#پرسش_اعضا 💜🍃
سلام یه دخترشش ساله دارم هرماه مریص میشه اول تب می کنه بدابریزش ببینی بدام دوسه روزم سرفه های شدید هر دکتری بگیدبردم ازمایشاشم همش سالمه داروی گیاهی م بهش میدم خوب نمیشه توراخدابگیدچیکارکنم یکم مونده خودکشی کنم هیچ دکتری ازدربچه من سردرنمیاره 😭😭😭
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خسته نباشید.خواهش میکنم سوالم را اورژانسی بزارید تا کسی میتونه کمک کنه.بردارم۲۴ سالشه اپاندیس عمل کرده متاسفانه دکتر گفته عفونت داره مرخص نشده چه کنیم؟دکتر خوب یا تجربه ای دارید بگید کرمان هستم❌❌❌❌❌
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام دوستان عزیز و حبیبه خانم بزرگوار.ممنون میشم دوستانی که در تهران زندگی میکنند یه دکتر پوست عالی برام معرفی کنند.اجرتون با صاحب الزمان(عج)
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام برادمین عزیزودوستای مجازیم میخواستم ببینم توکانال کسی ازایذه خوزستان هست یکی ازآشناهامون خواستگاربراش اومده ازایذه است میخوام بدونم چه جورمردمانی هستن آداب ورسومشون چه جوری ازلحاظ دین واخلاق ممنون میشم پاسخ بدیدعزیزان درپناه حق
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
خواهش میکنم ازاعضای گرو هرکس میتونه راهنماییم کنه نوه ام یک سال ودوماهی دارم پسره زیاد لاغره وهمیشه کف پاهاش ودستاش سرده سرش زیادعرق میکنه خواب درستی نداره الان یک ماهی میشه غذا ب غیرازشیرمادرش نمیخوره وتب میکند واسهال استفراغ داره وزیادعصبی میشه وبیقراری میکند دکترهم میبریم فایده نداره توراخدا زودتربزارید شایدکسی بتونه کمکی کنه زودترخوب بشه ممنونم ازهمتون پیشاپیش
ببخشید شکمش چندروزی میشه بادداره
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
❌❌❌ارژانسی ارژانسی سلام دوستان پسرم ۶ سالشه همین ویروس سرماخوردگی جدید رو گرفته دکتر گفت باید بستری بشه اما انقد گریه کرد و نذاشت عکس گرفتن ریه اش یکم عفونت داره دارو استفاده میکنه اگه کسی درمان خانگی هم میدونه بهم بگه ممنون میشم❌❌❌❌
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
با سلام
با تبریک ایام ماه رجب
سلام به سرگروه و هم گروهیان عزیز
ببخشید ایا تجربه ای در مورد بیماری کاهش حجم پارانشیم مغزکسی اطلاع دارد ؟
و بهترین دکتر مغز و اعصاب در شهر اصفهان که در این زمینه بیماری نتیجه گرفته باشید را معرفی کنید
اجرتون با سید الشهدا
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام
این سوالو دیگه نمیتونبن نذارین😊
میخواستم بپرسم از دوستان کسی برای دوقلو زایی از شکوفه سنجد استفاده کرده؟
به چه صورت؟
مامان پرهام هستم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
با سلام. خدمت دوستان عزیزم یک سوال. داشتم دختر من سیزده ساله هست انگشت شصت پا انحراف داره ضمنا. پاهای پهنی داره و موقع که کتانی پاش هست استخوان بغل شصت پاش درد میگیره از این پد ها هم که لای انگشت میزارن هم خریدم ولی فایده نداشته دوستان اگر راه درمانی داره لطف کتید راهنمایی کنید سپاسگزارم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام و خسته نباشد من شوهرم خیلی جدیدا بداخلاق بی حوصله شده واصلا دیه بهم اهمیت نمیده توجه نمیکنه شما میتونید راهنماییم کنید
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام لطفاً سوال من را اورژانسی جواب دهید
دخترم ۹ سالشه خیلی بدن پر مویی داره ،فقط کف دست و کف پاهایش مو نداره چه کار کنم ویا چه دارویی مصرف کنه که تا به بلوغ نرسیده موهای بدنش بریزه اسم منم باشه رها جون
#ایدی_ادمین_پاسخگو 👇❤️
@adminam1400
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#مسافر_بهشت ❤️🍃
تحفه حضرت عباس ( از خاطرات شهید عباس کریمی )
«قهرود» يك روستاست از توابع كاشان. در اين روستا كشاورزي بود به نام «احمد» كه او هم يك زن و يك دختر شيرخواره توي خانهاش داشت. زن احمد بدزا بود، يعني هر چه بچه دنيا ميآورد سقط ميشدند، اين دختر كوچولو هم خدايي سالم مانده بود.«احمد» از
خدا پسر ميخواست از طرفي هم نميخواست عيالش اين همه اذيت شود. نيت كرد و رفت « كربلا». سال 1336 كربلا رفتن مثل امروز نبود، واقعا خون ميخواست؛ البته خون دل. دست پربرگشت. بچه بعدي سالم بود، پسر هم بود، تازه بعد از آن، چهار تا بچه
سالم ديگر هم به خانواده كربلايي احمد اضافه شد. اما پسر اول چيز ديگري است؛ آن هم اگر چنين حكايتي داشته باشد:
كربلايي احمد ميگفت به حرم حضرت ابوالفضل دخيل بستم و زار زده بودم كه يا قمر بني هاشم من سلامت بچههايم را از تو مي خواهم. خلاصه اينكه كربلايي احمد اين پسر اول را تحفه حضرت عباس ميدانست، براي همين هم اسمش را گذاشت«عباس
كودكي عباس مثل همه بچههاي روستايي در خانه و مدرسه و سر زمين كشاورزي گذشت. عباس يك پسر بچه ساده و سبكبار و پا برهنه بود كه در كوچههاي خاكي قهرود، پشتك و وارو ميزد و شلنگ تخته ميانداخت. البته زياد شيطان نبود، ظاهرا از همان اول
هم مظلوميتش بر شلوغبازيهايش ميچربيد. اما زبل بود. مدرسه هم كه رفت درسش بد نبود، حداقلش آن قدري درسخوان بود كه پاي آقاجان وعزيزش را به مدرسه يا پاي معلم را به خانه باز نكند. براي دوران دبيرستان هم راهي تهران شد. بيخبرم كه يك بچه ساده
شهرستاني چطور آن روزها را در تهران سر كرد اما به هر حال تا ششم يا هفتم را در مدرسه «دارالفنون» خواند، بعدش هم به كاشان برگشت و در هنرستان نساجي مشغول تحصيل شد و آخر به خوبي و خوشي ديپلمش را گرفت.
ایستادن روی زانو ( از خاطرات شهید عباس کریمی )
تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند میشد و به قامت میایستاد.
یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد. ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟
خندید و گفت: «نه شما بد عادت شده اید؟ من همیشه جلوی تو بلند میشوم. امروز خسته ام. به زانو ایستادم».
میدانستم اگر سالم بود بلند میشد و می ایستاد. اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من گفت:
چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمیتوانم روی پاهایم بایستم.
عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت.
این اتفاق به من نشان داد که حاج عباس کریمی از بندگان خاص خداوند است.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
🔴دعای جلب خواستگاران فراوان🔴
اگر دختری خواستگار ندارد و یا اینکه خواستگار می آید ولی ناگهان میرود و برنمیگردد تنها چاره ی بازگشت آن خواستگار این است که این دعا را با حضور قلب به ظرف آب پاک بخواند و در روز جمعه قبل از اذان
مغرب با آن آب غسل کند ،مهرش به قلب خواستگار میفتد و او را بازمیگرداند✅
#متن_دعا👇
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
این دعا رد خور نداره ها😍👆
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💜🍃 سلام یه دخترشش ساله دارم هرماه مریص میشه اول تب می کنه بدابریزش ببینی بدام دوسه روز
#پاسخ_اعضا ❤️🍃
سلام .در جواب خانمی ک تو جمع نمیدونن چی بگن ،اولا خیلی هم خوبه ،سخن ک اندک باشه گناه زبان هم کمتر میشه .و یک راهکار من اینه ک سطح مطالعات و کتاب خوانی تون رو افزایش بدید،دنیای واژگانتون رو گسترده تر میشه ،و قبل از ارتباط با هرشخصی در حد سطح خودش و نوع شخصیتش صحبت کنید .ب چشمهای طرف مقابل نگاه کنید احساس نزدیکی بینتون ایجاد بشه.سعی کنید حرف مشترک پیدا کنید .خلاقیت در صحبت کردن ،کمی شوخ طبعی ،میزان اطلاعات ،افزایش بداهه گویتون ،و کمی تعریف از خصوصیات مثبت طرف مقابل ،و اینکه اون شخص متوجه نشه اعتماد ب نفستون ضعیفه ،احساس ارزشمندی ب خودتون بدید .و کتاب شاهنامه رو روبروی آینه برای خودتون بخونید محکم اعتماد ب نفستون خیلی زیاد میشه .مطمعن باشید قدرت جاذبه رو ایجاد میکنید اگه روی نقطه ضعفتون کار کنید.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام در جواب خانمی که برادرش باید به دزفول منتقل بشه می خواستم بگم خوش به حالش چون من آرزوم هست اونجا بودم دزفول یه شهر بی نظیر هست سرسبز و تمیز و بسیار سرزنده مردمی نجیب و مومن با لهجه ی بسیار زیبا رودخونه ی دز از وسط این شهر رد میشه که همیشه آب زلال و تمیزی در اون جریان داره اطراف شهر پر از باغ میوه و مزرعه هست هر چی از قشنگیاش بگم کم گفتم دزفول عروس خوزستان❤️
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام حبیه خانوم ...گروه بفرماید ختم صلوات بگیرند گروه برای پیروزی سپاه پاسداران همه صلوات بفرستند هر چه زودتر بزارید گروه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام خدمت شما و ممنون از کانال خوبتون
خواهر عزیزی که گفتن 40 دقیقه دستشویی مینشینن وبی فایدس . عزیزجان حتما بمدت 2هفته از برگ سنا مکی استفاده کن جواب میگیری .تو اینترنت سرج کن لطفا بیشتر از 2هفته نخور . بادهای گرم وکهنه رودها دفع میشه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام برا خانمی که سینه دخترت کوچکه و مو داره خب مسلمه که هورمون مردانه بدنش زیاده، هرروز رازیانه دم کن بده بخوره و پنج انگشت هم عالیه یکی صبح بخوره یکی شب نیاز به آزمایش و فلانم نداره تواین گرونی فقط موقع پریودش رازیانه نخوره، اینارو حداقل 6ماه بخوره ببین چطور هم سینه اش بزرگ و خوش فرمبشه و هم موهاش بره برا منم دعاکن دامنم سبز بشه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام این همه میگین برای آرامش و زندگی و فلان دکتر دباغ یا دباخ بریم گروهش پس چرا لینک گروهش رو نمیزارین 😡لطفا هرچی میگین منبع رو هم بگین هرچی رو باذکر اصلش بگین، نمیدونم منظورم تونستم برسونم یانه؟ وقتایی ناراحتم نمیدونم چطور بگم مطلبو😢🤷♀
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
مینویسم برا خانمی که فرمودن بچه داشتن فدای درس خواندن کردن و با پسری که مجردی که میدونستن بچه دار نمیشه ازدواج کردن،، عزیز دلم چرا بچه دار نشی؟عذرمیخوام اما من میگم حلال مشکلات و خدای دوم ما انسانها پوله، استغفرالله، خدایا منو ببخش برای مثال میگم، شمااگر خداروشکر پول دارین چرا نمیرین آی وی اف؟ این روزا هم اسپرم اهدایی هست هم تخمک اهدایی عزیزم نیازم نیست جار بزنی همه رو خبر کنی فقط خودت وهمسرت بدونین کافیه اگرم شرایط روحی مناسبی نداری رحم اجاره بگیر لطفا اگرم نه؟! از بهزیستی؟! بازم نه؟این همه خانواده هایی هستن بچه هاشون در ازا مبلغی میفروشن به دلیل بی بضاعتی کافیه به چندنفر بسپارین، یکی از دوستان بارضایت خانواده بچه، اونو گرفت، اگر میبینی ما و امثال ما برای بچه دار شدن سوز جگر داریم از بی پولیه!! شما چرا عزیزم؟! شما کافیه اراده کنی و از خدا بخواهی، لطفا برا دل منم دعاکن، برای بچه دارشدن این خانم صلوات لطفا، حالا به هرشکلی که خدا بخواد 😍🤲
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
خانمی فرمودین برا درمان پیسی کرمی استفاده کردین کلآ بدنتون سفید شده لطفا اسم کرم بگین خواهرزادم پیسی گرفته کلا افسرده شده حتی برا دانشگاه رفتن هم هیچ تلاشی نکرد خونه نشین شده میگه بااین پوست بدنم کی حاصزه باهام ازدواج کنی من آینده ایی ندارم خواهرم هم بسکه غصه خورده موهاش سفید شده، خواهرزادم از نظر صورت خیلی خوشکله اما لکه هاش دارن بیشتر میشن، یااینکه خانمی فرمودین که آمپول دکتر زده بهتون برا پوست گندمی یاسفید که شما سفید رو انتخاب کردین لطفا جواب بدین اجرتون با صاحب الزمان
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام برا یبوست خانم باردار با سابقه چند سقط چی خوبه، لطفا از تجربه هاتون بگین، جوابتون هم بامادرم فاطمه زهرا،، خانمی فرمودین پسر ورزشکار دارین همیشه کمرش جوش چرکی داره خب عزیزم وقتی شکلات کاکائوی 50 درصد میخوره، معلومه دیگه طبع شکلات گرمه. درضمن برای جوش هم شیرینی هم چربی نباید خورده بشه صورت و بدنم فرقی نداره، با گرمی جات هم تشدید میشه، انشاالله بختش بلند و شیرین
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#حرف_اعضا 💜🍃
با سلام به مدیر گروه و اعضائ محترم این کانال خواستم برای همه عزیزانی که مشکل اعصاب ویا افسردگی دارن بگم که حدود بیست سال مشکل اعصاب داشتم اول از جایی شروع که دختر یک سالم فقط تب داشت ومن بخاطر تب اون که نکنه تشنج بگیره نگران بودم که بعد یک الی دو ساعت سر وشونهای خودم شروع به سوزش کرد وبی تاب شدم دیگه اینقدر خودم حالم خراب شدکه از بچه فراموش کردند مدتی طول کشید دکتر وداروی گیاهی اثری نداشت دوره زیادی طول کشید تا کمکم با دارو گیاهی خوب شدم ولی این ادامه داشت با کمی ناراحتی واعصاب خوردی شروع میشد تا اینکه سال 98 حدود یک سال طول کشید ومدام گریه میکردم وتنها جایی که دوست داشتم برم وکمی آرامش داشتم منزل برادرکوچکم بود وگاهی تو بغل او اونقدر گریه میکردم وقرار میگرفتم الان که یاد آور میشم اشکم میاد بلاخره خیلی سخت بود و دکترها فقط داروی اعصاب میدادند ومنم بدتر میشدم تا اینکه یه روز دکتر داخلی رفتم وهمچنان کل مسیر دکتر رو گریه میکردم حتی تو اتاق انتظار بقیه مریضها تعجب میکردن میگفتم دست خودم نیست تا اینکه پیش دکترم همینجور گریه میکردم اونم وقتی متوجه شد هیچی نگفت و گفت هر وقت تونستی صحبت کن بعدکه من آرومتر شدم کل ماجراه رو براش توضیح دادم واونم گفت این آزمایش رو بگیر وبرام بیار دو روز بعد جواب آزمایش رو براش بردم وگفت بله شما مشکل تیروئید دارید ویکی از عوارض آن افسردگی هست وقرص لووتیروکسین سدیم100 داد که روزی نصف قرص میخورم خدا خیرش که اون فهمید وبعد دو روز دیگه کلا خوب شدم خدارو شکر
یه وقت دیگه هم که تقریبا حالم خوب نبود وقرص هم نتیجه نداشت طب سنتی رفتم مدام میگفت که باید طبع تو عوض کنی وپیشنهاد میداد که کتابم را بخر ومطالعه کن من که حالم بد بود گفتم کتاب شمارو دارم اما الان بگو چکار کنم که طبعم عوض بشه وبهتر بشم گفت برو داخل یک قوری یک قاشق دارچین ویک قاشق زنجبیل وکم هل رو دم کن یا مثل چای بخور یا با عسل یا نبات شیرین کن و مانند شربت بخور خدا شاهده هماروز اول که درست کردم وخوردم حالم بهتر شد حالا هم شما عزیزان انشالله که مشکلی نداشته باشید ولی اگه مشکل عصبی به سراغتان آمد اول با گرمیجات مداوا کنید تا مغز سرتان گرم بشه و امید به خدا که بهبود پیدا کنید ببخشید که طولانی شد
مادر محمد هستم
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#عاشقانه ❤️
فقط سکوت
یه بار که برای خرید لباس با محمد علی به خیابون رفته بودیم، خریدمون خیلی طول کشید و از صبح تا ظهر از این مغازه به اون مغازه می رفتیم. دوست داشتم لباس دلخواهم رو پیدا کنم.
با اینکه مشغله ی کاریش خیلی زیاد بود ولی چیزی نگفت، فقط سکوت کرد. بدون اینکه کوچک ترین اخمی بکنه یا حرفی بزنه بهم فهموند که داره رفتارم رو تحمل می کنه.
همین سکوتش بود که من رو به فکر انداخت که چرا باید طوری رفتار کنم که بخواد تحملم کنه. در صورتی که اگه کار به حرف و بحث کردن می کشید من هیچ وقت به این مسأله فکر نمی کردم.
شهید محمد علی رجایی
نرم افزار دولت عشق، شهید محمد علی رجایی، بخش خاطرات
مقام معظم رهبری
سازش کاری در محیط خانواده جز واجبات است. نبایستی زن و شوهر تصمیم بگیرند که خودشان هرچه گفتند همان شود. آنچه خودشان می پسندند و آنچه راحتی آنها را تأمین می کند همان بشود. نه اینطور نباید باشد. باید بنا داشته باشند که با هم سازگاری کنند. این سازگاری لازم است. اگر دیدید مقصود شما تأمین نمی شود مگر با کوتاه آمدن، کوتاه بیایید.
مطلع عشق، صفحه 90
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#مسافر_بهشت ❤️🍃
وقت اختصاصی برای خدا ( خاطره ای از شهید حجت السلام مصطفی ردانی پور )🌸🍃
گفتم:" با فرمانده تان کار دارم."
گفت:"الان ساعت یازده است،ملاقاتی قبول نمی کند."
رفتم پشت در اتاقش در زدم،گفت:"کیه؟"
گفتم :"مصطفی من هستم.""
گفت :"بیا تو."
سرش را از سجده بلند کرد ،چشمهای سرخ، خیس اشک و رنگش پریده بود.
نگران شدم :"گفتم چه شده مصطفی؟ خبری شده؟کسی طوری اش شده؟"
دو زانو نشست. سرش را انداخت پایین.زُل زد به مهرش .دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشتهایش رد می کرد.
گفت :"ساعت یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم.بر می گردم کارهایم را نگاه می کنم.
از خودم می پرسم کارهایی که کردم ،برای خدا بود یا برای دل خودم؟"
حضرت ابوالفضل ( ازخاطرات شهید ردانی پور )🌸🍃
مریض شده بود؛ می خندید. می گفتند اگر گریه كند خوب می شود. نمازم را خواندم . مهر را گذاشتم كنارم. نگاهش می كردم.
حال نداشت.صدایش در نمی آمد. یك نگاه به مهر انداخت. گفت :« مرتضی ، چرا عكس دست روی مهره؟»گفتم
: «این یادگار دست حضرت ابوالفضله كه تو راه خدا داده.»گفت: « جدی میگی؟» گفتم :« آره .
میخوای از حضرت ابوالفضل برات بگم؟» حالش عوض شد، اشكش در آمد.
من می گفتم، او گریه می كرد. صدایش بلند شد. زار زار گریه می كرد.
جان گرفت انگار. بلند شد لباس هایش را پوشید . گفت: «می رم جمكران .» گفتم: « بذار باهات بیام. »
گفت: « نمی خواد . خودم می رم.» به راننده گفته بود : « پول ندارم. اگر پول های مسافرها رو جمع كنم ، تا جمكران من رو می رسونی؟»
بی حجابی ( از خاطرات شهید ردانی پور )🌸🍃
معلم جدید بی حجاب بود. مصطفی تا دید سرش را انداخت پایین.
خانم معلم آمد سراغش.دستش را انداخت زیر چانه اش كه «سرت را بالا بگیر ببینم.» چشم هایش را بست سرش را بالا آورد.
از كلاس زد بیرون . تا وسط های حیاط هنوز چشم هایش را باز نكرده بود.
خونه که رسید گفت: دیگه نمی خوام برم هنرستان. – آخه برای چی ؟
معلم ها بی حجابن . انگار هیچی براشون مهم نیست.
میخوام برم قم؛ حوزه.
مجلس عروسی که حضرت زهرا(س)در آن حضور یافت ( از خاطرات شهید ردانی پور )
سردار شهید مصطفی ردانی پور – فرمانده قرارگاه فتح که در عملیات والفجر ۲ جاویدالاثر شد،
می خواست برای عروسیش کارت دعوت بنویسه اول رفته بود سراغ اهل بیت
یک کارت نوشته بود برای امام رضا (ع) مشهد. یک کارت برای امام زمان (ارواحنا فراه ) مسجد جمکران
یک کارت هم به نیّت حضرت زهرا (س) انداخته بود توی ضریح حضرت معصومه
قبل از عروسی بی بی اومده بود به خوابش! فرموده بود:
چرا دعوت شما را رد کنیم ؟ چرا به عروسی شما نیایم ؟ کی بهتر از شما ؟ ببین همه آمدیم ، شما عزیز ما هستی”
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#درد_دل_اعضا ❤️🍃
با سلام و تشکر از شماااا ب خاطر گروه بی نظیر و عالیتون خداا خیرتون بده🙏🙏
اما مشکلی که من حدود ۱۳ ساله درگیرش اینه که من رو خونواده ی همسرم براش انتخاب کردن و اینکه بعد عقد بهم گفتم که کسه دیگه ای رو می خواستن چون اون خانم ساکن شهر بزرگ بودن از سر اینکه صاحب زندگی بشن دارن با من زندگی می کنن وناگفته نمونه که من هم گفتم کسی دیگه ای رو در نظر داشتم اماا الان پیمان زندگیم رو با شما بستم
اینا رو تا اینجای مطلب داشته باشید
اینکه همسرم زود از کوره در میره عصبی زود جوشی و اینکه هیچ مناسبتی ویا جای اصلا همراهی نمیکنه و تمام مناسبتها رو از بعد اختلاف های عقدمون تماماا گفت که کنسل نه جایی میریم نه کسی حق رفت و آمد داره
اوایل زندگی من با این گفته اش مشکلی نداشتم با درس و کار خانه مشغول بودم
اما ب مرور افسرده شدم و خودم اصرار که بچه داشته باشیم اما اشتباه میکردم مادرم خیلی وقته که فوت کرده بود و چون با کسی در ارتباط نبودم کارو بدتر کرد افسردگی گرفتم کسی نبود زایمان کردم هیچ کس نبود پیشم چون تمام رفت و آمدها رو قط کرده بود حتی خونوادش هم نمی یومدن پیش من چون رفتیم شهر زندگی کنیم
بعد زایمان دایمااا تنها بودم آخر سر زدم ب سیم آخر گذاشتم رفتم قهر که نرفتم باعث شد که اساس ها رو جم کنه بیاره خونه مادرش دوباره اوضاع بدتر شد بهتر نشد 😔
پسر من ۱ سالش هم نشده بود هر روز و جنگ و دعوا دوباره بعد چند ماه گذاشتم رفتم قهر مشکل من حل نمیشد کسی نبود که پامیش بزاره برای حل بدبختی من
و من کم تجربه تو سن ۲۱ سالگی عاجز و ناتوان و وابسته ب پسرم که درخ است طلاق دادم اما با گرفتن بچه کل خونواده مخالف بودن مجبور شدم دوباره برگردم بدون اینکه مشکلم حل بشه
وبعد از ۱سال ونیم پسر دومم بدون برنامه ریزی ب جمعمون اضافه شد
اما خوب بهتر نشد بدتر و بدتر هم شد نه سر کار نی رفت نه در آمد درست حسابی و اینکه من با دوتا بجه دائما تو یجای که سرایدار بودیم و مذهبی و مقدس بود میزاشت میرفت 😭😭😭
دوباره کل خونوادم خواستن طلاق بگیرم که پشتم بودن با طعنه و زخم و زبون می زدند چرا باید با سن ۲۳ سال بار زندگی و مسولیت ی زندگی رو ب دوش بکشم
اما تو کتم نمی رفت قبول کنم که کسی بچه هام رو ب فرزندی قبول کنه مخصوصا کوچیکه که شیر خوار ۲ ماهم نشده بود هنوز می خواستن اما ندادم پای همه جی وایسادم الان پسر کوچیکم کلاس سوم و پسربزرگم پنجم هستش اما با همه ی سختی های که ۸سال تموم جون کندم و درس خوندم و زندگی کردم باهاش خونه ای درست کرده که هیچ جوره آرامش و قرار ندارم
اخلاق نداره دعوا مرافه
دایماا میگه من تو رو ققطط و فقط بخاطر داشته های پدری گرفتم آخه خودشون سطح مالیشان خیلی پایین تر هستش و پدرم خیلی ب عرضه داشتن مرد اعتقاد داشت نه مهریه نه شیر بها سنگین نگرفتش برای کل اعضای خونواده اینطوری بودش
اما برای من واقعااا بر عکس شد
دیگه نمی تونم این حجم از بی توجهی و بی حیای و آبروریزی تو در و همسایه و دعوا مرافه رو تحمل کنم از محدوه دشهر ب شهرستان برگشتم با داشتن دوتا مدرک که خیلی سرترم اما باز خرد و تحقیرم میکنه دست ب زن داره فحاشی و توهین و جسارت میکنه
واینکه بچه هام دیگه مخصوصا دیگه ازمن حساب نمیبرند سر خود شدن و خیلی آزرده خاطر شدم و دائما پیش بچه ها تحقیرم میکنه میگه اگر تا الان با من ساختی بخاطر بدبختی خودم بوده کسی پشتم نبوده درصورتی که من بخاطر خودمو بچه هام و زندگیم پابند بودم خودش هیچ قیدوبندی حالیشون نیست کل خونواده ش طلاقی اونم چند بار چند بار هیچی براشون مهم نیستش😔😔
#ادامه_دارد...
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی ❤️🍃 مهسا گفتم نه خیر ...من با منصور هر جا بره میرم ...آخرش یا خوب میشه دست تو دست
#داستان_زندگی ❤️🍃
مهسا
حمید آروم گفت مرجان خواهش میکنم آروم باش !...دختره گناه داره تنهاس ...کسیو نداره...تو که اینقدر بد نبودی !...بزار کمکش کنیم...اون امانت رفیقم!نمیتونم ولش کنم به امون خدا !
مرجان گفت خب آره ...روز اول امانت رفیقت روز دوم عشقت !...باشه حمید ...باشه...به خاطر تو این نکبتی تحمل میکنم !
مرجان ایتو گفت و یهو اومد تو اتاق با دیدن من که بغض کرده بودم و همه ی حرفاشون رو شنیده بودم جا خورد !
حمید هوفی کشید و دستش رو توی موهاش فرو برد و آروم گفت مرجان لعنت بهت !
مرجان چشم غره ای به حمید رفت و اومد گفت مهسا میخوایم کارای ترخیصت رو بکنیم بریم تهران دیگه!...کار داریم...یکم زودتر باید ترخیص شی
بغضم رو قورت دادم و نگاهمو ازش گرفتم و گفتم منو با حمید تنها بزار حرف داریم ؟
مرجان پوزخندی زد و آروم زیر لب و آروم طوری که بشنوم گفت آره....مخ اینم بزن و رفت
تا مرجان رفت فوری به حمید توبیدم و گفتم احتیاجی به کمکت ندارم ...مگه تو کی هستی که بخوای به من کمک کنی؟...من خودم از عهده خودم بر میام !
حمید گفت مهسا درکت میکنم...به خاطر حرفای مرجان ناراحت شدی ولی لطفا تحمل کن ...بزار وضعیت رو یکم بد ار کنم!
گفتم نیازی ندارم ....نمیخوام خودم از پس خودم برمیام.ولم کن ...تنهام بزار ... برو !
حمید خواست مخالفت کنه که با اون دستم که گرته نبود محکم زدم توی سر خودم و گفتم بابا ول کن ...برو....من احتیاجی بهت ندارم...برو دیگه خستم کردین...نمیخوام منت شمام سرم باشه !
و بعد یهو زدم زیر گریه و هق هق میگردم
حمید یکم پول گذاشت و آروم گفت باشه مهسا هر جور راحتی !...ولی لطفا اینو رد نکن ...
یخ نبم نگاه به حمید انداختم حس کردم داره گریه میکنه
شاید دلش به حال من میسوخت !
حمید پول رو گذاشت و از اتاق رفت بیرون
همینجوری گریه میکردم
زیر لب گفتم لعنت به بختت مهسا که با گریه بهم گره خورده!
با رفتن حمید بیشتر استرس افتاد به جونم که از این به بعد چی میشه و چی سرم میاد !...نگاهی به پولا انداختم ...نه کم بود نه زیاد...کفاف بود پول بیمارستان رو با برگشتم به تهران و چند روزی توی تهران موندن رو میداد!
با خودم میگفتم یعنی نمیشه معجزه شه ...نمیشه منصورم خوب شه بعدم خودم رو ملامت کردم و گفتم اتفاقی که برای منصور افتاده حتما تقصیر منه...من نباید وقتی صیغه ی یه نفر دیگه بودم با منصور میرفتم مسافرت و دل میدادم و قلوه میگرفتم !...منصور نباید منو میبوسید!
با خودم میگفتم حتما خدا بخاطر این چیزا داره مجازاااااتمون میکنه!
با گریه از خدا خواستم منصور رو بهم ببخشه ...میگفتم توبه میکنم ...دیگه مبادا این گناه ها رو کنم !
توی حال خودم بودم که یهو در اتاق باز شد !
وای محسن بود!
حالم داشت بهم میخورد !
محسن تاسف بار نگاهم کرد و گفت خاک تو سرت ...به خاطر تو این مردم به این روز افتادن!
از استرس دستام و صدام روی لر.زش افتاده بودن و التماس وار به محسن گفتم توروخدا ولم کن ...برو ...ببین هر کاری بگی میکنم فقط منو ولم کن !...
برو نمیخوام ببینمت
محسن پوزخندی زد و گفت مث اینکه یادت رفته یه زمانی کلفت خونه ی من و بیتا بودی نه؟...منصور هارت کرده بود؟...ولی الان که دیگه منصوری نیست !...باباتم که از دشمنت بدتر !
فکر میکنی کی دیگه میتونه جلوی منو بگیره مهسا؟...ها؟
نفس عمیقی کشیدم تا یکم حالم بهتر شه و بعد آروم گفتم محسن چز از جونم میخوای ؟
محسن گفت خودت نمیدونی ؟
سرم رو به معنی نه تکون دادم
که محسن بلند شد بهم نزدیک شد و گفت بچه میخوام مهسا!...بچه!
گفتم خب ....خب به بیتا بگو برات بیاره !...منو ول کن محسن تورو خدا ...
بزار راحت باشم!
محسن با هیی.زی بهم نگاه کرد و گفت ولی من میخوام بچه ام مثل تو خوشگل باشه!...میخوام زن علی مامان بچه ام باشه !...برای توهم بد نمیشه!...ببین شوهر به خوشتیپی من گیرت نمیاد !
دیگه کی تورو میگیره آخه!...بهتر از من گیرت نمیاد احق !
چیزی نمیگفتم و سرم پایین بود تا محسن گفت میای بریم !...اصلا اگه بخوای خونت رو از بیتا جدا میکنم !...منصورم که دیگه به هوش نمیاد ...هوشیاریش همینجوری داره میاد پایین !...بیا بریم مهسا
هوفی کشیدم و این بار با تن صدای بلند تر گفتم نمیام
محسن...نمیام...دست از سرم بردار !...نمیام....من شده میرم کلفتی میکنم ولی به خونه ی تو برنمیگردم!
محسن پوزخندی زد و گفت منصور رو انداختی رو تخت بیمارستان شایدم با زودی قبرستون !
بعد انتظار داری بری کلفتی کنی و راحتت بزارن ؟
#ادامه_دارد...
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#درد_دل_اعضا ❤️🍃 با سلام و تشکر از شماااا ب خاطر گروه بی نظیر و عالیتون خداا خیرتون بده🙏🙏 اما مش
ادامه_درد_دل🌸🍃
اما من دیگه صبرم لبریز شده نزدیکه ۴۰ روزه اومدم خونه ی پدری درخواست طلاق توافقی دادم و مشاورههای طلاق هم ۳ جلسه گذشته و جلسه ۴مشاوره طلاق توافقی یک بهمن هستش که دایماا پیام نیده پشیمونم اما دیگه برای بار پنجم هیچ اعتمادی ندارم
و اینکه پسر بزرگم مشکل خون دارن
و کوچیکه کم خونی
اما رغبتی ب برگشت ب اون خونه ندارم خونوادش از هر توهینی و ناسزای دریغ نکردن بخاطر خواهراش کتک خوردم ویا خواهرش اومده کتکم زده حتی بعد برگشت و توهین ب مرده و زنده و بی حرمتی کردن
اما دایماا صحبت میکنه میگه میخادم
اما دروغه بخاطر بچه هاست که الان پیششون مونده، شدیدا افسرده شدن و افت شدید درسی کردن و تو مدرسه روز خوش از بقیه دانش آموزها ندارن
موندم عاجز از دست بی مسولیتی و بی تعهدی و بی کاری و اذیت کردناش ب کجا پناه ببرم
تو این ۱۳ سال هیج جای مسافرت نرفتم اما ایشون کاملا آزاد و راحت و آلاف بودن مسافرتهای زیارتی کربلا ۳ بار جاهای دیگه کاملا انفرادی
و رفت و آمدهای شخصی کاملا تکروی کردن
واقعااا موندم چیکار کنم از ی طرف بچه هام از ی طرف دیگه دلبسته ی ایشون و حرفاشون اعتمادی ندارم نمی تونم هیچ رقمه کنار بیام
هرکی که تجربه ای داشته از بابت مشکل من بگه موندم
گاهی وقت ها ب خودکشی فکر میکنم حل مسله ای ندارم براش
خونوادم شدیدا با حضانت گرفتن بجه ها مخالف شدیددارن ونمی زارن بگیرم اما رفتنم دیگه اون زندگی جای نداره
خواهشا راهنماییم کنید 😭😭😭😭
#ایدی_ادمین_پاسخگو 👇❤️
@adminam1400
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#عارفانه 🌱
دعاي مادر اجابت شد
آية اللّه حسيني تهراني در كتاب معادشناسي از قول يكي از اقوام كه از اهل علم سامرّاء بوده و مدّتي نيز در كاظمين ساكن بوده و اكنون در تهران مقيم است نقل مي كند :
هنگامي كه در سامرّا بودم مبتلا به مرض حصبه شدم . بيماريم شديد شد و هر چه اطبّاء آنجا مداوا نمودند مفيد واقع نشد .
مادرم و برادرانم مرا از سامرّاء به كاظمين براي معالجه آوردند و در آن شهر نزديك صحن مطهّر يك اطاق در مسافرخانه اي تهيّه كرديم . آنجا نير معالجات مؤ ثر واقع نشد و من بي حال در بستر افتاده بودم . طبيبي از بغداد به كاظمين آوردند ولي معالجه وي نيز سودي نبخشيد .
تا آنجا كه ديدم حضرت عزرائيل وارد شد با لباس سفيد و چهره اي بسيار زيبا و خوشرو و بعد از آن پنج تن آل عبا : حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام و حضرت فاطمه زهرا عليها السلام و حضرت امام حسن عليه السلام و حضرت امام حسين عليه السلام به ترتيب وارد شدند و همه نشستند و به من تسكين دادند و من مشغول صحبت كردن با انها شدم و آنها نيز با هم مشغول گفتگو بودند .
در اين حال كه من بصورت ظاهر بيهوش افتاده بودم ، ديدم مادرم پريشان است و از پلّه هاي مسافرخانه بالا رفت و روي بام قرار گرفت و به گنبدهاي مطهّر موسي بن جعفر عليه السلام و حضرت جوادالائمه عليه السلام نگاهي نمود و عرض كرد :
يا موسي بن جعفر عليه السلام ! يا جوادالائمه عليه السلام ! من بخاطر شما فرزندم را اينجا آوردم شما راضي هستيد بچّه ام را اينجا دفن كنند و من تنها برگردم ؟ حاشا و كلاّ
( البته اين مناظر را اين آقاي مريض با چشم ملكوتي خود مي ديده است نه با چشم سر . زيرا چشم سر بسته و بدن افتاده و عازم ارتحال بود )
همينكه مادرم با آن بزرگواران كه هر دو باب الحوائجند مشغول تكلّم بود ديدم آن حضرات به اطاق ما تشريف آوردند و به حضرت رسول اللّه صلي الله عليه و آله عرض كردند :
خواهش مي كنيم تقاضاي مادر اين سيّد را بپذيريد !
حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله رو كردند به ملك الموت وفرمودند :
برو تا زماني كه پروردگار مقرّر فرمايد پروردگار به واسطه توسّل مادرش عمر او را تمديد كرده است ! ما هم مي رويم . انشاءاللّه براي موقع ديگر .
ها پايين آمد و من نشستم و آنقدر از دست مادر عصباني بودم كه حد نداشت و به مادر مي گفتم : چرا اين كار را كردي ، من داشتم با اميرالمؤ منين عليه السلام مي رفتم . با پيغمبر صلي الله عليه و آله مي رفتم ! با حضرت فاطمه عليها السلام و آقا اباعبداللّه عليه السلام و آقا امام مجتبي عليه السلام مي رفتم . تو آمدي جلوي ما را گرفتي و نگذاشتي كه ما حركت كنيم !
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#نکات_سلامتی 🍏
تدابیر بارداری
🔹موارد توصیه شده بعد از بارداری
1- اولین مورد برای بعد از زایمان خوردن هفت عدد رطب (خرما) است که سبب بردباری فرزند میشود.
2- اولین چیزی که انجام میدهند، آغشته کردن دهان بچه با شیره خرماست که به آن تحنیک گویند.
نکته: این کار باید قبل از ورود هرگونه غذا یا دارو به دهان بچه صورت گیرد.
نکته 2: موارد توصیه شده جهت تحنیک:
الف: خرما
نکته: سنت پیامبر در مورد حسنین علیهم السلام
ب: آب فرات
نکته: سبب دوستی اهلبیت توسط بچه میشود.
ج: تربت امام حسین
نکته: ایمنی از بیماری و دشمن و ...
د: آب باران
نکته: جایگزین آب فرات و تربت امام حسین (ع) اگر در دسترس نبودند.
3- استفاده از جاوشیر (جاشیر)
نکته: نوعی صمغ است - باندازه یک عدس در آب حل کرده و دوقطره در بینی راست و دو قطره در بینی چپ ریخته شود که سبب ایمنی از بیماری و پیشگیری از پریدن در خواب نیز هست؛ نوعی واکسینه کردن (واکسیناسیون اسلامی) است.
4- خواندن اذان و اقامه در گوش راست و چپ نوزاد.
نکته: سبب ایمنی از شیطان است - بهترین زمان برای استفاده از جاوشیر و گفتن اذان و اقامه، قبل از بریدن ناف است.
▫️توضیحات
پیامبر (ص) میفرمایند: «اولین چیزی که خانم زائو باید بخورد رطب است، چون خداوند به حضرت مریم (ع) فرمود: و تنه درخت خرما را به طرف خود (بگير و) بتكان، بر تو خرماى تازه مىريزد، از پیامبر (ص) پرسیدند ای رسول خدا اگر زمان رطب نبود چه کنیم؟ پیامبر (ص) فرمودند هفت خرما از خرماهای مدینه و اگر نبود هفت خرما از خرماهای شهر خودتان، خداوند میفرماید: قسم به عزت و جلال و عظمت و ارتفاع مکانم که خانم زائو روزی که زایمان میکند رطب نمیخورد مگر اینکه اگر فرزند پسر باشد بردبار خواهد بود و اگر دختر باشد هم بردبار خواهد بود.»
(استاد تبریزیان)
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽