#امام_حسن_عسکری_ع_ولادت
پری برای مناجات نیمه شب بدهید
نگار آمده پس باده روی لب بدهید
مرا همیشه فقیر الحسن لقب بدهید
مرا ز قوم بنی سامرا نسب بدهید
سرم که گرم تو شد خوب و سر به راه شدم
مسافر سفر "سُرِّ مَن راه" شدم
خوشم که محمل لیلی رکاب داد به من
مجال دیدن رویش به خواب داد به من
خمار بودم و ساقی شراب داد به من
شرابی از نجفِ بوتراب داد به من
که از نجف بروم سامرا و هو بکشم
حدیث عشق تو را به هزار سو بکشم
دلم به گیسوی تو بسته است وا نکنی
جدا شدم ز همه تا مرا رها نکنی
نیاید آنکه مرا خاک زیر پا نکنی
بگو چکار کنم گر مرا دعا نکنی
حرام باد نفس گرکه نیست پای شما
مباد سر به تنم گر نشد فدای شما
خدا نوشت خدایی کنی و سر باشی
برای من، منِ بی دست و پا پدر باشی
به شیعیان گرفتار خود سپر باشی
امام مفترض الطاعة بشر باشی
من آمدم به سویت از سوی ملیکه قم
مرا پناه بده ای امام یازدهم
تمام مردم ایران تب شما دارند
امید پر زدن سمت سامرا دارند
چه اشتیاق عجیبی به آن هوا دارند
به دل هوای ضریح جدید را دارند
پرم بده روی آن گنبدی که خورشید است
کسی شبیه تو آقا کجا و کی دیده است
خراب شد حرمت باز زود احیا شد
درِ حرم بروی خیل زائران وا شد
دوباره دور تو از زائران چه غوغا شد
ز نور گنبد تو کل شهر زیبا شد
میان صحن از بغض سینه میسوزد
دلم برای غریب مدینه میسوزد
اگرچه یک حسن فاطمه حرم دارد
ولی یکی دگرش غم بروی غم دارد
نه گنبد و نه ضریح و نه یک علم دارد
و صحن خاکی او اشک و روضه کم دارد
برای غربت او تا ابد سخن دارم
هرآنچه را که خدا داده از حسن دارم
شاعر: #سیدپوریا_هاشمی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_حسن_عسکری_ع_ولادت
ما گداییم گداییم گدای دو حسن
زیر دین کرم و لطف و عطای دو حسن
وای اگر نان خور هر بی سر و پایی بشویم
روزی ما گره خورده به وفای دو حسن
زنده و مرده ی ما فرق ندارد فردا
اگر امروز نمیریم برای دو حسن
تا فدایی سر قاسم و مهدی هستیم
هست پشت سرمان دست دعای دو حسن
تا ابد هر چه خلیفه است فدای علی و
تا ابد هر چه کریم است فدای دو حسن
با حسن های علی تا که رفاقت داریم
همه جا تا ابد آقایی و عزت داریم
باز هم معجزه ، در دل هیجان می آید
در جهان عطر دل انگیز جنان می آید
این چه سری است که امشب به مشام جانم
عطری از نیمه ماه رمضان می آید
کینه توزان جمل زیر لحد پوسیدند
در عوض باز حسن جان به جهان می آید
چه گنهکار چه مومن همه مهمان هستند
حضرت ِ خیرسان ِ همگان می آید
به زمین کرده قدم رنجه شهنشاهی که
وقت مدحش ،قلم شعر به جان می آید
باز طوفان بلا را زده پس کشتی دین
آمده یازدهم مرشد جبریل امین
نیست غم گر نکند دست کسی وا گره ام
نوکر حلقه به گوش حسن سامره ام
شده ام شاپرک شمع وجود پسرش
ایمن از بی کسی و درد و غم و دلهره ام
شده در سامره تصویر دو گنبد از نور
مثل بین الحرمین خاص ترین منظره ام
تا ابد هر چه گشایش به فدای گره ای
که چنین کرد پناهنده ی این مقبره ام
نفس فاطمی اش راه نشانم داد و
اربعین خورد رقم ناب ترین خاطره ام
شده ام بی سر و سامان دو تا شش گوشه
هر چه دارم همه قربان دو تا شش گوشه
خوش به حال شب تاری که تو گردی سحرش
کعبه یعنی دل هر کس که شد عشقت گوهرش
جان به قربان همان گرگ بیابانی که
تاج ِ هم صحبتی ِ با تو نشسته به سرش
پدر و مادر من باد به قربان کسی
که گذشته است به عشق تو ز مادر پدرش
جان به قربان بزرگی که شده همچو سگان
کاسه لیسی ِ غلامان تو تنها هنرش
جز تو اصلا چه سپهری است که سهمش بشود
حضرت مهدی موعود بگردد قمرش
من کیم مدح شهنشاه سماوات کنم
"کار من نیست که بنشینم و املات کنم"
من ِ دل مرده که در وادی غم ها ماندم
دور از فیض مسیحای مسیحا ماندم
عشقتان شد پر پرواز دو عالم اما
من اسیر اگر و شاید و اما ماندم
" حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد "
بین طوفان بلا بی کس و تنها ماندم
اربعین رفت و ندادند محلم اصلا
آه از قافله ی کرببلا جاماندم
کورتر شد گره ام هر چه تقلا کردم
من فقط منتظر روضه زهرا ماندم
روزگاری شده که روز ، شب تاریک است
خوب کن حال مرا فاطمیه نزدیک است
شاعر: #محمدحسین_رحیمیان
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_حسن_عسکری_ع_ولادت
دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را
نگاهی باز می گیرد سر راه نگاهم را
کدام آغوش بین خویش جا داده است ماهم را
که برگردانده امشب سوی دیگر قبله گاهم را
من امشب حاجی این قبله این قبله نما هستم
من امشب بنده مولای سر من رئا هستم
درون سینه ام انگار شور دیگری دارم
به لطف ساقی امشب در سبویم کوثری دارم
به دستی زلف یار و دست دیگر ساغری دارم
شرابی ناب از انگورهای عسگری دارم
من امشب عشق را تکرار در تکرار می خوانم
حسن جانم حسن جانم حسن جانم حسن جانم
وزیده از پگاه شهر پیغمبر نسیمی که
رسیده سالهایی قبل همراه شمیمی که
تمام شهر را پر کرد آن فیض عظیمی که
خبر داده است باز از جلوه دست کریمی که
همان خلق و همان خو در جمالش منجلی باشد
و مثل آن حسن آرام جان یک علی باشد
نگاهت چون مسیحاییست که بر مرده ها جان است
که گاهی لرزه بر اندام مأموران زندان است
و یا ابریست که در آسمان هم حکم باران است
بگو این چشم انسان است یا از آن یزدان است
تو هم جسمی و هم جانی، تو هم ابری و بارانی
صفاتت گفت یزدانی، خدایی یا که انسانی؟
رکاب سامرا را گنبد زرد تو مروارید
حریمت کعبه آمال، قبرت قبله امید
گدایان! هرکجا هستید، امشب هرچه می خواهید
دخیل عشق بندید از همان جا بر در خورشید
اگر که سائل شهر مدینه مجتبی دارد
کسی چون عسگری را هم گدای سامرا دارد
میایی و برای مهدی ات دلداده می سازی
هزاران عاشق در دام عشق افتاده می سازی
ز اشک دیده چشم انتظاران جاده می سازی
برای امر غیبت شیعه را آماده می سازی
میان پرده اسرار خدا را بی صدا گفتی
برای شیعیانت "افضل الاعمال" را گفتی
تو آن معنای پروازی که بی تو هیچ بالی نیست
زلال جاری باران لطفت را زوالی نیست
به جز درد فراق مهدی ات آقا ملالی نیست
یقینا در کنار ماست امشب جاش خالی نیست
دعا کن تا که من هم جمکرانی باشم آقا جان
دعا کن تا ابد صاحب زمانی باشم آقاجان
اجازه می دهی امشب تو را ابن الرضا گویم
صفای مرقد شش گوشه ات را کربلا گویم
غریب سامرا از غربت یک آشنا گویم
برایت قصه ی یک مادر و یک کوچه را گویم
از آن ابری که زیر ظلمتش پوشاند ماهش را
از آن مادر که بین کوچه ها گم کرد راهش را
شاعر: #محمدعلي_بياباني
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_حسن_عسکری #مدح_امام_حسن_عسکری
پری برای مناجات نیمه شب بدهید
نگار آمده پس باده روی لب بدهید
مرا همیشه فقیر الحسن لقب بدهید
مرا ز قوم بنی سامرا نسب بدهید
سرم که گرم تو شد خوب و سر به راه شدم
مسافر سفر "سُرِّ مَن راه" شدم
خوشم که محمل لیلی رکاب داد به من
مجال دیدن رویش به خواب داد به من
خمار بودم و ساقی شراب داد به من
شرابی از نجفِ بوتراب داد به من
که از نجف بروم سامرا و هو بکشم
حدیث عشق تو را به هزار سو بکشم
دلم به گیسوی تو بسته است وا نکنی
جدا شدم ز همه تا مرا رها نکنی
نیاید آنکه مرا خاک زیر پا نکنی
بگو چکار کنم گر مرا دعا نکنی
حرام باد نفس گرکه نیست پای شما
مباد سر به تنم گر نشد فدای شما
خدا نوشت خدایی کنی و سر باشی
برای من، منِ بی دست و پا پدر باشی
به شیعیان گرفتار خود سپر باشی
امام مفترض الطاعة بشر باشی
من آمدم به سویت از سوی ملیکه قم
مرا پناه بده ای امام یازدهم
تمام مردم ایران تب شما دارند
امید پر زدن سمت سامرا دارند
چه اشتیاق عجیبی به آن هوا دارند
به دل هوای ضریح جدید را دارند
پرم بده روی آن گنبدی که خورشید است
کسی شبیه تو آقا کجا و کی دیده است
خراب شد حرمت باز زود احیا شد
درِ حرم بروی خیل زائران وا شد
دوباره دور تو از زائران چه غوغا شد
ز نور گنبد تو کل شهر زیبا شد
میان صحن از بغض سینه میسوزد
دلم برای غریب مدینه میسوزد
اگرچه یک حسن فاطمه حرم دارد
ولی یکی دگرش غم بروی غم دارد
نه گنبد و نه ضریح و نه یک علم دارد
و صحن خاکی او اشک و روضه کم دارد
برای غربت او تا ابد سخن دارم
هرآنچه را که خدا داده از حسن دارم
🔸شاعر:
#سید_پوریا_هاشمی
________________
https://eitaa.com/rozeneshinan
درگاه شاعران روضه نشینان ⬆️
╰┅────────————
برای تعجیل در فرج اقا امام زمان عج. ۱۴عدد صلوات
سبک رضا نصابی
به قلم اقایان
رضا نصابی
کربلایی علی غلامپور
بند اول
به شوق دیدنه تو
روزامو می شمارم
هر ثانیه هر لحظه
اسم تورو می یارم
من ازخدا میدونی
تنها ظهورو میخوام
میونه این سیاهی
چشمه ی نورو میخوام
بیا اب و جارو شده شهر و کوچه ها
بیا پا بزار روی چشمای خیس ما
🌹بیا اقا بیا🌹
________________
بند دوم
قلبم تو سینه تنگه
اه من اتشینه
ترسم اینه بمیرم
چشمام تورو نبینه
هر صبح جمعه اقا
دیده به رات نشستم
اسم تورو میخونم
با این دله شکستم
بیا نداره دلامون دیگه صبرو قراری
بیا تو که درمونه قلبای مضطر مایی
🌹بیا آقا بیا🌹
_______________
بند سوم
از هجر و دوریه تو
لبریز درد و آهم
دیدی من و همیشه
که مشغوله گناهم
شرمنده هستم اقا
شرمنده ی تو هستم
تو بی کسی تو تنها
بودی گرفتی دستم
آقا/به خدا که بی تو خیلی بی کسم
آقا/میدونم یه روزی به تو میرسم
🌹بیا اقا بیا🌹
________________
بند چهارم
چشام زخجلت آقا
همیشه خیسه آبه
دعا کنی اگر تو
می دونم مستجابه
با دست خالی هستم
تو کردی ظرفمو پر
با چه زبونی آقا
ازت کنم تشکر
آقا/به خدا که بی تو خیلی بی کسم
آقا/میدونم یه روزی به تو میرسم
🌹بیا اقا بیا🌹
#حضرت_عبدالعظیم_حسنی_ع
از بس که چون آبا و اجدادت کریمی
در کشورم معروف به عبدالعظیمی
تهران کنار تو صفایی تازه دارد
شکرخدا که در دل ایران مقیمی
سخت است داغ دوری اما بازهم شکر
چون کربلای مردم ما از قدیمی
شبهای جمعه با دم؛ یاربِّ یارب
در حال خوب زائران خود سهیمی
حال و هوای شهر بهتر میشود تا
از جانب کوی تو میآید نسیمی
ای صحنهای مرقدت علامهپرور
غار حرا هستی تو یا طور کلیمی؟
گاهی برایت شکوه میآریم، چون که
با هر دل غمدیدهای هستی صمیمی
هرچند جد اطهر تو بیحرم ماند
اما خداراشکر تو صاحب حریمی
شاعر: #مجتبی_خرسندی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_عبدالعظیم_حسنی_ع
ما زائران صحن تو هستیم از قدیم
همسایگان شهر تو، یا سیدالکریم
مِهرت به جان مردم این مُلک، جا گرفت
با تو رواست، وادی ری را طلا گرفت
خواندی حدیث یار و روایات دلبری
با توست، نور موسوی و عطر عسکری
ای با جواد، همسخن! از جود او بخوان
با تشنگان نور، از آن ماهرو بخوان
ای باب علم، آن دل بابالجوادیات
با ما بگو از آنچه شنیدی ز هادیات
از دست او، تو جام کرامت گرفتهای
در معرفت، نشان ولایت گرفتهای
علمت، عظیم بوده و عشقت عظیمتر
سادات با کرم، حسنیها کریمتر
در بخشش و عطا، حسنیها سرآمدند
آیینهی کرامت آل محمدند
نامت گره به نام حسن خورده پس تمام
حاجت رواست، زائر این صحن، والسلام
گفتم حسن، هوای دلم دلبرانه شد
احساس شعر من، چقدَر مادرانه شد
ای زادهی مدینه! بخوان از هوای یاس
از کوچههای غمزده، از قبر ناشناس
باران اشک، کنج ضریحت چه دیدنی ست
در این حریم، روضه، دوچندان شنیدنی ست
عمری علم به دوش، شدی ناصر حسین
باید که زائر تو، شود زائر حسین
تهران بدون قلبهات آرامشی نداشت
«این شهر، بی وجود شما ارزشی نداشت» (۱)
گشتی طبیب، تا غم دل را دوا کنیم
تا خاک را به یک نظرت کیمیا کنیم
در این حریم، جَلد تو شد، یاکریم ما
بر ما بتاب، حضرت عبدالعظیم ما
شاها! محبتت به گدایان رسیده است
بگشای باز سفره، که مهمان رسیده است
همسایهات شدیم و چه زیباست سرنوشت
روزی که همنشین تو باشیم در بهشت
ءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءء
۱. تضمینی از غزل شاعر گرامی #امیرحسین_محمودپور
شاعر: #قاسم_صرافان
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_حسن_عسکری_ع_ولادت
وقتی رسد ز میکده بار طعام ما
کم مانده عطر باده بگیرد کلام ما
عکس تو در پیاله ی ما نقش بسته است
ساقی نگیر خرده به شُرب مدام ما
از دست تو رسید شراب طهورمان
باقی ست جای دست تو بر روی جام ما
جز تو کسی به حاجت ما اعتنا نکرد
جز تو کسی نداد جواب سلام ما
مست توییم در همه ی طول زندگی
هستی تو حسن مطلع و حسن ختام ما
پیداست رد پای تو حتی میان شعر
نامت چه خوش نشسته در ابیات خام ما
سامان دهد مگر قلم خواجه باز هم
بر شعر نوسروده، ولی ناتمام ما
"هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما"
این شعرها به اذن خدا حرف می زنند
آری هنوز قافیه ها حرف می زنند
سرداب سامرای تو بیت الحرام ما
هر بوسه بر ضریح تو شد استلام ما
ما نذر کرده ایم که قربانی ات شویم
آقا بگو که سر ببرند از کدام ما ؟
یک شب اگر بدون ولایت سحر کنیم
شیری که خورده ایم ز مادر، حرام ما
مهرت به غیر شیعه نصیب کسی نشد
این عشق را سند زده زهرا به نام ما
جز خانه ی کریم که جایی نداشتیم
پر شد همیشه خانه ات از ازدحام ما
از برکت نگاه تو ما رزق می خوریم
ذکر حسن حسن نمک هر طعام ما
در خاک کوی تو اثر از کامیابی است
از تربتت به کام و، دو عالم به کام ما
بد دردی است هجر حرم؛ مرهمی بده
در دست توست نسخه ای از التیام ما
وقت طواف مرقد شش گوشه ات رسد
یکباره عطر کرببلا بر مشام ما
اقبال مان بلند، که هستیم خادمت
حسرت برند حور و ملک بر مقام ما
از حرمت تو روز جزا حفظ می شود
در پیش دیدگان همه احترام ما
از حب قیمتیِ تو قیمت گرفته ایم
با نوکری تو همه عزت گرفته ایم
ای حجت ملائکه مولای جبرییل
آیینه ی نمونه و مولود بی بدیل
گهواره احتیاج نداری چرا که هست
هر لحظه بالش سر تو بال جبرییل
حاجت به دست آمده از شوق بسته اند
حور و فرشته بر پر قنداقه ات دخیل
دلبسته ی نگاهت اهالی آسمان
بر خلقت زمین و زمان بوده ای دلیل
کوثرنشانی و همه ی عمر تشنه ی
یک بوسه بر قدوم تو لب های سلسبیل
لبخند عاشقانه ی دنیا! نهفته است
صدها رمان تازه در آن خنده ی طویل
جز تو کسی که لایق نام حسن نبود
چشمت جمیل، خال جمیل، ابرویت جمیل
پیغمبران به دیدن تو صف کشیده اند
یحیی و هود، یوسف و نوح، آدم و خلیل
در قدمت نجابت تو شک نمی کنیم
هستی شبیه مادر خود فاطمه، اصیل
تنها نصیب توست که قائم بپروری
دیگر پدر سراغ نداریم از این قبیل
عیدی بیا به این همه دل های غمزده
آقای خوب من! خبر از مهدی ات بده
غمبار میشود دلم از گفتن یمن
کی می رسد به گوش فلک شیون یمن
صدها هزار اویس به دندان گرفته اند
با جان و دل هر آینه از دامن یمن
زجر و سنان و شمر و شبث صف کشیده اند
زخم است می زنند فقط بر تن یمن
سرنیزه ی نشسته بر آن ها گرسنگی ست
هر نان سفره مان بشود جوشن یمن
در روضه گریه هم نکنند آن قبیله که
لبخند می زنند به جان کندن یمن
شیطان شود نژادپرست از خیال خام
می کوبد آب تفرقه در هاون یمن
باشد مدال صبر و فداکاری و وفا
از ساعت مخاطره بر گردن یمن
یک روز شام کینه و ظلمت سحر شود
پس دیدنی ست عاقبت روشن یمن
با این همه مقاتله چیزی نمانده است
تا صبحِ فتحِ بیست و دوِ بهمن یمن
آتش زنند ریشه ی آل سعود را
شام جهاد، لشگر شیرافکن یمن
با حوصله دهان بن عبدالعزیز را
می دوزد آشکار نخ و سوزن یمن
پر میشود زمین و زمان ساعت ظهور
از خنده ها و هلهله و بشکن یمن
پشتش به خاک می خورد آن روز بی گمان
با دست انتقام خدا، دشمن یمن
آن روز منتهی بشود سمت کربلا
تنها مسیر تازه ی راه آهن یمن
بیت الحسین در دل صنعا بنا کنیم
یک روضه با عقیق یمانی به پا کنیم
شاعر: #علیرضا_خاکساری
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_علی_اکبر
بر زانو آمده پسرش را صدا كند
شايد جراحت جگرش را دوا كند
گرچه جگر نداشت نگاهش كند ولی
بالين او نشسته پسر را صدا كند
لكنت گرفته پير جوان مُرده حق بده
سخت است واژه ی پسرم را ادا كند
آمد به پا بلند شود، خورد بر زمين
مجبور شد كه خواهر خود را صدا كند
كارش به التماس كشيده ولی چه سود
بايد حسين چند عبا دست و پا كند
مثل انارِ دانه شده ريخت بر زمين
وقتی ز خاک خواست تنش را جدا كند
تا خيمه گاه جمع جوانان به خط شدند
شايد كه تكه تكه تنش جا به جا كند
تا ديد خواهر آمده شد غصه اش دوتا
حالا عزا گرفته چه سازد چه ها كند
كم نيست چشم خيره سر و شوم و بد نظر
ای كاش ميشد اينهمه لشگر حيا كند
ميكوشد از ميانِ تبرها و دشنه ها
حتی ز رویِ تيغ علی را سوا كند
درگير بود ساقه ی نيزه به سينه اش
راهی نبود تا گره ی بسته وا كند
كتفش ز جایِ ضربِ تبر باز مانده است
هر ضربه آمده كه يكی را دوتا كند
بدجور دوخته اند سرش را به روی خاک
بايد شروع به كَندَنِ سر نيزه ها كند
مانند خاک رویِ زمين پخش شد تنش
طوری زدند آرزویِ بوريا كند
حسن لطفی
@rozeh_1
#حضرت_علی_اکبر
دويده ام ز حرم تا که زنده ات نگرم
مبند ديده کمی دست و پا بزن پسرم
ز مصحف تنت اين آيه های ريخته را
چگونه جمع کنم سوی خيمه ها ببرم
به فصل کودکی و در سنين پيری خود
دو بار داغ پيمبر نشست بر جگرم
ميان دشمن از آن گريه می کنم که مگر
به کام خشک تو آبی رسد ز چشم ترم
من آن شکسته درختم که با هزار تبر
جدا ز شاخه شد افتاد بر زمين ثمرم
اگر چه خود ز عطش پای تا سرم ميسوخت
زبان خشک تو زد بيشتر به دل شررم
مگر نه آب بُوَد مهر مادرم زهرا
روا نبود تو لب تشنه جان دهی به برم
جوان ز دل نرود گر چه از نظر برود
تو نِی برون ز دلم ميروی نه از نظرم
به پيش ديده ی من پاره پاره ات کردند
دلی به رحم نيامد نگفت من پدرم
مصيبتی که به من می رسد محبت اوست
هزارها چو تو تقديم حيی دادگرم
به روز حشر نگريد دو ديده اش "ميثم"
کسی که گريه کند بر ستاره ی سحرم
استاد حاج غلامرضا سازگار
@rozeh_1
#حضرت_علی_اکبر
چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست
و از این پیرجوان مرده کمانی تر نیست
در کنار توأم و باز به خود می گویم
نه حسین،این تن صد چاک علی اکبر نیست
دست و پایی،نفسی،نیم نگاهی،پلکی
غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست
هر کجا دست کشیدم ز تنت گشت جدا
بند بندت همه پاشیده دگر پیکر نیست
دیدنی گشته اگر دست و سر و سینه تو
دیدنی تر زمن و خنده این لشگر نیست
استخوانهای تو و پشت پدر هر دو شکست
بازهم شکر کنار من و تو مادر نیست
@rozeh_1
#حضرت_علی_اکبر
گر چه خاصیت یک نخل ثمر داشتن است
نیمی از درد سرم چند پسر داشتن است
به تو و قد رشیدِ تو حسودی کردند
کار ِاین خیره سران چشم نظر داشتن است
میوهی فصلی و در مرز رسیدن اما
چیدن تو چه نیازی به تبر داشتن است
باید از وسعت این دشت تو را جمع کنم
تازه این کار به اما و اگر داشتن است
زیر بازوی مرا عمه نگه داشته است
داغ تو خاصیتش دردِ کمر داشتن است
پنجه بر زلفِ سیاهت زده دشمن نکند
کعبهیِ رویِ تو هم فکر حجر داشتن است
پیشِ این لشکر فاسق که فقط میخندند
بدترین حال همین دیدهیِ تر داشتن است
یکی ازپشت و یکی از جلو میزد به سرت
عادتِ جنگِ علی زخم به سرداشتن است
درعبا ریختم آنچه زتنت مانده ولی
کار تشییع تو محتاجِِ نفر داشتن است
عمه چادر کمرش بسته وبالای سرم
فکر ِبرسر زدن و مقنعه برداشتن است
@rozeh_1
#حضرت_علی_اکبر
بگو هنوز برایت کمی توان مانده
بگو هنوز برای حسین جان مانده ؟
فقط برای نمازی کنار بابا باش
هنوز نیمه ای از روز تا اذان مانده
چه میشود کمی این پلک را تکان بدهی
چرا که چشم تو خیره به آسمان مانده
کمر شکسته ام از حال و روز من پیداست
عجیب برجگرم داغ این جوان مانده
بیا به گریه ی این پیرمرد رحمی کن
عصای من نشکن ،قامتی کمان مانده
نسیم هم بدنت را به دست می گیرد
شبیه مشت پری که در آشیان مانده
شدی شبیه اناری که دانه دانه شده
کمی به خاک و کمی دست باغبان مانده
شبیه مادر من جمع میکنی خود را
که بین پهلوی تو درد بی امان مانده
چنان به روی سرت ریختند،ترسیدم
هزار شکر که از تو کمی نشان مانده
حساب آنچه که مانده است از تو مشکل نیست
دوباره میشِمرم چند استخوان مانده
تو را به روی عبا تکه تکه می چینم
بقیه ی تو ولی دست این و آن مانده
چقدر روی دو چشمت هلال ابرو هست
برای بدر شدن ماه من زمان مانده
چقدر تیغه لب پر ،میان دنده ی توست
چقدر نیزه شکسته در این میان مانده
تو را از این همه غم میکنم سوا اما
هنوز داغی یک نیزه در دهان مانده
قرار نیست پدر جان دهد کنار پسر
هنوز قصه ی گودال و ساربان مانده
قرار نیست فقط عمه ات بماند و من
ببینی اش که میان حرامیان مانده
کمی به روی سرم باشد و میان حرم
که چند دختر نوپا به کاروان مانده
بدون تو بدَود چند بار تا گودال
ببیندم که نگاهم به آسمان مانده
کمان حرمله تیری به سینه ام زده است
به چند جا اثر نیزه ی سنان مانده
نشسته شمر و عرق می چکد ز پیشانیش
برای ضربه ی آخر نفس زنان مانده
حسن لطفی
@rozeh_1
#حضرت_علی_اکبر
به خودش آمد و فهمید که چشمش تر بود
دو قدم مانده به بالای سر اکبر بود
تازه فهمید چه روزی به سرش آمده است
یا که بهتر چه به روز پسرش آمده است
پسر دسته گلش را چو گل پرپر دید
هر طرف را که نظر کرد علی اکبر دید
مثل مه پاره ی افتاده به خاک است تنش
در هم آمیخته خون و بدن و پیرهنش
نه توانست بغل گیرد و نه بوسه زند
نه توانست بماند نه از او دل بکند
زخم قلب پدر از جسم پسر بدتر بود
اربا اربا دل بابای علی اکبر بود
دشت مانده است وسواری که زمین گیر شده
تن صدچاک پسر دیده ،پدر پیر شده
ناله اش بین کف و هلهله ها گم شده بود
گریه اش مایه ی خندیدن مردم شده بود
ارتفاع بدنش تا به زمین کم شده بود
همه گفتند رکوع است ز بس خم شده بود
پسری مانده به خاک و پدری می نگرد
مانده حیران که چگونه بدنش را ببرد
چون که این چاک ترین جسم میان شهداست
مدد از کل جوانان بنی هاشم خواست
خوب شد بار دگر بوسه بر آن لب نگذاشت
ور نه می مرد از آن بوسه....که زینب نگذاشت
نويد اسماعيل زاده
@rozeh_1
#امام_حسن_عسکری
پَرِ شکسته به بالا نمی رسد هرگز
تلاش می کند اما نمی رسد هرگز
کبوتری که هوایی نشد در این وادی
به آسمان تمنا نمی رسد هرگز
اگر اجازه نیاید که تا ابد معشوق
به سوی خانه لیلا نمی رسد هرگز
چنان مقام به عشاق می دهد الله
به فکر مردم دنیا نمی رسد هرگز
مقام و سلطنت و پادشاهی عالم
به پای رعیتی ما نمی رسد هرگز
و بی ولای تو و خانواده ات آقا
کسی به عالم معنا نمی رسد هرگز
بدون گوشه ی چشم تو شیعه در محشر
به خاک بوسی زهرا نمی رسد هرگز
مسیح آل محمد ، مسیح زهرایی
به گرد پای تو عیسی نمی رسد هرگز
پَرَم به شوق هوای تو وا شده آقا
کبوتر تو به سویت رها شده آقا
زمان مستی ما انتها ندارد که
مریض عشق تو بودن دوا ندارد که
بهشتِ من تویی آقا، بهشت را چه کنم
بهشت بی گُلِ رویت صفا ندارد که
نمی دهم به بهشت خدا حریم تو را
بهشت قد حریم تو جا ندارد که
فدای بنده نوازی و مهربانی تو
سرای لطف تو شاه و گدا ندارد که
کجاست حاتم طایی ببیند اینجا را
کسی شبیه تو دست عطا ندارد که
سرای توست پذیرای آرزومندان
کسی به قدر تو حاجت روا ندارد که
میان این همه القاب نیک هیچ اسمی
صفای کنیه ابن الرضا ندارد که
تویی که آینه حی ذوالمَنَنت خوانم
عزیز قلب رضایی تو را حسن خوانم
جواد پرچمی
@marsiyeeh
#امام_حسن_عسکری
از عرش دارد میرسد فصل بهارم
كم كم پر از خورشيد خواهد شد ديارم
از عرش دارد میرسد پيكی خدايی
از عرش دارد میرسد دار و ندارم
يک عمر در دست خودم در حبس بودم
امشب نگاهش میشود راه فرارم
اميد بستم بر كرامتهای چشمش
بلكه كمی رونق بگيرد كار و بارم
من هرچه را دارم به دست دوست دادم
شكر خدا كه بعد از اين بیاختيارم
از آسمان نور هدی آمد ، مبارک
عيسای آل مصطفی آمد مبارک
ما اهل بارانيم و اهل روضههائيم
عمری است محتاج گداهای شمائيم
آوارههای كوچهی حُسن بهاريم
كاسه به دست سفرههای هلاتائيم
از روز اول خادم اين خانه هستيم
تا شام آخر هم مقيم اين حرائيم
ما نسل در نسل عاشق اين خانواده
ديوانه وار از عالم و آدم جدائيم
وقتی كراماتِ نگاهت شامل ماست
يعنی كه در هفت آسمان مشكل گشائيم
از اولش هم قلب ما دست شما بود
توفيق ما و سلب ما دست شما بود
شكر خدا كه عاشقی درمان ندارد
اين قصهی شاه و گدا پايان ندارد
شكر خدا كه عاشق اين خانواده
شرمندگی دارد ولی عصيان ندارد
فرع تولی و تبری اصل دين است
ايمانِ بی اين خانواده جان ندارد
چشمی كه ابری شد از اين دريای جوشان
در روز محشر لحظهی گريان ندارد
دست كسی بر دامن فهم شما نيست
اين نردبانها پلهی آسان ندارد
ای خلقت آدم طفيلی وجودت
هفت آسمان محتاج بارشهای جودت
امشب بيا رحمی به حال اين گدا كن
بی آبرويی را مقيم اين حرا كن
ابری بياور بر سر چشم خسيسم
با دست باران درد دلها را دوا كن
يک قطره از نور كراماتت بپاش و
اين دفعه ما را حُر دشت روضهها كن
دلبستگی های مرا از من بگير و
بر چشمهای خود اسير و مبتلا كن
يک صبح با جادوی چشمت اين گدا را
از جملهی همسايههای سامرا كن
گرچه به ظاهر از خداوندی جدائيد
آئينه در آئينه تكرار خدائيد
محمد بختیاری
@marsiyeeh
#امام_حسن_عسکری
ای حضرت معشوق ای ليلاترينم
من از همه پروانه ها شیدا ترینم
سنگ ملامت خورده عشق تو هستم
يعنی ميان عاشقان رسوا ترينم
تو آيه های مصحف پيغمبرانی
بهر تلاوت كردنت شيواترينم
ای كيسه بر دوش سحرهای محله
مرد كريم سامرا ؛ آقاترينم
ما ريزه خوار دولت عشق توهستيم
ای حضرت معشوق ای لیلاترینم
اندازه ی ما چشم تو ديوانه دارد
مجنون ميان خانه ی ما خانه دارد
تو آشنای کوچه های آسمانی
بالاتر از فهم اهالی جهانی
فهمیدن شأن و مقام تو محال است
تو سرّ الاسرار نهان اندر نهانی
رد قدم های همیشه جاری ات را
تا مرزهای بی نهایت می رسانی
وقتی که می آیی کنار جانمازت
دنبال خود خیلی ملک را می کشانی
تو ابتدا و انتها اصلاً نداری
مثل خدائی و همیشه جاودانی
ای روشنی مطلق شب های تارم
پروردگار بی مثال هر چه دارم
من از مساكين قديم سامرايم
از آن سوی دنيا چه آوردی برايم
اين روزها كه مرقدت گنبد ندارد
من یا کریم خاکی صحن شمایم
آقایی تو فرصت مسکینی ام داد
پس خوش به حال دست هایم که گدایم
دلداده ام بر آن نگاهت تا ببینم
این چشم هایت میکشاند تا کجایم
خیراتیِ دور سر سجاده ی توست
خاکستر بال و پر پروانه هایم
صبح ازل ما را گدایت آفریدند
مثل دخیل سامرایت آفریدند
ای بی نظیری که پر از آیات رازی
مثل خداوندی و از ما بی نیازی
هر صبح از بام بلند آسمان ها
با چشم های روشنت خورشید سازی
صد دل اسیر گردش نیمه نگاهت
باید به این چشمان شهلایت بنازی
جبریل را دیدیم با خیل ملائک
در آن بهشت صحن تان میکرد بازی
تو از همین قطعه زمین سامرا هم
فرمانروای سرزمین های حجازی
مرد بهشتی زمین ای بی مثالم
ای آب جاری کویر خشکسالم
نذر تو كردم اين پر خاكستری را
اين دست های خالی پشت دری را
ديشب دعا كرديم تا اين كه خداوند
هرگز نگيرد از تو ذره پروری را
شرح كمالات تو را يک روز خوانديم
ديديم در تو سيره ی پيغمبری را
صد بار دنيا امتحان كرد و نداديم
يک ذره از مهر امام عسکری را
ما خاكسار صبح و شام اهل بيتيم
فردای محشر هم غلام اهل بيتيم
امشب اگر دست شما بالا بيايد
اميد آن داريم كه آقا بيايد
دستی ببر بالا كه در اين فصل سرما
در خانه های ما كمی گرما بيايد
دستی ببر بالا كه در اين خشكسالی
آقای ما با هيبت سقا بيايد
دستی ببر بالا كه در يک جمعه سبز
آن انتقام ظهر عاشورا بيايد
اين روزها با ذوالفقار مرد كوفه
بهر تقاص چادر زهرا بيايد
امشب دلم سمت افقهای ظهوراست
چشم انتظار ظهر فردای ظهور است
علی اکبر لطیفیان
@marsiyeeh
#امام_حسن_عسکری
در شب میلاد تو دارایی ام
گشته اینکه مثل تو زهرایی ام
از گدایی های پیش اهل بیت
افتخارم اینکه سامرّایی ام
در گداییِ من و اسم شماست
علتی دارد اگر آقایی ام
در حرم دیدم شده خیلی شلوغ
پیش تنهایی تو تنهایی ام
قسمتم کن بازهم کاری کنم
دارد از کف می رود کارایی ام
بسکه گرم از لحظه ی وصل توام
سرد خواهد شد کنارت چایی ام
قسمت عالم دو تا شش گوشه شد
من در این تکرار، پایینْ پایی ام
با تمام خویش سویت آمدم
چون فروش عید استثنایی ام
سیرتی درشأن درگاهت نشد
چون گرفتم صورت از دارایی ام
مهدی رحیمی
@marsiyeeh
#امام_حسن_عسکری
دل بيا و بزن تو فريادی
كن تو از شورِ لحظهها يادی
پرده را نازِ پنجههايت كن
خوش بخوان نغمهای ز دلشادی
با فرشته به آسمان پر زن
تا بفهمی كه دل به حق دادی
با تفكّر كمی تو نجوا كن
تا كه عازم شوی بر اين وادی
تا ببينی چه كرده نورِ حق
با رخِ حجتش به افرادی
جمله عاشق صفت قلندوار
ذكرِ لبها بود چه ميلادی
دستشان جام و قلبشان گويد
جان فدای حسن گلِ هادی
ساقيا فصل ساغری آمد
شيعيان وقت سروری آمد
آدمی بر خودت تفخّر كن
عاشقان شاهِ دلبری آمد
يک حسن از تبارِ ثارالله
نور چشمِ پيمبری آمد
هر دو شهلا به شب زند طعنه
ماه زيبای حيدری آمد
خنده دارد حُدَيْثِه بر رويش
چون گلِ ياسِ كوثری آمد
بر سر كوچهی دلم دل را
ديدم امشب قلندری آمد
گفتم او را چرا تو سرمستي
گفت ميلادِ عسگری آمد
او كه جانِ همه جهان باشد
هر نگاهش چو آسمان باشد
عالِمِ عالَمِ نهان باشد
نورِ چشمانِ عاشقان باشد
گلرخش كرده ديدهها مجنون
هر چه پير از رخش جوان باشد
هر دو دستش گرفته بابايش
اشک شوق از بَصَر روان باشد
خالِ زيبای هاشمی مَنظَر
بر گلِ گونهاش نشان باشد
حيدر آرَد ملک ز سویِ حق
هديهاش شمس و كهكشان باشد
از شكوه و مقام او اين بس
پورِ او صاحب الزمان باشد
حسن فطرس
@marsiyeeh
#امام_حسن_عسکری
سجده ی بی "خدا خدا" هرگز
بی ولای تو "ربنا" هرگز
عصمت الله اکبری آقا
از ولی خدا ، خطا؟ هرگز
هر چه دارم خودت عطا کردی
نزد غیر توام گدا؟ هرگز
من گره خورده ام به ایوانت
از تو باشم دمی جدا ؟ هرگز
پر زدن از فضای "دلتنگی"
جز به صحنین سامرا هرگز
چند وقتی شده.... که تب دارم
از تو یک کربلا طلب دارم
در کرمخانه تا تو را دیدم
بین دستانت "آتنا" دیدم
از ازل روی این دل زارم
از تو من چند رد پا دیدم
قبل اینکه به سامرا آیم
به گمانم تو را دو جا دیدم
اولین بار، پیش قبر حسن
دومین بار ، کربلا دیدم
وقت یاد از حریم پاک تو
در حرم هایشان تو را دیدم
من ندارم ، به من برس آقا
که نباشم چو خار و خس آقا
با اجازه کمی برای دلت
روضه میخوانم از هوای دلت
داغ مسمار و سینه را آقا
میگذاری بگو کجای دلت؟
هر شب از داغ مادرت زهرا
قتل نفسیست در سرای دلت
ختمِ به کربلا و گودال است
مثل هر دفعه ماجرای دلت
یک سوال از من و...جواب از تو...
نیزه ای رفت لابلای دلت؟
من یک از صد هزار را گفتم
گریه کم کن دلم فدای دلت
گریه کم کن که گریه ها داری
ای که از روضه ام عزاداری
سنگ کوفی نخورد بر سر تو
زیر سم ها نرفت پیکر تو
روبروی سکینه و زینب
غرق در خون نشد سراسر تو
مملو از خاک و خون و خاکستر
حنجرت را ندید مادر تو
پیش چشمت نشد خدا را شکر
اربا اربا علیِ اکبر تو
خیمه هایت نسوخت با هیزم
تازیانه نخورد دختر تو
هیچ دستی نزد کنار سرت
خیزران بر لب مطهر تو
من یک از صدهزار را گفتم
قصه ای آبدار را گفتم
من که از روضه سر در آوردم
از دل خود جگر درآوردم
بین این روضه از زبان خودم
دو سه تا چشم تر درآوردم
عفو کن جان حجت ابن الحسن
گریه ات را اگر درآوردم
آن قدر گریه کرده ام آقا
از دو چشمم پدر درآوردم
نخل دردم که با دو قطره ی اشک
مطمئنم ثمر در آوردم
هر زمانی که روضه ای خواندم
سوی گودال پر درآوردم
سوی گودال سنگ می انداخت
به تنش نیزه چنگ می انداخت....
جعفر ابوالفتحی
@marsiyeeh
#امام_حسن_عسکری
میل سفر در سر چرا دارم دوباره ؟!!
شوق زیارتنامه را دارم دوباره
صحنی پر از خلوت شده فکر و خیالم
انگار میل سامرا دارم دوباره
این اشک های روی گونه نازنینند
وقتی سر خان کریمان می نشینند یک قطره بردم ، باز دریا پس گرفتم
در مکتب شیعه ، حسن ها این چنینند
اینکه فقیری را به ماها هدیه دادی
می ریزد اشک شوقمان غیر ارادی
قنداقه ی نورتو را خیل فرشته
آورده اند از عرش بر دستان هادی
وا کن به روی رعیتت حالا دری را
باب زلال گریه های مادری را
بین توسل ها سه شنبه لطف کردی
همواره ایّها الزّکی العسکری را
حاجاتمان را دست پاک تو سپردیم
ما دست خالی از حریم تو نبردیم
یک خواهش اما مانده بین سامرایت
ای کاش فرزندت بیاید تا نمردیم
آقا بمیرم من برایت!باز دشمن؟
این غربت صحن تو بد تا کرد با من
وقتی صدای تیر و شلیک است آنجا
بعدش صدای بال کفتر هاست حتماً
مجتبی کرمی
@marsiyeeh
#امام_حسن_عسکری
خبری آمده که نوبت محشر شده باز
خبری آمده که دوره غم سر شده باز
خبر از معجزه سوره کوثر شده باز
خبری آمده که فاطمه مادر شده باز
روزی اهل زمین رحمت بسیار شده
هادی فاطمه امروز پسردار شده
ای گل حضرت هادی و حُدَیث عرض سلام
ای امام بن امام بن امام بن امام
ای که با یاد تو شد خانه دل ها آرام
دوستی با تو حرام است به اولاد حرام
عشق تو جان به همه مرده دلان می بخشد
به گدای تو خدا کون و مکان می بخشد
تو همان حضرت از عقل فراتر آقا
عالم از مقدم تو گشته منور آقا
حسن دوم زهرایی و حیدر آقا
پدر منتقم آل پیمبر آقا
فارغی از همگان و همگان پابندت
منتقم پروری و مصلح کل فرزندت
سامرای تو سراسر ، خود فردوس خداست
سامرای تو نسیمش چه قَدَر روح افزاست
سامرا قبله مقصود تمام فقراست
کعبه و میکده و خانه امّید ماست
باز هم دست تمنا سوی این در داریم
ما هوای حرم سامره در سر داریم
آسمان مثل زمین منتطر فرمانت
برده هوش از همگان معجزه چشمانت
بوسه بر خاک قدومت زده زندانبانت
جان ما چیست مگر تا که شود قربانت
پسر حیدری و حق به تو عزت داده
دشمنت هم به بزرگیت شهادت داده
من همیشه به دعای سحرت محتاجم
سنگ گردیده بر نظرت محتاجم
شده آواره و بر بال و پرت محتاجم
بی پناهم به ظهور پسرت محتاجم
آمدم این شب عیدی بشوم خاک درت
آمدم تا که رفیقم بکنی با پسرت
ما سیاهیم و چو شب در طلب نور توایم
تو سلیمانی و ما ریزه خور مور توایم
ما کجا و تو کجا ؟ وصله ناجور توایم
اربعین زائر شش گوشه به دستور توایم
اربعین گفتم و شد مرغ دل از سینه جدا
اربعین گفتم و کردم هوس کرببلا
یاد آن دم که رسیدیم به دلدار بخیر
یاد آن هروله با لشکر زوار بخیر
یاد بین الحرمین و حرم یار بخیر
یاد پابوسی ارباب و علمدار بخیر
اربعین فارغِ از غصه دنیا بودیم
اربعین همسفر زینب کبری بودیم
محمد حسین رحیمیان
@marsiyeeh
شعر مسمط ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
مژده ای عاشقان رسیده برات
آمده دلبری چو قند و نبات
چشم عالم به چهره اش شده مات
فاطمی خصلت و علی جلوات
آمد این بانگ از تمام جهات
بر گل روی عسکری صلوات
وقت جشن و سرور آمده است
ماهی از جنس نور آمده است
دلبری نو ظهور آمده است
چشم خصمش به دور، آمده است
که جهانی به شور آمده است
بر چنین شور محشری صلوات
آمده نور نا تمام حسن
مجتبی سیرتی به نام حسن
ضربه ی تیغ در نیام حسن
زنده شد از دمش کلام حسن
مادری بوده چون امام حسن
بر حسن های مادری صلوات
شد مدینه به مقدمش روشن
جان گرفته دوباره باغ و چمن
نو شده کهنه جامه ی هر تن
شاد گشته دل اسیر محن
می فرستند خیل مرد و زن
بر وجودش سراسری صلوات
جلوه ای از خداست، این آقا
وارث انبیاست، این آقا
نوری از اولیاست، این آقا
کعبه ی سامرست، این آقا
درد ما را دواست، این آقا
بر درش گر که نوکری، صلوات
او خودش ماه و ماه او مهدیست
بعد از او نور راه او مهدیست
حجتِ باراِلهِ او مهدیست
زائرِ بارگاه او مهدیست
ملتمس، غرق آه او مهدیست
بر دو سرو و صنوبری صلوات
#مجتبی_دسترنج_ملتمس
#ولادت_امام_حسن_عسکری_ع
#امام_حسن_عسکری_ع
#شعر_مسمط_میلاد
@moltames110
مدح و مرثیه امام حسن عسکری علیه السلام
عاشق و مبتلای عسکری ام
نوکر و جانفدای عسکری ام
در هوایش نفس نفس زده ام
از ازل در هوای عسکری ام
من کی ام؟ خاکِ پای فرزندش
همچنین خاکِ پای عسکری ام
نام او همچو مجتبی، حسن است
مستِ نامِ رسای عسکری ام
با نگاهش خدا شناس شدم
که مطیع خدای عسکری ام
صوت قرآن او زِ بس زيباست
بی قرارِ صدای عسکری ام
عده ای یا حسن حسن گفتند
من مریدِ نوای عسکری ام
بین جمع چهارده معصوم
حال تحت لوای عسکری ام
خواب و رؤيای هر شبم باشد
زائرِ سامرای عسکری ام
پسر فاطمه است این آقا
شکرلِله گدای عسکری ام
شالِ مشکی به گردنم دارم
آشنای عزای عسکری ام
شامل هر دعای مهدی ام
تا که گریان برای عسکری ام
همچو مهدی دوباره گریانِ
غربت و ناله های عسکری ام
بینِ حجره صدا زده مهدی..
که سرآسیمه آمده مهدی..
بینِ حجره چِقَدر نالان است
مهدی او حزین و گریان است
می چکد از دو چشم او باران
ای خدا، این چه وقت باران است
روز وصلش فرا رسیده یا..
..عسکری را چو عید قربان است
حالِ آقا چه مُنقلب گشته..
زهرِ قاتل چو تیغ برّان است
جگرش سوخت چون عموش حسن
ارث او سوزش دل و جان است
دل او سوخت از غم مادر
چون حسن مادریِ دوران است
جان او بر لب آمد از غم یاس
یاس پرپر که بر لبش جان است
با لب تشنه الوداع می گفت
این چه رسم وداع یاران است
طفل او ساقی اش شده حالا
لیک دست و تنش چه لرزان است
این دم آخری نفس نفس اش
نذرِ ناله به ذبحِ عطشان است
مهدی اش روضه خوان و او گریان،
بر شَهی که قتیل العریان است
گفت مهدی، حسین تنها بود..
قطعه قطعه میانِ صحرا بود..
سرِ شَه را به نیزه ها زده اند
تنِ شَه را چِقَدر پا زده اند
اول او را به گودی آوردند
دوم او را به هر کجا زده اند
مثل زهرا که بی هوا زدنَش
پسرش را چه بی هوا زده اند
پیش چشمان تار خواهرِ او..
عده ای زخمِ ناروا زده اند
عده ای نیزه، عده ای شمشیر
پیرِمردان که با عصا زده اند
عده ای هم که سنگ بَر رویَش..
..نيّتِ قُربِ بر خدا زده اند
عده ای نعلِ تازه بر مرکب
بعد هم بر تنِ رها زده اند
قطعه قطعه شده تَنِ پاکش
بدنَش را جدا جدا زده اند
هیچ کس یار او نَشد گودال
اهلِ کوفه دوباره جا زده اند
بعدِ او نوبت حرم شده است
شعله بر خیمه از جفا زده اند
وحشیانه به خیمه ها رفتند
تازیانه به اولیا زده اند
چشم عباس را که دیدند دور
سیلی بر زینبش چرا زده اند؟
زینب و طعنه و جسارت وای..
ناموسِ حیدر و اسارت وای..
#مجتبی_دسترنج_ملتمس
#مدح_مرثیه_امام_حسن_عسکری_ع
#شهادت_امام_حسن_عسکری_ع
#امام_حسن_عسکری_ع
@moltames110