومن در آیات و روایات می آید منظور کسانی است که ولایت علی بن ابیطالب و فرزندان ایشان را قبول دارند. این حجم از ایمان ولایت پذیری و ادب حضرت عباس و دیگر برادرانشان قطعا بر میگردد به دامنی که عباس پرور است. دامن مادری که حتی اجازه نمی دهد فرزندانش خودشان را مقدم بر فرزندان حضرت زهرا بدانند. و به آنها گوشزد میکند که شما غلام فرزندان زهرایید. بانوی ادبی که خالصانه مادری کرد برای فرزندان حضرت زهرا و به مولایمان علی گفت مرا فاطمه صدا نزن که بچه های زهرا دلتنگ مادرشان می شوند. مادر مهربانی که بعد از عاشورا هر روز به بقیع میرفت و در آنجا اشعاری که خود سروده بود میخواند و گریه میکرد. هر چقدر تاریخ از ادب و معرفت این زن بنویسد.باز هم کم است. زنی که ولی شناس بود و فرزندانی پرورش داد که ولی شناس بودند. ✍ مریم زارعی @az_jan_nevesht
ذهن جوال و نماز چهار رکعتی نیت میکنم. فاطمه زهرا در حال بازی است و سر و صدایی به راه انداخته. مهرم دست زینب است و دارد با آن بازی میکند. این چه نمازی است که هیچ کدام از ارکانش سر جایش نیست؟ دلت خوش است نماز میخوانی؟ این نماز به آسمان که هیچ از سقف خانه هم بالا نمی رود! اصلا رکعت سومم یا چهارم؟ بنا را به چهار بگذارم و سلام دهم. بعد سریع یک رکعت نماز احتیاط بخوانم. چه جالب؟ پس خدا هم توقع داشته زمانی به وجود بیاید که انسان شک کند بین رکعت سوم و چهارم؟! اصلا شاید خدا همین نماز چهار رکعتیِ شک دارِ بدون حواس ولی با بچه را، بهتر از نماز آهسته با تحریرهای کشیده ولی بدون بچه قبول کند! من چه میدانم اوست که حواسش به همه چیز هست. حتی به شک ۳و۴در نماز ۴رکعتی! ✍🏼مریم زارعی ✅عکس برای دو سه ماه قبل😍 @az_jan_nevesht
مادری،موهبت الهی وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَىٰ وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ و ما به هر انسانی سفارش کردیم که در حقّ پدر و مادر خود نیکی کن خصوص مادر که چون بار حمل فرزند برداشته و تا مدّت دو سال که طفل را از شیر باز گرفته (هر روز) بر رنج و ناتوانیش افزوده است، (و فرمودیم که) شکر من و شکر پدر و مادرت بجای آور، که بازگشت (خلق) به سوی من خواهد بود.
سوره مبارکه لقمان آیه ۱۴
من همیشه جنس زن بودن را موهبت الهی میدانسته ام. درست از اولین روزی که متوجه میشوی موجودی در وجودت در حال رشد است! دیگر خودت را نمیبینی. از لحظه ای که میفهمی قلبی دیگر در درونت می‌تپد، نگرانی به سراغت می آید. تمام تلاش و همّ و غمّت میشود نوزادی که در درونت نمو می یابد. چه بخوری تا بهتر رشد کند. چه نخوری تا رشد او را مختل نکند. حس اینکه در درونت دو قلب میتپد وصف ناشدنی است! وقتی درد داری ولی دلت به حرکت های ریز و نرمش دلخوش است. زمانی که می خواهد متولد شود. در میان آن همه درد تنها دل خوشی ات این است که روی ماه نوزادت را ببینی. شب تا صبح را درد داری ولی انگار خودت مهم نیستی و اولویتت فرزندت هست. تا یکی دو سال شب ها و روز ها خوابت نصف و نیمه است. شاید گاهی غر بزنی اما راضی هستی از اینکه واسطه ی روزی رساندن به مخلوق خدایی. حاضری خودت در رنج و سختی باشی اما کوچک ترین آسیبی به دردانه ات نرسد. اگر خدایی نکرده روزی بیمار شود و درد داشته باشد، تو با تک تک سلول های بدنت بیشتر از او درد میکشی. ذره ذره از توانایی تو کم میشود و به توانایی فرزند اضافه می شود. حاضری فانی شوی تا باقی بماند! . . . اگر غایت آدمی را در فنا شدن ببینیم، مگر مادری چیزی جز تمرین فنا شدن است! ✍🏻مریم زارعی @az_jan_nevesht
🔮قول دادن ممنوع مادرها خوب می‌دانند که نباید قول بدهند و تضمین کنند که فلان کار را حتما انجام می‌دهند. زیرا همواره فسقلی‌های ریزه میزه‌ غیرقابل پیش‌بینی، وجود دارند تا نگذارند تو به نحو احسن کار را انجام دهی! من هم قول ندادم اما دلم می‌خواست در هیأتی که هر دو هفته یک‌بار حالِ دلِمان را خوب می‌کند و استاد و شاگرد را کنار هم قرار می‌دهد و با نیت خالص به بحث و گفتگو می‌پردازد، فعال باشم. دلم می‌خواست در جشنواره غذا که استثنائا این هفته به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها و روز مادر برگزار می‌شود، شرکت کنم. از روز قبل مواد کوفته را خیس کرده بودم و صبح از خواب بیدارشدم تا قبل از بیدار شدن بچه‌ها، کوفته را بار بگذارم؛ اما تا دم و دستگاه را آوردم، صدای «مامان مامان!» به گوش رسید! بله، اولی بیدار شده بود. نفس عمیقی کشیدم و در حال شکرگزاری بودم که: «خدایا ممنون که بیدار نشد!» صدای گریه دومی بلند شد! خواستم از فرط خوشحالی،بخوانید گریه و آه، به سجده روم که تلفن زنگ خورد! تلفن را جواب دادم و بی‌خیال کوفته شدم،گفتم اول به بچه‌ها صبحانه دهم تا بعد در نهایت آرامش مراحل مقدماتی کوفته را انجام دهم! ساعت تقریبا ده شده بود و هنوز کوفته‌ای در کار نبود! دستگاه را روشن کردم تا مواد را چرخ و آسیاب کنم. فسقلی دوم از صدایش ترسید و گریه کرد، فسقلی نخست که مشغول بازی بود سریع آمد و گفت « این چیه؟ می‌خوام کمکت بدم!»[ پروردگارا،همین را کم داشتیم]گفتم: «آبجی را ساکت کنی بهترین کمک به من است.»اما او اصرار داشت که جور دیگر کمکم دهد! قیافه من آن لحظه دیدنی بود! بعد از آسیاب کردن مواد کوفته، دیدم دومی از گریه هلاک است. او را در تاب گذاشتم تا آرام شود، اما اولی گریه کرد که: «من هم می‌خوام سوار تاب شوم.» [خدای من! در سه سال عمر شریفش شاید دو بار تاب بازی کرده باشد!] گفتم:« نوبت آبجی پر شود بعد تو.» اما گوشش بدهکار نبود و همچنان گریه می‌کرد؛ خلاصه اینکه، دستی به تاب و بچه بود و دستی به غذا و کوفته! اینکه طعمش خوب شد یا نه، نمی‌دانم اما این را خوب می‌دانم که ابر و باد و ماه و فلک کاری می‌کنند که در روزهای پر کار، بچه‌ها هم پر سر و صدا شوند، حکمتش را نمی‌دانم! اما خوشحالم از اینکه اجازه می‌دهند من با وجود دو تا فسقلی در جلسات هیأت شرکت کنم. ✍️مریم زارعی @az_jan_nevesht
آب بده! از دستش ناراحت بودم. تشنه اش بود و آب میخواست دو سه دقیقه ای بود لیوان صورتیِ پلاستیکی اش در دستش بود. و به این طرف و آن طرف نگاه میکرد. سمتم آمد گفت مامان یه فکری کردم! خواستم با دفه ی اول گفتنش جوابش را ندهم تا اوج ناراحتی مرا درک کند اما چشمم که به سیاهی چشمانش افتاد حس کردم چقدر دوستش دارم فورا گفتم چه فکری؟ گفت من میرم رو تختم میخوابم تو برام آب بریز داخل این بیار. من هم قبول کردم و آب برایش آوردم. آب را که به دستش دادم ذهنم رفت به دوسال و چند ماه پیش وقتی ده ماهه بود و شدیدا گریه میکرد نمیدانستم برای چه گریه میکند. هر چیزی به او میدادم قبول نمیکرد. بعد از مدتی گریه کردن فهمیدم بچه تشنه است که گریه میکند! به او آب دادم و گفتم عزیز من آب میخواستی؟ از این به بعد هروقت تشنه ات بود بگو آب بده. و چند بار تکرار کردم آب، بده. آب، بده. چند روز بعد از آن دوباره همین موقعیت فراهم شد و من، مادر کم سن و کم تجربه متوجه آب خواستنش نشدم و یک لحظه با حالت اضطرار و کمی خشم گفت آب بده! و نگویم که چقدر لذت بخش بود آن آب بده گفتن و آن آب دادن. هنوز هم که هنوز است بعد از دو سال و چند ماه مرور آن خاطره شادیِ شیرین و وصف ناشدنی ای در من به وجود می آورد. و از اعماق دلم میگویم بچه ها چقددددر خوبند! ✍🏻مریم زارعی @az_jan_nevesht
حسرت و امید من از آن‌هایی هستم که همیشه سر خدا غر می‌زنم که چرا نه امام دیده‌ام و نه پیامبر! همیشه در حسرت این بوده‌ام؛ که چرا مثل آن کودکان، در کوچه‌های مدینه نبوده‌ام تا زمانی که پیامبر برای رفتن به مسجد از آنجا رد می‌شوند، با من بازی کنند؟ ناراحتم که چرا نبودم تا مثل آن خانم که می‌رود پیش حضرت زهرا ده‌ها سوال می‌پرسد و حضرت همه را با حوصله جواب می‌دهد؛ سوال بپرسم و غرق در سیمای جذاب خانم شوم. همیشه دوست داشتم جزء آن دسته از بچه‌ها باشم که امام علی ع برایشان شیر و نان می‌برد. یا مثلا بین کودکانی بودم که امام باقر ع جمع‌شان می‌کرد و با آنها دعا می‌کرد. حتی دوست داشتم در زمان امام صادق ع می‌بودم و مانند آن مرد رفیق امام می‌شدم. یا جزء آن دسته از کسانی بودم که نزد امام کاظم ع می‌رفتم تا سوال بپرسم و امام هفتم مرا به دخترشان حضرت معصومه س ارجاع بدهند. همیشه ناراحتم که چرا زمانی که امام رضا از شهرهای ایران رد میشدند من نبودم تا از او استقبال کنم.یا زمانی‌که حضرت معصومه س به قم‌آمدند من نبودم که به نزدشان بروم. حتی حسرت می‌خورم که چرا سال 57نبودم که کنار دختران و پسران جوانِ امام خمینی نقشی در پیروزی انقلاب اسلامی داشته باشم و ابناء الخمینی باشم. و من بازهم امروز حسرت خوردم که چرا 9ساله نبودم و در جمع دختران پر شور و نشاط نبودم که در بدو ورود حضرت آقا جیغ بزنم و از خوشحالی بالا و پایین بپرم و دست بزنم. اما من امیدوارم جزء آن نسلی باشم که ظهور آقا حجت بن الحسن عج را درک می‌کند و موثر در آن زمان است.چه کنم؟ راست می گویند آرزو برجوانان عیب نیست! ✍🏻مریم زارعی @az_jan_nevesht
(مکالمات من و فاطمه زهرا) _مامان میشه یه چیز خوشمزه بدی؟ +آره ولی باید صبر کنی؟ _نه صبر نه، صبر دوست ندارم! +چرا دوست نداری؟ صبر که خیلی خوبه. _آره مامان خوبه ولی صبر کردن خیلی سخته! . . ‌‌. خدای خوبم ما هم خیلی سالهاست برای خیلی خواسته ها داریم صبر میکنیم ولی دیگه بهمون بده، آخه صبر خیلی سخته! ✍🏻مریم زارعی @az_jan_nevesht
اللّٰه اک‍ـــــــــــبر 🇮🇷✌️🏻🇮🇷✌️🏻🇮🇷
جشنِ الله اکبر لذت جشن الله اکبر را در کودکی چشیده ام. همان زمانی که منتظر ساعت نه بودم تا با پدرم تک تک پله ها را بالا برویم و وقتی به پشت بام رسیدیم ندای الله اکبر را سر دهیم. من نمیدانم چرا حس غرور ، پیروزی و وطن دوستیم از همان بچگی به گلوله های اشک تبدیل می‌شود! شاید برای این است که برای ماندنِ وطن خون های زیاد و اشک های فراوانی ریخته شده است. من امسال هم همانند تمام سال های عمرم که شب 22بهمن را درک کرده ام، الله اکبر گفتم. باز هم با بغض با گریه. با شوق با غرور و با افتخار. امشب هم خوابم نمیبرد. دقیقا مثل شب های قبل از اردو و مانند هر سال منتظرم تا صبح شود و برویم تا به دریای خروشان انقلاب بپیوندیم و با اماممان تجدید میثاق کنیم. به نیابت از حاج قاسم به نیابت از آرمان علی وردی به نیابت از روح الله اعجمیان و تمام شهدای مدافع وطن در این چند ماه گذشته... ایرانم، خودم که هیچ، فرزندانم فدایت! ✍🏻مریم زارعی 🇮🇷 @az_jan_nevesht
لطیفِ خبیر نوزادها لطیفند و انسان ها در برخورد با نوزادان لطیف میشوند. این را زمانی فهمیدم که نوزاد در بغلم بود و از هر گوشه و کناری رد میشدم صدای عزیزم ، جانم و قربان شوم به گوش میرسید. وقتی که بارها به کتابخانه رفتم اما زمانی به من نان و چای و خرما دادند که بچه همراهم بود. یا همان زمان که بچه گریه میکرد و هر کسی سعی میکرد ترفندی را اجرا کند تا او آرام شود. خداوند هم لطیف است. همان طور که در قرآن میخوانیم ان الله لطیف خبیر خداوند در همه ابعاد سعی دارد مارا به خود نزدیک کند تا زمینه ی رشد و سعادت ما را فراهم سازد.او می خواهد با نوزاد و با نگهداری و مراقبت از نوزاد مارا لطیف کند تا خبیرمان سازد. درست همانند خودش و از جنس خودش. وقتی می گویند فرزند داری عبادت است می تواند از همین جهت باشد. مگر عبادت جز برای تقرب است؟! پروردگارا لطیفمان ساز تا خبیر شویم. ✍🏻مریم زارعی @az_jan_nevesht
نسل امام ندیده هم غریب است هم لذت بخش و هم حسرت برانگیز! اینکه تولد امامی زنده هست؛ خیلی غریب است برایمان، آخر باید بدون حضور امام برای‌شان تولد بگیریم. اینکه تولد امامی زنده است؛ خیلی لذت‌بخش است، چون شاهد تولد امامی هستیم که زنده هست، در بین ماست و نفس می‌کشد. اینکه تولد امامی زنده است؛ حسرت برانگیز است، حسرتِ نداشتنِ چشمِ مهدی بین! چشمانی که توانایی دیدار روی ماهش را ندارد. ما نسل امام ندیده‌هاییم! همان‌هایی که پیامبر فرمود: ایمان‌شان قوی‌تر از مردمان صدر اسلام است. مایی که از پس ابرهای سنگین و غبار گرفته‌ی غیبت دل خوش به حضور امامی هستیم که روزی می‌آید و زمین و زمان را جای بهتری برای زندگی‌کردن می‌کند. مایی که هر جمعه یادمان می‌آید کسی باید باشد که نیست! کسی که اثرات حضورش هست ولی حاضر نیست. مایی که در پس همه‌ی گرفتاری‌ها و ناامیدی هایمان چون لیاقت حضور محضر امام نداریم تا برایشان درد و دل کنیم؛ باید چشم‌هایمان را ببندیم و عصر ظهور را تصور کنیم و صدای «انا المهدی» را از دور آبادِ عمق جان‌مان متصور شویم. مایی که فریادهای «اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا و غیبة ولینا»یمان بلند است. مایی که اگر چه خسته‌ایم از مبارزه اما امیدواریم به ظهورش و به نفس‌کشیدن در زمان حضورش. پروردگارا ما غریبانِ امام ندیده را به وصال امامِ غایب‌مان برسان. 🍃و تقرعینه غدا برؤیتکم🍃 ✍🏻مریم زارعی پ.ن: عکس نوشت اثر فائزه گلشاهی، نفر دوم تصویرسازی جشنواره انسان تمام https://eitaa.com/az_jan_nevesht
شاید از صد تا فراز جوشن کبیر بیست تا رو کامل تکرار کردم و از یک ساعت سخنرانی یک جمله را کامل فهمیدم!امشب توپ بازی کردیم... میوه خوردیم... حرف زدیم... از شب قدر گفتیم و همزمان با همه اینها الغوث الغوث گفتیم. خب خیلی راحت میشه بچه ها رو خواب کرد و به عبادت پرداخت اما برای من خیلی مهمه بچه ها شب قدر تا زمان قرآن به سر گذاشتن،بیدار باشن. برای به دست آوردن این باید بگذرم از اینکه جانماز پهن کنم و چادر نماز به سرم باشه و تسبیح به دست بخوام بگم الغوث الغوث. من که راضی ام به قول استادمون خدا کنه دل هامون بیدار باشه. . نقل است حضرت زهرا(س) به دلیل اهمیت این شب، در روز بچه‌ها را می‌خوابانید تا کاملاً استراحت کنند و غذای کمتری به آنان می‌داد تا بدین گونه زمینه و موقعیت بهتر و مطلوب‌تری از نظر جسمی و روحی برای شب زنده‌داری داشته باشند. ایشان به حدی در این کار جدی و قاطع بود که امیرالمؤمنین(ع) در این باره می‌فرمود: «فاطمه(س) نمى‌گذاشت کسى از اهل خانه در شبهاى قدر به خواب رود به آنان غذاى کم مى‌داد و از روز قبل براى احیاى شب قدر آماده مى‌شد و مى‌فرمود: محروم کسى است که از برکات این شب محروم باشد؛ وَ کَانَتْ فَاطِمَةُ ع لَا تَدَعُ أَحَداً مِنْ أَهْلِهَا یَنَامُ‏ تِلْکَ‏ اللَّیْلَةَ وَ تُدَاوِیهِمْ بِقِلَّةِ الطَّعَامِ وَ تَتَأَهَّبُ لَهَا مِنَ النَّهَارِ وَ تَقُولُ مَحْرُومٌ مَنْ حُرِمَ خَیْرَهَا.» (مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏7، ص470) ✍🏻مریم زارعی https://eitaa.com/az_jan_nevesht
آدم هایی به توان نور بعضی کار ها، بعضی جلسات، بعضی آدم ها وبعضی جمع ها به انسان ضریب میدهند، جانی به جانت می افزایند و فکری به افکارت. کسانی که بودن در کنار آن ها تو را برای مدتی متوجه گذر زمان نمیکند و حس لامکان و لا زمان را به تو میدهند. انسان هایی که به سبب روح بزرگشان روح تو را بزرگ میکنند و غافل میشوی از جسم و تن خسته ات. آدم هایی که چون متصل اند به منبع نور اهل بیت علیهم السلام، سراسر نورند و تو را نورانی میکنند. امام هادى علیه السلام: «مُلاقاتُ الاِخوانِ نَشرَةً وَ تَلقیحُ العَقلِ وَ اِن کانَ نَزاراً قَلیلاً» (بحار، ج 74، ص 353) دیدار برادران سبب انبساط خاطر و بارورى اندیشه است. هرچند کوتاه و اندک باشد. ✍🏻مریم زارعی https://eitaa.com/az_jan_nevesht
هیئت جلسه نوزدهم هیئت درباره‌ی «برخورد امام علی علیه السلام در مجازات افراد متخلف» بود و نکاتی بیان شد: در روایات گزارشی مبنی بر برخورد امام با شخصی که کشف حجاب کرده باشد، وجود ندارد به چند دلیل اول: به خاطر اینکه در آن زمان حجاب مختص بانوان آزاده بوده و شأنیت می‌آورده برای زن؛ هنگامی که کسی اسیر و برده بوده، پوشش را از او می‌گرفتند. (گزارش‌هایی وجود دارد که عمر با اسیرانی که حجاب داشتند برخورد تندی داشته است.) دوم: در آن زمان به محض اینکه آیه‌ای یا حکمی از جانب پیامبر گفته می‌شد همه اجرا می‌کردند و دغدغه‌ی مسلمانان آن زمان کشف حجاب و نداشتن پوشش نبود. ( ام سلمه نقل می‌کند که بعد از نزول آیه «یدنین علیهن من جلابیبهن» زنان انصار از منازل‌شان با پوشش هاى مشکى خارج مى‌شدند به گونه‌اى که به نظر می‌رسید بر سر ایشان کلاغى نشسته است.) سوم مردم آن زمان اگر هنجاری را می‌پذیرفتند عمل می‌کردند و هنجار شکن نبودند.بنابراین در زمان امام علی علیه‌السلام در مورد حجاب هنجار شکنی‌ای اتفاق نیفتاد که به موجب آن امام برخوردی داشته باشند. [البته موضوعات مهم دیگری هم گفته شد که به دلیل وجود بچه ها کامل متوجه آن نشدم(مزاح)] ✍🏻مریم زارعی https://eitaa.com/az_jan_nevesht
حسِ خوبِ شنیده شدن حتما برای شما هم اتفاق افتاده زمان هایی که شک میکنید خدا یا اهل بیت صداتون میشنون یا نه؟! چند روزه دوست داشتم برم حرم قسمت نمیشد. امروز غروب تنها بودم و تصمیم گرفتم با بچه ها بریم حرم. نزدیک به افطار بود. تو دلم گفتم کاش غذای حضرتی نصیبمون میشد، بعد گفتم حالا برو شاید شد! رفتیم و تو راه که بودیم. زنگ زدن فلان جا فیش غذای حضرت رو میدن برید بگیرید. اگه این شنیدن نیست پس چیه؟ یا مَنْ یَعْلَمُ مُرادَ الْمُریدینَ، یا مَنْ یَعْلَمُ ضَمیرَ الصّامِتینَ، یا مَنْ یَسْمَعُ اَنینَ الْواهِنینَ... اى که مى داند خواسته دل هر خواهنده را، اى که آگاه است از نهاد خاموشان، اى که مى شنود ناله خسته دلان... دعای جوشن کبیر فراز ۶۳ پ ن: ان شاءالله جواب خواسته های بزرگترمون هم بدن🙏 ✍🏻مریم زارعی
آنچنان جای گرفتی تو به چشم و دلِ من که به خوبانِ دو عالم نظری نیست مرا ... https://eitaa.com/az_jan_nevesht
گعده قرار بود یکشنبه گعده ی نویسندگان حوزوی و دانشگاهی برپا شود.تا چند ساعت قبل از رفتن به جلسه، به خاطر بچه ها قرار نبود شرکت کنم هر چند دلم بی قرار بود و دوست داشتم شرکت کنم. اما با عنایت همسرگرامی و تقبل کردن فرزندان من هم توفیقِ حضور پیدا کردم. اسنپ گرفتم و بچه ها را به همسرم رساندم و از آنجا مقصد دوم را زدم دلهره داشتم که از ابتدای جلسه نرسم در راه به گعده، کسانی که میدانستم حضور دارند و اینکه آیا یادداشتی بخوانم یا نه فکر میکردم و تصمیم گرفتم صرفا حضور پیدا کنم و چیزی نخوانم .یک ربع بعد به موسسه شناخت رسیدیم. از اسنپ که پیاده شدم نام استاد محمدحسین فرج نژاد را که دیدم آرامشی گرفتم. زنگ را زدم وارد که شدم عکس ایشان را دیدم و یادم افتاد به آن شب که با خبر شدیم دیگر دنیا توفیقِ حضور و درک استاد و خانواده گرامیشان را ندارد. با وجود آسانسور تصمیم گرفتم پله ها را یکی یکی بالا بروم تا کمی آرام شوم و بعد وارد سالن جلسه شوم. وقتی رسیدم خوشبختانه هنوز جلسه آغاز نشده بود. چند دقیقه ای گذشت که خانم شفیعی مسئول تحریریه عصر زنان از اهداف کارشان توضیح دادند و گفتند:« ما میخواهیم زنان مذهبی را بازنمایی کنیم به این علت که زنان غیر مذهبی خودشان را به نحوی نشان میدهند اما زنان مذهبی با اینکه توانایی و استعداد و قلم خوبی برای نوشتن دارند اما دیده نمی شوند». بعد ایشان خواستند که تک‌تک افراد خودشان را معرفی کنند. چند نفری که معرفی کردند. استاد محدثی و آقای اسفندیار به جمع ما پیوستند و ادامه معارفه با حضورشان انجام شد. آقای بصیر سر دبیر پایگاه اندیشه ای فکرت هم، مجموعه فکرت و موسسه شناخت را معرفی کردند. بعد اقای اسفندیار گفتند:«که استاد توضیحاتی را می فرمایند و بعد هر کدام از شما یادداشتی بخوانید و استاد نقد کنند». هنگامی که استاد محدثی خواستند شروع به صحبت کنند خانمی گفت:« استاد ما شما را می شناسیم، اما خودتان را از زبان خودتان به ما معرفی کنید». استاد با لبخندی فرمودند که در این مجال کوتاه نمیگنجد و مختصراً از فعالیت هایشان، از حضورشان در مدرسه حقانی و از جرأت دادن به شاگردانشان خاطراتی را نقل کردند و به عنوان توضیحاتی در باب نوشتن فرمودند:« یکی از راه های اینکه پیشرفت کنید در نوشتن این است که از نوشتن فرار نکنید. و بهانه نداشته باشید برای ننوشتن‌». ایشان از اساتیدشان آیت الله مصباح و آیت الله حائری شیرازی یاد کردند و فرمودند من از خدای تمثیل ،آیت الله حائری، آموختم که بیشتر از مطالعه و نوشتن فکر کنم. تاباندن تفکر به موضوع است که باعث نوشته ای فاخر میشود مانند تاباندن نور خورشید به صورت متمرکز بر نقطه ای از کاغذتا زمانی که مشتعل شود. ایشان فرصت دادند که ما یادداشت هایمان را بخوانیم اما خانم ها سوال داشتند. پرسیده شد: «چگونه فکرمان درست شود؟» و استاد فرموند: «کسی که خودش را با میزان(اهل بیت علیهم السلام) موزون کند خودش میزان می شود. هنر فکر کردن را در خود تقویت کنید و از کودکی به فرزندانتان فکر کردن را یاد دهید. دو کتاب از انتشارات بوستان کتاب به نام های کلاس طاها و کلاس یس هست که شما را در این امر کمک میکند». ایشان گفتند که فکر کردن را به نوه هایشان یاد می دهند و ما گفتیم کاش نوه ایشان بودیم. در اینجا کمی جلسه به حواشی رفت و صحبت هایی انجام شد که باعث شد زمان از دست برود.تا اینکه خانمی پرسید:« استاد برای آن هایی که ابتدای راهند بفرمایید چگونه جرأت پیدا کنند؟» استاد فرمود :«در قید و بند نوشته فاخر نباشیم و آنچه به ذهنتان می آید را بنویسید و بپذیرید که نوشته شما دارای ایرادات زیادی است. مهم این است که در ابتدا شروع کنید همان گونه که مولای ما فرمودند اگر از چیزی ترس داشتی خودت را درون آن بینداز حالا چه بنویسیم؟ یک دفتر بردارید و خاطرات روزانه خود را در آخر شب بنویسید این بهترین تمرین برای نوشتن است. استقبال کنیم از نقدی که به ما وارد می شود. سید حسن حسینی در کتاب براده ها می گوید: نقد مثل آینه های داخل ماشین است که راننده را وادار می کند به جلو بغل و پشت سر ماشین اشراف داشته باشد». ده دقیقه آخر جلسه بنا شد یادداشت هایمان را بخوانیم. ابتدا استاد حسینی پناه نوشته ی فی البداهه خودشان را که در همان جلسه نوشته بودند در ساعت ۱۸:۱۸ به نام نامی مادر خواندند. بعد هم من دستم را بالا کردم و با توجه به صحبت های استاد به خودم جرأت دادم که یادداشتی را بخوانم و همانطور که گفته بودند منتظر نقد بودم اما فرصت نشد و از این بابت کمی ناراحت شدم و دوست داشتم حالا که به خودم جرأت داده بودم کاش نقد شده بود آن هم توسط استاد محدثی، حیف و صد حیف.
بعد از من خانم پهلوانی نویسنده کتاب سپیدار قسمتی از کتاب خود را خواندند. بعد خانم صانعی از زن زندگی آزادی خواندندو خانم میری از خلیج فارس. در انتها استاد دو نکته کلی بیان کردند. و فرمودند در نوشته هایتان سعی کنید وحدت سبک را حفظ کنید و نکته دوم خطاب به مسئولین بود که اول میدان بدهند به کسانی که استعداد نوشتن دارند و دوم وادار کنند نویسندگان را که تولید اثر کنند. بعد از بلند شدن استاد و خداحافظی ایشان ناگهان دختر کوچولویی پرید در بغل ایشان و استاد به خوبی استقبال کردند به گونه ای که من فکر کردم نوه ایشان هستند اما بعد متوجه شدم از فرزندان حاضرین در جلسه بودند و نقاشی برای استاد کشیده بودند که به ایشان دادند.راستی تا یادم نرفته در بین جلسه هم از نعمت پذیرایی متنعم شدیم و چایی و شیرینی و سیب و خیار خوردیم. و به یاد دوستان عزیزمان که حضور نداشتند بودیم. خاصه خانم صالحی، خانم فرید و خانم رستمی؛ تلاشم را کردم نیابتا از جانبشان چای بنوشم. ✍🏻مریم زارعی https://eitaa.com/az_jan_nevesht