eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
163.2هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال تعبیر خوابمون 👇🤍 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ یک وقتایی، زندگی میبرتت جایی که هیچ وقت بهش فکر نکردی. یک وقتایی زندگی میذارتت جلوی آدم هایی هیچ وقت فکر نمیکردی حتی باهاشون هم کلام بشی. یک وقتایی درست تو موقعیتی قرار میگیری که شاید مدت ها پیش حتی با شوخی و طعنه برای دیگران تعریفش کردی اما حالا خودت درست تو همون موقعیتی... میخوام بگم یک سری اتفاقات دست ما نیست، برامون رقم میخوره، برامون پیش میاد اما اینکه چطور بهش نگاه کنیم، چطور تصمیم بگیریم، چطور بپذیریمشون اینها همه دست خود خود ماست و مهم ترین بخش زندگی هر آدمیه... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🧡 سلام من سیما هستم متولد سال ۷۲ ساکن یکی از شهرهای شمالی کشور . داستانی که تعریف میکنم برای وقتیه که فقط ۱۸ سالم بود یعنی سال ۹۰. اتفاقاتیو تجربه کردم که شاید خیلیا فقط توی فیلما دیده باشن. یادمه روز آخر مدرسه بود دقیقا اخرين امتحان داده بودیم داشتیم با دوستم نسيم برمیگشتیم خونه که یه پسری از جلوی مدرسه تا نزدیک خونه با موتور افتاد دنبالمون ، نزدیک خونه که شدیم نسیم تصمیم گرفت شماره رو ازش بگیره . وقتی شماره رو گرفت خیلی خوشحال شد ، دوتایی رفتیم باجه به شماره زنگ زدیم همون پسر گوشیو برداشت ، گفت اسمش پدرامه ، دانشجوئه و از خیلی وقت پیش عاشق نسیم شده ‌. از همونجا رابطشون باهم شروع شد . چون منو نسيم باهم دوست و همسایه بودیم هرجا میرفتن یا هرحرفی میزدن بهم میگفت. دو ماهی باهم دوست بودن تا اینکه اواسط مرداد ماه بود که یه روز نسيم اومد خونمون، ترسیده به نظر میرسید ... تا منو دید گفت سیما توروخدا یه کاری بکن من دارم بدبخت میشم ... گفتم چی شده نسیم؟ مگه اتفاقی افتاده؟ گفت آره منو پدرام سه روز پیش باهم بیرون بودیم از همون روز ازش خبری نداشتم تا اینکه امروز یکی زنگ زد گفت پدرام مرده آخرین کسیم که باهاش بوده منم گفت خانوادش ازم شکایت کردن قراره پلیس بیاد سراغم... گفتم خب نسیم تو که کاری نکردی برو خونتون پلیس که اومد سراغش بهشون بگو کاری نکردی اونا باور میکنن . گفت نه پلیسا باور نمیکنن ممکنه حتی اعدام بشم توروخدا کمکم کن ..‌‌. گفتم اخه من چه کمکی میتونم بکنم؟ همون موقع گوشیش زنگ زد شماره رو نشونم داد گفت ببین این همون دوست پدرامه دوباره زنگ زده بهم حالا چیکار کنم ؟ گفتم جواب بده زودباش ببین چی میگه شاید خبر مهمی داره . خلاصه جواب داد دوست پدرام که اون روز فهمیدم اسمش بابکه بهش گفت دارن پلیسا میان سراغش گفت چون میدونه نسیم بی گناهه میخواد کمکش بده و فراریش بده ...‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
✅ درس بخون! کار پیدا کن! ورزش کن! خودتو بهتر کن! مجرد بمون! تا زمانی که یه نفر رو ملاقات کنی که خودتو و سبک زندگیتو تقدیر کنه. تا زمانی که یه نفر رو پیدا کنی که ارزش تورو داشته باشه؛یه نفر که با تمام وجودش فرق تورو که،زمان گذاشتی و خودتو ساختیو با هر کسی که فقط آویزون این و اون بوده،گشته و دست به دست شده بفهمه:) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#پرسش_اعضا 🌹 سلام به ادمین عزیزم واعضای کانال ممنونم بخاطر کانال خوبتون عیدتون مبارک امیدوارم که س
🌹 باعرض سلام وتبریک سال نو در مورد اون خواهری که با وجود یک بچه نمیتونه به شوهرش برسه عزیزم بعد گریه بچه اولویت زندگی خواسته همسرته وقتی شما هر موقع در خواست کرد تا دیدی بچه خوابه جوابگو بودی شوهرت هم درکت میکنه بعد میتونی موقعی که بچه بیداره ازش خواهش کنی تا بچه نگه داره تا شما به کارت برسی تو این زمونه باید هواشو داشته باشی گلم ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام. در مورد خانمی که بچه کوچیک دارن ورابطه با همسرش سختشه ببین خواهر عزیز از منی که تجربشو دارم به شما نصیحت ،شده از خوابت بزن و گاهی اوقات از بچتم بزنی بزن اشکالی نداره بعضی وقتا بچه گریه کنه هیچ چیزیش نمیشه ولی از شوهرت نه اگه زندگیتو میخوای ودوستش داری یعنی به هیچ عنوان، شده از خستگی توانشو نداری چشمات باز نمیمونه ولی برو سمت همسرت من با وجود دوتا بچه ی کوچیک ۳ ساله وچند ماهه وقتی موقع شیر دادن خوابم میبردساعت ۳ شب که بیدار میشدم پا میشدم شوهرمو از خواب بیدار میکردم با ارامشو خوبی .... ولی خب درک درستی بازم از مههههههههم بدن رابطه نداشتم،وفقط رابطه جنسی نه عشقو محبتم بیشتر کن ولی با همسرت حرف بزن از خستگیات بگو از اذیت کردن بچه بگو با خوبی بگو به عنوان در دل بگو نه عنوان غر زدن. ولی قید رابطه رو اصلااااااا نزن امیدوارم که موفق باشی و پر تلاش وخداوند زندگیتو برات نگه داره🌷🌷 ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ روش رهایی از دست سوسک ها برای خانمی که کمک خواسته بودند به جای استفاده از سم های خطرناک که تماس آنها با بدن می تواند خطرناک باشد از ترکیب زیر استفاده نمایید مقدار مساوی شکر و جوش شیرین را ترکیب و در محل عبور آنها بپاشید. سوسکها جذب شکر میشوند و مصرف جوش شیرین سیستم داخلی آنها را از بین برده و باعث مرگشان میشود به همین راحتی ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خسته نباشید ممنون از کانال خیلی خوبتون. درجواب اون خانمی که گفتن 6ساله ازدواج کردن... خواستم بگم عزیزم منم اوایل ازدواجم با شوهرم بحثهایی داشتیم ولی من به جای قهر کردن سعی میکردم اطلاعاتم رو ازطریق مطالعه و... درباره مردان ببرم بالا و بتونم رابطه بهتری با شوهرم داشته باشم و الحمدالله خیلی هم اثر گذار بود والان 12ساله از ازدواجم میگذره ورابطمون خیلی خوبه باوجود برخی مشکلات. ودرمورد رسیدگی به همسرتون خیلی خیلی مواظبت و رسیدگی کنید ما حدیث داریم که اگر برکوهان شتر سوار بودید شوهرتون درخواست داشت دریغ نکنید. این حدیث نشون میده که در سخت ترین شرایط باید بتونی شوهرتو از نظر رابطه زناشویی راضی نگه داری. ومن خودم بچه اولم که به دنیا اومد خیلی گریه میکرد یعنی تا 8ماهگی صبح تا شب فقط گریه میکرد ومنو نابود میکرد و همه محلمون میدونستن که چقدر بچم بی آرومه. با وجود این شوهرم که صبح تا شب سرکار بود وقتی میومد موقع استراحت و درواقع بیهوشی😩من بود. ولی من خیلی خودمو سرحال نشون میدادم وهمه جوره واسش کم نمیذاشتم واینم بگم حتی زایمان بدی داشتم و بخیه ودرد فراوانی بعد از زایمان داشتم باوجود این بعداز 10روز که مادرم ازپیشم رفت باوجود اینکه خوب نشده بودم و همچنان اذیت میشدم هم بخاطرخودم هم بخاطر گریه بچم؛ ولی رفتم کنارش و راضیش کردم. ببین عزیزم وهمه اینها رو بدون منت وحتی اینکه به روش بیارم که چقدر خسته و داغونم براش انجام میدادم واینم بدون شوهرت اگر به هردلیلی کشیده بشه طرف کسی دیگه. جزخودت کسی روسرزنش نکن مخصوصا تو این دوره زمونه. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌱 یادش بخیر مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما. بعد می گفت: همه تو صفاشون. از جلو نظام .برید سر کلاساتون. یه مزه‌هایی هم هست که از بچگی زیر دندونم مونده مثلا ته مداد سیاه استدلر! رو صفحه ی تلویزیون خاموش دست می کشیدیم صدای جلز ولز میداد ما یه معلم بهداشت داشتیم، هفته ای 1بار میومد، مسواک زدن بهمون یاد میداد هر شنبه خانم ناظم میومد لیوان دستمال ناخن و مقنعه ها رو نگا میکرد چه استرسی میکشیدیم تا بیاد سر میزمون. یهو ناظما میومدن سر کلاس میگفتن کلاسو خالی کنید می خوایم کیفاتونو بگردیم. بعد هر کی نوارکاست اهنگ باخودش داشت فرداش مامانش باید میومد مدرسه همیشه چند دقیقه قبل از اینکه زنگ آخر رو بزنن همه کیفامونو آماده کرده بودیم زیپشم بسته بودیم که تا زنگ خورد حمله کنیم بهترین زمان روزهای پنج شنبه ها بود. مخصوصاً اگر صبحی بودی چون تا شنبه بعد از ظهر مدرسه نداشتیممممممممممم. اون پفک حلقه ایی ها که میزاشتیم توی انگشتامون. تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم. یه خط کش هائی بود که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد.من صورتیشو داشتم توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم ، الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما. خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمزسوسمار یا مداد گُلی بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید! تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم. تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالت تو خیابون بازی میکردیم ! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم باهم بازی میکردیم: شال و حریر اوردیم دخترتونو بردیم شال و حریر ارزونیتون دختر نمیدیم بهتون اگه نمیدین آ پیشته پیشته پیشته با آب قند اشباع شده و یک نخ ،نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه به عنوان کار عملی یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها ، یا ضرب المثل یا چیستان. یا جمع کردن داستان های ادامس لاویز. بعد باهاش فال میگرفتیم تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم ، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو جا به جا میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم : بر پاااا... بر جاااا... کی غایبه؟ مرجاااان... دروغ نگو من اینجااام... بازی اسم فامیل میوه: ریواس. غذا: ریواس پلو…..! دبستان که بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مداد لای موهامونو نگاه می کرد. روی فیلمای عروسی، موقعی که دوماد داشت حلقه رو توی انگشت عروس می کرد؛ آهنگ یه حلقه طلایی می ذاشتن. موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میزاشتیم رو میز که تقلب نکنیم. یادش بخیر یه زمانی دفترامون خط کشی نداشت با خودکار قرمز دو طرفش خط میکشیدیم همیشه هم این خط کش لامصب کج میشد گند میزد توش میرفت ما دانش آموزای قدیمی خیلی واسه درس ارزش قائل بودیم اصلا نمی تونستیم ببینیم تمرینی حل نشده مونده بخاطر این بود که منشور دانش میگرفتیم :)) قدیما اوج سرمایه‌داری این بود که تنهایی بشینی جلو تاکسی به راننده بگی آقا برو ، من دو نفر حساب میکنم. بچه بودیم تو مدرسه میگفتیم کیا روزه هستن؟ واسه اثباتش زبونمون رو نشون میدادیم اگه سفید بود مورد قبول واقع میشد :)) بچه که بودیم تا توى یه جمعى میرفتیم حوصله نداشتیم،خجالت میکشیدیم بابا مامانمون میگفتن: سلام کردى به عمو؟ ما هم مثل خر تو گل میموندیم! یهو طرف به دروغ میگفت: بعععععله،سلامم کرد پسر/دختر گل! عاشق این ادما بودم، دمشون گرم یادش بخیر ابتدایی که بودیم وایمیسادیم تو صف بعد ناظممون میومد می گفت یه جوری بگید مرگ بر امریکا تا صداتون برسه امریکا. ما هم فکر می کردیم امریکا کوچه بغلیه از ته جیگر داد میزدیم واقعیتش اینه که دلم تنگ شده برای اون روزا. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
💚 سلام وقتتون بخیر ، ممنون میشم پیامم را داخل کانال قرار بدین😔 راستش من این ماه چند تا چله را با هم گرفتم برای بخت گشایی ، چون واقعا از حرف و سرکوفت های خانوادم و اطرافیانم خسته شدم از بس به من طعنه می زنند به خدا شبی نیست گریه نکنم ۱ سال هست دارم پیش خدا گریه می کنم که بختم را با یک فرد خوش اخلاق و با ایمان باز کنه کسی که منو سمت خود خدا بکشونه زندگیم را به یک زندگی معنوی تبدیل کنه ولی متاسفانه حاجتم هیچوقت برآورده نمیشه، در حالی که تا حالا من با یک پسر در ارتباط نبودم و دلمم نمی خواد با آبروی خانوادم بازی کنم 😔 گفتم از دوستان کانال خواهش کنم ، التماس کنم برای من دعا کنند تا خدا جواب چله هایی را که گرفتم بده تا اونجایی دارم دیوونه میشم منی که ۲۰ سال بیشتر سنم نیست که بگین خدای نکرده سنم بالا رفته مامانم همش میگه اگه مرد زن طلاق بیاد خواستگاریت تو را بهش میدیم من چه گناهی کردم تو این سن این حرف ها را بشنوم آخه من که سنی ندارم که بخوام با یک مرد متاهل ازدواج کنم به خدا دیگه خسته شدم بریدم .... شب و روزم شده گریه😭 من با اینکه ۲۰ سالمه هم دانشجو هستم هم آرایشگرم هم خیاط ولی هنوز خانوادم منو سرکوفت می زنند نه که دختر خالم هم سن من بود تو سن ۱۸ سالگی با دوست پسرش عقد کرد از اونجا سرکوفت های خانوادم شروع شد که خاک تو سرت اون که همون عرضه را داشت یکی را گیر بیاره که بیاد خواستگاری ولی تو چی ؟؟؟ با اینکه پسراهای رفیق های پدرم دائم به من پیشنهاد دوستی میدن ولی من همشون را بلاک کردم بعضی وقتا میگم کاش منم با اونا در ارتباط بشم یا از این زندگی فرار کنم برم ولی بازم میگم صبر کنم خدا بزرگه شاید صدای منم بشنوه چرا با آبروم بازی کنم از نظر اجتماعی هم فوق العاده دختر خونگرمی هستم با هر جور آدمی ارتباط برقرار پیدا می کنم پیرزن و جوان همه هم از من تعریف می کنند چه دختر خوبی داره فلانی ولی چه فایده کسی قدرم را نمی دونه 😔خواستگار هم میاد میره پشت سرشم نگاه نمی کنه واقعا خسته ام دیگهههه.. تو را خدا برای من دعا کنید شما دلاتون پاکه من این پیام را با اشک تایپ کردم الان و اینم بگم دانشگاه رفتنمم هم به خاطر اینکه اقوام دهن شون بسته بشه بگن دختر فلانی سرگرم درسشون هست میرم وگرنه باید هر ترم یک عالمه زجر بکشم تا پدرم شهریه دانشگاه را پرداخت کنند در حالی که به پدرم میگم بزار برم خودم کار کنم شهریه دانشگاهم را خودم بدم میگه تو خونه کم کار هست بشین کارهای خونه را کن نمی خواد کار کنی تو را خدا فقط برای من دعا کنند بختم باز بشه راحت بشم 😔😔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
از اونجایی که عبدالله همیشه به پدرم احترام خاصی می گذاشت حرفش را قبول کرد و آمد. پدرم خیلی باهاش صحب
💚 سلام ادمین عزیز. خدا قوت. اول اجازه بدید بابت مطالب وسرگذشت های اموزنده تون صمیمانه تشکر کنم. میخواستم در مورد سرگذشت فریبا که فریب زیبایی وتعریف دیگران خورده به خودش مغرور شده که باعث شد به همسر وپسرش خیانت کنه بگم . واقعا هیچ کس نمیتونه کسی رو بخاطر اشتباه وخطای کسی ملامت کنه.چون شاید اگر در شرایط اون فرد باشیم خطای بزرگتری خدای ناکرده مرتکب بشیم.البته این حرفم مجوز نیست برای انجام خطا یا خدای ناکرده سرپوش کذاشتن روی خطا وگناه کسی که مرتکب میشه.ولی میخوام تجربه خودم رو بگم. من خانمی هستم ۴۲ ساله. مذهبی وهمسرم هم ادم خیلی مذهبی وخانواده های ماهم خیلی مقید هستن. من از اول نوجوانی فعالیت های فرهنگی زیادی داشتم.وبا افراد زیادی ارتباط داشتم میتونم بگم در تمام فعالیت های مشترکی که انجام میدادیم ختی مکروهات رو هم دوره مجردی انجام ندادم.وهیچ وقت نماز شب وزیارت عاشورام ترک نشد.اینهارو میگم بدونید انسان میتونه از هر مرتبه ای سقوط کنه اگه خدای ناکرده لحظه ای خدارو فراموش کنه. خلاصه من با همسرم که نه سال از من بزرگتر بود در سن هجده سالگی ازدواج کردم.ایشون بر خلاف من که خیلی بچه بودم وافکار بچه گانه وحتی قیافه بچه بود ادم پخته وسرد وگرم چشیده بودن. منو به شدت تحت فشار گذاشتن گه مثل خودشون رفتار کنم واین رفتارهاش باعث شد به من فشار روانی زیاد بیاد ودر دوره چند ماه نامزدی میگرن وناراحتی اعصاب بگیرم. البته خانوادش هم در رفتارش بی تاثیر نبودن.با شدید شدن بیماری من وافسردگیم پدرم به مادرم میگفت اشباه کردیم باید طلاق دخترمون بگیریم چون من خیلی گریه میکردم.وهمسرم سر کوچکترین خطا یا خنده منو تنبه میکرد وبه دیدنم نمیامد منم چون بچه بودم وابستش بودم ودلم براش تنگ میشد. خلاصه زمزمه های پدرم به گوش همسرم رسید وترس از طلاق من باعث شد کمی بهتر بشه .وتصمیم گرفت زود عروسی بگیریم که همین کارو هم کرد .ولی بعد عروسی سختگیریش بیشتر شد.حتی کفش میخرید برام میاورد خونه اندازه میکرد. میگفت تو توخانواده ازاد بودی باید یاد بگیری تو خونه بمونی.خواهراش بدجور تحریکش میکردن.ومن دم نمیزدم.چون دیوانه وار دوستش دلشتم ونمیتونستم لحظه ای بدون همسرم نفس بگشم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🍁 سلام من ۱۶سالم است لطفا اگر میشه راهنماییم کنید. اول بگم که من نامزدی هسم اقوام نزدیکمون هست خیلی خوبه از همه لحاظ. خیلی حوامو دارن خانواده ی خیلی خوبی داره شاید بگین زود بوده مگه قطعی شوهر بوده اینا ولی مشکل من این نیست از این موضوع کاملا خوشحالم و میدونم که خوشبخت میشم و قرار نیست الان ازدواج کنم تا ۵ یا ۶ سال دیگه خوب بگذریم مشکل من پدرم و مادرم است از وقتی یادمه همش دعوا دارن همش کتک حرف بد اینا ولی مامانم خیلی خوبه خیلی صبوره بابام خیلی وقتا خیلی خوبه دستو دلباز مهربون نماز خون اهل کمک و خیریه ولی چند سال با یه زن دوست شده بهش پیام میده بیرون میرن ولی فکر میکنه من نمیدونم ولی من از همچی خبر دارم یه برادر کوچک تر از خودمم دارم که اونم از همچی خبر داره یه سر کتاب باز کردیم که گفته بود زنه براش دعا گرفته و همچنان داره میگیره چون بابام اصلا اینجوری نبود سر یه موضوع کوچیک سرو صدا میده دیگه خجالت میکشم جلوی اجاره نشینمون و همسایه ها امروزم باز دعواشون شد مامانم نگاه تو گوشیش کرده بود بابام فهمید( چند تا عکس با هم گرفته بودن که مامانم دیده بود) بابام همش دروغ میگه که بهش پیام نمیدم چن ماه ندیدمش الان حدود ۵ ساله که با زنه دوست زنه هم سنش خیلی بالان حدود۶۰ ولی میخوره ۴۰ اینا باشه ( زنه یه مدت می امد خونمون و بابا مامانم دوست شده بود ) یعنی بابام جای پسرش زنه دو تا دختر ۳۰ ساله داره یه پسر تو حدود همین سنا دارع که اونا هم مثل مامانشونن خدا لعنتشون کنه زندگی مارو چن ساله سیاه کردن دیگه از بابام متنفرم یعضی وقتا میگم کاش بمیره اگر بمیره ما دیگه راحت زندگی میکنیم دیگه ناراحتی نداریم دیگه مامانم عذاب نمیکشه امروز که دعواشون شد مامانم دیگه میخواست بره ولی بابام انقد کتکش زده ولی مامانم رفت پیشش نازو خرید دقیقا هر دفعه دعواشون میشه مامانم باید همین کارو کنه چه تقصیر خودش باشه چه نباشه منم دیگه خسته شدم قبلا میرفتم جلو ولی الان فقط یه کنج اتاق میشینم برادرمم دیگه عصبی شده دیگه ب فکر خود کشی افتادم دیگه خسته شدم مگه من چیزی زیادی میخوان که ارامش داشته باشیم همه حسرت زندگی مارو میخورنن پولداریم ولی ارامش نداریم. تورو خدا بگین من چیکار کنم چطور رفتار کنم دلم بیشتر برا مامانم میسوزه خیلی خسته شدم افسردگی گرفتم همش تو اتاقم لامپم خاموش دلم نمیخواد پیش خانواده باشم حتی وقتی همچی ارومه چون کارای بابامو نمیتونم فراموش کنم.😭😭💔 ایدی ادمین👇🏻🌱 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام خدمت خانمای گل. میگم که من برج۹تازه جابه جا شدم و اومدم یه خونه دیگه...چندسال این خونه خالی بود تا اینکه ما گرفتیم و اومدیم.وقتی اومدم براتمیز کاری و اینا اصلا اثری از هیچ جانوری نبود اما ب محض اینکه وسیله هامون راچیدیم...مورچه مثل چی همه جا هست.زیر فرش.تو اتاقا.حتی حمام دستشویی.....هرجا را میبینم فوری سم میریزم اما از ی جا دیگه سر در میارنند....ی چیز عجیبیااا...وقتی فرش را بزنی بالا شاید هزار تا مورچه باشنند...روکابینت هم حتی اومدن...فلفل هم گفتند بریز ریختم...چکارکنم ب نظرتون ممنون ازهمگی....حاجت رواشوید🌺 💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 سلام وقتتون بخیر دوستان ما پنج ساله خونه خریدیم ازوقتی این خونرو خریدیم همش درگیره دعواییم من خودم خواهرمو خیلی دوست دارم اما از وقتی اومدیم تو این خونه همش تو دعواو جنگو قهریم عمر خوشیامون و صلحو آشتیامون 5 روز شاید بشه پدرو مادرمم دعواهای افتضاحی میکنن خیلی هم دیگرو دوست دارن وقتی با هر کدومشون جدا صحبت میکنم میفهمم چقدر دوست دارن همو اما تا همو میبینن میپرن به همدیگه خواهرو برادرمم همینطور من خودمو عالی میبینم اما خواهرم منو افتضاح میبینه و برعکس این برادرم از نظر خودش عالیه اما از نظر خواهرم نه در مورد پدرو مادرمم همین صدق میکنه همش تو دعواییم خداروشکر البته که همیشه حامیمونه مگ تو خ نه همش حالم بدو گرفتس چند روزه اومدم خونه پدربزرگم حالم عالی بود دلتنگ میشدم هرازگاهی اما از سر اجبار بود جداییمون امروز رفتم خونه حس کردم یا جو بدیه یادم اومد تو خونمون چند سال پیش دعا پیدا کردیم مثل این که خونه فروش نمیرفته دعای فروش خونه بوده البته اینو فقط خودمون حدس زدیم و پیگیرش نشدیم میخواستم بدونم که این اتفاقات ممکنه به خاطر اون دعا باشه اگه کارشناس مذهبی میشناسید معرفی کنید و راهکار بدید البته که با رمالو امثالشون مخالفم راهکار اسلامی باشه خواهشا ❤️ ایدی ادمین🌹👇🏻 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#دردو_دل_اعضا 🍁 #پرسش سلام من ۱۶سالم است لطفا اگر میشه راهنماییم کنید. اول بگم که من نامزدی هسم ا
🌸 سلام وقت بخیر اون دختر ۱۶ ساله ای که پدرش با یه خانوم ۶۰ ساله در ارتباطه و اون خانوم دختر و پسر داره اونا برلی پول بابات کیسه دوختن و مطنئنم کمبود دارن و میخوان بابات براشون همه جوره مایع بزاره اینجور خانواده ها خیلی کثیفن چون من هم راجع به پدرم همین تجربه رو دارم که فعلا خداروشکر اون زنیکه خراب دست از سر زندگی پدر مادرم بر داشت ولی توکل کن بخدا و مثل مادرت صبوری کنید هم تو هم برادرت بهت قول میدم خدا خودش جواب اون زنیکرو میده فقط اگر تونستی به بابات بگو بخاطر چهار تا غریبه زنت و بچه هاتو میگیری زیر باد کتک خدا حای حق نشسته و این دنیا و بهشت و جهنمه امیدوارم بهش تلنگری بخوره حتی میتونی یه نامه ی دختر پدری با احساس بنویسی و بابات و متوجه اشتباه بزرگش کنی.خدا ان شاءالله شر این زن های خونه خراب کن و به خودشون بر گردونه به حق حضرت زهرا جوری زمین بخورن که نتونن از جاشون بلند شن. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام و درود بر شما، خانمی بیان کردند: من ۱۶سالم است لطفا اگر میشه راهنماییم کنید. اول بگم که من نامزد هستم. نامزدم اقوام نزدیکمون هست خیلی خوبه از همه لحاظ. خیلی هوای من را دارند خانواده ی خیلی خوبی دارد شاید بگین زود بوده مگه قطعی شوهر بوده! ولی مشکل من این نیست از این موضوع کاملا خوشحالم و میدونم که خوشبخت میشم و قرار نیست الان ازدواج کنم تا ۵ یا ۶ سال دیگه خوب بگذریم مشکل من پدرم و مادرم است از وقتی یادمه همش دعوا دارن همش کتک حرف بد اینا ولی مامانم خیلی خوبه خیلی صبوره ............. خواهر محترم از تفرقه بین شما و مادر و برادر هایت و ..... نهایت سو استفاده و قلدر بازی و هوس رانی که برایش مهم هم نیست که خانواده بفهمد یا نه و بعد کتک کاری و ..... توصیه می کنم اول با برادرها و مادر یک تیم تشکیل بدهید و این تیم بصورت منسجم از قلدری پدر جلو گیری کند منتها نه با کتک کاری فقط ایستادن جلوی زوری گویی پدر! قرار نیست هر کس بازوانش کلفت باشد و زور بگوید و اگر متوجه نشد و مجدد دست بزن تکرار کرد!!! کافی است که پسرها به شدت جلوی پدر را بگیرند و حتی اگر تهدید به تلافی کردند هم اشکالی ندارد ولی اگر برادر هایت آنقدر بزرگ نیستند و از پس پدر نمی توانند برآیند از خانواده مادر! جهت جلوگیری از قلدری پدرتان حتما استفاده کنید و الا همگی تان را روانه تیمارستان می کند و خیالش هم نیست! بهر حال حتما" یه نفر باید جلوی پدر شما را بگیرد!موفق باشید. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام. عزیز من خودم وقتی یه بار مورچه از یجایی بیرون اومده بود،گفتن ک اگه دارچین بریزی روی همونجایی ک بیرون اومدن،میرن.چون شنیدم مورچه از دارچین متنفره. منم ریختم دارچین رو و دیدم دیگه پیداشون نشد. وقتی هم یکبار دیگه از یه جایی بیرون اومده بودن من اومدم خمیر بازی رو چسبوندم به اونجایی ک از دیوار اومده بودن بیرون. این ایده خیلی مسخره ای هست ولی جواب داده😅 راه ها و سم های خیلی مختلفی هست که جواب میده،ولی من فقط از این دو روشی ک بلد بودم و جواب داده براتون گفتم. اجرتون با امام زمان. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
✅ سن ۱۸ تا ۲۴ سال سنیه که شخصیت واقعی هر کسی مشخص میشه !در واقع شما میانگین ۵ تا از نزدیک ترین آدم‌های هستین که باهاشون وقت میگذرونید؛ کتاب که میخونید؛ موزیک های که گوش میدید؛ فیلم های که میبنید؛ اهدافی که دنبال میکنید و.. پس لطفا در مورد انتخاب هاتون حساسیت به خرج بدید! چیزیارو انتخاب کنید که از شما کسی رو بسازه که دوست دارید سال‌های آینده ملاقات کنید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#داستان_زندگی 🌸🌱 سلام داستان زندگی مو میگم برای خانم ها که میبینم خیلی از زندگی ناامید هستن از بی
تا بچم بزرگ بشه، تو اون زیر زمین سوی چشام رفت. کمرم تیر میکشید و دستام درد میکرد و این کارو انجام میدادم نهایت روزی سی تا میشد انجام بدم . همونم پول خرج بچم نمیشد ، خوش شانسی این بود زیر زمین رهن کامل بود و اجاره نداشت. یه شب داشتم عروسک پر میکردم حس کردم بچم تو خواب آهسته داره ناله می کنه، تبشو گرفتم تب نداشت بیدارش کردم انگاری کامل هوشیار نبود ... ترسیدم ولی پولی هم نداشتم ببرمش دکتر ، یهو سرش افتاد رو شونم و بالا آورد. مانتوم تنم کردم و دویدم تو کوچه که ببرمش دکتر ، اونجا تشخیص درستی ندادن و گفتن ببر پیش متخصص . همون دکتری که هیچی هم حالیش نمیشد پول چهار تا قرص و دوای بیخودش شد صد و پنجاه هزار تومن، پول دو هفته کار کردن من . بچه رو آوردم خونه بهتر بود خودمو قانع کردم که بچه ضعیف شده و مهم نیس. چند روز بعد دوباره حالش بد شد ، درمونده بودم پولی نداشتم . زن صابخونه رو صدا زدم و گفتم تلویزیون می خوام بفروشم شوهرت می‌تونه برام مشتری بیاره؟ یک میلیون فروختم ، بردم دکتر و چند تا آزمایش و شربت تقویتی شد پونصد تومن ، تهش معلوم نبود چشه. دکتر بعدی رو که رفتم پولم ته کشید ولی نفهمیدم بچه چشه. ایندفعه نگا به خونم انداختم، گفتم یه نفر آدم لباسشویی میخواد چیکار ؟ لباسشویی ، پرده خونه ، سرویس کریستال ، فریزر ، اتو یکی یکی رفتن و نفهمیدن بچه چشه...توی عرض سه ماه دوبار تشنج کرده بود. یه دکتر میگفت زیاد مهم نیست یه دکتر میگفت خیلی مهمه، هر کسی یه جواب بهم میداد . بچه خوب خوب بود یهو حالش بد میشد و تشنج میکرد. بار آخر که تشنج کرد هیچ پولی نداشتم ، بچه رو بردم گذاشتم پیش زن همسایه و بی هدف رفتم تو خیابون ها... اصلا نمی دونم ساعت چند بود ، گریه میکردم تو پارک که یهو یه خانومی اومد بهم گفت فراری هستی ؟ با تعجب بهش نگاه کردم که گفت اگر سرپناه نداری و آواره ای برات پول و کار خوب دارم . آهسته گفتم نه نمی خوام ، حرفشو ادامه داد و گفت پولش خوبه مشکلاتتو حل میکنه ...آخه کی بدش میاد پونصد بگیره ؟ خواستم پاشم که شمارشو گذاشت تو جیبم و گفت بهم زنگ بزن.. بی تفاوت از کنارش گذشتم و رفتم خونه... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••