#نکات_سلامتی 🍎
#سوال 👇🏼
نوره زدن در بارداری منع مصرف دارد یا خیر⁉
#نوره زدن برای زن باردار منع مصرف ندارد ،البته باید به شرایط خانم باردار و شرایط رحمی و فصلی که در ان قرار دارد توجه کرد
🌸نوره گرم و خشک است 👌🏼
نوره برای خانم باردار بهتر،است ماهی یکبار انجام شود .
#نکته اگر بعد از استفاده از نوره دچار گرمی بدن شد میتواند بعد از استعمال نوره 👈🏼 از شربت ابعسل #لیمو_ترش
👈🏼یا ابعسل لیمو بهمراه #تخم_شربتی استفاده کند.
👈🏼روغن مالی بعد از نوره زدن توصیه می شود🌸
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#پروستات (حفات) و سختی ادرار کردن
📌نکات مهم 👇👇👇👇
✅1- پروستات اگر بزرگ شود در مجرای خروجی ادرار قرار می گیرد و باعث جلوگیری و سختی ادرار می شود.
✅2- پروستات بیماری شایعی است و درمان آن #سخت ولی پیشگیری #راحتی دارد.
✅3- از مجموع روایات برداشت می شود بیماری پروستات در رابطه با آب #منی است.
آب منی مقداری از آن در بیضه ها تولید می شود و مقداری دیگر از مایعات پروستات است که اگر در پروستات بماند و خارج نشود به آن آسیب می زند و سبب ورم آن می شود و ادرار پس از خروج منی و انزال باقی مانده منی را خارج می کند.
🍁علل✍:
✅1- همبستر شدن در حالت سیری و پر بودن معده.
✅2- همبستری در اول شب که معده پر است که سبب قولنج، فلج، انحراف صورت، ورم مفاصل، نقرس و پروستات میشود.
✅3- نگه داشتن منی در هنگام خروج آن.
✅4- همبستر شدن بدون خروج منی.
✅5- طولانی کردن عمل جماع.
🔴نکته: مستحب است مقدمات جماع طولانی باشد ولی جماع را زیاد طولانی نکند.
✅6- ادرار نکردن پس از جنابت و خروج منی.
🔴نکته: پس از انزال باید مقداری به راست خوابید و استراحت کرد بعد برای ادرار رفت. اگر ادرار نکرده منی بازگشت کرده و دچار بیماری میشود که تعبیر به بیماری بدون درمان شده است.
✍1- رعایت کردن مواردی که در علل بیماری ذکر شد، پیشگیری ساده و درمان هست.
✍2- در مراحل اول که بشکل #سوزش ادرار هست با مصرف یک تا دو هفته سویق سنجد درمان میشود.
✅مصرف #سویق_سنجد در مراحل پیشرفته پروستات مفید بوده و کمک کننده به درمان است.
#رحیق #طب_ایرانی #طب_اسلامی #طب_سنتی #خیراندیش
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 زهرا ...گفت الهي رو سنگ مرده شور بذارنتون كه راحت شم.يهو فاطمه اومد تو گفت حال
#داستان_زندگی 🌸🍃
زهرا
.اجازه كتبي بابا هم حاضر شدو همگي راهي محضر شديم.سالار و فاطمه نشستن،بالاي سرشون داشتم قند ميسابيدم و تو دلم غوغايي بود،بغضمو ميخوردم از اون بالا ديدم كه دست سالار ميلرزيد،زماني كه فاطمه امضا كرد حس كردم يه گرز آهنين خورد تو سرم،شلوغ بود همه عروس دومادو بغل كرده بودن كه آمنه گفت خون دماغ شدي تا خودمو رسوندم دسشويي گرماي خونمو تو دهنم حس كردم.خيلي گريه كردم نشستم كف دسشويي زار زدم كم آوردم.نتونستم قوي باشم.قلبم داشت از جا كنده ميشد،دلم خيلي بد شكسته بود.ياد بابا افتادم كه عقد آمنه بود اما الان نبود.با صداي در به خودم اومدم صورتمو شستم رفتم بيرون برام مهم نبود كسي بفهمه گريه كردم.مامان كه صورتمو ديد گفت اشكال نداره ايشالا عروسي تو بابات مياد،رو كرد به مامان سيما گفت دلشون تنگه براي باباشون.يه دونه هم زد به پهلوي من برام مهم نبود.من شكسته بودم تو خودم،غرورم،عشقم.فاطمه رو بغل كردم خواهرم بود دوسش داشتم تو صورتش نگاه كردم منم عروس ميشدم به همين زيبايي ميشدم.گفتم دلم برات تنگ ميشه،همون روز فاطمه با خانواده سالار رفتن تهران و ما همگي برگشتيم روستا.دوري از فاطمه برام كمتر از عشق سالار نبود.حس ميكردم جونمو دادم رفته،دردم هيچ علاجي نداشت از طرفي مامان نميذاشت به حال خودم باشم.اينكه الان اونا باهم خوشن،اينكه چي فكر ميكردمو چي شد عذابم ميداد.فاطمه دوبار تنها اومد روستا و ميموند و ميرفت،نه حرفي ميزد نه سوالي ميپرسيدم.عادت كرده بودم به اون وضع ساكت بودم ساكت تر شده بودم.گذشت تا نزديك زايمان آمنه...
آمنه چون دوران بارداري سختي داشت اصلا نميتونست بياد روستا نزديكاي زايمانش كه شد مامان منو فرستاد كه برم پيشش باشم،روزي كه حميد منو برد فرداش بايد ميرفت ماموريت رفتيم كلي خريد خونه كرديم كه لازم نباشه من برم بيرون و آمنه تنها بمونه.هر لحظه ممكن بود دردش شروع بشه.تنها شديم لباساي خوشكل كوچولو كه خريده بودو نشونم داد منم داشتم بغلشون ميكردم و ميذاشتم تو كيفش آماده كه لازم شد ببريم بيمارستان.شش ماه از عروسي فاطمه ميگذشت.آمنه گفت خوب كه تو هستي من بايد چيكار ميكردم؟اون فاطمه كه اينقدر بي معرفته كه يه زنگ هوو كي به من زده منتظره من احوالش بگيرم،حقم داره زرق برق تهرانو.كنجكاو شدم يكم راجبشون بدونم.اينكه چيكار ميكنن.گفتم دوبارم اومده روستا اما تنها، گفت آره سالار افتاده تو كار بساز بفروش خيلي سرش شلوغه،فاطمه هم واسه خودش ميريزه و ميپاشه.اون سري كه به من زنگ زد گفت داريم ميريم شمال.خاطره خوبي از شمال نداشتم نميدونم چرا دلم گرفت،كه ادامه داد اونسري ميگفت سالار گفته درسم بايد تموم بشه ديپلم بگيرم تا بچه دار بشيم.گفتم سيما چطوره؟صورتشو ترش كرد گفت اونم يه زبوني داشت خودشو جا كنه من كه همون موقع ديگه محلش نذاشتم.فاطمه هم ميگه خيلي دخالت ميكنه نظر ميده خستم كرده.اونشب با فكر به حرفاي آمنه صبح شد طرفاي ظهر بود كه آمنه دردش شروع شد زنگ زدم اورژانس اومد برديمش بيمارستان به حميدم زنگ زدم گفت خودمو ميرسونم.خداروشكر آمنه فارغ شد يه پسر خوشگلم به دنيا آورد بعد دو روز آورديمش خونه همه خبر دار شدنو مهمونا از همه جا ميومدن ديدن آرين كوچولو.مامان و ننه آقا،زن عمو،نگاره،فاطمه و سالار هم آخر همه اومدن.چنان حال بدي داشتم كه نميتونستم راه برم دوتا ليوان شكوندم.دستم ميسوخت.هول بودم.فاطمه اومد تصورم اين بود خيلي شيك و پيك باشه اما عين دخترياش،سالارم همينطور با سر سلامي كرديم جرات نداشتم نگاش كنم فك ميكردم همه ميدونن تو دلم دارن رخت ميشورن.فاطمه رو كه بغل كردم اشك هر دوتامون جاري شد سالار هم نگامون ميكرد.سعي كردم راحت باشم تا سالار معذب نباشه از حالت مدام جابه جا كردن پاش.دستاش عرق ميكرد فهميدم حالش بهتر از من نيست.سه روز بعد زايمان آمنه،حميد مجبور بود بره سر كار عذرخواهي كردو روز چهارم رفت.بچه زردي داشت آمنه هم تو رختخواب...چون بيمارستان پيشش بودم قرار شد هم واسه واكسنش هم زرديش ببريمش بستريش كنيم،سالار گفت من ميرسونمتون،اون لحظه فقط نگران حال آرين بودم.فاطمه هم چون كلا هميشه دست به سينه ميخورد و ميخوابيد به خودش زحمت نداد بياد.بچه تو بغلم بود سالار درو باز كرد نشستم جلو و راه افتاديم
آرين بي قراري ميكرد،سعي داشتم آرومش كنم سالار هم تو سكوت رانندگي ميكرد.نزديكاي بيمارستان بوديم بچه ساكت شد،سالار گفت چند روز بايد اونجا بمونه؟گفتم نميدونم.گفت تو بلدي مراقبش باشي گفتم فعلا كه راهي نيست.رفتيم تو بچه رو معاينه كردن و بستري شد.منشي براي پذيرش گفت شما مادرشي؟نگاي سالار كردم گفتم نه خالش هستم،نگاي سالار كرد گفت شما پدرشي،سالار گفت نه من شوهر خالشم.گفت ابشالا روزي خودتون.بدنم داغ شد،بايد منتظر ميمونديم.سالار گفت چيزي ميخوري بگيرم گفتم نه ممنون.
#ادامه_دارد....
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💜🍃 سلام دوستان زن داداشم بابامو جادو جمبل کرده بابام جز اون هیچ کسو نمیبینه در حالیکه
#پاسخ_اعضا ❤️🍃
عزیزم شما ک جواب ماها رو دادین و گفتین خیلی استرس و اینا دارین با۲ تابچه ... عزیزم وقتی بچه زباد حرف میزنه اذیت میکنه خودت باید متوجه بشی ک این از روی اینکه ک جلب توجه کنه بعدش میگی دخترم هی میگه منو دوست ندارین این طبیعی هستش هرچی محبت کنی فعلا تایه مدت اینجوریه برا استرس و ترست غلبه کن هرچی ک قبلا بود بزار کنار گذشته گذشته فکر اینده و بچه ها باش مگه بچه ها خودشون خواستن بدنیا بیان گناه دارن بخدا شما یه مدت باهاشون بازی کن سرگرمشون کن میخای غذا درست کنی اینا رو بیار همکاری کنن میوه بزار جلوش بگو پارچه بده بگو پاک کن ظرف پلاستیکی بده بگو تمیزکن اگ خرابکاری کرد دعواش نکن عزیزم خودت یه ادم افسرده و استرسی هستش میحای بچه تم مثل خودت بشه خودتو بکشی بحاطر چی بچه ها چی نکنین این طفل معصوم از پدر دورن چشمشون به مادرشونه
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
سلام ادمین جان
خانمی توگروه جلسات گروه الانان وسفارش کردن میشه ایدیشون رو بمن بدین🙏
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
سلام به همه عزیزان و ادمین محترم
ادمین جان لطفا پیام منو اورژانسی بزارین براای خواهر گلم ک اضطراب دارن و دخترش اذیت میکنه
عزیز دلم خیلی برات ناراحت شدم به نظرم بخاطر مشکلات دوری از همسرت دچادر این مشکل شدی ک طبیعیه ولی میخواستم ازت خواهش کنم به همون دکتر اعصاب وروان ک توشهرتون هست مراحعه کن یا حتی اگه اونم مقدور نشد به یه دکتر عمومی مراجعه کن قطعا کمکت میکنن
عزیزم در مورد خود کشی و کتک زدن بچه فقط خواهش میکنم کا نال زندگی پس از زندگی رو تو ایتا دنبال کن حرفای تجربه گرا ی تجربه نزدیک به مرگ قطعا شمارو اگاه خواهد کرد
عزیزم روزی ک از ین دنیا بریم بعد به خاطر خودکشی و حق الناس بدترین عذابها در انتظارمونه😑ببخشید طولانی شد ضمنا اگه دوست داشتی من جای خواهرت هر موقع خواست با من درد دل کن عزیزم
منم باشم مامان امیرعلی🌿🌺
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
سلام خانمی کہ یکماہ تو مشھد ھستید زیارتتو ن قبول باشہ اگہ میشہ برا منم دعا کنید اخلاق شوھرم خوب بشہ بھم خرجی بدہ خیلی سختہ با دو بجہ بھم خرجی نمیدہ دہ سال ازدواج کردم یہ روسری برام نگرفتہ و ددعا کنید امام ھم مارو بطلوبہ اسمم معصومہ ھست مادرم پیر ھست خیلی دست درد دارہ دعا کنید دست دردش خوب بشہ اسمش کبری ھست ممنون خدا خیرتون بدہ
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
سلام وعرض ادب خدمت همه دوستان گرامی ومدیرمحترم گروه خدمت خانمی که گفتن ازجوهرنمک واسه جرمهای زیرابسردکن سایدگفتن خواستم بگم خداخیرشون بده خیلی دعاشون کردم خیلی عالی بود
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
سلام طاعات و عباداتتون قبول باشه
ممنون از کانال خوبتون
دوستی که گفته بودن دهانشون آفت زده از داروخانه شربت چرک خشک کن نیستات بگیرن غرغره کنن خیلی خوبه
ودوستی که اگزما داشتن پماد مگاکورت استفاده کنن خیلی سریع جواب میگیرن
التماس دعا دارم از همه ی دوستان
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
سلام
عیدتون مبارک باشه
یک نوزاد سه ماهه و نیمه در فامیل داریم به بیماری نادر sma مبتلا هست که هزینه ی درمانش خیلی خیلی بالاست اگه امکانش هست این پیام رو داخل گروه بذارید که دوستان برای شفاش دعا کنن و اگه در توانشون باشه بهش کمک کنن
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#نامه_های_آسمانی 🕊
وصیت نامه شهید مصطفی چمران
وصیت میکنم …
وصیت میکنم به کسی که او را بیش از حد دوست میدارم! به معبود من! به معشوق من! به امام موسی صدر! کسی که او را مظهر علی میدانم! او را وارث حسین میخوانم! کسی که رمز طایفه شیعه، و افتخار آن، و نماینده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حق طلبی و بالأخره شهادت است! آری به امام موسی وصیت میکنم …
برای مرگ آماده شدهام و این امری است طبیعی که مدتهاست با آن آشنا شدهام. ولی برای اولین بار وصیت میکنم. خوشحالم که در چنین راهی به شهادت میرسم. خوشحالم که از عالم و ما فیها بریدهام. همه چیز را ترک گفتهام. علایق را زیر پا گذاشتهام. قید و بندها را پاره کردهام. دنیا و ما فیها را سه طلاقه گفتهام و با آغوش باز به استقبال شهادت میروم.
از اینکه به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت دست به گریبان بودهام، متأسف نیستم. از اینکه آمریکا را ترک گفتم، از اینکه دنیای لذات و راحت طلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیبائیها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشتهام، متأسف نیستم … از آن دنیای مادی و راحت طلبی گذشتم و به دنیای درد، محرومیت، رنج، شکست، اتهام، فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومیت همنشین شدم. با دردمندان و شکسته دلان هم آواز گشتم. از دنیای سرمایه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم. با تمام این احوال متأسف نیستم …
تو ای محبوب من، دنیایی جدید به من گشودی که خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهای بینظیر انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزشهای الهی را به همگان عرضه کنم، تا راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم، جز محبوب کسی را نبینم، جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهی مادی آزاد شوم…
تو ای محبوب من رمز طایفهای، و درد و رنج هزار و چهار صد ساله را به دوش میکشی، اتهام و تهمت و هجوم و نفرین و ناسزای هزار و چهار صد سال را همچنان تحمل میکنی، کینههای گذشته و دشمنیهای تاریخی و حقد و حسدهای جهانسوز را بر جان میپذیری، تو فداکاری میکنی، تو از همه چیز خود میگذری، تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسانها میکنی، و دشمنانت در عوض دشنام میدهند و خیانت میکنند، به تو تهمتهای دروغ میزنند و مردم جاهل را بر تو میشورانند، و توای امام لحظهای از حق منحرف نمیشوی و عمل به مثل انجام نمیدهی و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوی حقیقت و کمال و قدم بر میداری، از این نظر تو نماینده علی (ع) و وارث حسینی… و من افتخار میکنم که در رکابت مبارزه میکنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت مینوشم…
ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو کنم… اما من، منی که وصیت میکنم، منی که تو را دوست میدارم… آدم سادهای نیستم! … من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظهر فداکاری و گذشت و تواضع و فعالیت و مبارزهام، آتشفشان درون من کافیست که هر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازهای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است … به سه خصلت ممتاز شدهام:
۱. عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حیات و مماتم میبارد. در آتش عشق میسوزم و هدف حیات را جز عشق نمیشناسم. در زندگی جز عشق نمیخواهم، و جز به عشق زنده نیستم.
۲. فقر که از قید همه چیز آزاد و بینیازم. و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند، تأثیری در من نمیکند.
۳. تنهایی که مرا به عرفان اتصال میدهد. مرا با محرومیت آشنا میکند. کسی که محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیتِ عشق میسوزد. جز خدا کسی نمیتواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشکهای او را پاک نخواهند کرد. جز کوههای بلند راز و نیازهای او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر نالههای صبحگاه او را حس نخواهند کرد. به دنبال انسانی میگردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد. ولی هر چه بیشتر میگردد، کمتر مییابد …
کسی که وصیت میکند آدم سادهای نیست. بزرگترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشیده، از زیباترین و شدیدترین عشقها برخوردار شده
#ادامه_دارد....
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#پرسش_اعضا 💜🍃
از دوستان درخواستی داشتم میخوام کاری باشه که بتونم تو خونه انجام بدم و در آمد هر چند کوچکی هم باشه اشکال نداره کسی سراغ نداره شهر ساوه هستم چون بلاخره زنا هم ی وقتایی پول لازم میشن ما خانمهای خانه دار همش که نمیشه دست بطرف مردها دراز کرد اصلا نمیدن که دراز کنیم یکی رو بدن دومی رو غر میزنن تا بدن کار بسته بندی یا .... فقط بتونم تو خونه انجام بدم بیرون شوهرم اجازه نمیدن برای کار فقط خونه ممنونم 🙏
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خدمت همه اعضای گل گروه
دوستان یه مشکلی برام پیش اومده
۷ ساله که من با خواهرم رفت و آمد نداریم به خاطر (مسائل جزئی ) هر سال عید تلاش کردم که همسرم رو قانع کنم بیاد با هم بریم و آشتی کنیم اما اصلا قبول نمیکنه و دلایلی میاره
هر قدر تلاش میکنم
گریه میکنم
التماس میکنم
هیچ کدوم پاپیش نمیشن که آشتی کنیم
کسی هم کمک نمیکنه
چه کنم
دلم واقعا میخواد که برم و بیام و صله رحم کنم ...
دوستان شما رو قسم برای من دعا کنید با خواهرم رفت و آمد کنم واقعا دوست دارم.
برای اجابت دعای من و رفع مشکلم از ته دلتون اگه دوست داشتید یه صلوات هدیه به خانم فاطمه زهرا بفرستید. ممنونم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خدمت بزرگوارا
عزیزانی که راهنمایی میکنید برای حل مشکل ،یه پیام و خوندم در مورد نذر نمک که سه شنبه اول ۱۴۹ تا یا ابالفضل و سه شنبه دوم ۱۱۴ تا نمک
لااقل خوب توضیح بدین که سه شنبه اول فقط ذکر هست یا نمک هم هست و دوم ذکر نداره ،نمک و چکار بکنن
خواهشا توضیحات و کامل بدین ،چون زحمت میکشین میفرستین ولی اصلا متوجه نمیشن که چجوریه
عزیزا نذر نمک وسیب فقط برای خونه دارشدن وخرید ملک هست ؟
برای حاجت دیگه نیست؟
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
یه سوال داشتم کسی میدونه که در مورد ماه صفر
چندم ماه صفر بود که عدس پلو می پختن بیرون میدادن
وچندم ماه صفر نذر حاجت میکنن ؟؟
از اعضای محترم میخوام توضیحات و که میدن کاملتر بدن که دیگران متوجه بشن
یه پیام ومیخونن و سریع میخوان راهنمایی کنن و میفرستین دیگران نمیدونن راجع به چی هست که شما دارین توضیح میدین
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
یک سوال داشتم شوهرم ۱۵ روز هست توخونه افتاده پاش درد میکنه رفتیم دکتر گفت دیسک کمرش ریخته توی سیاتیک پاش حالا خیلی درد داره نمیتونه سرکار ببره هرچی هم برق داد خوب نشد لطفا راهنمایی کنید
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام وعرض ادب به حبیبه خانم وهمه ی دوستان من چندروزدیگه انشاالله می رم مشهدزیارت ،دوستان ازکدوم بازارمیشه مانتووچادرباقیمت مناسبت برای سوغاتی بخرم لطفا راهنمایی بفرمائید🙏🌹
#ایدی_ادمین_پاسخگو 👇❤️
@adminam1400
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💜🍃 از دوستان درخواستی داشتم میخوام کاری باشه که بتونم تو خونه انجام بدم و در آمد هر چ
#پاسخ_اعضا ❤️🍃
سلام وقتتون بخیر عزیزان ممنون از مدیریت خوب حبیبه خانم در این کانال
عزیزان من پیام ها را میخونم وبابت کسانی که مشکل دارن متاثر میشم ودعا میکنم
دوستان به مشکلات تون سطحی نگاه نکنید همه مشکلات ریشه در اعمال ونیات خودمون دارن
توصیه میکنم کانال بنیاد مصیر استاد محمد راد را پی گیری کنید بعد از ی مدت آرامش پیدا میکنید وانشاالله مشکلات تون حل میشن
خواهش میکنم نگاهتون رو عوض کنید
میدونم سخته ولی ممکنه ی مدت تمرین کنید کم کم براتون ملکه میشه
اصلا خدا مسائل ومشکلات رو میده که میخواد ی پیامی به بنده ش بده اگر این پیام رانگیریم این مشکل ادامه خواهد داشت
استاد محمد راد کمک میکنن که به این تشخیص برسیم
هم آموزش رایگان دارن هم پولی
دوره شفا در استان قلبشون عالیه
من خودم هم خیلی تحت فشار بودم در زندگیم ولی الان نگاهم عوض شده دعا کنید همه انسان ها عاقبت بخیر بشن
تعجیل در ظهور مولامون حضرت بقیه الله صل الله علیه وآله صلوات بفرستید لطفا
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
در مورد خانمی بچه شون رو کتک میزدن
عزیزم میدونم ی وقتایی دست خودتون نیست
ولی من بچه هام بزرگ شدن
پسرم تو بچگی از پدرش کتک میخورد
الان کلی مشکلات روحی وروانی داره به مردم بدبینه
خیلی سخت با کسی سازگار میشه
لطفا خودتون رو کنترل کنید
امام صادق علیه السلام میفرمایند
(كسى كه مالك نفس خود شد و وقتى او اراده كرد يا ترسيد يا اشتها و ميل داشت يا غضبناك و راضى از چيزى شد، آن را كنترل كرد خداوند بدنش را بر آتش حرام كرده است).
از سخنرانیهای استاد پناهیان غافل نشید براثر گوش دادن کم کم مسلط به نفس تون میشید چون با دلیل عقل شما را متقاعد میکنه که کنترل هیجانات رو داسته باشه
ضمنا
روانپزشک خوب قزوین میخواستن دکتر نیک یار خوبن
اللهم عجل لولیک الفرج 🌹🤲
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام خدمت دوستان
دختر خانمی که کلاس دهم هستید عزیزم برات آرزوی موفقیت میکنم
خوشگلم نمازات رو اول وقت بخون ودستورات خدا را انجام بده مطمئن باش خدا بهترین یاری کنندست
من خودم دبیر بازنشسته هستم دانش آموزان زیادی دیدم بجه هایی که خیلی زرنگ بودن رشته های خوب هم قبول شدن ولی متاسفانه از خدا دور شدن
درس بخون به نیت اینکه ی تخصصی یا مهارتی پیدا کنی که در زمان ظهور مسئولیتی رو به عهده بگیری وبه حضرت خدمت کنی
اینجوری همه سختیهایی که برای قبولی می کشی عبادته
دخترم به خدا توکل کن
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام گلم اینو بزار برای خانمی که شوهرش وسط دعوا بهش توهین کرده گفته چشمات یه وری بودن من عمل کردم .عزیز دلم خواهر گلم من هیچ نصیحتی بهت نمیکنم فقط یه جمله بهت میگم چشمات ببند دو سه لحظه فکر کن کور شدی و هیچی نمیبینی .اونموقع میفهمی چه نعمتی داری که این عیبی اصلا به چشم نمیاد.(گلبرگ)
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام : قابل توجه كسانيكه كليه سنگ ساز دارند.
اگر ازسنگ کلیه رنج می برید این خاطره را بخوانید .
حدود 17 سال پیش که ماهشهر بودم سنگ کلیه داشتم.رفتم بیمارستان بقیت الله تهران که تنها سنگ شکن بود.گفتند باید دو شیشه روغن کرچک بخوری تا محل دقیق ان معلوم وسپس با دستگاه شکسته شود ودر ضمن کلیه شما سنگ سازه ومرتب دچار این عارضه خواهید بود. من که ازشنیدن نام کرچک حالم بهم خورد موقتا منصرف شدم .پس از اندکی.درماشین درد شروع شد.گفتم مرا به بیمارستان برسانید.پیرزنی درماشین بود که به لهجه شیرین مشهدی گفت:حاج اقا لازم نیست دکتر برید.مقداری آلو خورشتی وبه همان اندازه تمر هندی بگیرید وباهم بجوشانید وهسته هارا بیرون بیاریر ودوشیشه گلاب خالص ودوآتشه داخل آن بریزید .شربتی خوشمزه بدست میاد صبح وشام بخورید تاسنگ دفع شود.من دومرتبه خردم ونفهمیدم آن سنگ چی شد وپس از17 سال دیگه ازسنگ کلیه خبری نشد.اولا امتحان کنید چون ضرری ندارد وثانیا اگر صلاح دانستید برای گروهها ارسال کنید .
انتشار=صدقه ی جاریه
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابراهيم بن على (ع ) مى گويد: شب چهارشنبه سيزدهم ذى الحجه پانصد و نود و هفت ، در نجف بودم و بعد از اين كه در نجف از حاجى ها جدا شده بوديم به جانب كوفه متوجه شديم ، و شبى مانند روز روشن بود، و ثلث شب گذشته بود، نورى پيدا شد كه ماه را فرا گرفت و اثرى از آن باقى نماند، يكى از لشكرى ها هم در كنار من بود و او هم آن نور را ديد، در علت اين امر دقت كردم ، ديدم عمودى از نور كه عرضش قريب به يك ذراع و طولش حدود بيست ذراع به نظر مى رسيد از آسمان پايين آمده و تا قبر اميرالمؤ منين (ع ) كشيده شده ، و قريب دو ساعت ادامه داشت و كم كم بر قبه على (ع ) متلاشى و متفرق شد تا از چشم من پنهان شد، و نور ماه به حالت اول برگشت با آن مرد لشكرى كه در كنارم بود صحبت كردم ، ديدم زبانش سنگين شده مى لرزد با او ملاطفت كردم تا به حال خود برگشت و خبر داد كه او هم آن موضوع را ديده است
.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سلطان سليمان كه از سلاطين آل عثمان و احداث كننده نهر حسينيه از شط فرات بود، زمانى كه به كربلاى معلّى مى آمد، به زيارت اميرالمؤ منين (ع ) مشرف مى شد، در نجف نزديكى بارگاه شريف علوى ، از اسب پياده شد و قصد نمود كه محض احترام و تجليل تا قبه منوره پياده رود.
قاضى عسكر مفتى جماعت هم بود در اين سفر همراه سلطان بود، وقتى از قصد سلطان مطلع شد، با حالت غضب به حضور سلطان آمد و گفت : تو سلطان زنده هستى و على بن ابى طالب مرده است تو چگونه از جهت درك زيارت او پياده رفتن را عزم نموده اى ؟
(قاضى ناصبى بود و نسبت به حضرت شاه ولايت عناد و عداوت داشت ) در اين خصوص قاضى با سلطان مكالماتى نمود تا اين كه گفت : اگر سلطان در گفته من كه پياده رفتن تا قبه منوره موجب كسر شاءن و جلال سلطان است ترديدى دارد به قرآن شريف تفاءّل جويد تا حقيقت امر مكشوف گردد، سلطان سخن او را پذيرفت و قرآن مجيد را در دست گرفته و تفاءلا آنرا باز نمود و اين آيه در اول صفحه ظاهر بود: فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى . سلطان رو به قاضى نمود و گفت : سخن تو برهنگى پاى ما را مزيد بر پياده رفتن نمود پس كفش هاى خود را هم درآورده با پاى برهنه از نجف تا به روضه منوره راه را طى نمود به طورى كه پايش در اثر ريگ ها زخم شده بود. پس از فراغت از زيارت ، آن قاضى عنود نمود پيش سلطان آمد و گفت : در اين شهر قبر يكى از مروجين رافضى ها است ، خوب است كه قبر او را نبش نموده و به سوختن استخوان هاى پوسيده او حكم فرمايى ! سلطان گفت : نام آن عالم چيست ؟
قاضى پاسخ داد: نامش محمد بن حسن طوس است .
سلطان گفت : اين مرد مرده است و خداوند هر چه را كه آن عالم مستحق باشد از ثواب و عقاب به او ميرساند، قاضى در نبش قبر مرحوم شيخ طوسى مكالمه زيادى با سلطان نمود، بالاخره سلطان دستور داد هيزم زيادى در خارج نجف جمع كردند و آنها را آتش زدند آنگاه فرمان داد خود قاضى را در ميان آتش انداختند و خداوند تبارك و تعالى آن ملعون را در آتش دنيوى قبل از آتش اخروى معذب گردانيد.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
🤱در حسرت نوازش فرزند🤱
❌ یه لحظه صبرکن...❌
❌ قرار نیستعید سال دیگه توحسرت بچه باشی ❌
🀄️ لوسیدُم تراپی روشی تازه کشف شده توسط محققین و دانشمندان ایرانی
⭕️ با موفقیت بالای ۹۰٪ مشکلات ناباروری زوجین
درمان تمامی مشکلات #ناباروری و #زناشویی هم وطنان عزیزمون از جمله:
🔸ضعف اسپرم 🔹یائسگیزودرس
🔸آزو اسپرم 🔹تنبلی تخمدان
🔸واریکوسل 🔹ذخیره تخمدان
❌ مهلت درخواست و درمان و محدود ❌
🔰عضو شو تا پاک نشده🔰
https://eitaa.com/joinchat/3911713138Ccec2b92b2a
#درد_دل_اعضا 💜🍃
سلام دوستان عزیز
من چندبارپیام دادم ولی راهنمایی نکردیدمنو
دوستان من ازازدواج اولم یک پسردارم که پیش خودم بزرگ کردم همراه پدرومادرم
پسرم ۱۱سالش بودبایک اقای مجردکه ۲۰ سال بزرگترازمن بودازدواج کردم.متاسفانه همسرم شغل توشهردیگه س.پنج شال توشهرخودم بودم وصاحب یک پسردیگه شدم.همسرم رابطه ش باپسراولم خوب نبودولی چون همسرم زیادخونه نبودبرام مهم نبود..تااینکه به حرف شوهرم توشهری که کارمیکرداسباب کشی کردیم..الان یه پسرپنج ساله ویک دخترچندماهه ازاین اقادارم..درحال حاضرمستاحرهستیم.ولی متاسفانه پسرم اولم الان هجده ساله شه وخونه پدرومادرم زندگی میکنه..هرچقدجنگ ودعواکردم که شوهرم پسرموببره محل کارخودش وباخودمون زندگی کنه نشدکه نشد..وقتی که توشهرخودمون بودم خیلی هوای پسرموداشتم ولی ازلوس شدن وتوجه زیادمن خراب شدمدرسه رورهاکرد..هرچقددنبال کاراش رفتم رشته هاشوعوض کردم فایده ای نداشت مشاوره بردم نشدکه نشد...الانم یک سال ازمن جداست بهش میرسم مالی وتلفنی..ولی دلم همش پیش اونه..زندگی برام شده جهنم انقدکه فکراونومیکنم..راضی نمیشه بیادپیش مازندگی کنه..شوهرم قلبتادوستنداره بیاد..بنظرتون چیکارکنم برم توشهرخودم خونه بگیره وبچه هاموبزرگ کنم وشوهرم توشهرخودش کارکنه واخرهفته هابیاد..یابمونم پیش همسرم..موندمذچیکارکنم..البته همسرم راضی نمیشه که من برگردم ومیگه بایداینجابمونی..ولی من دلم پیش پسرم مونده وعذاب وجدان منوول نمیکنه
#ایدی_ادمین_پاسخگو 👇💜
@adminam1400
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#نکات_سلامتی 🍎
🔴 راهکارهایی برای داشتن خوابی راحت
♻ مصرف برخی دمنوشها مثل گلگاوزبان، جوشانده عناب و سنبلالطیب آرامبخش بوده و برای داشتن #خواب آسوده توصیه میشوند
🔸 همچنین مصرف عرق #بیدمشک، دمنوش بهلیمو نیز موثر است.
🔹 اصلاح برنامه غذایی و نخوردن غذاهای نفاخ در شب راهی برای رفع اختلالات خواب است.
🔸 مصرف سبزیجاتی مثل #کاهو یا خوراکیهایی که رطوبت زیادی دارند مثل جو و بادام خام قبل از خواب توصیه میشوند.
🔹 پرهیز از چای و قهوه، شکلات تلخ، ادویه جات، بویژه تندمزه ها، پیازخام، سیر
🔸 ماساژ درمانی، رعایت درجه دما و نور اتاق که خیلی سرد یا گرم نباشد یا روشن نباشد و #حمام_کردن برای رفع اختلالات خواب توصیه میشوند.
🔹 مصرف شامکامل و مقوی و مفصل ( سرخ کردنی و دیرهضم نباشد)
🔸 دمکرده بادرنجبویه و بابونه نیز توصیه شده است
این گیاهان حتی برای کودکان مفید و بیضرر است.
🔹 از مصرف #ترشی قبل از خواب پرهیز شود و در مقابل ترکیب روغنزیتون، عسل و سرکه مصرف شود.
🔸 همچنین بهتر است فرد بیخواب در مکانی تاریک و کمنور بخوابد و کمی گلاب در آن محل پاشیده شود.
🔹 مصرف غذاهایی مثل آش جو، آش کدو، کاهو و هویج مناسب است.
🔸 دم کرده #خرفه نیز از بیخوابی جلوگیری میکند. این گیاه همانند یک #آرامبخش عمل میکند.
🔹 روغنهای کدو، خیار وکاهو به صورت ماساژ سر توصیه میشود.
✅درمان گیاهی #پوسیدگی_دندان
💥 پنبه را به آب پیاز آغشته کرده، روی دندان پوسیده قرار دهید.
💥 جویدن برگ #ترخون جهت پوسیدگی دندان بسیار مفید است.
💥 سیر رنده شده را با کمی کره مخلوط کرده، سپس در محل پوسیدگی #دندان ها قرار دهید.
💥 گرد #دارچین را داخل حفره ی پوسیده ی دندان قرار دهید.
💥 اگر #هل را با پوست آن بجوید یا گَرد آنرا بر روی لثه و دندان پوسیده بمالید، درد دندان را اندکی تسکین می دهد و لثه را استحکام می بخشد.
💥 جویدن برگ های #نعناع و یا شستشوی دهان با جوشانده ی آن بسیار مفید است
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#نامه_های_آسمانی 🕊 وصیت نامه شهید مصطفی چمران وصیت میکنم … وصیت میکنم به کسی که او را بیش از
#ادامه_نامه_های_آسمانی 🕊
از درخت لذات زندگی میوه چیده، از هر چه زیبا و دوست داشتنی است برخوردار شده، و در اوج کمال و دارایی همه چیز خود را رها کرده و به خاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشکبار و شهادت را قبول کرده است.
آری ای محبوب من، یک چنین کسی با تو وصیت میکند …
وصیت من درباره مال و منال نیست. زیرا میدانی که چیزی ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حرکت و مؤسسه است. از آنچه به دست من رسیده، به خاطر احتیاجات شخصی چیزی بر نداشتهام. جز زندگی درویشانه چیزی نخواستهام. حتی زن و بچهها و پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نکردهاند. آنجا که سر تا پای وجودم برای تو و حرکت باشد، معلوم است که مایملک من نیز متعلق به تو است.
وصیت من درباره قرض و دین نیست. مدیون کسی نیستم، در حالی که به دیگران زیاد قرض دادهام.
به کسی بدی نکردهام. در زندگی خود جز محبت، فداکاری، تواضع و احترام نبودهام. از این نظر نیز به کسی مدیون نیستم …
آری وصیت من درباره این چیزها نیست …
وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است …
احساس میکنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به تو سفارش کنم. وصیت میکنم، وقتی که جانم را بر کف دستم گذاشتهام، و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم و دیگر تو را نبینم….
تو را دوست میدارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به کسی احتیاج ندارم. حتی گاهگاهی از خدای بزرگ نیز احساس بینیازی میکنم … از او چیزی نمیطلبم و احساس احتیاج نمیکنم. چیزی نمیخواهم، گلهای نمیکنم و آرزوئی ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا میدانم. همچنانکه خدای را میپرستم و عشق میورزم، به تو نیز که نماینده او در زمینی عشق میورزم. و این عشق ورزیدن همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است …
عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیدهام و بالاتر از عشق چیزی نخواستهام. عشق است که روح مرا به تموج وا میدارد، قلب مرا به جوش میآورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر میکند، مرا از خودخواهی وخودبینی میرهاند، دنیای دیگری حس میکنم، در عالم وجود محو میشوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیدهای زیبابین پیدا میکنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا میربایند و از این عالم به دنیای دیگری میبرند … اینها همه و همه از تجلیات عشق است …
به خاطر عشق است که فداکاری میکنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بیاعتنایی مینگرم و ابعاد دیگری را مییابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا میبینم و زیبائی را میپرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس میکنم، او را میپرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش میکنم …
میدانم که در این دنیا به عده زیادی محبت کردهام، حتی عشق ورزیدهام، ولی جواب بدی دیدهام.
عشق را به ضعف تعبیر میکنند و به قول خودشان زرنگی کرده از محبت سوءاستفاده مینمایند! اما این بیخبران نمیدانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است، محرومند. نمیدانند که بزرگترین ابعاد زندگی را درک نکردهاند. نمیدانند که زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست …
و من قدر خود را بزرگتر از آن میدانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم. حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سؤاستفاده نماید. من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم، یا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود میسوزم و لذت میبرم. این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید …
میدانم که تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا میکنی. انسانها را دوست میداری. به همه بیدریغ محبت میکنی. و چه زیادند آنها که از این محبت سوءاستفاده میکنند. حتی تو را به تمسخر میگیرند و به خیال خود تو را گول میزنند … تو اینها را میدانی ولی در روش خود کوچکترین تغییری نمیدهی … زیرا مقام تو بزرگتر از آن است که تحت تأثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی. عشق تو فطری است. همچون آفتاب بر همه جا میتابی و همچون باران برچمن و شوره زار میباری و تحت تأثیر انعکاس سنگدلان قرار نمیگیری …
درود آتشین من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و باریک خودبینی و خودخواهی بیرون است و جولانگاهش عظمت آسمانها و اسماء مقدس خداست.
عشق سوزان من فدای عشقت باد، که بزرگترین و زیباترین مشخصه وجود توست، و ارزندهترین چیزی است که مرا جذب تو کرده است، و مقدسترین خصیصهای است که در میزان الهی به حساب میآید …
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 زهرا .اجازه كتبي بابا هم حاضر شدو همگي راهي محضر شديم.سالار و فاطمه نشستن،بالاي
#داستان_زندگی 🌸🍃
زهرا
.منشي صدامون كرد گفت شما ميتونيد بريد فقط شير خشك يا شير مادر برسونيد تا بچه تغذيه كنه.اومديم بيرون سوار شديم تازه وجود سالارو كنار خودم حس كردم بي تفاوت بيرونو نگاه ميكردم،كه گفت:تو هنوز از من ناراحتي؟گفتم واسه چي؟گفت واسه همه چي.گفتم هر چي بوده تمام شده،گفت خوبه كه اينقدر راحت اين حرفو ميزني.ميخواستم جيغ بزنم بگم نگو راحت من روزي هزار بار مردمو زنده شدم،اصلا حرف نزن،اما لال شده بودم.كه گفت كاش اينهمه خوب نبودي،كاش فاطمه مثل تو بود.نگاه تندي بهش انداختم ساكت شد.خواستم پياده شم گفت اين وسط من بدجور باختم زهرا.تو كه راحت داري زندگيتو ميكني فردا روزي هم...گفتم آره شوهر ميكنم ميرم همه چي يادم ميره.ببين سالار سعي كن فاطمه رو خوشبخت كني چون اگر اين كارو هم نكني من هيج وقت تو رو نميبخشم.رفتم تو...ديگه سعي ميكردم با سالار رو در رو نشم ازش فرار ميكردم.روزي كه آرين مرخص ميشد فاطمه و آمنه هم اومدن يه ني ني تازه به دنيا اومده بود اتاقو واسش تزئين كرده بودن آمنه نگاهي كرد به فاطمه گفت ايشالا روزي تو.فاطمه هم خودشو انداخت تو بغل سالار گفت بابايي ياد بگير.سالار خنده تلخي زدو همگي برگشتيم خونه.برگشتيم روستا مامان چند باري تو حرفاش از اختلافات فاطمه با سيما گفته بود اما من فرار ميكردم از هرچي كه ختم ميشه به سالار.تلفن كشيده بوديم تا مامان از نگراني فاطمه و آمنه در بياد.فاطمه زنگ زد با گريه كه مادر شوهرم فوت كرد.فرداش عمو اينا هم اومدن مامانو برداشتنو رفتن تهران من نرفتم.زنگ زدم به فاطمه خبر بدم جواب ندادن شب سالار گوشي رو برداشت تو صداش غمو حس ميكردم.بهش تسليت گفتم تشكر كرد خواستم قطع كنم گفت تو چرا نيومدي؟گفتم ننه آقا تنها بود.گفت از اوني كه ميترسيدم سرم اومد.تلفنو كه قطع كردم خيلي دلم براش سوخت.تقريبا هشت ماه از فوت مامان سالار گذشته بود كه آمنه زنگ زد هميشه از زبون آرين حرف ميزدگفت سلام خاله جونم،گفتم سلام عشق خاله.قربونت برم لپتو بچسبون به گوشي برات هلاكم،گفت بهم مژده گوني بده خبر خوب دارم.گفتم حتما داري راه ميري
گفت نه راهم ميرم اما بدون تنها تو نيستي كه خاله شدي ماماني منم خاله شده.هنگ كردم گفتم كي ؟فاطمه؟آمنه صداشو يكم آرومتر كرد گفت مردن مامان سالار بدكم نشدا،فاطمه راحت شد از مريض داري،ببين فوري گذاشت حامله بشه.به زور يكم حرف زدم قطع كردم.نشستم همونجا فلج شدم پاهام جون نداشت،درد عجيبي بود،فك ميكردم فاطمه حاملس ذوق ميكردم يادم به سالار ميفتاد بغض داشتم.علي هنرستان شبانه روزي درس ميخوند آخر هفته ها ميومد خونه.تعطيلاتش تموم شده بود بايد ميرفت مدام از تو اتاق صدا ميزد زهرا حولم كجاس،لباسام كو.ديد جواب نميدم اومد تو سالن ديد من به حالت زانو بغل كرده افتادم.صدا كرد ننه آقا و مامان اومدن.كمكم كردن بشينم.ننه آقا گفت مال فصله ننه نترس،همين كه مامان و علي بلند شدن گفت پسر رحمان شوفر خيلي ساله رفته كويت اونجا تاكسي تلفني داره،خداي زمين و ملك و دارايي داده براش خريدن.لنگ يه زنه كه بشه خانوم خونش.تو رو پسند كردن ننه به مادرت نگفتم كه نندازه به بوق و كرنا،صلاحته تا بگم بيان،آقا،سربه زير عين ننه خدابيامرزش...دلم از دنيا گرفته بود دلم ميخواست برم تو يه بيابون اينقد داد بزنم شايد آروم شدم.ننه ديد حرف نميزنم گفت فكراتو بكن بلند شد كه گفتم بگين بيان،برگشت نگام كرد گفت ايشالا خير باشه.پس به مادرتم بگم تا بگه عموت بزرگترته بيان،نگن دختره بي كسو كاره.رفتم تو اتاق زير پتو زار زدم.دستام مدتي بودم ميلرزيد خيلي كم حرف تر از قبل شده بودم،فقط ميرفتم مدرسه بعدم خونه.اونشب تو حياط داشتم رختخوابارو پهن ميكردم ديدم مامان از پشت بغلم كرد،گفت كاش ننه بزرگ عفريته گور به گور شدت زنده بود ببينه چه دخترايي بزرگ كردم چه كسايي كه نيومدن از تهرونو كويت در خونم...نخواستم بزنم تو ذوقش دلش به اين چيزا خوش بود،كم سختي نكشيده بود.لبخندي زدمو گفتم شما نبودين معلوم نبود چي به سر ما ميومد خداروشكر رو سفيد شدين.آواز ميخوندو بشكن ميزد.اونشب بچه فاطمه و سالارو تجسم ميكردم اينكه دختره،پسره،چه شكلي ميشه.مدتي گذشت فاطمه تو ماه چهارمش بود اومد روستا اصلا نشون نميداد حاملس خيلي تنبل و كسل بود اصلا غذا نميتونست بخوره هنوز ويار داشت،شبا كه پيش هم ميخوابيديم ميگفت زهرا،يادته آمنه همش ميگفت بچم تكون ميخوره چرا من اصلا نميفهمم بچه تو شكمم هست.مامان همه اهل و دنيارو مثال ميزد كه خيلي ها اينجوري بودن.ده روزي موندو رفت.يه روز دلشوره عجيبي داشتم دلدرد شديد كمر درد راه گلوم ميگرفت گريم ميومد،صدقه گذاشتم ذكر گفتم.دو روز بعدش سالار زنگ زده بوده به آمنه كه فاطمه دو روزه بيمارستان بستريه فك كردم چيز مهمي نيست اما الان حالش خوب نيست
#ادامه_دارد....