eitaa logo
💚عزیزم حسین💚
3.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
5.1هزار ویدیو
123 فایل
ا ﷽ ا تکثیرکانال تکثیرعشق ناب 💚 تمام ذرات وجودم عشق ناب فاطمی است والحمدلله فاطمه ای که هستی اش هست به ماسوا دهد رزق اگرکه میدهد به یمن اوخدا دهد ای عشق سربلندکه برنیزه میروی از حلقه کمندتو راه گریز نیست کانال دیگر: @yaraliagham @qalalsadegh135
مشاهده در ایتا
دانلود
بی نیاز از تمام دنیاییم مستمند نگاه زهراییم عزت جاودانه می خواهیم رحمت مادرانه می خواهیم فاطمه ای یگانه خلقت سوره ی مهربانی و رحمت مثل باران نور می باری تاج لولاک روی سر داری نغمه ی آسمانی توحید مشرق نور یازده خورشید بر بلندای نور و ایمانی حجت الله بر امامانی آسمانها ز نور چشمانت ملک الموت هم به فرمانت پشت پرچین خانه ات جبریل آمده مستمند احسانت و پدر پشت بوسه ها می دید آسمان را میان دستانت نور شبهای چادرت بانو کرده محراب را غزل خوانت می شود دیدنی جمال علی وقت اعجاز صوت قرآنت برده هوش از سر تمامی شهر عطر خرمای سهم سلمانت بی تو خورشید سنگ تاریک است با تو تا عرش راه نزدیک است پاسخ رنج های دنیایت در قیامت "لَسوفَ یُعطیکَ" است در عبادت عظیم و نستوهی به تو زیبد "نَفَخْتُ مِن روحی" تو صراط کمال دنیایی زهره ی بی زوال دنیایی صفتی نیست قابلت باشد چه کلامی معادلت باشد؟ "یُطعِمونَ الطَعامِ" سوره ی دهر آیه ای از فضائلت باشد انسیه حوریه و یا انسان تا کجا حد فاصلت باشد قبل خلقت که امتحان دادی به خدا خویش را نشان دادی نور اگر پاک دامنی دارد از جمال تو روشنی دارد پدرت جمله ی "فِداها"یش یک جهان حرف گفتنی دارد بر پدر مایه ی مباهاتی نور یک اربعین مناجاتی کوری چشم ابتران حسود مادر نسل پاک ساداتی روز محشر در آن پریشانی صاحب برترین مقاماتی صورتت رو گرفت از دنیا بلکه از آن دو چشم نابینا آفتاب از حجابتان روشن واژه ها در مقابلت الکن با ولای تو زندگی کردیم در کلاس تو بندگی کردیم در پناه دعای روشن نور تبِ دنیا شد از جهانم دور بی پناهم پناه می خواهم خسته ام تکیه گاه می خواهم ای همه عرش و فرش پابستت ای فدای جریحه ی دستت قبر مخفی ت میزند فریاد تا ابد بر سقیفه نفرین باد ای که سرچشمه ی بهاری تو به چه جرمی بنفشه زاری تو یاس هجده بهار دیده چرا ذکر عجل وفات داری تو نود و پنج روز بارانی لحظه ها را به انتظاری تو ای که بر ماه چهره ات مادر طاقت برگ گل نداری تو آه از دست شوم آن نامرد آه از خنده های آن ولگرد وسط کوچه اتفاق افتاد ناگهان ماه در محاق افتاد از خجالت زمین ترک برداشت صورتت داغی از فدک برداشت رد شوم از فضای آن کوچه از غم ماجرای آن کوچه بگذرد این جهان جهانی که... می رسد آن زمان زمانی که... ذولفقار از نیام می جوشد از زمین انتقام می جوشد وارث روزگار می آید یوسفت با بهار می آید
با طلوعت عرش را غَرق تَحَیُّر می کنی ماه‌بانو!نان ظلمت را تو آجر می کنی "عقلِ"بی احساس را با"عشق"دمخور می کنی دامن سجّاده را با یاس ها پُر می کنی آسمان دلداده ی راز و نیازت می شود بال جبریل امین چادرنمازت می شود تو درآغوش خدیجه مثل حور افتاده ای مادر پیغمبری گرچه پیمبرزاده ای قبل خلقِ کهکشان ها امتحان پس داده ای از همان اوّل برای آخِرت آماده ای روز محشر تک تک ما را صدا خواهی نمود دانه دانه شیعیانت را جدا خواهی نمود ای که با لطفت بیابان غرق باران می شود خاک خشک یثرب از عطرت گلستان می شود پای تسبیحات تو سلمان،مسلمان می شود کوثر تو آبروی کُلِ قرآن می شود روح ایمانی تجلی خدایی مادرم لَيْلَةِ الْقَدْرِ تمام انبیایی مادرم مادر آئینه‌ها ای مادر اهل کسا بانی آرامشِ پیغمبر اهل کسا آفتابِ روی بام حیدر اهل کسا چادرت پهن است بر روی سر اهل کسا آینه دار امیر المومنینِ پنج تن ریشه های چادرت حبل المتین پنج تن یا کریم بام احمد جلد بام فاطمه است بَضْعَةُ مِنِّ محمد در مقام فاطمه است ذکر پیغمبر شب معراج "نام" فاطمه است آیه های روشن قرآن کلام فاطمه است آیه ی تطهیر هم با او مطهر می شود کائنات از نور ایمانش منور می شود ای که افلاک است خانُم،مُستجیر نانِ تو می شود آزاد،هرکس شد اسیر نان تو کاش بنویسی مرا جیره بگیرِ نانِ تو بی نیاز از هر دو دنیا شد فقیر نان تو چون که دستت را به وقت پخت نان بوسیده است دست"دستاس" تو را هفت آسمان بوسیده است تو گُل نیلوفر هِجده بهار حیدری تو چراغ روشن شب‌های تار حیدری تو قرار چشم های بی قرار حیدری در دل تلخی و شیرینی کنار حیدری حرز مولا در میان کارزارش نام توست ذکر حکاکی شده بر ذوالفقارش نام توست آفتاب عشق را تا بی کران تابانده ای در دل غم ها علی را باز هم خندانده ای کهکشان را با حجابی اطلسی پوشانده ای "پیش نابینا،میان حِصنِ چادر مانده ای" آه!گفتم چادرت...،داغ دل ما تازه شد بارش غم در هوای سینه بی اندازه شد راه را تا بست..،یاسی رنگ نیلوفر گرفت چشم‌زخم دشمنِ آل عبا آخر گرفت دست سنگینی به زیر گونه ی مادر گرفت خاک کوچه رنگ سُرخ لاله ای پرپر گرفت خاک عالم بر سر من..،معجرش خاکی شده پیش چشمان حسن بال و پرش خاکی شده آه!آئینه چرا سنگی محک می زد تو را؟ بشکند دستی که در کوچه کتک می زد تو را نا نجیب از حرص حیدر داشت چک می زد تو را دومی با نیّت باغ فدک می زد تو را چشم تو تار است..،راه خانه را گم کرده ای گوشوارَت را میان کوچه ها گم کرده ای
ای که شد از سیلی تو صورت زهرا کبود پست فطرت تر ز تو در عالم امکان نبود گردنت را مجتبی نشکست در آن کوچه ها چون که زهرا مادرش دستور صبرش داده بود بولهب زنده شد و در كوچه راهم را گرفت ضربت دستان او نور نگاهم را گرفت مجتبی میخواست گردد جان پناهم ياعلی با لگد آن بی حيا از من پناهم را گرفت خواستم آهی كشم شايد سبک گردد دلم  پشت دستی آمد از كين؛راه آهم را گرفت در کوچه ها غرور علی را کسی شکست در کوچه بود فاطمه روی زمین نشست علی را کوفه های بی سحر کشت؟ علی را دست های مختصر کشت؟ نه بانو جان ، به پهلوی تو سوگند علی را غصه ی دیوار و در کشت گرفتی از مدینه گفتنت را دریغ از من نمودی دیدنت را ولی با من بگو ساعت به ساعت
بايد بري؛ نه ! محض رضاي خدا نگو دق مي كنم بدون تو، اين جمله را نگو زهرا بمان و زندگي ام را به هم نريز سنگ صبور من! نرو از پيشم اي عزيز باور نمي كنم كه دلم را تو بشكني با رفتنت به زخم غرورم نمك زني زهرا شب عروسي مان خاطرت كه هست؟ مهريه ي زلال و روان خاطرت كه هست؟ يادت كه هست قول و قراري كه داشتيم!؟ يك روح واحديم ؛ شعاري كه داشتيم اي دل خوشي ِ زندگي ام! مي شود نري از حال و روز من، كه شما با خبرتري گريه نكن محدثه ، غمگين نكن مرا با رفتنت غريب تر از اين نكن مرا خاتون من! قلندر خوبي نبوده ام من را ببخش؛ شوهر خوبي نبو ده ام با درد ِ دنده هاي ِ شكسته جدال كن تقصير دستِ بسته ي من شد حلال كن دلگرمي علي! به نظر زود مي روي!؟ نه سال شد فقط ،چقدر زود مي روي! بعد از تو فيض هاي خدايي نمي رسد فرياد مرتضي كه به جايي نمي رسد زهرا بمان و چهره ي غم را عبوس كن زهرا بمان و زينب مان را عروس كن غصه به كار دل گره ي كور مي زند خيلي دلم براي حسن شور مي زند زهرا نرو، كه بغض بدي در گلوي توست دامادي حسين و حسن آرزوي توست حالا كه اعتنا به قسم ها نمي كني فكر حسين تشنه لبت را نمي كني!؟ ديدي كه رنگ از رخ مهتاب مي پرد شبها حسين تشنه لب از خواب مي پرد در باغ ميوه هاي دلت، سيب نوبر است اين كربلايي از همه شان مادري تر است حرف از سفر زدي و تبسم حرام شد پيراهن حسين شنيدم تمام شد باشد برو-قبول- علي بي پناه شد باشد قرار بعدي مان قتلگاه شد باشد برو كه كرببلا گريه مي كنيم با هم كنار طشت طلا گريه مي كنيم
عج زیاد خون به دلت کرده ام حلالم کن تو خوب بوده ای و من بدم حلالم کن چقدر قدر تو مخفی است بین ما مردم در آسمان و زمین محترم ، حلالم کن نه مقبلم نه کمیتم نه محتشم اما به سوز شاعری محتشم حلالم کن همه امید من این چشم های دریایی است میان گریه شبی باز هم حلالم کن تو از سلاله ی زهرای مهربان هستی به حق فاطمه ی بی حرم حلالم کن مرا به خیل گناهم نگیر آقا جان تو را به چادر زهرا قسم حلالم کن به مشک پاره ی عباس و چشم پر خونش تو را به حق دو دست قلم حلالم کن
داره میسوزه در ، گیر افتاده توو هُرم شعله ها ، زندگیه حیدر خونابه روو   زمین  هِی میریزه ، از پهلوی مادر داره میسوزه در بدجور لگد خورده ،ضربه ی محکم و سنگین پا ، گلشو پژدمرده بال و پرش  تَرک  خورده مسمار ، چی سرش آورده بدجور لگد خورده یه عده بی حیا همش توو رفت و آمدن افتاده غرق خون به زیر دست و پا یه زن با بار شیشه پشت در نقش زمین شده خونه و زندگیه حیدرو بِهم زدن شکسته دنده و : پهلوی مادرم میباره درد وغم : از روی مادرم مظلومه مادرم چادر و معجر سوخت، بانوی پا به ماه پیش چشم ، یه عده کافر سوخت حرارت اون  قَده  بالا بود که ، همه ی پیکر سوخت چادر و معجر سوخت راه نفس سد شد، ریخته بودن توو خونه نامردا ، حال حسین بَد شد یه گوشه مجتبی دق کرد وقتی ، ضربه ها ممتد شد راه نفس سَد شد همه میخندیدن به حال و روز مرتضی مادر و میزدن با ضرب تازیوونه ها یکی برای یاری و کمک نیومدِش به اشک چشم مجتبی نکردن اعتنا بشکنه پای اون: کسی که زد لگد همونکه بی هوا : مادر ما رو زد   مظلومه مادرم قنفذ جفا کردش همراه اون مغیره با غلاف ،  عُقدشو وا کردش دستای ما درو از دستای ، مولا جدا کردش قنفذ جفا کردش کرده ورم بازوو میچکه روو زمین خونابه از ، زخمای توو پهلوو سیاهی و کبوودی ها مونده ، روو صورت و ابروو کرده ورم بازو حرومیا دستای مولارو که بستن و اون دو نفر بازوی مادرو شکستن و خدا الهی نگذره از اون چهل نفر توو کوچه ها غرور حیدرو شکستن چقد بلا کشید: مادر قد کمون باتن غرق خون: دیگه نداشت توون مظلومه مادرم
در بین این بستر ، میسوزه تن تو این خونه یا لاله س ، روی پیرهن تو روزا تب داری از گریه بی تابی شبا از درد پهلو نمی خوابی سخته نفس کشیدنت ، بمیرم برات 3 معلومه بدجور زدنت ، بمیرم برات 3 می سوزی مثل شمع ، داری میشی خاموش دستمال به سر بستی ، همش میری از هوش چشات انگار دیگه خوب نمیبینه گمونم واسه اون دست سنگینه کبود شده زیر چشات ، بمیرم برات 3 نداره جوهره صدات ، بمیرم برات 3 یادش بخیر وقتی ، که غوغا می کردی در میزدم هر بار ، تو در وا می کردی تموم شد اون روزای خوشی زهرا با این بغضت من رو میکشی زهرا نکن غریبی با علی ، پاشو فاطمه 3 بگو بلند یا علی ، پاشو فاطمه 3 نه سال با درد و غم تو سوختی و ساختی حتی ازم زهرا ، یه حاجت نخواستی نگو پیوسته با من حلالم کن نرو ای خسته رحمی به حالم کن صفای منزل علی ، بمون فاطمه 3 به خاطر دل علی ، بمون فاطمه 3 گاهی دخیل اشک می بندی به تابوت گاهی با زیر چشم می خندی به تابوت شده لبخند تو قاتل زینب میون دلها وای از دل زینب بغض و ببین توی چشاش ، نرو فاطمه 3 خونه داری زوده براش ، نرو فاطمه 3
چراغ خونه ی حیدر نرو تو رو به خاموشی چقدر درد میکشی وقتی میخوای پهلو به پهلوشی یه شب راحت نخوابیدی تو این هفتادو پنج روزه بمیرم من برات زهرا که سینه ات داره میسوزه همه جسمت پر از درده تنت زخمی چشات تاره هنوز بازوت ورم کرده هنوز خونت رو مسماره توی خونه که راه میری چرا دستت به دیواره بند دوم : تورو دیدم تک و تنها دلم رو غرق آه کردم ببین شرمندتم زهرا کتک خوردی نگاه کردم همه برگ و برت زرده الا ای یاس پژمرده میدونم خیلی درد داری آخه پهلوت لگد خورده تو افتادی من افتادم تو پژمردی و پژمردم کتک خوردی همه دیدند چقدر من خونِ دل خوردم شکست بازوت توی کوچه همونجا کاشکه میمردم
(دو دمه حضرت زهرا س) پشت در افتاد از پا دختر خیر الوری (فاطمه از پا نشست،در چو پهلویش شکست) گفت بیا فضه خزینی حضرت خیر النسا (فاطمه از پا نشست،در چو پهلویش شکست) پیکر بنت النبی در خاک و خون آغشته شد (فاطمه از پا نشست،در چو پهلویش شکست) فاطمه مجروح گشت و محسن او کشته شد (فاطمه از پا نشست،در چو پهلویش شکست) تو امامم هستی و بابای طفلانم علی (یا علی جانم علی)۲ کن حلالم که شده هنگام هجرانم علی (یا علی جانم علی)۲ شب بده غسلم علی جان شب کفن بنما مرا (یا علی جانم علی)۲ کن نهان در خاک دور از دیده ی اعدا مرا (یا علی جانم علی)۲ موقع تدفین زهرا بود تنها مرتضی (داغش افزون شد علی،دل پر از خون شد علی) او در آن حالت توکل داشت بر لطف خدا (داغش افزون شد علی،دل پر از خون شد علی) دید بهر یاری اش دستان ختم الانبیا (داغش افزون شد علی،دل پر از خون شد علی) گفت بسپار ای علی جان این امانت را به ما (داغش افزون شد علی،دل پر از خون شد علی)
عاشقان با گریه ی نم نم صدایش می کنند زائرانش در حرم هر دم صدایش می کنند مرد و زن پیر و جوان امشب دخیل محضرش با توجه عالم و ادم صدایش می کنند او طبیب درد بی درمان خلق عالم است دردمندان حضرت مرهم صدایش می کنند کاشف الکرب الحسین است و گرفتاران شهر در هجوم درد و رنج و غم صدایش می کنند  دسته دسته سینه زن هایش به روضه امدند نه فقط ما ارمنی ها هم صدایش می کنند ساقی بن ساقی است و در سقایت شهره است سلسبیل و کوثر و زمزم صدایش می کنند چون لباس رزم پوشد حیدر کرببلاست اهل خیمه صاحب پرچم صدایش می کنند ساکنان اسمان ها یک صدا همراه با حیدر و پیغمبر اکرم صدایش می کنند هم نفس با فاطمه هم ناله با ام البنین هاجر و آسیه و مریم صدایش می کنند در نبود او خواتین حرم آشفته اند کودکان غرق در ماتم صدایش می کنند در میان خیمه زینب بر روی مرکب حسین رو به سوی علقمه با هم صدایش می کنند با اخا ادرک اخا کرببلا آتش گرفت خیمه گویا پیش چشم بچه ها آتش گرفت * چه غریبانه برادر را برادر جمع کرد پاره پاره پاره پاره پاره پیکر جمع کرد در نگاه سرد نخلستان به تنهایی حسین با دلی غمدیده و با دیده ی تر جمع کرد دست هایش یک طرف جسم شریفش یک طرف پیکرش را عاقبت در یک محل سر جمع کرد بازوی آزرده اش پهلوی نیزه خورده اش هر دو را از منظر چشمان مادر جمع کرد پیش چشم بچه های چشم بر راه عمو خیمه ی عباس را همراه خواهر جمع کرد حرمله از برکت چشمش هزاران نقره و... کیسه های مملوی از درّ و گوهر جمع کرد دست ناپاکی که سقا را به خاک و خون کشید در غروب کربلا خلخال و معجر جمع کرد بی عمو کلی گره خورده ست در کار رباب مشک پاره پاره شد ای وای بیچاره رباب علیرضا خاکساری
برادری به زمین بود و بال و پَر می‌زد برادری به سرش بود و هِی به سر می‌زد برادری به زمین از لبش جگر می‌ریخت برادری به سرش داد از جگر می‌زد چقدر چین و چروک است رویِ این صورت کنار هلهله‌ها دست بر کمر میزد دو دست در بغل و یادِ مادرش می‌کرد دوباره حرف در و چوبِ شعله‌ور می‌زد رشید بودنِ او کار دست زینب داد گره به معجرِ طفلانِ بی‌خبر می‌زد کشید تیر به زانو و چشم‌هایش ریخت سه‌شعبه زخم خودش را عمیق‌تر می‌زد کمی ز ساقه‌یِ هر تیر از دو سو پیداست کسی که بغض علی داشت تا به پَر می‌زد برای خاطر هشتاد و چهار خانم بود اگر حسین نشسته به روی سر می‌زد حسن لطفی
تا بین میدان ساقی میخانه افتاد یادِ سه‌ساله‌دختر، آن حنانه افتاد چشمان خود را نذر مشک آب خود کرد سقا به فکر دادنِ بیعانه افتاد لاحول...های خواهرش هم بی‌اثر شد صد چشمِ بد بر قامت شاهانه افتاد بال یمینش را زدند و در پی آن دست چپش هم بعد، بی‌صبرانه افتاد بر مشک تیری آمد و آهی کشید و... یاد رباب و اصغرِ دردانه افتاد تیری به سینه خورد و داغِ او دوتا شد انگار یاد میخ درب خانه افتاد ترسویِ رذلی با عمود خود رسیده حالا که دست حضرتش از شانه افتاد ابِن طفیل پست تنها گیرش آورد بر جان او با نیزه بی‌رحمانه افتاد آخر چگونه از روی زین بر زمین خورد؟! وقتی بدون بال و پر پروانه افتاد شاید همین‌که بوی زهرا سویش آمد با صورتش محض ادب رندانه افتاد سیراب از سرچشمه‌ی علم علی بود کوه بصیرت... عالم فرزانه... افتاد تا آخرین دم ساقی ما یاعلی گفت والله، مثل مرتضی مردانه افتاد دیگر علمداری به دور خیمه‌ها نیست غارت به فکر دشمن بیگانه افتاد ای کاش روی نیزه این‌ها را نبیند صد چشم بد بر عمه بی‌شرمانه افتاد یا اینکه دنبال سه‌ساله می‌دویدند دنبال او کردند و آن ریحانه افتاد محمد جواد شیرازی
اگر تیر و عمود و نیزه و شمشیر بگذارد علمدار از علمداری نباید دست بردارد سرش پرخون و مشکش خون، تمام پیکرش پرخون بماند خون دل هائی که از شرم حرم دارد چرا جان بر لب است از مشک آبی که به دندان داشت چه شد از مشک پاره پاره خون تازه میبارد برای صورت ماهش پناهی نیست، آه ای کاش که دست تکیه گاهش را به تیر و تیغ نسپارد به خیمه میرسد یک مشت یاس پرپر از آن یل اگر تیر و عمود و نیزه و شمشیر بگذارد فاطمه معصومی
رفتی ولی فراق تو باور نمی شود "داغی شبیه داغ برادر نمی شود" باید چگونه بی تو به خیمه روم، دلم وقتی حریف گریه ی خواهر نمی شود خواهم تو را به خیمه رسانم ولی چرا جسمت جدا ز نیزه و خنجر نمی شود می خواهم از کنار تنت بگذرم ولی فکرم رها ز غارت پیکر نمی شود با رفتنت که آب به دردی نمی خورد گیرم رسید آب، لبی تر نمی شود دارد شکاف فرق سرت می کُشد مرا اصلا گلی شبیه تو پر پر نمی شود با من بگو چگونه تنت پُر ز تیر شد با یک "سه پَر" تنت که پُر از پَر نمی شود خواهم کِشم ز سینه ات این نیزه را برون اما قسم به حضرت مادر نمی شود خیزی اگر ز جا به خدا قول می دهم زینب اسیر این همه لشکر نمی شود  شرح تو را چگونه رسانم به خیمه ها از مشک پاره خاطره بدتر نمی شود باید سر تو بند نگردد به روی نی وقتی سرت به نیزه برابر نمی شود مهدی جلالی
نشان داد چشمانِ خود را به آب لبِ خشک و سوزانِ خود را به آب و نوزادِ بی جانِ خود را به آب فرو کرد دستانِ خود را به آب پُر از آب شد مَشکِ آب آورش خجالت کشید از دو دستِ تَرَش به سویِ حرم راه طفلان گرفت که از بارشِ تیر باران گرفت دو بازویِ او تیغِ بُران گرفت ولی مَشک را او به دندان گرفت نَفَس زد به تاب آمدم صبر کن که خانم رُباب آمدم صبر کن شد از تیرها خریدار پشت که خَم شد به مَشک و پدیدار پشت شده زیرِ رگبار خونبار پشت به مقتل نوشتند شد خار پشت ولی حیف تیری به مَشکش نشست و تیرِ دگر قابِ چشمش شکست چه شد حرمله روی زانو نشست که تیرش میانِ دو اَبرو نشست نوکِ نیزه‌ای سمتِ پهلو نشست عمودی به سر خورد و بر او نشست عمو از سرِ زین زمین ریخت ریخت سپاهی سرش از کمین ریخت ریخت سر و وضعِ او را بِهَم ریختند به نیزه عمو را بِهَم ریختند به تیغی گلو را بِهَم ریختند کشیدند و مو را بِهَم ریختند حرامی همه پشتِ هم آمدند پس از او ارازل حرم آمدند پس از او دلِ زارِ خواهر شکست یتیمی زمین خورد و از پَر شکست و سیلی چنان خورد که سر شکست که دندان شیریِ دختر شکست یتیمی عمو گفت او را زدند چه کج رویِ نیزه عمو را زدند حسن لطفی
تا خیمه ها عباس دارد غم ندارم پشتم به تو گرم است ای کوه وقارم   من رحمت الله و تو پرچم دار فضلی  بوسیدن دستان تو  شد افتخارم   سلطانی ام در کربلا از توست عباس  در سایه ی قد تو ، صاحب اقتدارم   تنها تویی که سه حرم داری در عالم  دست جدایت را به چشمانم گذارم   تا که صدا کردی برادر یاری ام کن  بند دلم را پاره کردی ای نگارم   هر جا نظر کردم تو را دیدم به صحرا  گرد تن پاشیده ی تو بی قرارم   بوی مدینه می دهد خون لبانت  حس می کنم مادر نشسته در کنارم   شمشیر تیز است و عمود آهنین پهن  آشفته در هم گیسوانت ای بهارم   بر خیمه ها چشم طمع دارد دشمن   جان خودت صاحب علم دلشوره دارم   ترسم شود زینب اسیر بی حیایی  در فکر آن طفلان در حال فرارم قاسم نعمتی
جهان عشق مرید مرام عباس است ادب همیشه در عالم به نام عباس است طبیب درد تمام مذاهب عالم کبوترانه شفا جلد بام عباس است شنیده از لب مولای خود به نفسی انت چه جمله بهتر از این در مقام عباس است قیامت از همه سرها سر است بی تردید بهشت باغچه ای زیر گام عباس است "خدا به طالع او مهر پادشاهی زد" هرانکسی که غلام غلام عباس است قیام کرده به پایش قیامت کبری قسم به عشق قیامت قیام عباس است کسی ندیده کنار حسین بنشیند مطیع محض امامت پیام عباس است فراز کعبه بلندای خطبه اش فرمود که طوف بیت به گرد امام عباس است دوباره سائل هر ساله آمده بر در و مستمند جواب سلام عباس است حسن كردي
آب یعنی که هنوز اشکِ عطش جاری هست که حسین (ع) تا به ابد منتظرِ یاری هست آب یعنی که سلام ای لبِ عطشانِ حسین جانِ نا قابلِ ما باد به قربانِ حسین آب یعنی که عمو رفت ولی باز نگشت ظالمی تیر زد و مَشک رها مانده به دشت آب یعنی که رقیه جگرش می سوزد بینِ آتش همه ی بال و پرش می سوزد منتظر هست که سقای حرم بر گردد عمو از علقمه با مشک و علم بر گردد آب یعنی که حرم یکسره در هلهله است بینِ این خیمه و آن خیمه همه هروله است آب یعنی عطشی در دلِ ما شعله ور است جگرِ تشنه ی یک دشت همه در شرر است آن طرفتر بغلِ علقمه ای تشنه لب است بنَگر ساقیِ ما را که سراپا ادب است مگر این ساقیِ ما از لبِ دریا نرسید لبِ او تشنه، چرا قطره ی آبی نچشید خواهرم ، خوب ببین از سرِ زین افتاده ست روح و جانم پسرِ امّ بنین افتاده ست آب یعنی که عطش تا به ابد باقی هست تبِ آن تشنه لبان زخمِ دلِ ساقی هست ظالما! آب مگر مهریه ی زهرا نیست؟ بگو آیا پسرش وارثِ این دریا نیست آب یعنی که لبِ تشنه ی ما محزون است کربلا یکسره از روزِ ازل در خون است آب یعنی که از آن نوش و عطش باور کن یادِ لبهای عطشناکِ علی اصغر کن دمی از خیمه برون آی تو ای خواهرِ من این گلِ غرقِ به خون هست علی اکبرِ من آب، یعنی که گلی از غمِ جانان جان داد همه ی هستیِ خود را به رهِ پیمان داد دلِ من رنجِ فراوانِ تو را می داند خواهرم ، شام قدم های تو را می خواند! هستی محرابی
باران که می بارد پریشانم حال خودم را خوب می دانم ابری ترین باران پنهانم من روضه خوانم روضه می خوانم در بین ساحل موج غم افتاد در علقمه مشک و علم افتاد دستی قلم نذر حرم افتاد همناله با ذکر عمو جانم بغضی میان هر گلو لرزید در دست ساقی تا سبو لرزید با العطش قلب عمو لرزید من هم به فکر داغ طفلانم تا بر سر فرقش عمود آمد روی لبش ذکر سجود آمد از خیمه ها تا بوی دود آمد فریاد زد میسوزد این جانم روی زمین بال و پرش می ریخت ذره به ذره پیکرش می ریخت با تیرها چشم ترش می ریخت یاد خسوف ماه تابانم با سوز آهی آتشین از راه همناله با امّ البنین از راه زهرا رسیده دلغمین از راه مادر رسید و دید گریانم در گریه ام گل کرد لبخندم وقتی به من می گفت "فرزندم" خود را به پای مادر افکندم از راه آمد عید قربانم نور خدا دست هوَس افتاد شیر حرم کنج قفس افتاد عباس‌ آخر از نفس افتاد دیگر چه شد شاعر ؟؟ نمی دانم اسماعیل شبرنگ
شاهی که بگیرد همه دستانِ دو عالم دستش به زمین خورده دِگر تاب ندارد شرمنده شد از ، روی رباب تاکه شنیده از سوز عطش اصغر من خواب ندارد رضا ترابی گیلده
شعر روضه حضرت زهرا سلام الله علیها زبان حال امیرالمؤمنین علیه السلام در کنار بستر السلام ای سوره کوثر چطوری؟ بهتری؟ السلام ای یاس پیغمبر چطوری؟ بهتری؟ السلام ای لاله ی پرپر چطوری؟ بهتری؟ السلام ای بهترین مادر چطوری؟ بهتری؟ ای چراغ خانه ی حیدر چنین سو سو نزن پیش چشمان امیرالمؤمنین سو سو نزن چند وقتی هست اینجا هم نشین بستری مثل من لبریز از درد دل و درد سری گاه بهتر می شوی و گاه گاهی بدتری با علی حرفی بزن این روزهای آخری با صدای گریه ات هر بار هق هق می کنم خوب شو جان علی، با رفتنت دق می کنم چند وقتی هست که حال هوایت خوب نیست گریه کمتر کن گلم، گریه برایت خوب نیست باز حال بازوی مشکل گشایت خوب نیست فاطمه برخیز... حال بچه هایت خوب نیست فاطمه بی خوابیِ بسیار پیرت کرده است کنج بستر این تن تب دار پیرت کرده است آتش و میخ و در و دیوار پیرت کرده است تیزی و داغی آن مسمار پیرت کرده است هیچ کس باری ز روی شانه هایت برنداشت فاطمه ای کاش اصلا خانه ی ما در نداشت بس که اشک از دیده ی کم سو گرفتی فاطمه، چند روزی هست با غم خو گرفتی فاطمه زیر چادر دست بر پهلو گرفتی فاطمه از علی هم چند باری رو گرفتی فاطمه *زیر چادر دست بر پهلو بگیر اما بمان باشد اصلا دست بر زانو بگیر اما بمان* این غمِ همواره همراهت عذابم می دهد دردهای سخت و جانکاهت عذابم می دهد سرفه های گاه و بی گاهت عذابم می دهد این سیاهی بر روی ماهت عذابم می دهد محور هر پنج تن، حال تو بهتر می شود ای به قربان تو من، حال تو بهتر می شود با حسین و با حسن، حال تو بهتر می شود پس نزن حرف از کفن، حال تو بهتر می شود با دل سوزانِ تو هم سوختم هم ساختم با نفس های پر از آه تو هر دم ساختم من برای زخم هایت نیز مرهم ساختم تا نیفتد... درب را این بار محکم ساختم تو زمین خوردی علی افتاد از پا ناگهان جان حیدر راه اگر دارد بمانی، پس بمان بعدِ احمد حق تو انکار شد یا فاطمه غربت و غم بر سرت آوار شد یا فاطمه میخ در هم مایه ی آزار شد یا فاطمه "هرچه شد بین در و دیوار شد" یا فاطمه "خواستم یاری کنم اما نشد" زهرای من "بند غم از دست هایم وا نشد" زهرای من
✅ دیگه این زنده بودن... ▶️ سبک 💢 دیگه این زنده بودن، به کار من نمیاد پاشو خانوم خونم، به تو کفن نمیاد به تو کفن نمیاد عزیزدلم، یعنی دیگه ندارمت؟ چجوری باید توی تابوت بذارمت؟ زهرای من، به خدا می‌سپارمت سنگینی غمِ زخم رو پهلوت یه طرف سنگینی تابوت یه طرف سنگینی غمِ کبودی روت یه طرف سنگینی تابوت یه طرف " زهرا خدا نگهدارت " دیگه دارم می‌میرم، نشون به اون نشونی که دنیا زندگیمو، گرفته تو جوونی گرفته تو جوونی امیدِ علی ناامیدم نکن نرو یادم نمیره هجوم پشت اون درو آتیش زدن گل یاس حیدرو سنگینی غمِ آتیش معجر یه طرف سنگینی اون در یه طرف سنگینی غمِ محسن پرپر یه طرف سنگینی اون در یه طرف " زهرا خدانگهدارت " کارِ خونه میفته، دیگه رو دوش زینب وای از اون روضه‌ها که، گفتی تو گوش زینب گفتی تو گوش زینب می‌گفتی یه روز توی گودال قتلگاه میمونه حسین زیر نعلای مرکبا غوغا میشه میونِ عرش خدا سنگینی غمِ ناله‌ٔ زینب یه طرف سنگینی مرکب یه طرف سنگینی غمِ زخم لبالب یه طرف سنگینی مرکب یه طرف " حسین جانم، عزیزِ مادرِ من "
نوای (غریب) نوحه وداع حضرت زهرا(س) جان رسیده بر لب زهرا (س) محرم راز شب زهرا (س) بشنو یارب یارب زهـرا(س) حضرت حیدر خداحافظ ساقی کوثر خداحافظ گریه کمتر کن برای من نشنوی دیگر صدای من این حسین و مجتباي من حضرت حیدر خداحافظ ساقی کوثر خداحافظ ای امام من ، امین من ای عزادار و غمین من ای امیرالمومنین من حضرت حیدر خداحافظ ساقی کوثر خداحافظ گشته نیلی روی نیکویم پشت در بشکسته پهلویم آن قلاف تیغ و بازویم حضرت حیدر خداحافظ ساقی کوثر خداحافظ گر چه من بال پرت بودم بین دشمن یاورت بودم یک تنه من لشکرت بودم حضرت حیدر خداحافظ ساقی کوثر خداحافظ
یا زهرا (س) وقتی هوای روضه ما باز مادری است حال و هوای گریه ما جور دیگری است وقتی که مادر همه ماست فاطمه حسی که بین ماست، همانا برادری است مداح و روضه خوان و سخنران و چای ‌ریز کارِ تمام ما درِ این خانه نوکری است شاهان روزگار به ما غبطه می خورند این نوکری خودش به خدا عین سروری است این اشک ها نشان دل بی قرار ماست عالم بداند اینکه دل شیعه مادری است زهراست آن که وصف شکوهش نگفتنی است زهراست آنکه شأنِ مقامش پیمبری است زهراست آن که ام ابیهای احمد است زهراست مادر همه ما، چه مادری است زهراست آن که شیعه به او کرده اقتدا از لطف فاطمه است، اگر شیعه حیدری است زهراست آنکه در ره حیدر خمیده شد بگذاشت سر به پای ولایت ... شهیده شد خانم بهروزی
. سر سجاده ات که می آیی راه معراج عاشقان باز است هر نخ از ریشه های چادرتو آسمانی برای پرواز است مهر و امضای حاجت عالم در دعای دل شکسته ی توست مادرانه ترین نوازش ها توی دستان پینه بسته ی توست از سر معجر تو ای بانو آیه های حجاب میریزد از همان چادرت که وصله زدی در محل آفتاب میریزد مثل خورشید.... نه فراتر از آن چشم هستی است روشن از نورت دائما رشد میکنم چون گل پای این اشکها من از نورت این یتیم فقیر مسکین را سرپناهی نبوده غیر از تو تا به بن بست خورده ام مادر هیچ راهی نبوده غیر از تو مادران درد هم اگر دارند با همان حال غرق لبخندند هرکه شد غصه دار قصه ی خویش مادران غصه دار فرزندند ای که اشک عزای تو بوده است مایه ی سربلندی و شرفم من که نالایقم برایم باز مادری کن اگرچه ناخلفم با همان خاک هم ملوکانه است چادر تو اگر چه غرق رفو است روز محشر که روز بی کسی است رشته ی چادر تو واعتصمو است شک ندارم حجاب بی بدلت قبله ی پاکی است بی بی جان خاکها بر سر زمین از چه چادرت خاکی است بی بی جان؟ چادرت خاکی است بی زحمت اول روضه چادری بتکان با تکان دادن همین چادر گرد غم را به پلکها بنشان من بمیرم برایت آن دم که کند وکم رنگ شد نفسهایت غرق غم آه میکشم گویا پشت در تنگ شد نفسهایت در نمیخواست سر به تو بزند لگدی ناگهان نثارش شد روی لولا عقب عقب چرخید دلش از غصه غرق آتش شد در نمیخواست شعله ور باشد بلکه میخواست مهربان باشد میخ میخواست غنچه ات ای گل پای دیوار در امان باشد در لگد خوردو میخ را آورد تا بهشت تو لاله گون باشد از همان لحظه تا ابد باید دل تاریخ غرق خون باشد حیرتم کشت بین کوچه چرا آسمان بر زمین نمیافتاد تو اگر بر زمین نمیخوردی شاهی از صدر زین نمیافتاد