eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
169.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
غمی دارد دلم شرحش فقط افسانه می خواهد به پای خواندنش هم گریه ی مردانه می خواهد من آن ابر پر از بغضم که هر جایی نمی بارد برای گریه کردن مرد هم یک شانه می خواهد شبیه شمع تنهایی که پای خویش می سوزد دلم آغوش گرم و عشق یک پروانه می خواهد برایش شعر گفتم تا رقیبم پیش شاعرها بگویدعاشقش اورا هنرمندانه می خواهد به قدر یک نگاه ساده او را خواستم اما به قدر یک نگاه ساده هم حتی نمی خواهد ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_اول سلام من شهره هستم متولد ۱۳۶۱ دختر سوم یک خانواده ۷ نفره ۵ تا خواهریم پدرم مرد مهربون و
محمد اون زمان تازه از خدمت سربازی اومده بود و از اونجایی که تو خانوادشون زیاد از مهر و محبت پدر مادر خبری نبوده و وضع خانوادشم خوب نبوده از سن ۹ سالگی درس و مشق و کنار میزاره و میره سرکار و یجورایی میشه منبع درامد خانواده، پدرشم که یه ادم بیخیال که تنها فکرو ذکرش منقل و بافورش بود و از صبح که چشم باز میکرد پای بساط بود تا نصف شب... محمد بخاطر همین موضوع شونه زیر بار میزاره و میگه خودمو فدا میکنم بخاطر خواهرو برادرم و شروع به کار کردن میکنه و یه تکونی به زندگیشون میده. محمد اینا ۴ تا برادر و ۲ خواهر هستن، که اون زمان خواهر بزرگ ازدواج کرده بود و زندایی ما بود یعنی هم خواهر شوهرمون بود هم زندایی مراسم عقد خواهرم تموم میشه و محمد تو اون چند روزی که تهران بودن فقط رفتار منو زیر نظر میگیره و حرفی نمیزنه تا برن شهر خودشون، وقتی که میرن شهرشون چند روز بعد به مادرش میگه من شهره رو میخوام.. مادرش هم میگه هیچی نگو که اون خیلی بچه س اگه خانواده ش بفهمن اون یکی دخترشونم ازمون پس میگیرن. محمد حدود ۶ ماه با خانواده ش مخصوصا مادرش میجنگه که بیان خواستگاری ولی وقتی میبینه هیچ مدله راضی نمیشه میگه باشه خودم تنها میرم مادرش هم میگه برو اگر دادن دختر بهت بگیر... محمد از خونه میره بیرون مستقیم میره طلا فروشی یه پلاک زنجیر شمائل حضرت مریم و یه انگشتر میخره یه جعبه شیرینی میگیره و برمیگرده خونه و ساکشو برمیداره حرکت میکنه به سمت تهران، برادر محمد هم بعد از عقد با خواهرم زمان خدمت رفتنش بوده و همینجا تو تهران خدمت میکرد البته با کلی پارتی بازی بابام صبح میرفت و برای نهار خونه بود (توخانواده ما این رسم هست که دختر وقتی عقد شد دیگه هیچ محدودیتی نداره و اکثرا داماد ها نقل مکان میکنن منزل پدرزن تا شب عروسی که برن خونه خودشون ) و از اونجا که ما و خانواده محمد اصالتا اهل یک شهر بودیم این رسم در مورد اونها هم صدق میکنه محمد حرکت میکنه و با اتوبوس میاد تهران و صبح زود میرسه خونه ما. در میزنه و خواهرم وقتی درو باز میکنه میبینه برادر شوهرش اومده کلی خوشحال میشه و تعارف میکنه بیاد داخل، بهش میگه عباس رفته پادگان تا تو یکم استراحت کنی برای نهار برمیگرده. تو این بین بابام راننده نیسان بود و با نیسان بار میبرد وخرج زندگیمون میگذشت، تو تیرماه بود و وقت برداشت انگور که بابام کل روز بار انگور میبرد میدان تره بار وقتی بابا بین بارها یه سر میاد خونه و میبینه محمد اینجاس خیلی خوشحال میشه و تحویل میگیره . از اونجایی که ما همه دختر بودیم و بابا هم مجبور بوده بره میدان تره بار بارشو خالی کنه به محمد میگه بیا با من بریم هم فاله هم تماشا... @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام من یه خانم ۲۰ ساله هستم با یه بچه یکساله همسرم واقعا بداخلاق وخیلیییییی خسیسه(ق
❤️ سلام در خصوص خانمی که 5 سال هست ازدواج کرده و همسر خسیس دارند.فکر میکنی اگر پول داشته باشی میتوانی راحت زندگی کنی و طلاق بگیری. پس آن بچه طفل معصوم چی میشود.شما دیگه ازدواج کردی سختی هم کشیدی چرا به فکر این نیستی که گل خونت بعد از طلاق پژمرده میشه و باید سختی بیشتری را تحمل کنه وچرا به این فکر نمیکنی که گلت مثل خودت سختی نکشه.آموزشگاهای مجازی هستند که خیلی خوب هم حرفه های مختلف را که داخل خونه هم هست آموزش میدند. ولی برو حرفه را یاد بگیر و وارد بازار کار شو و برای بهتر زندگی کردن خودت و گل خونت تلاش کن. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹 سلام درپاسخ به اون خانم۲۰ساله ای که دنبال یه شغل بودن درخانه عزیزخواهربزرگترم توی شرکت اینترنتی پنبه ریز کار میکنه مشاور پوست ومو هست کار به صورت اینترنتی و باگوشی هست شغل خوبی هست من اطلاعاتم کامل نیست🤦🏻‍♀اگر بخواین ایدیمو ازادمین کانال بگیرید بیاین پیوی تابهتون ویس بدم ک مطمعن بشین دخترم وشماره خواهرمو بهتون بدم که بهش پی بدین تابصورت کامل براتون توضیح بده🥰💛 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ببخشید میخواستم درمورد اون خانمی که گفتن شوهرشون نمیذاره جایی کار کنن و دنبال دراوردن درآمد هستن بگم میتونن تو اینترنت سرچ کنن و نمد دوزی رو یاد بگیرن و بعد کانال بزنن و چیز هایی که درست کردن رو در کانال بذارن، اینجوری فقط برای خرید به بیرون میرید وگرنه کارش داخل خونه هست. و میتونید درآمد خوبی داشته باشید😊 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹 سلام به اون دوستمون که همسرشون خسیسه و خودشون میخوان درامد داشته باشند شغل ادمینی رو پیشنهاد میدم با گوشیشون داخل منزلشون به راحتی که نمیشه گفت ولی خب بالاخره میتونن درامد داشته باشند اگر هم راهنمایی و مشاوره لازم داشتن من در خدمتم😊 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹 سلام وقت بخیر در رابطه با اون خانمی که گفته بودن شوهرشون بد اخلاق و خسیسه و میخوان راه درامد پیدا کنن میتونن داخل پیامرسان های مختلف کار تبلیغات انجام بدن درامد خوبی هم داره ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹 @azsargozashteha💚
❤️ سلام ادمین عزیز منم یه مشکلی دارم اگه ممکنه راهنماییم کنید من سی وهفت سالمه شونزده ساله ازدواج کردم یه دختر یازده ساله دارم شوهرم نه سال معتاد بود تا اینکه دوساله ترک کرده وگفت به خاطر دخترم همه چیز رو از اول شروع میکنم من خیاطم ودر زمان ترک وحدود یک سال همه جوره از لحاظ مالی ومحبت شوهرم را ساپورت کردم تا چیزی حس نکنه با چند نفر از فامیلاش رفت اهواز برای کار منم خوشحال که ترک کرده وچسبیده به کار و زندگی اما چند وقته متوجه شدم که تو اهواز با خانومی مطلقه آشنا شده وبا هم تو مجازی در ارتباطن خیلی دلم شکسته نمی دونم چکار کنم به خاطر دخترم دم نزنم یا طلاق بگیرم وبرم سر زندگی خودم دیگه کم آوردم ما خونه نداریم تو یه اتاق پیش مادر شوهرم زندگی میکنم خونمون فقط گچش مونده که بریم اما نمی سازه پول که میگم بده میگه ندارم اما یواشکی رفته قایق خریده دیگه موندم باید چکار کنم ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 ❤️❤️❤️❤️🌹❤️🌹🌹🌹🌹🌹 سلام به تک تک اعضای گروه خواهش میکنم درد دل من رو هم بزاریم تو گروه من یه خانم ۳۹ ساله هستم دارای ۳ فرزند پسر ۱۵ و۱۲ و ۷ ساله پسر بزرگم وپسر وسطیم دائم در حال دعوا هستند 😭😭هر کاری میکنم برای بهتر شدن رابطه شون ولی جواب نمیده پسر دومم همش فکر میکنه ما پسر بزرگم رو بیشتر دوست داریم همیشه حسادت میکنه به همه با هیچکس نمی سازه به خدا دیوونه شدم از دستش هر چی نصیحتش میکنم انگار نه انگار قول میده دوباره میزنه زیر قولش خیلی عصبیه تو رو خدا اگر راهکار مناسبی دارین به من هم بگین ممنون میشم امیدوارم مشکل منو حتما تو گروه بزارین 🌻 ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۰۱🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052523.mp3
1.34M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۰۱🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام ادمین عزیز منم یه مشکلی دارم اگه ممکنه راهنماییم کنید من سی وهفت سالمه شونزده سا
❤️ سلام در مورد اون خانمی که گفتن شوهرشون معتاد بوده وحالا فکر کرده که ترک کرده ورفته برای کار عزیزم شما اول به همسرتون بگید که شما از همه چیز خبر دارید وبهش بگید میخواد چیکار کنید اولاً اسم طلاق نیارید تو زندگیتون خیلی راه هست برای ادامه زندگی مشاوره برید یا به یکی که شوهرتون ازش حساب میبره بگید باهاش صحبت کنه طلاق عرش خدا را می لرزانه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب دوستی که گفتند پسرهام با هم نمی سازند و دائم در حال دعوا کردن هستند: دوست خوب بچه های شما صد در صد نیاز به تعدیل مزاح دارند. با مراجعه به طب سنتی می تونید بهشون کمک کنید. مشاوره هم میتونه مکمل درمان باشه،بهتره مشاوری که انتخاب میکنید مذهبی باشند. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در رابطه با اون خانمی که گفتن ۳ فرزند دارن و ۲ تا پسر هاشون با هم دعوا می کنند و ... من یک نوجوان هستم و میخوام بگم ، اینکه فرزنداتون با هم دعوا می کنند فکر می کنم کاملا طبیعی باشه و زیاد چیز خاصی نباشه منم با ابجی بزرگتر از خودم ، کوچیکتر از خودم دعوا می کنیم شایدم هر روز دعوای الکیم نه اما خب کمتر از یک ساعت که گذشت و عصبانیتمون فروکش شد یا من سر صحبت رو باز می کنم ،یا ابجیام و به هر حال فکر کنم واقعا زیاد ناراحت کننده نباشه اما در مورد اینکه گفتید فرزند کوچیکتون احساس تبعیض می کنه این دیگه دوست عزیز بر میگرده به خودتون ،شما باید به فرزندتتون ابراز احساسات کنید چه وقتی خودش تنهاست و چه وقتی کنار برادر هاش هست و منظور از ابراز احساسات فقط زبانی نیست مثلا وقتی خدای نکرده یه کوچولو دستش زخمی میشه و خدای نکرده ناراحته شما خیلی ابراز ناراحتی کنید و سعی کنید حالشون رو خوب کنید و مخصوصا جلوی برادرشون. من روانشناس نیستم😅😀 اما این ها یجور احساس و تجربیات خودم هستش،،، ان شاءالله همیشه سلامت و پایدار باشید دوست عزیز☺️❤🌷 🌹❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در رابطه با اون خانمی که گفتن ۳ فرزند دارن و ۲ تا پسر هاشون با هم دعوا می کنند و ... من یک نوجوان هستم و میخوام بگم ، اینکه فرزنداتون با هم دعوا می کنند فکر می کنم کاملا طبیعی باشه و زیاد چیز خاصی نباشه منم با ابجی بزرگتر از خودم ، کوچیکتر از خودم دعوا می کنیم شایدم هر روز دعوای الکیم نه اما خب کمتر از یک ساعت که گذشت و عصبانیتمون فروکش شد یا من سر صحبت رو باز می کنم ،یا ابجیام و به هر حال فکر کنم واقعا زیاد ناراحت کننده نباشه اما در مورد اینکه گفتید فرزند کوچیکتون احساس تبعیض می کنه این دیگه دوست عزیز بر میگرده به خودتون ،شما باید به فرزندتتون ابراز احساسات کنید چه وقتی خودش تنهاست و چه وقتی کنار برادر هاش هست و منظور از ابراز احساسات فقط زبانی نیست مثلا وقتی خدای نکرده یه کوچولو دستش زخمی میشه و خدای نکرده ناراحته شما خیلی ابراز ناراحتی کنید و سعی کنید حالشون رو خوب کنید و مخصوصا جلوی برادرشون. من روانشناس نیستم😅😀 اما این ها یجور احساس و تجربیات خودم هستش،،، ان شاءالله همیشه سلامت و پایدار باشید دوست عزیز☺️❤🌷 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام.در جواب مادری که سه فرزن د دارند و باهم نمیسازند عزیز دلم منم ۳ تا بچه دارم و هر روزی که خودم حالم مساعد نباشه و بی برنامه باشم،بچه هامم سر ناسازگاری باهم دارند.روی ارامش خودت و خلوت داشتن با خدا کار کن.سوره والعصر رو زیاد بخون و مدااام با حضرت مهدی صحبت کن و ازشون کمک بخواه.دعای ۲۵ صحیفه هم خیلی موثره تونستی یه بند یه بند با معنی و تمرکز بخون ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام دررابطه بااون خانمی که پسراشون باهم دعوامیکنن ی راهکارمیدم امیدوارم امتحان کنن ونتیجه ببینن شماخواهرعزیز۳۰ مرتبه سوره قدرروبخونین به آب بدمیدبعدباهمون آب وضوبگیرین بعدبقیه آب روهردفه توغذایاآب سماوربریزن همه اعضای خانواده بخورن انشالله مشکلشون برطرف میشه اون آبیم که باهش وضو گرفتن پای درخت بریزن داخل فاضلاب نره سعی کنن نزارن آب تموم بشه هردفه مجددآب بهش اضافه کنن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_دوم محمد اون زمان تازه از خدمت سربازی اومده بود و از اونجایی که تو خانوادشون زیاد از مهر و مح
محمد هم فرصت رو غنیمت میشماره و از خدا خواسته با بابام میره، بین مسیر کمی صحبت کردن تا اینکه یهو محمد به بابام میگه اقا ناصر من یه دختر از فامیلتون میخام برام میگیری؟ بابامم گفت اره چرا نگیریم پسر به این آقایی بگو ببینم کیو میخوای؟ محمد از خجالتش سکوت میکنه و بابامم دو سه تا دخترای دم بخت فامیل و اسم میبره و محمد گفت نه هیچکدوم از اینها نیستن بابام گفت ما دیگه دختر دم بخت نداریم که محمد هم تو دلش میگه بهتره بیخیالش بشم لابد مادرم راست میگفته شهره خیلی بچه هستش حتی باباش اسمش هم نگفت... و دیگه ساکت میشه. یه ربعی ساکت بوده که بابام میزنه روپاش میگه خب جوون نگفتی کیو میخوای ؟ محمدم فوری میگه شهر‌ه خانم رو میخوام بابام میگه کی؟؟؟؟ محمد میگه شهره خانم دختره شما.. بابام هم ساکت میشه و دیگه هیچ حرفی نمیزنه، میره تو فکر حدود ۳ساعتی رفتن و برگشتنشون طول کشید. وقتی برگشتن بابام اصلا خونه نیومد مستقیم رفت خونه پدربزرگم که دیوار به دیوار ما بودن (به عادت هرروزه) ولی محمد که خبر نداشته حسابی هم ترسیده بود از سکوت بابام میاد به خواهرم میگه زنداداش ساک منو بده میخوام برگردم خواهرم گفت تو صبح رسیدی هنوز عباس و ندیدی کجای میخای بری؟! مادرم به رسم مهمون نوازی به زور میخواست نگهش داره که بابام سر رسید به مادرم و خواهرم گفت بیاید تو اتاق کارتون دارم حدود یک ربعی میگذره که خواهرم از اتاق بیرون اومد و به محمد گفت ساکت رو بزار زمین دیگه لازم نیست بری محمد گفت چرا چیشده مگه؟ خواهرم بهش گفت به بابا چی گفتی؟ بابا رفته خونه اقاجان و باهاش مشورت کرده بخت باهات یار بوده و اقاجان تاییدت کرده گفته که جوون خوبی هستی هم کار داری هم سربازی رفتی هم دستت تو جیب خودته خیلی از عباس سرتری، اقاجان به بابا گفته تو به عباس ریقو دختر دادی به این جوون نمیدی؟ همین صحبتها بودن که من از همه جا بیخبر از مدرسه اومدم کلاس پنجم بودم و یک دنیا ارزو داشتم نیم ساعتی شد که عباس هم از پادگان اومد و نهار خوردیم، بعد از جمع شدن سفره محمد ساکشو آورد وسط و دست کرد جعبه شیرینی رو درآورد گذاشت جلو مادرم و از جیب شلوارش هم دوتا جعبه درآورد گذاشت رو شیرینی گفت اینها برای نشون شهره خانم مادرم برگشت بهش گفت اولا چرا تنها اومدی خواستگاری ؟ دوما من دختر به راه دور نمیدم این شرط و برای برادرت هم گذاشتم از اونجایی که ادم عاشق عقل نداره شرط دوم رو که فوری قبول کرد در جواب سوال اول گفت ،مادرم گفته چون سنش کمه بهت نمیدن بزرگه رو هم پس میگیرن ازمون... منم وقتی دیدم ۶ ماه نتونستم راضیشون کنم گفتم خودم میرم . مادرم گفته برو اگر دادن بگیر و منم اومدم ..... @azsargozashteha💚
❤️ سلام ادمین جان ♥️ دوستان من 17سالمه و هر جا هر مهمونی یا جایی میریم حرفی میزنم خانوادم از ایراد میگیرن و کلی دعوام می‌کنن که چرا این حرفو زدی😭😭 ب خدا خودشون یه حرفایی میزنن کع نگو، من حرف بدی نمیزنم 😔کع من چیکار کنم به خدا اصلا دلم نمیحواد برم بیرون ماهی یکبار شاید اونم در حد یک ربع ما تو روستا زندگی میکنیم من اصلا افسردم الکی برای چیزای بیخود بهم گیر میدن پدرمم مریض شده تو خونه س باید دایم ازش پرستاری کنیم و اونم همش سر من داد و بی داد میکنه فحش میده اخه من چیکار کنم از بچگی کمبود محبت داشتم اصلا تا حالا نشده یکی شون بهم گیر ندن تو روستای ما دخترای همسن و سالای خودم ازدواج کردن و اینجا دخترا زود ازدواج میکنن هر جا میرم بهم میگن تو چرا ازدواج نمیکنی منم دوست دارم مستقل بشم یه خدا 😭 میگن میخوان بیان خواستگاری اما تا از وضع زندگی مون خبر دار میشن نمیان باور کنید خونمون خیلی خیلی بده و زشته مثل اون دختر خانمی که گفته بودن گچ خونشون ریخته دقیقا خوته ما هم اونجوریه دوستلن گلم میشه یه دعای کار گشا بهم بگین یا نمازش که خیلی زود حاجت بده دوست دارم ازدواج کنم اما به خاطر خونمون نمی‌تونم شاید الان بگین مگه خواستگار میخواد یا در و دیوار خونتون ازدواج کنه اما شخصیت و هم سطحی خانواده ها مهمه خواستگارام خونه هاشون قشنگه و اکثرا از فامیلن به خدا قسم اگه خونمون خوب بود الان من ازدواج کرده بودم و از این وضع نجات پیدا کرده بود😔😔😔 چیکار کنم هیچ کس حاضر نیست با این وضعمون با من ازدواج کنه 😭😭😔 کمکم کنید خیلی دعا میکنم اما نمیدونم چرا خدا جوابمو نمیده به خیلی از اماما متوسل شدم به خیلی ها قسمشون دادم اما جوابمو نمیدن 😔😔 ادمین جان سریع پیامم رو بزار که دیگه نا امیده ناامیدن فقط میتونم با شما ها دردو دل کنم ببخشید که زیاد شد🙏 ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 @azsargozashteha💚
❤️ سلام عزیزم من میخواستم داستان زندگی خودمو بگم منو همسرم 6 ماهه ازدواج کردیم من 20 و سجاد(همسرم)22 سالشه راستش من زندگی فوق العاده ایی دارم ولی من یه مشکلی دارم اونم اینکه که من قبل از اینکه ازدواج کنم پسر عمم اومد خواستگاری و هم من هم اون خیلی همو دوس داشتیم پدر مادر هامون هم راضی بودن ما نامزد کردیم و وقتی که میخواستن عقد و جاری کنن امید(پسر عمم) گفت من این ازدواج رو نمیخوام و این دختر رو دوس ندارم منم همین جوری اشک میریختم تموم شد اون ماجرا و من تا شش هفت ماه افسرده بودم و با هیچکس حرف نمیزدم عمم شب تا صب دم در اتاق من بود و حلالیت میخواست و منم هیچی نمیگفتم بعد من یک روز رفتم خونه عمه اینام دیدم امید و زنش نگار اونجان من رفته بودم که بگم حلالتون کردم و دارم ازدواج میکنم توی همون اوضاع یک شب قبل از اون شب که برم خونه عمم سجاد اومد خواستگاریم و منم بهش جواب مثبت دادم چون به خودم قول داده بودم به زندگی برگردم سرتون رو درد نیارم وقتی امید رو با نگار دیدم واقعا دیگه نتونستم و رفتم زدم تو گوش عمم و البته کار خیلی اشتباهی کردم از اون خونه بیرون اومدم و بعد گذشت یک ماه ازدواج خیلی بزرگی گرفتیم و همه رو هم دعوت کرده بودیم نگار و امید رو دعوت نکرده بودم ولی خودشون اومده بودن و خیلی شاد بودن و خداروشکر چون که من هیچوقت آهی پشتشون نکشیدم واقعا ما الان زندگی خوبی داریم از گذشته من سجاد کاملا خبر داره سجاد خیلی پسر خوبیه منم خیلی دوسش دارم و اونم خیلی دوسم داره ولی مشکل اینجاس که من هنوزم امید رو خیلی دوسش دارم و حس میکنم دارم خیانت میکنم کمک کنید و بگید چی کار کنم که امید و کامل فراموش کنم؟ ببخشید اگع زیاد شد 😞 @azsargozashteha
❤️ سلام عزیزم عیدتون مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشید من جمعه دو هفته قبل یه اتفاقی برام افتاد که خداروشکر بخیر گذشت ولی تاثیر بدش فعلا همراهمه فکر کردم پست کنید بد نباشه تا خانم های هم وطن بیشتر مراقب خودشون باشن منزل من شمال تهرانه ولی برای کاری رفته بودم سمت غرب موقع برگشت ماشینم خاموش شد و از شانس بد، همزمان گوشیم هم باطری تموم کرد اونم توی یه نقطه از اتوبان که خلوت از سکنه و تردد عابر پیاده هستش یه لحظه گوشیمو روشن کردم ولی تا همسرم بخواد جواب بده دوباره خاموش شد، خلاصه بعد از 20 دقیقه یه پرشیای سفید نگه داشت، وقتی رفتم سمتش دیدم یه پسر جوونه که همسن و سال دخترامه، ازش تشکر کردم و خواهش کردم به امداد خودرو زنگ بزنه گفت به جرثقیل زنگ میزنم بری در منزلتون امداد خبر کنی بهتره منم قبول کردم فقط میخواستم تا هوا تاریک نشده از اون محل و ترسم خلاص شم بعدش به کسی زنگ زد و مثلا کمک خواست بهش شک کردم ولی گفتم شاید اشتباه کردم بارونم شدید شده بود گفت بشین تو ماشین تا جرثقیل برسه چندبار که تعارف کرد نشستم ولی درو نبستم کلا همیشه محتاطم گفت اگه کابل داری بده گوشیتو شارژ کنم که منم از خدا خواسته سریع کابل و از ماشینم آوردم یه مقدار که شارژ شد تشکر کردم و ازش خواستم بره ولی گفت که تنهایین اینجا خطرناکه و شروع کرد به حرفای عجیب غریب زدن و ادعا کرد که یکی از برندای کیف و کفش متعلق به خودشونه و گفت که پوتینت چرم خوبیه و پاشنش کج شده بدین براتون درست کنم که من مخالفت کردم گفت که چندروز پیش تو همین پارک نزدیک به یه دختر حمله شده منم گفتم خدا لعنتشون کنه مگه خودشون مادر و خواهر ندارن؟ کلا دیگه بهش شک کردم به همسرم زنگ زدم و جریانو گفتم تا آدرس دادم زنگ زد امداد خودرو و با من در تماس بود از اون پسره تشکر کردم و ازش خواستم بره گفت تنهایین خطرناکه بهش گفتم همسرم تو راهه امداد هم میرسه خلاصه قبول کرد بره رفت تو ماشینش منم رفتم نشستم تو ماشین و قفل رو زدم و منتظر امداد خودرو نشستم چند ثانیه گذشت دیدم پیاده شد اومد سمت در شاگرد یکم شیشه رو دادم پایین گفت استارت بزن گفتم روشن نمیشه گفت زنگ بزن امداد ببین کی میرسه من خیالم راحت بشه برم گفتم ممنون زود میرسه هی اصرار کرد زنگ زدم امداد گفت نزدیکم ده دقیقه دیگه میرسم بهش گفتم یهو گفت شیشه پایین تر نمیاد؟ فکر کردم شاید صدامو نمیشنوه یکم دیگه شیشه رو آوردم پایین ولی طوری که دستش به دستگیره نرسه خدا لعنتش کنه یهو دیدم حالت چهره اش عوض شد تلاش میکرد درو بازکنه شوک شده بودم عین چوب خشکم زده بود تا چند ثانیه یهو انگار دیوونه شدم جیغ میکشیدم فقط یادمه اسم خدا و امامارو میبردم حدود چهل ثانیه مغزم قفل شده بود یادم رفته بود چطوری در ماشینو باز کنم😭😭😭 اینقدر تلاش میکرد که در ماشینو باز کنه وحشت کردم که که نکنه موفق بشه فقط میدونم درو باز کردم و با ترس و وحشت و فریاد و گریه به راننده هایی که از اتوبان رد میشدن التماس میکردم کمکم کنن ولی دریغ از یه ذره مروت و غیرت اون پست فطرت هم ول کن نبود درحالی که هنوز دست به شلوار بود تا نزدیکم اومد ولی در یک آن تصمیم گرفتم برم وسط اتوبان که همینکارم کردم تازه اون لحظه انگار ترسید فرار کرد خدا به سر هیشکی نیاره ولی ناراحتم از اینکه مردم ما کی این همه بی غیرت و بی رحم شدن😭😭😭😭 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا ❤️ سلام ادمین جان ♥️ دوستان من 17سالمه و هر جا هر مهمونی یا جایی میریم حرفی میزنم خا
❤️ با سلام❤️ در مورد دختر خانم 17 ساله که همه به اون بد میگن و خواستگاراشون رو از دست میدن.... عزیزم تو سعی کن از خودت دفاع کنی. مادر خواهر، برادر داری بگو یه دسته به خونمون بکشید که من خواستگارام نرن سعی کن زیاد حرف نزن یا مثل خودشون حرف بزن منم اینجوری بودم ولی عادت کردم و مواظب حرف هام شدم وقتی خواستگارات میان اول خوب تحقیق کن بعد ازدواج کن که نری پیش یکی بد بختت کنه این دوره زمونه هرکاری کنی کمه تو چشم بقیه. ان شاء الله خدا بهت یه شوهر خوب بده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درمورد اون دختر خانمی که گفتن به خاطر خونه زندگیشون کسی نمیاد خولستگاری بگم که منم همون مشکل رو داشتم به خاطر خودم یه بار یکی اومد یعنی خودم رو تو کوچه دیدن و به زور مادرش اومد خونمون ولی وقتی اومد تو خونه رفت و دیگه نیومد ولی خب خدارو شکر من زود ازدواج کردم و الانم الحمدلله اززندگیم راضیم شوهرم هیچ چی نداشت با امید به خدا زندگی ساختیم ولی من هنوزهم که ۱۵سال از زندگیم میگذره بازهم وقتی دخترهارو میبینم که با چه نازو ادا و شرایطی ازدواج میکنن حسرت میکشم 😔 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علیکم در رابطه با دختر خانوم ۱۷ساله خواستم کمکشون کنم اولا نگران نباشن هنوز سنی ندارند و اول از خدا بعد, از امام زمان کمک بخوان,به امام زمان که امام حَی و زنده هستند متوسل بشوند ان شاءالله که مشکلشون حل میشه.چله زیارت عاشورا ودعا علقمه راهدیه بدهند به امام زمان ان شاءالله حاجتشون برآورده میشود. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ دررابطه با اون دختر۱۷ ساله روستایی اول اینکه ازین که صبروتحمل داری دربرابرپدرومادرت خدااجرش رو رو بهت میده شماقصدازدواج داری ولی هیچ وقت دیرنیست عزیز دل سعی کن کارپیداکنی و حتی با مبلغ خیلی کم برای خودت درامددرست کنی روحیه ت راشادکن روستائیان تاجایی که میدونم خودجوشند و فعالیت دارند با کارهای بافندگی ویاصنایع دستی خودت را سرگرم کن وب فروش برسون ازدرودیوارخانه ت هیچوقت خجالت نکش انقدرادامه بده تادرامد داشته باشی با ارزوی بهترینها برای شما ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در رابطه به این دختر خانمی که میگن یه دعای سریع برای ازدواج کردن بهم معرفی کنید عزیزم شما چله بردار دعای معراج رو هنوز چهل روز کامل نشده ازدواج میکنی نگران هم اصلا نباش همه چی دست خدا هست و قسمت هرکسی هم باهم فرق داره اگه دعا معراج را پیدا نکردی پی وی بگو میفرستم برات یا علی مدد ❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خسته نباشید جواب دختر خانم ۱۷ ساله که خیلی بهشون گیر میدن و آرزو داره مستقل بشه ۱۲۰۰۰ تا یا علی بگین من از این ذکر یا علی خیلی معجزه دیدم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام مدیرجان اینوبرااون دخترخانمی که ۱۷سالشونه وخاستگاراش به خاطرخونه وزندگیشون میرن دیگه برنمیگردن فرستادم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ادمین عزیز... در جواب اون دختر خانم ۱۷ ساله: دوست عزیزم کتاب گنجهای معنوی رو اگه میتونی تهیش کن یا دعا هاشو از گوگل پیدا کن خیلی زیادن دعاهایی که گفتن اگه خوندی و حاجت روا نشدی منو لعنت کنید.واقعا تاثیر دارن.منم یه نوجوونم درکت میکنم اینی که میگی به خاطر شرایط خونتون نمیان خواستگاری... متاسفانه این دوره زمونه طوری شده که دختر هر چقدرم فهم و کمالات داشته باشه نمیبینن و فقط شرایط خانواده رو در نظر میگیرن که هیچ ربطی به دختر نداره.ببین خداوند میگه به پدر و مادر اوف هم نگین.پدرت هر چقدر اذیتت کنه حق به گردنت داره. اگه لازم باشه تو وظیفته که تا آخر عمرت خدمتشو بکنی. اینا رو گفتم فکر نکی منظورم اینه که حق ازدواج نداری ولی انقدرم پیگیرش نشو. سعی کن خودت رو روز به روز کامل تر کنی به جای اینکه غصه بخوری که واست خواستگار نمیاد. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خدمت اون خانم ۱۷ ساله باید عرض کنم که: عزیزم اگه پسر بخواد واسه پول و چیزای مادی تورو بگیره همون بهتر که ازدواج نکنی.. والا اگه روستات ن نزدیک شهره میتونی بری چیزای دست ساز بسازی و ببری بفروشی ول کن حرف مَردمو خیلیا هستن بخاطر حرف مردم زود ازدواج کردند و بدبخت شدن زیاد به حرف مردم روستا و گیردادنای پدر و مادرت توجه نکن انگار که حرفی نزدن حتما یه کارخوب و پر درامد و امن پیدا کن و مشغول شو تا از این وضع نجات پیدا کنی امیدوارم باتوکل بر خدا مشکلت حل بشه💐 🌹❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ دختر خانمی بخاطر خونشون خواستگار نمیاد گلم چله زیارت عاشورا آیت الله حق شناس بگیر توی گوگل سرچ کن میاره برات روندشو اگع عینشو پیش بری قطعا مشکلت حل میشه من یه دوستی داشتم مشکل شمارو داشت و چهل این چله رو گرفت و روز ۳۷ براش یه خواستگار خیلی خوب اومد اما باید همه مواردشو رعایت کنی انشالله که مشکلت حل بشه @azsargozashteha💚
❤️ در جواب دوست ۱۷ ساله که در روستا زندگی میکردن... منم از لحاظ‌هایی بهت شباهت دارم . پدر من هم متأسفانه از ارتفاعی افتادن و عمل سختی داشتن و بعدش خونه نشین شدن ( به سختی هم راه میرفتن اون زمان تا دوماه بعدش که از بستر بلند شدن ) خدا شاهده اونقدر منو با حرفاشون رنج میدادن که نگو ... من دانشجو ام و یه زور برای کارای مدارکم مجبور بودم برم بیرون ( تنها هم نبودم با پسرخواهرم بودم )، پدرم از صبح که منو دید جلو همه ی خواهرام و بچه هاشون خیلییی حرف بارم کرد😔😔 حرفایی که شاید برازنده‌ی یه دختر خیابونی باشه حرفایی که حکم چاقو بیخ گلو رو دارن... بدون هیچ دلیلی😔 ( من به شدت مذهبی ام چادری ام و اهل نماز و روزه و واجبات و حتی مستحبات اخلاقمم بد نیست ) اینقدررررر خجالت کشیدم اونقدر حالم بد بود که کل مسیر رو گریه کردم و تا چند روز با کسی حرف نمی‌زدم ... کلا وقتی یه مرد خونه نشین بشه با تمام اعضای خانواده مشکل پیدا میکنه ... اونقدر فشار روش هست که با بداخلاقی با دیگران سعی میکنه از اون فشار کم کنه ... آدما هیچ وقت به بی احترامی عادت نمکنن ( و من نمیتونم بهت بگم این بی احترامی ها برات عادت میشه ) اما سعی کن بهش بها ندی و حتمااااا خودت رو خالی کن با گریه کردن ( من خودم شبا گریه میکنم وقتی همه خوابن ) بعدش حسابی سبک میشی🤗 درمورد ازدواج هم خودت رو به خدا بسپار ... مدام به ازدواج فکر نکن چون اذییت میشی کتاب بخون خودسازی داشته باش و... کلا توی خانواده های بسته و فاقد روشن فکری و بصیرت ، اعضای خانواده خیلی صدمه میبینن فرقی هم نداره هم دختر هم پسر ... درمورد خونه هم باید بگم بازم شباهت داریم ... چاه مدام میزنه بالا و بوی به شدددددت بدی میپیچه تویخونه نم هم داره و ترکیب این دوتا واقعا افتضاح درحدی که چندبار مهمون اومد و نتونستن تحمل کنن و رفتن ... محله بسیاااار بدی هم هست ( هم معتاد زیاد داره هم دزد ) ( مشهدی هستم ) مدلیه که شبا جرئت نمیکنی تنها بری بیرون ... به یکی از دوستام گفته بودم فلان ما زندگی میکنم ... کلی تعجب کرد گفت اونجا زندگی میکنین!!! پس چرا اینقدر خوب موندی هنوز ؟ ( در حدی که طرف تعجب میکنه یه آدم سالم میبینه ) و اینکه گربه هم خیلی داره خونمون😔😭 و من مداااام میگم این خونه رو عوض کنیم اما قبول نمیکنن ... دنبال خونه مناسب هم می‌گردم اما انگار نه انگار ... امیدت به خدا باشه عزیز ... ❤️🌺 مطمئن باش هرچیزی حکمتی داره @azsargozashteha💚
❤️ : سلام 🌚🧡 امیدوارم حال همگی خوب باشه 🌝💙 من یه فیلمی دیدم واقعن دلم نیومد با شما مطالبش رو به اشتراک نذارم! توی نت  میچرخیدم که چشمم به یه فیلم افتاد! خانوم شهرزاد شریعت زاده یکی از تاجرای بسیار بسیار موفق و مهربون ایرانی هستن که جزو زنای موفق خاورمیانه به حساب میان و الان با آقای خارجی دارن زندگی میکنن راستش من خودم همش توی تحریم بودم همش تبعیض جنسیتی رو میدیدم چون داداشم پسره باید بیشتر حواسا بهش باشه و اینکه میدونم توی خیلی از جاهای این کشور داره بیداد میکنه خانواده منم خیر سرشون تحصیلکرده و بچه ناف شهر و محله های بالا شهرن همشم میگفتن که ما دختر و پسر برامون هیچ فرقی نداره ولی واقعا براشون فرق داره دختر حق نداره بد باشه اما پسر چرا پسر رو زنش میدن تا سر به راه بشه و اون دختر بدبخته که باید این پسر زبون نفهم رو آدم کنه بریم سراغ این خانوم توی یه سخنرانی به زبان انگلیسی گفتن که «پدر من همیشه به من میگفت تو به عنوان یه دختر ایرانی وقتی مجردی که تحت اختیار پدرتی، وقتی ازدواج کردی تحت اختیار شوهرتی و وقتی پیر شدی تحت اختیار پسراتی!» در ادامه میگفت  «من تمام این کلیشه ها رو کنار زدم» بعدشم به فارسی داد زد «بابا حالا بیا منو ببین کلی آدم تحت اختیار من هستن و همین جمله رو به فرانسوی و انگلیسی تکرار کرد!» کاری ندارم اون محجبس یا نه ممکنه خیلیا تا این پیام تو کانال گذاشته میشه تند و تند هی ریپلای کنن پیام منو و نقض کنن باید قبول کنیم که اکثر ما مسلمونا اصلا رفتارمون شبیه پیامبرمون یا امیر المومنینمون نیست! فقط نماز اول وقت میخونیم و خدا خدا میکنیم ولی تا دخترمون چیزی میخاد جوری میزنیم تو سرش که خدا عالمه! آهای خانوم چادری و نماز اول وقت خون و زیارت عاشورا خون! ببین منو! خدا گفته از حق خودم میگذرم از حق بنده ام نه هرچقد هم که بندش بد  باشه مامانای تو گروه! منو ببینین یه دختر محجبه سر به زیر خانوم اما با مشکلات سن بلوغ میتونی منو درک کنی؟ میتونی بفهمی که من وقتی یه مشکل دارم نیاز به فحش تو ندارم؟ میتونی درک کنی که من بهترین دوران زندگیم داره هدر درس، استرس، فضای مجازی، و کلی چیزای دیگه میشه؟ من اگه بهترین باشم توی درس ولی از نوجوونی چیزی نفهمم تو قول میدی دوباره نوجوون بشم و زندگی کنم؟ چرا حواستون نیست! بابا گذشت اون زمانی که دختر با کلی سیبیل و قیافه شلخته پلخته باید میرفت بیرون و جوری سر به زیر بود که چونش میخورد تخت سینش بابا آپدیت کنین خودتون رو من بچه مذهبیم مامانم که اصلا تا الان مامانم نبوده فقط منو زاییده و اسمش تو شناسنامه منه اونم مذهبیه و نماز اول وقتش ترک نمیشه. وقتی میخام برم هییت دنبالم نمیاد! هر چی تا الان بهش راز گفتم راز داری نکرده! سر هر مشکلی که واسه من پیش میاد به جای اینکه راه حل بده سرزنش میکنه با اینکه واقعااا خیلی از هم سن و سالام بهترم اما منو مقایسه میکنه حتی یه چیز جالب به خاطر اینکه پشت لبم رو موهاشو برداشتم بهم گفت الان سیبیل بر میداری فردا روز افتادی دنبال ...😐 با اینکه من خواستم مث همونایی که منو باهاشون مقایسه میکنه رفتار کنم ولی ناراحت شد! همه فامیل حسرت منو میخورن یه دختر محجبه و با ایمان و تیزهوشانی و زرنگ و مودب! هر وقت اقوام به مامانم گفتن خوش به حالت به صورت کاملا جدی میگه بخدا به خاطر یارانش نگهش داشتیم وگرنه تا الان سه تا بچه داشت😐 حالا من اصن شونزده سالمه😐 بش میگم خب اون دخترای خوبای تو فامیلم مث من بیرون خوبن به قول تو تو خونه بد میگه نه تو بدی چه ربطی به اونا داره😐😐😐😐 یعنی گاهی با خودم میگم خدا چه فکری کرد منو به اینا داد خدایی هر جانشستم میگن تو کاریت نباشه ها تو از سر مامان و بابات زیادی با اینکه من یه کلمه هم براشون درد و دل نمیکنم از بس بابا و مامانم منو تو جمع خورد کردن دیگه همه فهمیدن چقد من دنده پهنم که محل اینا نمیدم😂😐 خلاصه اینارو گفتم که هر جا لازم بود بشه تجربه هر جا لازم بود بشه درس عبرت و هر جا لازم بود بشه نصیحت در ضمن دخترای ایرونی! شماها فقط تحت اختیار خدا هسین! همین ببین خدا میخاد چه کنه! همه بابا ها معصوم و خوب نیستن! اما همه هم بد نیستن اوقات بدون کرونا🌚🧡 👇🌹 نظرات همه ی اعضا برامون محترم و مهمه هر شخصی هم دیدگاه خودش رو داره به هم احترام بذاریم 🙏❤️ @azsargozashteha💚
_منم اومدم خدمتتون... از اونجایی که خانواده محمد تو مدت ۶ ماهی که خواهرم عروسشون بود کاری به کار خواهرم نداشتن و یکم اخلاقیاتشون رو خانوادم شناخته بودن قبول کردن و منو نشون کرده محمد اعلام کردن تو جمع ۵ نفره خودشون..! اون وسط تنها کسی که هیچ حرفی نزده بود منه ۱۰ ساله بودم که داشتن برای آینده و زندگیم تصمیم میگرفتن اینقدر بچه بودم که حتی نظرمو نپرسیدن ببینن من میخوام ازدواج کنم یا نه؟ محمد ۲روز تهران موند و برگشت شهرشون که کارهاشو ردیف کنه و دو هفته بعد بیان برای عقد. محمد رفت و دوهفته شد دوماه و خبری ازشون نشد... تو ماه سوم بود که یک روز محمد زنگ میزنه به بابام و میگه ما آخر هفته میایم برای عقد.. نگو تو این ۳ ماه محمد داشته خانواده شو راضی میکرده! خانواده ی که برای عباس هیچ مخالفتی نکرده بودن و ازخداشون هم بود که پسر بیکارو بد خلقشون رو یجوری از سرشون باز کنن، ولی محمد حیف بود، پسر کاسب، عاقل، سربه زیر و فهمیده. محمد ۳ماه تلاش کرد و آخرش مادرش به شرط اینکه تهران نمونه و بعد از زن گرفتنش هم مثل قبل ساپورت شون کنه از نظر مالی قبول کرد که بیان برای عقد، این وسط محمد هم به خانواده من قول تهران زندگی کردن داد و هم به مادرش قول اینکه شهرشون زندگی کنه... پنجشنبه صبح شد و محمد و خانواده ش از شهرستان رسیدن دیماه بود و هوا سوز سرمای بدی داشت بابامم گفت خب چکاره ای جوون برنامه ت چیه ؟ محمدم گفت هیچی امروز عقد کنیم بابامم گفت بسم لله ساعت ۹ صبح بابا گفت بریم خرید لشکر کشی کردن و رفتیم خرید و این بین بابام به عموم سپرد تا ما میریم و میایم تو عاقد و بقیه کارا رو ردیف کن به عمه هم گفتن فامیلا رو خبر کن شب جشن عقده شام مهمون ما همونجور که گفتم بابام از نظر مالی مشکلی نداشت و خودش حتی تا وسایل سفره عقد و کرایه کرد از فیلم بردار و شام و... رفتیم خرید مادر شوهرم عین برج زهرمار بود و هیچ حرفی نمیزد تنها کسی که این وسط خوشحال بود محمد بود که واقعا به آرزوش رسیده بود بابام گفت بریم حلقه بخریم راه افتادیم سمت طلا فروشی وقتی وارد شدیم اول بابام دست به کارشد و گرون ترین و سنگین ترین انگشتر پشت ویترین و برای محمد خرید (اون زمان حلقه ست نبود هنوز) یه چند لحظه صبر کردیم دیدیم حرفی نمیزنن مادرم درگوش بابام یه چیزایی گفت و همون لحظه بابام گفت خوب بریم که محمد و خواهر و مادرش خیلی ریلکس راه افتادن و اومدن از مغازه بیرون ‌رفتیم کفش خریدیم رفتیم بوتیک لباس خریدیم بابام برای محمد خرید میکرد ولی اونا اصلا انگار نه انگار عروس آوردن خرید بابامم وقتی دید اینجوره برای منم خودش یه چیزای خرید کرد و برگشتیم خونه...... @azsargozashteha💚
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۰۲🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052524.mp3
1.23M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۰۲🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_چهارم _منم اومدم خدمتتون... از اونجایی که خانواده محمد تو مدت ۶ ماهی که خواهرم عروسشون بود
وقتی رسیدیم خونه دیدم به به اتاق عقد چیده شده بوی غذا راه افتاده یکی میوه میشوره یکی شیرینی میچینه داخل ظرف و همه دست به دست دادن همه چیز آماده بشه برای جشن.. بعد از نهار بابا به محمد گفت بگو بابات بیاد بشینه مهریه و شیربها رو مشخص کنیم که تو جمع به مشکل نخوریم محمدم گفت بابامو بیخیال من خودم همه کاره خودم هستم اون تو حال خودش خوشه اون زمان منظور محمد و نفهمیدیم بابا و محمد و آقاجان و عموبزرگم و عباس نشستن صحبت کردن بابا پیشنهاد سکه داده بوده گفته دختر اولم ۹۰ تا بوده بعد شده ۱۰۰ تا، تو چقدر مهر زنت میکنی ؟ محمدم خیلی رک برگشت گفت من حرفی میزنم که عمل کنم وعده سر خرمن نمیدم.. از اونجایی که از ۸ سالگی کار کرده بود برای خودش گرگی بود و با تمام نجابتش مرد زرنگی بود برای مهریه گفت من ۱میلیون پول در قبال ۳دانگ خونه که خریدم برای زندگی مهر زنم میکنم هرزمان ۳دانگ و دادم ۱میلیون فسخ ۱۵۰ هزار تومان هم شیربها میدم که آقا جان صلواتی فرستاد و جای هیچ چونه زدنی نذاشت عصر که شد مامان به محمد گفت عروستو آرایشگاه نمیبری؟ محمد گفت من اینجا کسی رو نمیشناسم، مادرمم که داری میبینی با صد من عسل نمیشه خوردش... مامان بهش گفت غصه نخور میگم دوستم بیاد همینجا یه کارهایی بکنه دوست مامان اومد و با لوازم آرایش های مامان و آبجی بزرگه کمی سرخاب سفیدابم کرد و لباس عقد خواهر دومی هم تنم کردن و گفتن اینم عروس.... شب شد و عاقد و مهمون ها اومدن، بدون اینکه آزمایش خون بدیم منو به عقد محمد دراورد عاقد دوست آقا جان بود و به بخاطر همین به آزمایش و سن کم من گیر نداد و خطبه رو خوند منم تو عالم بچگی خودم بودم که خواهر بزرگم سرگذاشت در گوشم گفت دفعه سوم که گفت وکیلم بگو با اجازه بزرگترا بله دفعه سوم شد و عاقد گفت وکیلم منم طبق گفته های خواهرم بدون هیچ حسی بله رو دادم که صدای کل و دست بلند شد عاقد رفت و فیلم بردار از همه جا بی خبر گفت نوبت حلقه دست کردنه ولی کدوم حلقه...؟ مامانم همون انگشتری که محمد ۳ ماه قبل برای نشون اورده بود یواشکی دور از چشم فامیل داد دستش، اونم جلو فامیل و دوربین حلقه رو دست من کرد فیلمبردار گفت خانواده داماد کادوهاتونو بدید که همون انگشترو از دستم دراوردن و تک به تک جلو دوربین دست من میکردن از پدرشوهر بگیر تا برادر شوهر کوچکتر یک انگشتر و ۶ نفر دست من کردن ... کل فامیل پچ پچ میکردن و هر از گاهی پوزخند به صورت مادرم میزدن اون شب با همه کم و کاستیش گذشت طبق رسم ما رو فرستادن تو اتاق جدا بخوابیم من یه دختربچه ۱۱ ساله... کنار یه مرد دانا ۲۱ ساله... واقعا هیچی رو درک نمیکردم و الکی خودمو با فضا وفق میدادم اون شب هم.... @azsargozashteha💚
❤️ سلام به دوستان وادمین محترم منم مانند دیگران توزندگیمون اتفاقهای زیادی افتاده که اگر بخوام توضیح بدم ازیه کتاب بیشتر می‌شد ولی خلاصه وارخواستم بگم که من توخونواده مذهبی به دنیا اومدم توخونواده ای که درکل باپدرومادرم می‌شدیم ده نفر من وخواهرویه برادرم تواصفهان به دنیا اومدیم پدرم یه شغل آزادی داشت وچون تو کارش خیلی وارد بود درآمدش خیلی زیاد بود به طوری که هیچ کدام ازفامیلای ما خونه درست حسابی نداشتند ومستاجر بودن ماخونه داشتیم ماشین داشتیم درکل مادرم خیلی دلخوش وخوشبخت بود بعد چندین سال ورق زندگیمون برگشت پدرم هرچند که مادرم راضی نبودمارا به دیاروشهرپدریش آوردجاییکه شهردیارمادرم هم بود ازروزی که پابه این شهر گذاشتیم دخالت‌های بی جای طایفه پدرم زندگی رابرما سیاه کردن به طوری که هیچ وقت پدرم به عملکرد اونا اعتراض نکرد ومادرم تو60سال زندگیش روز خوشی ندید اول پدرم فوت کردوبعد5سال مادرم فوت کرد من نمیخوام نکته به نکته سرنوشت زندگیمونو براتون تعریف کنم چون بیانش سخت و وقتگیر هستش فقط خواستم بگم بعد فوت پدر مادرم هیچ کدوم ازماکه 6برادرودوخواهرهستیم هیچ کدوم ازماهاازدواج نکردیم فقط برادر کوچمون که ازهمون کوچیکتربود ازدواج کرد برادربزرگم 55 سالش وکوچیکتر 36سالش خلاصه مطلب عامل این بدبختی ما فامیل بود من خواستم عرض کنم دوستان عزیزان بزرگواران خواهرم برادرم شما رابه خداسعی نکنید وارد زندگی کسی بشید وبخواهید زندگیشو بهم بزنید ونابود بکنید بخدا تاوان داره بخدا هیچ چیزی ازکسی زیاد نمیشه می بینی یکی خوشبخت کارش نداشته باشید می بینید طرف قصر داره کاریش نداشته باشید می‌بینید بچش سربه راه کارش نداشته باشید اینو فکرکنید این همه خوشبختی به هرکسی داده مصلحت خداست خدا دوست داره یکی رافقیر کنه یکی راثروتمند به یکی قصر بده به یکی خونه خرابه بده شمارابه خدا سرتون تولاک خودتون باشه فکرکنیدتواین دنیا هیچ جیزیتون نشد حتما توآخرت جوابگو خواهید شد من نزدیک 50 سالم ازدواج نکردم چون نزاشتن چون ویرانمون کردن تواین 50 سال معنی خوشبختی رانفهمیدم اصلا مفهوم دنیارادرک نکردم هرچند که معلم هستم ولی همش غم غصه خوردم ازبس فکرکردم دلم ورم کرده چی شد مارابیچاره کردن خودشونو کشیدن عقب فکرنکنند راحت میشن خدا تاوان تک تک سرنوشت اونایی که خونواده 10 نفره ما را یران کردن ویران می‌کنند هنوز هنوز سرپا وا ناایستادیم خواستم به همه عزیزانم عرض کنم یکم به خودتون بیایید دنیاارزش ویران کردن خونه کسی رانداره هممون رفتنی هستیم چ بسا پاک ازدنیا بریم بهتره ازاین که وقتتون راگرفتم معذرت میخوام وازادمین محترم تشکرمیکنم که زحمت می‌کشند ومطالب مارادرج کردند @azsargozashteha💚
❤️ داستان زندگی من طوریکه هرکی بخونه خواه ناخواه درس عبرت میگیره ماسه خواهرویه برادریم پدرومادرم وقتی من یک ساله بودن ازهم جداشدن وباانبوهی ازمشکل مادرم ماروبه منطقه مادریش میاره ولی پدرم طلاقشونمیده واذیتش میکنه مادرم باکارکردن توخونه مردم ماروبزرگ کردوسروسامان داداجاره نشین بودیم باوجودچهارتابچه واینکه درسن هیجده سالگی بیوه شدوپدرم بعدپانزده سال طلاقش داداذیتش میکردهروقت میرفت دادگاه بارشوه رأی وبه نفع خودش صادرمیکردباوجوداینهمه مشکل یه روزماروبدون خرجی مادرم نزاشت سخت کارکردوماهم مشغول درس خوندن همه ی بچهاروحیه نداشتن وگوشه گیروزودرنح که چراپدرمون مارورهاکرده ماسه خواهرروزمونوباحبس توخونه میگذروندیم وبادرس خوندن مشغول بودیم درسمونم خداروشکرخوب بودولی روزگارباعث شدبرادرم ازبس فشارروحی واردشده بودتشنح کنه ودوسال حتی خودشونشناسه توسن ۱۸سالگی خواهربزرگم بزرگ شده بودوخواستگارداشت وبرای تهیه جهازش سخت کارگری کردواوایل ازدواجش خیلی سختی کشیدچون شوهرش اخلاق نداشت خلاصه بعددوسال برادرم خوب شدووقت سربازیش بودخدمتتوبه هرنحوی بودتموم کردناگفته نمونه تاپیش دانشگاهی پیش رفت وتورشته تجربی اول شدولی رفت وامدش بارفیقای بدباعث شدمعتادبشه خلاصه مادرم به هرنحوی بودترکش داددریغ ازیه روزکه پدرم بیادبگه شماخرجی داریدیاخیرنوبت ازدواج برادرم رسیدواینکه چون هنوزاصرات عصبی بودنش درونش موج میزدبدون اگاهی بادختری که پنج سال ازش بزرگتربودازدواج کردولی خدایی خانومش الان که شانزده سال اززندگیشون میگذره وصاحب سه فرزنذهستن خانومه خوبیه وهردوباهم سرکارهستن دریک کارخانه به عنوان کارگر ✅✅✅ @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#درد_دل_اعضا ❤️ سلام عزیزم من میخواستم داستان زندگی خودمو بگم منو همسرم 6 ماهه ازدواج کردیم من 20 و
❤️ با سلام در جواب اون خانمی که میگن من حس میکنم به پسرعمم خیانت میکنم باید بگم که عزیز من پسرخاله من هم من رو خیلی میخواست و من جواب رد دادم اما اول ایشون رفت ازدواج کرد بعد من ازدواج کردم چه خیانتی شما کردی !!! الکی خودتون رو آزار میدید پسر عمه شما خودش اعلام کرده که شما رو دوست نداره و اول ایشون ازدواج کرده، اون خیانت کرده. لطفاً حواستون به زندگی و همسرتون باشه مطمئن باشید هیچکس به اندازه همسرت شما رو دوست نداره ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام.در ارتباط با اون خانمی که فرمودن ازدواج کردن ولی هنوز پسر عمشونو دوس دارن. دوست عزیز واقعا خیلی سخته که ادم به عشقش نرسه و شماهم به اندازه کافی غصه خوردی درباره اون موضوع. ادم که نباید به پای اون بسوزه و خیلی کار عالی کردی که ازدواج کردی بنظر من وقتی احساس میکنی دوسش داری به بدیاش فک کن به لحظه ای که سر سفره عقد دلتو شکوند به رفتارای بدی که اگه داشته. چون این حسی که شما داری شاید زندگیتو خراب کنه. شما الان متعلق به همسرتی باید تمام وجودت برای اون باشه. به بدیاش فک کن کم کم حس تنفر پیدا میکنی. با خودت فک کن الانکه اون به من فک نمیکنه پس جرا من بهش فک کنم. و اینکه با خودت همش تکرار کن من ازش متنفرم اینقد تکرار کن که حتی اگه متنفرم نباشی متنفر میشی تلقین کن به خودت. و اینکه به شوهرت خیییییلی محبت کن وقتی محبت کنی زندگیت بهتر میشه در حواب محبتات محبت میبینی و شوهرت جای اونو میگیره. امیدوارم مشکلت حل بشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹 سلام ادمین عزیز در جواب خانمی که تازه ازدواج کردن و هنوز پسر عمشون رو دوست دارن عزیزم ما انسانها خیلی ناشکر هستیم وقتی خداوند یک همسر خوب و زندگی خوبی بهت داده چرا قدردان خداوند نیستی که از اون بحران نجاتت داد و با یک زندگی خوب سربلندت کرد اگه پسر عمت دوست داشت نمیگفت من این دختر رو نمیخوام چرا باید اویزون کسانی بشیم که طردمون میکنن ولی ما همچنان وابسته هستیم میخوام بگم صلاح خداوند در این بوده همون اول خودش رو نشون داده و احساس واقعیش رو گفته و کار بدی نکرده درسته دیر گفته اما خوبه که زودتر گفته و بعد ازدواج این احساسش رو نگفته احساس شما هم گذراست و این رو بعدا متوجه میشی به این احساساتت توجه نکن اگرم ازدواج میکردی عشقت یک طرفه بوده و زود خراب میشد خدا رو بابت زندگی که داری شاکر باش و سعی کن به پسرعمت و زندگیش فکر نکنی و تا اونجا که میتونی کمتر سعی کن ببینی اونها رو در اون صورته که یواش یواش احساس واقعیت رو میشه که نه تنها عاشقش نیستی بلکه خدا رو شکر میکنی که باهاش ازدواج نکردی انشالله با همسرت زندگی عاشقانه داشته باشی🌹🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در رابطه با اون عزیزی ک نوشته بودن قبل از ازدواج با همسرشون میخاستن با پسر عمشون ازدواج کنن میخاستم بگم که اگه یه بچه بیاد تو زندگیشون خیلی همه چی تغییر میکنه. با بدنیا اومدن بچه هم سرگرم بزرگ کردن بچه میشن. هم اینکه زندیگتون تامین میشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در خصوص اون خانمی که ازدواج کردن‌ و فکر می کنن هنوز به نامزد قبلیشون علاقه دارن . عزیز من این تلقینه . چون شما خودت تو پنج خط نوشته ده بار گفتی زندگیتو خیلی دوست داری و خیلی زندگی خوبی داری و.... . پس بیا سعی کن خوبیای همسرتو به یاد بیاری و دیگه اصلا به این مورد فکر نکن که الکی تو ذهنت فکر می افته . ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹❤️
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی ❤️ داستان زندگی من طوریکه هرکی بخونه خواه ناخواه درس عبرت میگیره ماسه خواهرویه برادر
این ویادم رفت بگم پدرم بایه زن ازدواج مجددکردوصاحب چهارفرزندشداتفاقای زیادی براش افتادیه زن حامله روزیر گرفت ودیه داد، توشرکت کارمیکردکه وام گرفته بودوکلاهبرداری شدوخلاصه همش اه مابود حتی تومراسمات فامیل میدیمش ولی دریغ ازیه حس پدری که دروجودش باشه خلاصه نوبت به خواهراخرم رسیدبراش خواستگاراومدن وچون پسرخوبی بودوازاشناهای مادرم بودقبول کردیم اینم بگم خواهرم تادیپلم پیش رفت ولی بخاطرهزینهادیگه ادامه ندادولی بعدازدواج شوهرش براادامه تحصیل تشویقش کردوفوق لیسانس گرفت ومشغول درس به پیش دبستانیه خلاصه مادرم هرروزشکسته تروپیرترمیشدحتی یه روزتادوروزچشاش نمیدیدازبس فشارزندگی روش بوذبعدفهمیدیم دیابت عصبی داروفشارتوسن کم هرروزسرکارمیرفت واینکه نگاه مردم به زن بیوه نگاه خوبی نبودوهرچی خواستگازداشت قبول نکردبه پای بچهاش سوخت وساخت واینکه برای عقدخواهرامووبرادرم بایدپدرم میبودمثل یه ادم غریبه میومدامضاء میزدومیرفت دیگه تومراسم باشه یاکمکی کنه اصلاخلاصه نوبت به بچه اخریعنی خودم رسیدکه توسن یازده سالگی تصادف کردم وخیلی مادرم سختی کشیدکلی قرض وبدهی براعمل دستم چون راننده متواری شده بودهرروزکه بزرکترمیشدم ازمردابدم میومدوکینه زیادی ازشون داشتم ولی درسم خوب بوذولی بچه حساس وزودرنج وگوشه گیری بودم توجمع اصلاظاهزنمیشدم خلاصه توسن ۱۷سالگی خواستکارداشتم ولی خوب اصلاقبول نمیکردم یکی ازاقوام مادرم که خیلی دنبالموداشت ولی من اصلابفکرازدواج نبودم خلاصه تاپیش دانشگاهی خوندم ولی خوب قبلش دراثرفشازروحی بالاوفکروخیال منم متاسفانه گرفتارناراحتی اعصاب شدم وازسوم دبیرستان دیگه درسم خوب نشدوادامه ندادم @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_پنجم وقتی رسیدیم خونه دیدم به به اتاق عقد چیده شده بوی غذا راه افتاده یکی میوه میشوره یکی
اون شب هم گذشت و فرداش جمعه بود، خانواده محمد تصمیم به رفتن گرفتن، محمد هم عصر که شد گفت من نمیام شما برید من یکی دو روز میمونم بعدش میام و همینم شد.. من هیچ حسی بهش نداشتم و واکنشی نسبت به کاراش انجام نمیدادم روز دوشنبه برگشت و رفت شهرشون دو هفته بعد اومد و چند روز موند و موقع رفتن من یکم گریه کردم که گفت میخوای باهام بیای گفتم آره بچه بودم و یجورایی وابستگی بهش پیدا کرده بودم گفت میبرمت از بابام اجازه گرفت و ۲هفته منو برد شهرشون بخوام بی انصافی نکنم محمد پسر خیلی خوبی بود مهربون بود، کاسب بود، اهل هیچ خلافی نبود، نماز خون بود یجورایی کلا سوای خانواده ش بود گاهی وقت ها که رفتار خانواده شو میدیدم میگفتم این پسر واقعا بچه ی اینهاست ؟ دو هفته من مهمون خونشون بودم کسی کاری به کارم نداشت نه تعارف میکردن و نه چیزی میگفتن، یبس تر از این خانواده تو عمرم ندیده بودم ! محمد صبح میرفت سرکار و شب میومد شب مثلا میخواست دل منو بدست بیاره منو با خودش میبرد تو خیابونا چرخ میزدیم با موتورش، شب سوم که رفتیم بیرون... محمد منو برد بازار و اونجا برام یه بلوز مخمل زرد خرید، که اولین خریدی بود که محمد برای من کرده بود تا اون روز! گفتم که حتی خرید عقدم نکردن برام..! خواهر دوم محمد ۷ ماه از من بزرگتر بود یعنی هم سن و سال بودیم . اخر شب شد و برگشتیم خونه شون منم یه دختر ۱۱ ساله با کلی شورو هیجان سلام دادم و نایلونی که بلوزم توش بود از تو کیفم دراوردم و رو به جمع گفتم ببینید محمد برام چی خریده ؟ که شد بلا گفتن و اول مصیبت خواهرش زد زیر گریه و پشت مادرش قائم شد و هی با مشت تو پهلو مادرش میزد و گریه میکرد که منم میخام... اینقدر گریه کرد تا خوابش برد و مادرشم چنان اخمی کرده بود که من حتی جرات نمیکردم سرمو بالا بگیرم اون شب با تمام تلخیش گذشت و محمد صبح رفت سرکار و شب که اومد دیدم یه چیزی دستشه منه ساده فکر کردم لابد بازم برای من خرید کرده که دیدم رفت طرف آبجیشو نایلونو دستش داد وقتی درشو باز کرد دیدم یدونه لنگه بلوز زرد مخمل من براش خریده ولی اینقدر بچه و احمق بودم که بجای اینکه ناراحت بشم کلی براش ذوق کردم که حالا دوتامون داریم میشیم عین دوقلوها اون دوهفته گذشت و ما برگشتیم تهران و محمد هر دو هفته میومد سر میزد تا اینکه عید شد برای عید با کل خانواده جمع کردیم و رفتیم شهرستان خونه مادربزرگم (مادر مامانم ) اما منو محمد برد خونشون و گذشت تا سیزده بدر شد و تصمیم به برگشتن گرفتیم دو سه روزی بود محمد منو میاورد میذاشت خونه عزیز پیش مامانم و میرفت چند ساعت بعد میومد منم میگفتم صد در صد کار داره و دنبال کاراشه که منو میزاره اینجا ولی بعدش .... @azsargozashteha💚
❤️ سلام وقتتون بخیر ... ازتون کمک میخوام خواهشا راهی جلوم بزارید ..خانومییم ۲۱ساله ۵ساله ازدواج کردم شوهرم ۳۴سالشه ..قبل ازازدواجم من وپسرعمه ام نزدیک ۷سال عاشق هم بودیم نمیدونم چی شد یه هوبرای برادرش اومدن خواستگاریم که منم قبول نکردم بعدازاون وقت دیگه هموندیدیم ..تقریبا دوسال بعدش بودکه‌من‌ازدواج کردم الان پسری دارم ۳سالشه .‌.همیشه خواب پسرعمه ام رو میدیدم تاچندوقت پیش شنیدم نامزدکرده دنیاروسرم خراب شد چندباری عکسشو دیدم فک کردم فراموش شده دیدم نه قلبم دیوانه وارمیکوبه هنوز خیلی دوسش دارم میزنه سرم بهش زنگ بزنم ازاینور بخاطرزندگیم میترستم خراب بشه ... توروخدا راهنمایی کنید چه کنم اینم بگم همسرم باهام خوب نیست خیلی مشکل دارم ولی بازدوسش دارم ...😢😟 ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399
❤️ سلام ما تو خونه ای زندگی میکنیم که هممون صداها و چیزای عجیبی ازش دیدیم یبار دوست مادرم که مریض بود چون کسی رو نداشت ما آوردیمش خونمون و یه اتاق در اختیارش گذاشتیم تو اون مدتی که خونمون بود میگفت همش یکی در میزنه یکی صدام میکنه. یا مثلا مادرم که شبا تو خونه کار میکرد میگفت فضا یهو سنگین میشه یا خواهرم که میاد خونمون میخوابه میگه هر شب صدا میاد انگار که تو از رو تخت بلند میشی کل خونه راه میری ما کل سرامیکای خونمون لقه یعنی هر کی راه بره صدا میده شبا وقتی میخوام بخوابم سرامیکای بغل تختم هی صدا میدن بعد یهو جلوی خودم قطع میشه ما دیگه به این صداها عادت کردیم و میگیم عادیه پیش میاد ولی چند وقتیه منو داره اذیت میکنه شبا یه خواب آروم ندارم همش کابوس میبینم و از خواب میپرم یا یهو از خواب پا میشم جیغ میزنم و بعدشم گریم میگیره یبارم انقدر صدا میومد تو اتاقم رفتم پیش مامانم خوابیدم دقیقا همون شب قشنگ قیافه یه پیرمرد رو جلو صورتم دیدم چند بار چشامو باز و بسته کردم ولی بازم میدیدمش انقدر جیغ زدم همه رو از خواب بیدار کردم تا چراغ روشن شد دیگه ندیدمش به این حساب گذاشتم که شاید داشتم خواب میدیدم فقط حس کردم واقعیه من جوری شبا از خواب میپرم که مامانم فکر میکرد اتفاق بدی برام افتاده بهش نمیگم واقعا دارم اذیت میشم یه خواب آروم ندارم من کلا آدم خوش خوابیم هرجا باشم تو هرشرایطی خوابم میبره ولی این اتفاق و صداها هرشب برام پیش میاد و نمیزاره بخوابم دارم روانی میشم خانوادم میگن جای خوابتو عوض کن ولی من هرجا میخوابم همینه همش کابوس همش ناجور بیدار شدن هرشب قبل خوابم بسم ﷲ الرحمن الرحیم میگم و میخوابم یا آیت الکرسی میخونم.. چکارکنم تا مشکلم حل بشه؟؟ ایدی ادمین👇🌹 @habibam1399
سلام به دلیل درخواست دوستان عزیز و اعضای محترم کانال ،داستانها ،درد دل ها و صحبتهای زن و شوهری و متاهلین عزیز که محدودیت سنی دارد رو در کانال جداگونه قرار دادیم 🔞👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df لطفا فقط متاهلین عضو شوند🙏🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹❤️❤️❤️
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۰۳🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052529.mp3
1.29M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۰۳🌹 @azsargozashteha💚