#عاشقانه ❣
خان جون به پذیرایی بزرگ خونه اش میگفت شاه نشین. درش همیشه قفل بود، اما یه وقتایی مهمون عزیزکرده که می اومد با سلام و صلوات می بردش تو شاه نشین و با قطاب و باقلوا و گز اصفهون ازش پذیرایی می کرد.
بعد از خان جون خونه ش به آقاجونم رسید. مامان خانوم اثاث خونه رو عوض کرد، اما اسم شاه نشین از خونه ی ما نرفت.
خیلیا اومدن که جاشون تو شاه نشین بود. همین احمد آقا، دوماد بزرگ خونه یا خونواده ی سوگل، زن داداشم، جاشون تو شاه نشین بود.
اما رضا که اومد، آقا جونم روی پله های ایوون باهاش حرف زد. از پشت پرده ی آشپزخونه میدیدمش. یه دسته گل جمع و جور گلایل دستش بود. سرشو انداخته بود پایین و آقاجونم بلند بلند تعداد طبقه هایی رو که با هم فاصله داشتیم براش می شمرد.
اینکه من گریه می کردم مهم نبود. فقط مهمون این خونه یا توی شاه نشین جا داشت یا باید از تو حیاط برمی گشت. حد وسط تو خونه ی ما وجود نداشت.
مامان غر می زنه: چی شد این چایی؟!
بازم مهمون داریم. از همونا که جاشون تو شاه نشینه.
مامان خانوم از سر صبحی کلی دلشوره داشت. همين دم غروبی سیب و خیارا رو ریخته بود توی حوض و واسه گردگیری و رفت و روب كل خونه به زری خانوم سخت گرفته بود. اما من همه ی امروز به دسته گل گلایلی فکر میکردم که گوشه ی تخت توی حیاط موند و آخرشم كبلایی جعفر، باغبون خونه انداخته شون بیرون.
چند سال گذشته؟
دلم براش رفته بود. شبونه درس می خوند و روزا تو خیاطخونه ی اوستا نعیم درز کوک می زد. سر دوخت و دوز کت شلوار دومادی داداشم منو دید و آخرش جسارت خرج کرد و کلون در خونه مونو زد.
مامان خانوم از پشت پرده ابرو می کشید که: پسره ی یه لاقبا گور نداره کفن داشته باشه، حالا هوا برش داشته که از قبل دومادی فلان الدوله سرش به یه کلاهی برسه!
آقاجون که بیرونش کرد همه ی خونواده یه نفس راحت کشیدن. حرف رضا هم که صنار ارزش نداشت. جلوی در با یه غرور له شده گفته بود: من دخیل بستم به در این خونه. دوباره برمی گردم. واسه خاطر گل این خونه یجوری میام که تو انگاره ی نقره کوب برام چای میارید؟
مامان خندیده و خواهرم پوزخند زده بود. اما من انگار احمق بودم که همه ی این سال ها با همون یه جمله دلمو خوش کردم.
خان جون همیشه می گفت: خیلیا میان و میرن. اما یه تک پا، به قو احوالپرسی. اینا موندنی نیستن.
موندنی نبودن. همه ی اونایی که براشون تو انگاره ها چای بردم، شاه نشین قلبم نبودن.
آقاجون حرص می خورد و مامان نگران بود یه وقت خونه مونده نشم. اما دل آدم که ترمینال نیست. آدم می تونه گل یه نفر باشه فقط.
پشت در شاه نشین به چایی های دارچین نگاه می کنم. این چندمیشه؟ چند سال گذشته ؟
آروم میرم توی اتاق. مامانو میبینم که روی مبل جابه جا میشه.
چشمم میچرخه سمت آقاجونم. عصبيه و شاه مقصودشو میچرخونه. داداشا هم هستن و احمد آقا، دوماد بزرگ خونه.
به بالای اتاق نگاه می کنم. آقاجون خودش همیشه می گفت: مرده و حرفش!
مرد من با حرفش برگشته بود؛ حالا بالای شاه نشین جاش بود؛ با موهایی که سایه روشن شده بودن تو گذر این سالها.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#دردو_دل_اعضا ❣ #پرسش سلام مشکل منم بزارین. یه روز یکی ازاقواممون که جوون بود مرد بعدمن رفتم سر مز
#تجربه_اعضا ❣
🌹
🧡🧡🧡🧡
سلام و خدا قوت به آدمین عزیز و سپاس از کانال خوبتون در رابطه با اون خانمی که فیلم سیاحت غرب رو دیدن و سر مزار رفتن میخاستم تجربه ی خودم رو بگم چون منم دقیقا همین مشکل رو داشتم شش سال پیش خواهر کوچیکم رو از دست دادم که خیلی دوران سختی بود دچار معده درد شدید و تپش قلب شدم خیلی دکتر رفتم ولی همشون پیشنهاد میدادن برم پیش روان پزشک بعد سه سالش پدر م به رحمت خدا رفت هر دو این عزیزان سالم بودن وناگهانی از دنیا رفتن حال منم روز به روز بدتر میشد شبها از ترس و غصه خوابم نمیبرد و مدام از خواب می پریدم و فکر میکردم که داره روحم از بدنم جدا میشه منم مثل شما فیلم سیاحت غرب رو تو مدرسهدیدم واسه همین از مرگ یک تصویر وحشتناک داشتم مدام فکر میکردم پدرم و خواهرم که تو این دنیا سختی زیاد کشیدن اون دنیا هم دارن عذاب می کشن و منم دیر یا زود با این عذاب و وحشت باید مواجه بشم خلاصه که خیلی گریه کردم و باخدا صحبت میکردم که نجاتم بده هر شب قبل خواب ایه الکرسی رو میخوندم همون شبا خواهرم اومد بخوابم منم میدونستم که دارم خواب میبینم ولی انقدر اطرافم واضح بود حتی ریگهای کف سر مزارش رو میدیم که باخوشحالی با مامانم نشسته بودن سر مزارشون ولی مامانم منو نمی دید و ناراحت بود وقتی از خواهرم پرسیدم که چرا مامان ناراحت بهم گفت خدا مارو که تو بهشتیم رو به خاطر کارای اشتباهمون نمیبره جهنم بسوزونه که فقط اجازه نمیده شما رو چند وقتی ببینیم حتی بهم گفت مرگ مثل یه خوابه که فقط یه مدت تنها بودم و هیچ عذابی نکشیدم باور کنین از همون شب دلم آروم گرفت و دیگه دیدم نسبت به مرگ کلا عوض شد شما هم از ته دل از خدا بخواه کمکت کنه عزیزم تمام مشکلات شما از استرس و ترسه یکم ایمانتو قویتر کن خدا ما آدما رو همه جوره دوست داره و هر لحظه کمکمون میکنه فقط کافیه باور داشته باشیم
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#دردو_دل_اعضا 🧡 #پرسش سلام ستاره جون ادمین عزیز ازتون خواهششش میکنم از صمیم قلبم ازتون می خوام پیا
#پاسخ_اعضا ❣
سلام براخال حتماباید برن دکتریکی ازخالهاخال مادرهست که بایدشناسایی بشه وازریشه دربیاد اگردکترطب سنتی باشه خیلی بهتره جای خال هم میشه ازمحصولات نفیس استفاده کردکه حتما بایدبامشاوره بامشاوران عالی شرکت باشه
💙💙💙💙
کمک من به اون دختر که مشور کنکور شون خاستگارش بود 👇👇👇
باید به خاستگارت بگی اگه گوش و میخواد باید گوشواره هم بخواد
اگه عاشق تو هست باید با مشکلات کی برات به وجود آمده کنار بیاد
💙💙💙💙
سلام در رابطه با اون دختر خانمی ک عاشق مشاورشون شدن میخوان ازدواج کنن.
ببین عزیزم اول ک انشالله ک سال دیگه معلمی قبول بشی ولی چند درصد ب این فکر کن اگ قبول نشدی چی؟
شما میگید ک مشاورتون معلم هستن
شما میتونید برید رشته علوم تربیتی دانشگاه پیام نور شهر خودتون (بدون کنکور گاهی وقتی میشه رفت ثبت نام کرد)بعد از طریق سهمیه شوهرتون بعد لیسانس معلم بشید
حالا یه تحقیق انجام بدید
ولی من خیلی هارو دیدم ک از طریق سهمیه همسر با همین رشته علوم تربیتی فرهنگی شدن
امکانش هست اگ ب این اقا جواب رد بدید دیگه عاشق نشید و یه فرد با این ویژگی های ک دوس دارید پیدا نکنید
💙💙💙💙
سلام خسته نباشید .لطفا در گروه بگذارید پیامم رو. خانم ۱۸ساله ای که گفتن بخاطر عشقشون درس و آرزوهاشون رو بگذارن کنار و کلا نابود بشن، چرا شما این کار را بکنیدخواسته ی شما اصلا غیر معقول نیست و شما باید هررشته خوب و هرجا قبول شدید به هدفتون و شغل آیندتون حتی شهرهای دیگه هم برسید واین خواسته ی اون آقاست که غیر معقوله.اگه ایشون هم اینطور که شما میگید عاشقتونه شما بهش بگو بخاطر عشقمون قبول کن هرجا و هر رشته ای خواستم برم ببین واقعا عاشقته ؟به هیچ عنوان قبول نکن این ازدواج راچون الان سنت کمه و احساسات بهت غلبه کرده وقتی زنش شدی چندسال گذشت بشدت پشیمون میشی از این کارت مرد نباید از همین ابتدا هنوز هیچی نشده مانع موفقیت زن بشه
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#بخش_هفدهم احمد اومد تو اتاق یه نگاه به من انداخت و گفت تو واسه چی گریه می کنی ؟ هر حرفی از دهنت در
#بخش_هجدهم
صداش میومد که می گفت میدونی قیمت هر بخیه چقده؟ اونم رو پیشونی پسر بیچارم؟ میریم شکایت می کنیم میگیم یا بره زندون یا ده برابر دیه بده .
آرزو می گفت اونم بره واسه چشمش شکایت کنه میخواین چیکار کنید ؟ اصلا دختر بیچاره رو نبردین تا دکتر شاید کور بشه اصلا ..
زنداداشش گفت کور بشه بهتر، اینجوری زبونش دراز نیست که طلاق میگیرم طلاق میگیرم...
خندید و گفت باباشم که رو به موته و اونه و یه کوه پول...
اون شب احمد نیومد تو اتاقم و قرار بود روز بعد بره از سرش عکس بگیره .
نشستم تو اتاق یه دست لباس گذاشتم کنار، طلاهامو تو جیبش کردم و فکر کردم حتما فردا هرجوری شده باید از در این خونه بزنم بیرون
روز بعد آرزو اومد تو اتاقم و یه ساندویچ نون پنیر بهم داد و گفت دیروز هیچی نخوردی حامله ای اینو بخور ضعف نکنی
دستشو گرفتم و گفتم آرزو من میخوام امروز از این خونه برم.
آرزو گفت چه جوری حالا درسته احمد و داداشم رفتن دکتر ولی زن داداشم و من که هستیم تازه مادرمم هست .
به پاش افتادم و گفتم اگر احمد از بیرون بیاد بیچاره ام .. تو رو خدا یه فکری به حالم بکن.
آرزو گفت دعا کن احمد ناهار نیاد خونه اینجوری عصری به بهونه بردن بچه ها تو پارک میتونم زن داداشمو بکشونم بیرون
آرزو که رفت از سوراخ قفل داشتم بیرون نگاه میکردم ، مادر احمد آرزو رو صدا زد و آهسته گفت میگن طلا میخواد بالا بره رفتم صد میلیون طلا خریدم .
آرزو با تعجب گفت صد میلیون ؟ مادرش گفت آره الهی لال بشی که اینجوری جيغ نزنی .. اگر بابای گور به گور شدش سکته نمیزد پول جهیزیه تو هم ازش میکشیدم .
آرزو گفت حالا کجا هستن طلاها؟
مادرش گفت یه وقت به زنداداشت یا خواهرات نگی ها ..
گوشه پشتی رو باز کرد یه نایلون مشکی درآورد ازش پر از طلا و با خنده گفت مستعمل خريدم که استفاده داشته باشه
حس میکردم دارم سکته میزنم از حرفای مادرش .
مدام چشمم به ساعت بود تا ساعت ناهار رد بشه و احمد نیاد، وقتی احمد نیومد انگار دنیا رو بهم داده بودن .
عصری بود که آرزو اومد تو اتاقم دو تا پنج تومنی انداخت رو زمین و آهسته گفت كل پولیه که دارم واسه تاکسی بردار، اگر فرار کردی حتما از تهران برو شهر خودتون .
آرزو رفت پیش زن داداشش و بعد نیم ساعت اومد و گفت من با زنداداش بچه ها رو میبرم پارک .
مانتومو تنم کردم شالمو انداختم رو سرم و داشتم فکر میکردم حالا چه جوری از دست مادرش فرار کنم ، نیم ساعت گذشت یه ساعت گذشت ولی راهی پیدا نمیکردم....
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#پرسش_اعضا ❣
M:
سلام من ۲۴ سالمه وشوهرم ۳۲سال و یه مشکل دارم که حس میکنم میتونه زندگیمو خراب کنه
من سه سال ازدواج کردم و یه پسر یک ساله دارم توی این سه سال میتونم بگم تقریبا هروز خونه مادرم بودیم بجز روزای خاص یا روزایی که شهرستان خونه مادرشوهرم بودیم یا مسافرت وبیشتر مسافرت ها هم باهم میریم
یک ماه قبل شوهرم کمی حالش خوب نبود وخب فکر میکرد کرونا هست وگفت چند روز ی نمیریم تا مطمین بشم کرونا نیست وتست بدم بعد از دوروز کاملا خوب شد ومن به مادرم وهیچکس نگفتم که نگران نشن و البته کرونا نبود مادرم با من تماس گرفتن وگفتن اگر شوهرت دوست نداره بیاد خودت تاکسی بگیر بیا و شوهرم شنیدن و خیلیییی زیاد ناراحت شد وبمانددکه اون شب چی به من گذشت ولی بلاخره تموم شد وشوهرم گفت این درستدنیست که ما هر روز بریم اونجا چون مسافت هم خیلیییی زیاد ما اول شهریم مادرم اینا آخر شهر بعضی وقتا حتی ۴۰ دقیقه هم توراهیم وخب بعضی وقت نیم ساعت بستگی به ترافیک داره و ما گفتیم یک روز درمیون بریم یا دوروزی یبار حالا بازممادرم ناراحت
من هم به شوهرم حق میدم هم مادرم بنظرتون چیکار کنم مادرم وابستگیشون کم شه ایشون خیلی ۱وابستگی دارن من خودمم همینطورم ولی خب شوهرم خیلی کمک میکنن این وابستگی کم بشه وگذر زمان حس نکنم ولی مادرم کسی نیست این کار رو براشون بکنن ومن جیگرم میسوزه براشون
واینم بگم شوهرم زیاد جایی نمیرن فقط خونه مادرم میومدن خونه مادر خودشون فقط آخر هفته ها اونم دوهفته ای یبار شاید برن ولی من همیشه اصرار میکنم که بریم خونه مادر شوهرم چون واقعا دوسشون دارم والبته شوهرم بعضی وقتا میگن بریم زود خونه مادرم که هستیم این عادتشه خونه مادر خودشونم همینطوره ولی مادرم میگن شوهرت دوست ندارد بیاد مادرم خیلییی زیاد محبت میکنن به شوهرم جوری که من حسودیم میشه بعضی وقتا
خیلی هم دیگرو دوست دارن میدونم ولی این اختلاف افتاده ببنشون بنظرتون چیکار کنم
ایدی ادمین 👇🏻🌱
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#حرف_اعضا ❣
#پرسش
چند وقته هی از اینو اون میشنویم فلانی زنش همه اموالشو برده مهریه شو گرفته و فلان . دروغ نگم بدبین شدیم به عروسا حالا داداش من بعد از سالها با قرض و قسط و وام و حتی کمک پدرو مادرم ( صد میلیون بهش پول دادن یک زمینشونو فروختن) رفته خونه خریده . داداشم از مال دنیا یک خونه و یک ماشین داره . ماشینش شاسی بلنده که همون اول بنام خانمش زد . خونشم یکساله خریده هنوز سند نزدن گفتن چندماه طول میکشه میخواد بنام زنش بزنه
حالا مامان بابام میگن حداقل نصفشو بنام خودت بزن پسر جان هیچی نداری اینهمه کار کردی
داداشم خیلی سادس . مامانم گفت واقعا اینکه ما اصرار کنیم حداقل نصف خونه بنام خودت بزن دخالته ؟ این حرف ما منطقی
نیست ؟ از اونجایی که داداشم سادس و قبلا هم رو حساب سادگیش خیلی ضربه خورده واقعا نباید ایندفعه به حرف ما گوش کنه؟
اینم بگم هنوز در حد حرف گفتیم . مامانم میگه اگه قبول نکرد بگیم صد میلیون مارو بده . ما زنتو دوست داریم ولی پولو ندادیم خونه بنام اون باشه واسه بچمون دادیم . نظر شما چیه؟
راستی داداشم کارمنده و حقوقش سه چهار برابره خانمشه . ما نمیگیم کلا به خانمت نده چون اونم بالاخره کار کرده هر چند در حد داداشم نبوده حقوقش. فقط میگیم خونه نصف نصف باشه که خدای نکرده فردا مشکل پیش نیاد
ایدی ادمین👇🏻🌱
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#نکته_ی_روز 🌱
تمامِ سفرهای پختگی و بالغ شدن از یک جدا شدن شروع میشود؛
جدا شدن از یک عشق
جدا شدن از احساس امنیّت،
جدا شدن از حس قدرت،
جدا شدن از یک وابستگی،
جدا شدن از هرچیزی که فکر میکنیم بدون آن هیچ خواهیم شد.
تا ياد بگيری كه بدون هيچ چيز،
هيچ نميشوی،
تا ياد بگيری تو مهم تر از
اتفاقات زندگیت هستی
تا ياد بگيری هميشه چيزهايی هستند كه
به تو معنا بدهند.
تا ياد بگيری هميشه راه هايی هست كه
انتظار قدم های تو را ميكشند.
و هميشه آدم هايی هستند كه دوستت دارند،
بی آنكه بدانی.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#حرف_اعضا ❣ #پرسش چند وقته هی از اینو اون میشنویم فلانی زنش همه اموالشو برده مهریه شو گرفته و فلان
#پاسخ_اعضا 💚
سلام درمورد خانمی که گفتن داداششون میخواد خونه رو به نام همسرش بزنه.
این کار شما اشتباهه که جلوشو بگیرید و دخالته توی زندگی اونا.
اینو همیشه بدونید شما به فکر کسی هستید اون صد ها برابر بیشتر به فکر خودشه.چرا منفی نگاه میکنید.خیلیم کار خوبی کرده معلوم میشه زندگی خیلی خوبی دارن به هم اعتماد دارن و هشقشون پایداره که این کارو کرده.
وظیفه زن نیست ولی خانم برادر شما سرکار رفته حالا با هر درامدی فرقی نمیکنه مهم اینه که هم پای هم کار کردن برای زندگی و ایندشون.اون خونه چه به نام برادرتون چه همسرش باشه درنهایت مال بچشونه.خانوادتونم که گفتن پولمونو پس بگیریم اینا که میخواستن چنین کاری کنن نباید پولو میدادن.
با این کارتون بین داداش و خانومش اختلاف میندازین
❣❣❣❣❣
سلام اونی گفت خونه برادرش میخواد بزنه به اسم خانمش هیچ وقت این کار نکن من خودمم یه زنم شوهر دارم شوهرم میخواست خونه به اسمم بزنه حتی با فروش طلاهام ساختیم ولی من قبول نکردم. پسرخالم ماشینش به اسم خانمش زد خونه ام میخواست بزنه مادرش نزاشت سند پیش مادرش بود قبول نکرده بده حالا همو زن پسرخالم طلاق گرفت ماشین شوهرش برد حالا همش مادرش دعا میکنه نذاشت خونه به اسمش بزنه اونم بعد بیست سال شوهر بچهاش ول کرد رفت دنبال عشق. چقدم پسر خالم دوستش داشت
❣❣❣❣❣❣
سلام. در جواب خانم18ساله ای که کنکور دادن و خواستگار خوبی هم دارن
من بعنوان شخصی که خودم دانشگاه رفتم و بعد از اتمام دانشگاه ازدواج کردم، الان که به گذشته فکر میکنم، میبینم اگر شرایطش پیش اومده بود و زودتر ازدواج کرده بودم، آدم موفق تری بودم و تو زندگی جلوتر بودم و دانشگاه رفتن تاثیر مثبت و آنچنانی توی زندگی من نداشته،درصورتیکه بهترین سالهای عمرمو حرومش کردم
هرچند بعضی دوستان رو میبینم که دانشگاه نرفتن و ازدواج کردن، و الان حسرت میخورن که درس نخوندن
توصیه ی من به همه ی دختر خانومهای جوان اینه که ازدواج موفق رو بر هر چیز دیگه ای ترجیح بدین
چون ممکنه دانشگاه هم برید و با سختی هاش درستونو تموم کنید و مثل ما☺️کار گیرتون نیاد و خدای نکرده فرصت ازدواج رو هم از دست بدید. بازم خود دانید❤️
موفق باشید 🌷
❣❣❣❣❣❣
سلام روزتون بخیر در مورد اون خانمی که به برادرشون میگن نصف خونه رو بزنه به نام خودش به نظر من کار درستی میکنید و سعی کنید راضیش کنید ان شاءالله هر چی خیر باشه براتون پیش بیاد🌹
❣❣❣❣❣❣❣
سلام خدمت دوستان یکی از اعضا برای راهنمایی خانمی که قرار بود درس بخونه گفته بود شما می تونید از سهمیه شوهرتون که معلم است استفاده کنید وبعد از اینکه درس خوندید معلم بشید خواستم به دوستان بگید اگر قرار است کسیرا راهنمایی کنید اول در اون زمینه اطلاعات خودتون را کامل کنید بعد دیگران را راهنمایی کنید اصلا تو کشور سهمیهای برای معلم در نظر گرفته نشده که همسر فرد بتونه با اون سهمیه معلم بشه من نمی دونم این سهمیه را کی تصویب کرده که من تا حالا ندیدم
یک موضوع دیگر که خواستم به دوستانی که هم می خواهند درس بخونند وهم ازدواج به نظر من ازدواج برای یک دختر اصل است ودرس خوندن فرع من خودم به خاطر تحصیل دیر ازدواج کرد.بعد در دانشگاه یک خانم با هم در یک رشته قبول شدیم این خانم ۵ سال از من بزرگتر بود و۱۰ سال بود ازدواج کرده بود از کلاس هشتم تا دیپلم در خانه شوهر درس خوانده بود به نظر من برای درس خواندن هیچ وقت دیر نیست چون دردین اسلام داریم زگهواره تا گور دانش بجوی ولی همین دین در موردازدواج دختر فرمودند اگر ازدواج دختر به تاخیر بیفته مانند میوهای است که وقت چیدن آن رسیده باشد ولی اگر آن را نچینی می گندد برای ازدواج باید به موقع باشد سن ۱۸ تا ۲۴ بهترین سن ازدواج است اما درس را همیشه می شود ادامه داد من خودم ۴۷ سال دارم والان دارم کارشناسی ارشد می خوانم
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#پرسش_اعضا 💚 سلام کسی میتونه تو بحث حقوقی کمکم کنه؟ یا ادرس یا شماره مشاوره حقوقی مجازی بهم بده؟ ای
#پاسخ_اعضا 💚
سلام درباره ی اون خانمی که گفتن شوهرشون گفته خونه ی مادرشون زود به زود نرن ....
کار بسیار شایسته ای میکنید که به همسرتون حق میدید شما خواهر یا برادری ندارید که به مادرتون سر بزنن آخه همش که نمیشه شما برین شاید کار داشته باشین یه بخاین بیشتر وقت رو با همسرتون و خانواده ی خودتون بگذرونید
حقیه که همه خانمها دارن
با مادرتون صحبت کنید بهش بگید : مادرمن اون شوهر منه و بالاخره حق داره راجب یه سری از موضو عات نظر بده من باید به حرفش احترام برارم
بهش بگین شما هم مادر منی و رو چشم من جاداری ببین شوهرم تو این چند سال همیشه میذاشته مابیایم خودش مارو میرسونده الان مریضی هسته خدایی نکرده من ناقل باشم بچه ی من ناقل باشه شما مبتلا بشی من چیکار کنم
دل مادرتون رو به دست بیارید اما حرف های شوهرتونو فراموش نکنید من مادر خودم هم همینجوره وقتی سنشون میره بالا حساس میشنو این مشکلات کوچولو هست خودتونو ناراحت نکنید
ببخشید اگه مطلب زیاد اگه دوست داشتید خانم عزیز مطلب من رو هم بخونید شاید بتونید استفاده کنید و مشکلتون انشا الله که حل بشه 😇🤲
❣❣❣❣❣
سلام درباره اون شخصی که سوالات حقوقی دارند میتونند با شماره گویای ۱۲۹ تماس بگیرند .تو اینترنت هم اگر سرچ کنید براتون شماره های خیلی میاره .من این شماره هم از اینترنت گرفتم.((برای مشاوره حقوقی رایگان قوه قضاییه که مستقر در تهران مدافع هستند کافیست با شماره تلفن مشاوره حقوقی رایگان یعنی ۰۲۱۹۱۰۰۱۳۱۲ که ۳۰ خط ویژه و رایگان می باشد تماس بگیرید و سوالات خود را مطرح نمایید .))
❣❣❣❣
سلام خدمت ادمین عزیز و همراهان خوب کانال.🌺 راجع به اون دوستی که گفته بود موهام سفید میشه دیدم سوال خیلیاست من یه روش میگم که حتما رعایت کن به احتمال خیلی بالا مشکلت حل میشه ،اول اینکه عزیزم سفید شدن مو از سردی مغز هست، شما سعی کن یه مدت سردی نخوری ،مثل ترشیجات،لبنیات،گوشت گاو تا بدنت گرم شه ، دوم اینکه هر روز صبح که بیدار میشی ناشتا یه قاشق عسل اصل چند تا دونه سیاهدانه ترجیحا هفت تا بریز و بخور .خیلی خوبه و به گرم شدن سر و معده و برگشتن موهات کمک میکنه،راه حل بعدی اینکه روغن سیاهدانه اصل ( از فروشگاه های طب اسلامیو طب سنتی تهیه کن) ریشه موهات و ریشه موهای سفید رو با روغن سیاهدونه ماساژ بده من چندنفر رو دیدم که با این روش حتی تو سنین بالاتر رنگ مو برگشته .امیدوارم مشکلت حل بشه🌺
❣❣❣❣
برای سفیدی مو ممکنه از کمبود سلنیوم بدن باشه شبی یک عدد قرص سلنیوم پلاس هرشب یک عدد هلیله سیاه رو بندازن تو آب و صبح ناشتا مصرف کنن و دوری از استرس و نوشیدن عرق شلتوک و سبوس برنج بخورن
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#بخش_هجدهم صداش میومد که می گفت میدونی قیمت هر بخیه چقده؟ اونم رو پیشونی پسر بیچارم؟ میریم شکایت می
#بخش_نوزدهم
با خودم گفتم با چوب بزنم تو سرش ولی گفتم اینجوری اگر بمیره از این که هستم بدبخت تر میشم ..
یهو مادرش پاشد رفت دستشویی و منم مثل جت پریدم پشت سرش و در دستشویی رو از پشت قفل کردم، واسه این که خیالم راحت بشه یه صندلی هم گذاشتم جلو در و یه چاقو دستم گرفتم
مادرش میخواست درو باز کنه که متوجه شد در قفله منم سریع از خونه بیرون اومدم که یهو طلاها تو ذهنم اومد و گفتم برگردم و بردارم
مردد در خونه وایستاده بودم که چیکار کنم ، میدونستم از این خونه برم دیگه دستم به طلاها نمیرسه دلم میخواست داغ طلاها رو روی دلش بزارم .
برگشتم تو خونه و دیدم داره محكم لگد میزنه به در، طلاها رو برداشتم و از در خونه بیرون زدم که صداش از تو حياط اومد. سریع رفتم تو کوچه و روبروی خونه پشت یه ماشینی قایم شدم .
مادر شوهرم سر لخت اومد تو کوچه و داد میزد بگیرینش دزد اومده ، یکی یکی همسایه ها بیرون اومدن
من پشت ماشین مثل بید میلرزیدم و نایلون مشکی طلاها تو دستم بود، مادر شوهرم هنوز متوجه نشده بود طلاها رو برداشتم یکی از همسایه ها گفت چی برداشته ؟ کی بوده ؟
گفت هیچی بابا عروسم بوده ، پولامو از جیبم برداشته و فرار کرده ..
یهو از حیاطی که جلوش ماشین گذاشته بودن و من توش قایم شده بودم صدای پا اومد .. خدا میدونه چقدر ترسیدم خودمو آماده کرده بودم که فقط بدوم که در باز شد یه دختر هم سن و سال خودم پشت در بود..
قیافه منو که دید میخواست حرفی بزنه که با التماس بهش اشاره کردم ساکت باشه
مادر شوهرم تو کوچه الم شنگه به پا کرده بود و کوچه غلغله شده بود..
دختره درو کامل باز کرد و من سریع پریدم تو خونشون ، منو که دید با تعجب گفت دنبال تو بودن ؟ دزدی کردی از خونشون؟ چرا چش و چالت اینجوریه؟
میخواست بره تو کوچه به مادر شوهرم بگه که افتادم به پاش و گفتم به قرآن من عروسشم .. منو شوهرم کتک زده الان فرار کردم از خونشون ، به خدا دزد نیستم بزار اینجا بمونم تا برن تو خونه و من فرار کنم ..
دختره نشست رو پله و گفت زن داداش آرزویی ؟
گفتم آره میشناسیش؟
گفت آره ، آرزو دوستمه .. داداشم خیلی خاطرشو میخواد .. بهم گفته بود یه زن داداش جدید گرفتن که با داداشش اختلاف دارن و خیلی پولداره...
يه نگاه به تیپ و قیافه من کرد و گفت واقعا تو رو می گفته که پولداری ؟؟
اشاره به نایلون مشکی توی دستم کرد و گفت اون چیه ؟
گفتم وسیله هامه.
همینجوری رو پله ها نشسته بود و گرم حرف زدن باهام شد، دختر خوبی بود اسمش فائزه بود ولی من بهش میگم فرشته نجات که اگر اون نبود اون روز یا طلاها رو ازم می گرفتن یا خودمو برمیگردوندن .
حس کردم کوچه خلوت تر شده ، فائزه رو فرستادم دم در که ببینه چه خبره که گفت مادر شوهرت دم در نشسته..
نشست کنارم و گفت هدى نمیخوام ته دلتو خالی کنم ولی اگر شوهرم بیاد یهو میبینی میگه به ما چه و میره دنبال شوهرت ، بیا یه چادر مشکی سرت بنداز و از اینجا برو .
گفتم چادر مشکی ندارم ،
رفت از تو خونه یه چادر آورد و گفتم آرزو می دونه فرار کردم ، بعدا اگر دیدیش بگو تو کمکم کردی و تونستم فرار کنم .
هنوز میخواستم از خونه دربیام که یهو صدای جیغ و داد مادر احمد و عروسش اومد که جیغ میزد و تو کوچه خودشو کتک میزد....
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#پرسش_اعضا 💚
سلام ادمین جان لطفا پیام منم بزار
من روی پیشونیم جای آبله هست
برای چهار.پنج سال پیشه
اوایل یکم تو ابروهام بود خیلی پیدا نبود ولی صورتم که رشد کرد اینم رفت بالا و الان وسط پیشونیمه
از اوایلش عمیق تر هم شده بنظر خودم اگه کسی راهکار داره ممنون میشم راهنمایی کنید
صورتمم خیلی نشونه داره در این مورد هم ممنون میشم راهنمایی کنید
و قدمم دوست دارم دیگه بلند نشه به اندازه کافی بلند شده ولی میدونم دیگه هم بلند میشم نمیشه کاری کرد که رشدش متوقف بشه؟
❣❣❣❣❣
سلام ادمین جان لطفا پیام من بزار خیلی به کمک احتیاج دارم
من مشکلم اینه که مرگ عزیزام باور نمیکنم
نکه مرگ باور نداشته باشما نه اتفاقا خیلی به اون دنیای خودم فک میکنم ولی نمیتونم باور کنم که اینا دیگه نیستن
مثلا پسر داییم الان بعد سه سال که فوت کرده(کوچیک بود سه چهار سالش بیشتر نبود)هنوزم میگم زنده هست بقیه دروغ میگن بهم هر وقت زنداییم میخواد بیاد روستای خودمون میره میزارتش خونه مامانش بعد میاد
یا پدر بزرگم میگم خونه تنها وامیسه یا میره خونه باجناقش بعد زنش میاد اینجا(پدر بزرگمو داییم یه روستای دیگه زندگی میکنن و پدر بزرگم دو تا زن داره)
ولی گریه میگنم براشون برا نبودشون
میخواستم کمکم کنید تو این دومورد
ممنون میشم🙏🏼🌹
❣❣❣❣❣❣
سلام و عرض ادب وتسلیت ماه محرم
خواهش میکنم نوشته بنده رو بذارید
ما خانوادگی کلافه شدیم
مادرم یکساله مایه گوشش بهم ریخته خدامیدونه چه ازمایشهایی رو دادن از سی تی اسکن و ام ارای تا هرجی فکر کنید انواع دکترها
از طب سنتی تا متخصص های مختلف در شهرهای مختلف..هیچ فرقی نکرده
دائم سرگیجه داره و میگه وسط سرم بی حس میشه
یهو میگه انگار زیر پام خالی میشه
بخدا نمیدونم چکار کنیم
هرکسی هر توصیه داشت انجام دادیم .گفتن عنبرنسارا دود کن
گفتن دارو گیاهی
گفتن فلان دکتر در فلان شهر رفتیم فایده ندلشت همه ی سیترزین دادن و ضد تهوع
مادرم خیلی فعال بود همه زندگی رو دستش میچرخید الان خواب وخوراکش شده گریه
داره افسرده میشه .هیچ کاری نمیتونه انجام بده
سریع سرگیجه میگیره
بحق حضرت زهرا براش دعا کنید خوب بشه
بیچاره پدرم همه کارهای خونه رو انجام میده
خب ماها که بچه داریم کار کمکش میکنیم اما هب هرکسی زندگی خودشو داره
دائم اونجاییم روحیه بهش میدیم .برادرم که هرروز اونجاست میبره دور میزنن
ولی خب سرگیجه رو که نمیشه اینطور خوب کرد
توروخدا راه حلی دارید بفرمایید
ایدی ادمین👇🏻🌱
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#شوخی 😅
پنج آدمخوار به عنوان برنامه نویس در یک شرکت خدمات کامپیوتری استخدام شدند ...
هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس شرکت گفت: شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و میتوانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید.
آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته باشند .
آنها به خوبی کار می کردند و نتیجه کارشان نیز رضایت بخش بود.
چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر زد و گفت: " می دانم که شما خیلی سخت کار میکنید. من از همه شما راضی هستم. اما یکی از نظافتچی های ما ناپدید شده است. کسی از شما میداند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟
آدمخوارها به یکدیگر نگاهی کرده و اظهار بی اطلاعی کردند.
بعد از اینکه رئیس شرکت رفت ، بزرگ آدمخوارها از بقیه پرسید: کدوم یک از شما نادونا اون نظافتچی رو خورده؟ ها؟!کدومتون؟؟
یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد...
بزرگ آدمخوارها گفت: ای احمق!طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه ها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجه شد!
از این به بعد لطفا افرادی را که کار میکنند نخورید.!!!
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a